گفت وگو ♦ سینمای ایران

نویسنده
محسن آزرم

حرف های بهرام بیضایی در باره آخرین فیلمش
‎ ‎از این بن بست…‏‎ ‎

همه فیلم‌نامه‌هایی که “بیضایی” در این سال‌ها منتشر کرده، فیلم‌نامه‌هایی هستند که به‌نیتِ ساختن نوشته است، امّا هرکدام ‏به‌دلیلی رنگ پرده را ندیده‌اند. به‌قول “رحمانیان”، هربار که “بیضایی” فیلم‌نامه‌ای را مُنتشر می‌کند، معنایش این است ‏که دیگر اُمیدی به ساختش ندارد و ترجیح می‌دهد گوهرِ کم‌یاب دیگری را، دست‌کم به‌شکل کتاب، به خیلِ مُشتاقانِ سینما ‏هدیه کند. «لبه پرتگاه» هنوز در آستانه تولید بود که پرونده‌اش برای همیشه بسته شد، بی‌آن‌که روشن شود انبوه شایعه‌ها ‏درباره دخالت در کار کارگردان چه‌قدر به حقیقت نزدیک بوده و “بیضایی” به‌ سنّتِ همه این سال‌ها، البته ترجیح داد ‏سکوت کند و پُشت‌صحنه فیلم را عمومی نکند، بنابراین این‌بار هم فیلم‌نامه‌اش را منتشر کرد.
‏”بهرام بیضایی” سرگرم اجرای نمایش “افرا؛ یا روز می‌گذرد” بود که خبر رسید فیلم بعدی او با مشارکت «علیرضا ‏داوودنژاد» ساخته می‌شود. کمی گذشت تا خبر شدیم که گداوودنژاد” سرمایه‌گذاری را برای مشارکت در فیلم تازه‌ای از ‏‏”بیضایی” معرّفی کرده است و هیچ بعید نیست طلسم، بالأخره، شکسته شود و “بیضایی” دهمین فیلم سینمایی‌اش را، ‏بالأخره، بسازد. خبرهای رسمی درباره “وقتی همه خوابیم” چنان اندک بود که خبرهای درگوشی جای‌شان را گرفت و ‏در همه این خبرها روی یک‌چیز تأکید می‌شد: این فیلم تازه، ماجرای ساخته‌نشدنِ “لبه پرتگاه” است و البته، هیچ‌کس ‏چُنین چیزی را تأیید نمی‌کرد. صبحِ دومین‌روز جشنواره فیلم فجر بود که “وقتی همه خوابیم” در سینما فلسطین (سینمای ‏رسانه‌ها) به‌نمایش درآمد و نخستین واکنش‌ها به فیلم در جلسه مطبوعاتی‌اش ابراز شد؛ وقتی‌که یکی از منتقدان فیلم را ‏‏”دمُده” خواند و گفت نمی‌فهمد چرا کارگردان محبوبش چُنین فیلمی ساخته است و نویسنده‌ای دیگر گفت ترجیح می‌دهد ‏طرفِ آن “اشتهاریان”ی باشد که چِک‌های درشت می‌نویسد و به‌خاطر “خاطره مقبول” فیلم را کاملاً تغییر می‌دهد و ‏دیگرانی هم بودند که ظاهراً حمله به فیلم‌ساز (و نه نقد فیلم) را “وظیفه” خود می‌دانستند و روزی یک‌بار، در دو سه ‏ویژه‌نامه روزانه جشنواره، به هر بهانه‌ای و در حاشیه هر فیلم و هر اتّفاقی، انگشتِ اتّهام را به‌سوی “بیضایی” (و نه ‏فیلمش) می‌گرفتند؛ بی‌آن‌که حرف‌های فیلم‌ساز را در همان جلسه مطبوعاتی درست شنیده باشند که گفت “منتقدان باید ‏تصمیم بگیرند چه‌چیزی باارزش است و چه‌چیزی کم‌ارزش. اگر موضوعِ سینما این‌قدر بی‌ارزش است که من نباید ‏درباره آن فیلم بسازم، شما چرا درباره این سینمای کم‌ارزش می‌نویسید؟” طبیعی‌ست تماشای فیلمی که در آن ‏‏”سوپراستار”ش سقّز می‌جود و می‌خواهد بارانی خارجی خودش را بپوشد و سیگارِ خارجی‌اش را با فندکِ نُقره‌اش ‏روشن کند و طوری دستش را دراز کند که ساعتِ خارجی‌اش به‌چشم بیاید، با سلیقه هر تماشاگری جور نیست؛ امّا ‏همین‌که برندگان مسابقه بین‌المللِ جشنواره را اعلام کردند، معلوم شد که “تماشاگران”، رأی‌شان را به‌نفعِ “وقتی همه ‏خوابیم” به صندوق ریخته‌اند و فیلمی را که به‌چشم شمار اندکی از منتقدان “دمُده” رسیده بود، پسندیده‌اند و سیمرغ ‏انتخاب مردم، نصیب همین فیلم شد. نکته، ظاهراً، این است که تماشاگران با خود فیلم سروکار دارند و شمارِ اندکِ ‏منتقدان، به‌دلایلی، “حاشیه”‌هایی را که “پرند پایا”، شخصیت اصلی فیلم، از آن‌ها گریزان است، ترجیح می‌دهند. در ‏چنین دنیای وارونه‌ای که جای همه‌چیز عوض شده، “براتی”، تهیه‌کننده‌ای که فقط به‌ فکر جذب سرمایه‌های تازه است، ‏به “نیرم نیستانی” می‌گوید: “فکرشو بکن؛ تا کِی منتظر بشینی فروش یه فیلم تکلیفِ کارِ بعدی‌تو روشن کنه؟ برای کار ‏بعدی حتّی لازم نیست فیلم روی پرده بره؛ چون از همین حالا، پیش از نمایش، کُلّ پولشو درمی‌آره، یه چیزی هم ‏روش!” بله، تصویری که “بیضایی” از مناسبات سینمای ما نشان می‌دهد، چُنین تصویری‌ست و طبیعی هم هست که ‏تماشای آن برای همه دل‌چسب نباشد. “بیضایی” این‌بار، سینمایی را که اساساً “جدّی” نیست، طوری “بازسازی” کرده ‏که هرچند در مقایسه با اصلش “جدّی‌تر” است، امّا درواقع، “کُپی” خنده‌داری‌ست از یک واقعیتِ روزمرّه. این ‏گفت‌وگو، در آخرین روزهای اسفندماه 87 انجام شد. “بهرام بیضایی” در آستانه سفر بود و فرصت چندانی برای ‏گفت‌وگو نداشت؛ هرچند با روی خوش از ما خواست که پرسش‌‌ها را برایش بفرستیم تا با خیالی آسوده پاسخ‌‌شان دهد. ‏این گفت‌وگوی مکتوب ماست با “بهرام بیضایی” درباره دهمین فیلم سینمایی‌اش، “وقتی همه خوابیم”. یک‌بار دیگر نامِ ‏فیلم را در ذهن مرور کنید تا همه‌چیز فیلم برای‌تان روشن شود… ‏

‏«وقتی همه خوابیم» نخستین فیلم در فیلم شما نیست؛ پیشتر در «کلاغ» و «شاید وقتی دیگر» چنین شیوه‌ای را به کار ‏گرفته بودید و بعدتر، در فیلمنامه فیلم‌نشده «فیلم در فیلم» این شیوه روشن‌تر به چشم می‌آمد. با این همه، در «وقتی همه ‏خوابیم» به نظر می‌رسد که این شیوه به اوج خود رسیده است؛ روایت‌هایی تودرتو و البته منقطع. آیا می‌شود این شیوه ‏روایت را در «وقتی همه خوابیم» که داستان‌ها در دل هم اتفاق می‌افتند، یک‌جور روایت «هزار و یک شب»ی دانست که ‏داستان‌ها در ادامه هم روایت می‌شوند و بی‌آنکه به سرانجام برسند، رها می‌شوند تا به داستان بعدی برسیم؟
در «کلاغ» شخصیت اصلی مَرد فیلم گوینده‌ی خبر و ضمناً در برخی فیلم‌های مستند تلویزیونی در باب آلودگی هوا و ‏آسیب‌های اجتماعیِ شهری گزارشگر است. مستندهایی که گاهی صحنه‌های واقعی دارد مثل کارخانه‌ی آهک‌پزی و ‏سرکارگری که تا دوربین دیده به بازیگری افتاده، و گاهی صحنه‌های شبه‌مستند که «میزانسن» داده شده‌اند مثل برخاستن ‏مُرده و دعوا کردن با تماشاگرانِ مَرُدم‌آزارِ فیلمبرداری. یک بار هم دیده می‌شود که اصلاً «میزانسن»ی داده شده که او ‏را بکشاند سَرِ کار. در «شاید وقتی دیگر»، شخصیتِ اصلیِ مَرد کارش همین است. گزارشگر و گوینده‌ای موفّق که از ‏همه چیز خبردارد جز نزدیکترین کس به خودش و در واقع اصلاً به خودش. او و همکارانش دارند فیلمی درباره‌ی ‏ازدحام و آلودگی هوا می‌سازند تا او در واقع اتفاقاً همسرش یا اصلاً نیمه‌ی دیگر خودش را در آن ببیند. به کمک همین ‏دوربین‌ِ گزارشی است که در پایان، گزارش یک زندگی پاره‌پاره سرهم داده می‌شود. «فیلم در فیلم» درباره‌ی بازتاب ‏آینه‌وار و گاه غیرقابل تفکیک زندگی و سینما در یکدیگر است تا جایی که هر بار دیر می‌فهمیم کدام فیلم و کدام واقعیت ‏است؛ و کدام بازی و کدام زندگی است. شوخی با موضوعی جدی است. یک خندستانیِ پوچ‌نما در سینمای ناطق ولی به ‏شیوه‌ی صامت! می‌شود گفت که خیلی‌ها سینما را چون ابزاری به کار می‌بَرَند، و بعضی با کارشان ضمناً درباره‌ی آن ‏می‌اندیشند. همه‌ی این فیلمنامه‌ها بازاندیشی‌هایی است در ریشه و جوهر سینما، و درباره‌ی همگونی یا ناهمگونی تصویر ‏زندگی و خود زندگی. موضوع تفاوت تصویر زندگی و خود زندگی در یکی از اولین طرح‌های کوتاه نساخته‌ی جوانی ‏من که گمانم اسمش «خوابگرد» بود هست. آنجا تصاویر رویایی شهر فرنگ در تضاد بود با فضای خشن بیرون، ولی ‏در عین حال در دلِ آن بود و ساخته‌ی آن.‏

اما سه فیلمنامه‌ی «اعتراض»، «لبه‌ی پرتگاه»، «وقتی همه خوابیم» کارهایی هستند که فیلمسازی – و نه فقط سینما – ‏بخش مهمّ و پایه‌ای‌ِ ساختار آنهاست و آنها را می‌شود به‌گونه‌ای دنباله‌ی نخستین فیلم تاریخ سینمای ایران دانست که ‏درباره‌ی فیلمسازی و سینما – هر دو – بود؛ یعنی «حاجی‌آقا اکتور سینما». حتی «اعتراض» را که در آن خانم ‏بازیگری بعد از بیش از دهه‌ای بازی در سینما به حرفه‌اش اعتراض می‌کُنَد می‌شود «آذرشیوا، آکتِرس سینما» نام داد. ‏ربط «اعتراض»، «لبه‌ی پرتگاه»، «وقتی همه خوابیم» ضمناً در این است که هر سه درباره‌ی موقعیت بازیگر، و مسخ ‏امید یا اندیشه‌ی اصلی است. و دیگر اینکه شخصیت اصلی هر سه‌ی آنها خانم بازیگری است که بخشی از سرنوشت ‏حرفه‌ای خود را چون فیلمنامه‌ای نوشته، یا اگر ننوشته [اعتراض] با به عمل درآوردن آن به راستی می‌نویسدش! بد ‏نیست گفته باشم که در نسخه‌ی اولِ فیلمنامه‌ی منتشرشده‌ی «حقایق درباره‌ی لیلا دختر ادریس»، میان شغل‌هایی که او ‏پی‌شان می‌رفت یک بار هم چون سیاهی لشکر، به فضای یک فیلمِ در حالِ ساختن بُرده می‌شد و می‌فهمید برای این کار ‏ساخته نشده که همه چیزش ساختگی است. بعداً من این صحنه را حذف کردم، چون به نظرم صحنه چشمگیری بود و ‏یکپارچگی فیلمنامه را به هم می‌زد. از فیلمنامه‌ی در همین زمینه مهم «حجله‌ی عیسا» [که برای مدتی نام خودش را به ‏‏«سفر به شب» قرض داد]، و به تصویر بیرونی و درونی خانم بازیگری مربوط است حرفی نمی‌زنم، اما «برگی گمشده ‏از اوراق هویت یک هموطن آینده»، که گرچه پیش از «اعتراض» نوشته شده ولی به لحاظ زمان رویداد در واقع پس از ‏آن و گویی دنباله‌ی آن است، اصلاً درباره‌ی خانم بازیگری است که از کشورش رفته و در جای دیگری از جهان ‏می‌کوشد در فرهنگ و زبان دیگری که چندان ربطی با او ندارد بازیگری کُنَد در حالی که برای اثبات گذشته‌ی حرفه‌ای ‏خودش، یعنی‌آنچه که واقعاً به او مربوط است، هیچ مدرکی ندارد. اما درباره‌ی ساختمان هزار و یک شبی وقتی همه ‏خوابیم، چرا نه؟ در هزار و یک شب اهمیت داستان‌هایی که ناگهان و بی‌سرانجام بریده می‌شوند، در این است که گرچه ‏موقتاً رها شده‌اند، ولی ما را رها نمی‌کُنند. به نظرم چنین اتّفاقی در «وقتی همه خوابیم» افتاده.‏

‏«وقتی همه خوابیم» فیلمی است با سه روایت؛ اولی فیلم ناتمام «وقتی همه خوابیم» است درباره چکامه چمانی و نجاتِ ‏شَک‌وَندی که آنها را «پرند پایا» و «مانی اورنگ» بازی می‌کُنند، دومی زندگی بیرون از فیلم (یا زندگی واقعی) این دو ‏بازیگر اصلی فیلم است و سومی، پایان همان فیلم ناتمام است که، ظاهرا، از دید دانای کل روایت می‌شود. به گمان شما ‏می‌شود بین این شیوه روایت، با روایت «اکیرا کوروساوا» در «راشومون»، یا روایت «اورسن ولز» در «همشهری ‏کین» نسبتی پیدا کرد؟

اول اینکه پایان فیلم اصلی از دید دانای کُل روایت نمی‌شود، بلکه در ذهن دو بازیگر کنار مانده شکل می‌گیرد؛ و ما آن ‏فیلمی را می‌بینیم که هرگز ساخته نشده، و آن هم زمانی که کارگردان از پنجره به ویران شدن اثرش و پایان جعلی ‏جدیدی که برایش دارند می‌سازند خیره است. دوم اینکه بله، هر فیلم فرهنگی گفت‌وگویی است با کُلّ فرهنگ و احتمالاً با ‏فیلم‌های فرهنگی دیگر، و خیال می‌کُنم حتّی بشود نسبتی میانِ خود آن دو فیلمِ بسیار مهم با فیلم مهمتری یعنی «تعصّب» ‏اثر «گریفیث» را پیدا کرد، و با هر فیلم دیگری که روایت خطّی داستان را به هم می‌ریزد. در عین حال شاید بد نباشد ‏که در مورد روایت‌های ناهمگون از یک واقعه در فیلم «راشومون»، اسمِ «آکوتاگاوا» نویسنده‌ی اصلی داستان ‏‏«راشومون» را هم ببریم. امّا مثالی که می‌شود درباره‌ی گفت‌وگوی فرهنگی فیلم‌های مهم با کُلّ فرهنگ جهان زد ‏‏«همشهری‌کین» است که همان‌طور که پیشتر هم گفته‌ام ساختمان آن به کتاب مقدّس یا دقیق‌تر به اناجیل بر می‌گردد. در ‏اناجیل هم چند شخصیّت درباره‌ی یک تن که از جهان رفته یعنی مسیح حرف می‌زنند. البته چارلز فوسترکین یهوداست نه ‏مسیح، که بیش از همه به آرمان‌های خودش خیانت می‌کُنَد.‏

سخن دمِ مرگ مسیح و کین به یک معناست: ترک‌شدگی! دَمی که مسیح می‌گوید خداوندا چرا ترکم کردی؟ کین فقط ‏می‌گوید رُزباد؛ دُرُست به همان معنا، و به یاد نشان سورتمه‌ای که روز جدا شدن از پدر و مادرش – زیر برف – و ‏پُشتِ سر گذاشتنِ معصومیّت بر آن سوار بود! – اما واقعاً وقتی همه خوابیم فیلمی است با سه روایت؟ دُرُست نمی‌دانم. ‏خیال می‌کنم دوبار دوباره‌سازیِ فیلم و کم‌کم مسخ آن و تغییر کارگردان را جا انداخته‌اید. دوستی که حسابش از من بهتر ‏بود می‌گفت روایتی است با دوازده تغییر زاویه دید. اینطور:‏

یک) فیلم اصلی وقتی همه خوابیم درباره‌ی چکامه‌ی چمانی و نجاتِ شَک‌وَندی با بازی پرند پایا و مانی اورنگ.
دو) کشف این‌که این فیلم است، و نیز تحمیل شایان شبرخ به جای مانی اورنگ.
سه و چهار) تکرار فیلم اصلی و پیشروی آن با بازی شایان شبرخ و پرند پایا و اختلاف آنها، و نیز اختلاف کارگردان با ‏شایان شبرخ و تهیه‌کُنندگان، و برخورد اتفاقی دو بازیگرِ نجاتِ شَک‌وَندی
پنج) داستان تحمیل خاطره‌ی مقبول به جای پرند پایا.
شش و هفت) تکرار فیلم اصلی و پیشروی آن با بازی خاطره‌ی مقبول و شایان شبرخ، و نیز اختلاف آن دو، به علاوه‌ی ‏افکار عمومی‌سازی برای پیشگیری از اعتراض پرند پایا، و همزمان زندگیِ صحنه‌ای مانی اورنگ.
هشت) زندگی پرند پایا پس از کنار رفتن از فیلم و جابه‌جایی‌اش از جلوی دوربین سینما به جلوی دوربینِ دستی و خانگیِ ‏همسرش، و قرار شامِ پایان کار خانوادگی با مانی اورنگ.
نُه) افکار عمومی‌سازی درباره نبوغ خاطره‌ی مقبول، و متقابلاً مناسب کردن فیلم با توانایی‌های او به اصرار ‏سرمایه‌گذاران.
ده) پایان دگرگون‌شده‌ی فیلم با بازیگران و کارگردان جدید.
یازده) بازگشت به پایان اصلیِ فیلم اصلی در تصوّر پرند پایا و مانی اورنگ، که کارگردانِ کنار گذاشته شده نیز در شامِ ‏پایان کار به آنها پیوسته.
دوازده) دوپارگی روانی کنار گذاشته‌شدگان و همزمان تغییر نام فیلم وقتی همه خوابیم به خواهران عجیب!

آنچه در تازه‌ترین کارهای شما (چه فیلم‌های سینمایی و چه نمایش‌های صحنه‌ای) آشکارا به چشم می‌آید، استیصال ‏شخصیت‌هاست. این چیزی است که در فیلم‌های پس از «مسافران» دیده می‌شود. شرایط جامعه و موقعیت آدم‌ها در ‏‏«سگ‌کشی» و «وقتی همه خوابیم» آنقدر پرنیرنگ و البته پیچیده است که برای کشف حقیقت (اگر حقیقتی در کار باشد) ‏باید از مراحل مختلفی گذر کنند. این استیصال را در دو نمایش صحنه‌ای «افرا؛ یا روز می‌گذرد» و «مجلس شبیه‌خوانی ‏در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» هم می‌شود دید. به نظر می‌رسد شخصیت‌های ‏اصلی «سگ‌کشی» و «وقتی همه خوابیم»، هرچند در آستانه فروپاشی‌اند، اما اهل اعتراض نیستند. آیا چنین نگاهی را ‏به فیلم‌ها و شخصیت‌های برساخته‌تان قبول دارید؟

برساخته به معنای ساخته شده است یا ساختگی؟ این شخصیت‌ها را البته من ساخته‌ام ولی هیچ‌یک ساختگی نیستند، و همه ‏از تجربه‌ها و مشاهده‌های واقعی من می‌آیند که از سال چهل‌ونُه تا الان نزدیک به چهار دهه است رسماً در میدانِ عمل ‏سینما عُمر گذرانده‌ام و البتّه با نتیجه‌ی کم. امّا اعتراض کردن یا نکردن شخصیّت‌ها، تجربه‌ی لمس‌شده‌ی دست اول بیشتر ‏اهل سینماست. ما اغلب اعتراض نمی‌کنیم چون به اصطلاحِ شطرنج آچمز هستیم یا مشخص‌تر در بُن‌بست! یکی اینکه ‏گذشته از دوندگی‌های بی‌شمار که معلوم نیست به نتیجه برسد، از نیروی افکار عمومی‌سازی که بلافاصله برای تهمت ‏زدن و لجن‌مال کردن به حرکت در می‌آید بی‌خبر نیستیم [و شما در «وقتی همه خوابیم» عنوان‌های پیشگیری‌کُننده و ‏افکار عمومی ساز روزنامه‌های خبری را که هر خبری بهِشان داده می‌شود از روی سادگی چاپ می‌کُنند پُشتِ هم ‏می‌بینید] و دست آخر اغلب فکر می‌کنیم که جای این جنگ فرساینده‌ی بی‌میدان و بی‌نتیجه به کار دیگری بیندیشیم. دوم ‏این‌که شکایت علیه گوشه‌ای از کار عملاً یعنی خواباندن کُلِّ آن کار و ما هیچ کدام راضی نیستیم کار دیگر همکاران ‏تعطیل شود. می‌بینید که اغلب اهل سینما در بُن‌بستِ محض‌‌اند!‏

توجه و دلبستگی زیاد به لحن اجتماعی و واقع‌نما [و نه واقع‌گرا]ی فیلم باعث شده تا چیزهای دیگر این فیلم (مثل بسیاری ‏از فیلم‌های دیگرتان) دیده نشوند. در نوشته‌های شما، چه فیلمنامه‌هایی که رنگ پرده را ندیده‌اند و چه نمایش‌نامه‌هایی که ‏روی صحنه نرفته‌اند، «اسطوره‌ها» حرف اول را می‌زنند. در عین حال، شما «اسطوره» را، معمولا، به فضایی ‏امروزی منتقل می‌کنید و «سگ‌کشی» هم به یک معنا، چنین فیلمی بود؛ روایت امروزی اسطوره «ایشتار و تموز»، ‏هرچند، ظاهرا، پایان آن را تغییر داده‌اید. «وقتی همه خوابیم»، هم، قاعدتا، وام‌دار اسطوره‌هاست. خود شما در این ‏مورد به اسطوره «واک» اشاره کرده‌اید. آیا «چکامه چمانی» که می‌خواهد برای رهایی از احساس گناه خودش را نابود ‏کند، روایت امروزی این اسطوره است؟

لازم نیست تماشاگر «وقتی همه خوابیم» حتماً اسطوره‌ها را بداند تا آن را بفهمد. انتخاب تماشاگران نشان داده که به ‏راحتی فیلم را فهمیده. هیچ فیلم من نیاز ندارد با تکیه بر اسطوره‌ها خودش را معنی کُنَد؛ ولی پشتوانه‌ی اسطوره‌ای این ‏فیلم‌ها را انکار نمی‌کُنَم. اسطوره‌ی هند و ایرانی واک آن چیزی است که من در پژوهشی که امسالِ هشتادوهشت امیدوارم ‏منتشر شود – یعنی: هزار افسان کجاست؟ - در چند فصل بلند به آن پرداخته‌ام. کتابی است در ریشه‌شناسی هزار و یک ‏شب که چهار سالی است منتظر انتشار آن هستم. واک ایزدبانوی کهن باروَری و سخن بود. چکامه چمانی، این هر دو ‏ویژگی را با مرگ همسر و فرزندش در خود بی‌معنا می‌یابد و بی‌معنایی برای او مرگ است! با این همه، خلاقیّت ‏بازیگرانه‌ی او در خواهری که هر بار به صورتی خلق و بازی می‌کُنَد، و نقش نجات شَک‌وَندی که نهایتاً بازی می‌کُنَد ‏دیده می‌شود.‏

دغدغه‌های اصلی شما در دو فیلم اخیرتان و نمایش «افرا؛ یا روز می‌گذرد»، به یک معنا، سلطه سرمایه است. هویت ‏آدم‌ها از بین می‌رود و زندگی زیر فشار سرمایه قرار می‌گیرد. آیا به گمان شما، اولین نتیجه هجوم قدرت و ثروت، ‏حذف فرهنگ است؟

کاش دغدغه تعارض سیاست و سرمایه با فرهنگ را در آثار فیلم نشده‌ی من – و حتّی آثار پیش از معاصر مثل ‏‏«دیباچه‌ی نوین شاهنامه» و «طومار شیخ شرزین» – خوانده بودید و یا اگر خوانده‌اید یادآوری می‌کردید تا معلوم شود ‏این دغدغه مال این دو فیلم و مال امروز و دیروز نیست. قدرت و ثروت اغلب با ستم به دیگران و چپاول به دست ‏می‌آید، و معمولاً آن کسانی که آن را به دست آ‌ورده‌اند مایل‌اند آثاری پدید آید که معرف قدرت و شکوه آنان باشد. ‏اینطوری گهگاهی به بهایی سنگین قدرت و ثروت به شکوفایی گونه‌هایی از هنر و فرهنگ انجامیده. پیداست که وقتی ‏این تمایل به خودنمایی، با چنان خودبینی و تنگ‌نگری همراه است که به جای پذیرفتنِ سلیقه‌ها و تنوع فرهنگی شروع ‏می‌کُنَد به خریدن هر کس و هر چیز و آنها را به صورت سلیقه‌ی خود درآوردن و از دایره‌ی تنگ تعریف و محدوده‌های ‏خود گذراندن، نتیجه‌اش حذف هر کسی است که سلیقه‌ای و تعریفی برای خود دارد.‏

پیشتر گفته بودید که در زمان ساخت «وقتی همه خوابیم» حدس می‌زدید که فیلم مخالفان و البته موافقان زیادی خواهد ‏داشت. گمان می‌کنید این مخالفت که بخشی از آن را بعد از نمایش فیلم در جشنواره دیدیم، به خاطر آن لایه طنز است که ‏در فیلم می‌بینیم؟ یا به خاطر ارجاع‌هایی که در فیلم گنجانده‌اید؟ مساله این است که تماشاگران «وقتی همه خوابیم» را ‏بدون توجه به آن ارجاع‌ها دیدند و چیزی که برایشان مهم است، خود فیلم است؛ داستانی که روایت می‌شود و ‏شخصیت‌هایی که باید تجربه‌هایی دشوار را از سر بگذرانند، به گمان شما، دانستن چیزی درباره آن ارجاع‌ها، برداشت ‏تماشاگر را تغییر می‌دهد؟

ارجاع‌های این فیلم تنها برای آن است که نشود بگویند خیالی است. سینما پُر از نمونه‌های دیگری از این ارجاع‌هاست که ‏لازم نیست تماشاگران آنها را بشناسند و اهل سینما هم از ردیابی آنها به درک بهتری از فیلم نمی‌رسند. پرداختن به ‏ارجاع‌ها به جای خود فیلم، معمولاً کار دوستدارانِ غیبت است. در همه‌ی فیلم‌های جهان ارجاع‌هایی هست که ما اغلب ‏نمی‌دانیم، و اگر در دیدن فیلم نصف حواسمان پهلوی وارسی و تطبیق دادن شخصیت‌ها با ارجاع‌های مکشوفه باشد، ‏بیشتر و بیشتر از فیلم دور می‌شویم. ارجاع‌ها برای نزدیک‌تر شدن به زندگیِ فیلم‌اند نه دور شدن از آن. با گذشت زمان ‏دیگر کسی «همشهری‌کین» را با ارجاع به شخصیّت مهمّی که کین از روی آن ساخته شده معنا نمی‌کُنَد و اغلب نقد و ‏تحلیل جای جنجال و غیبت را گرفته است. ‏

منبع: اعتماد ملی- عنوان از “هنر روز ” است.‏