اوگو چاپارو والدراما
جعفر پناهی، کارگردان ایرانی و یکی از طرفداران میرحسین موسوی در انتخابات، به شش سال زندان محکوم شد. این حکم که به اتهام “تبلیغ علیه نظام” صادر شده، ممنوعیت ساخت فیلم، نوشتن فیلمنامه و خروج از کشور را نیز شامل می شود.
کارگردانان سینمای ایران پیامدهای سانسور را به جان می خرند و متحمل انواع سرکوب ها می شوند. جعفر پناهی و محمد رسول اف در تاریخ ۲۰ دسامبر به شش سال زندان محکوم شدند. اتهام: “تبلیغ علیه نظام”. شاید این اتهام به دلیل حمایت از میرحسین موسوی، نامزد مخالفان در زمان انتخابات بوده است! حکمی که علیه این کارگردان با استعداد صادر شده درحقیقت انتقامی است که برای افشاگران تقلب در انتخابات و تردستی سیاسی برای بیرون آوردن نام محمود احمدی نژاد از صندوق های رأی، در نظر گرفته شده. جدا از حکم زندان، پناهی به مدت ۲۰ سال امکان مصاحبه با مطبوعات داخلی و خارجی و فیلمسازی یا فیلمنامه نویسی را ندارد. به بیان دیگر، مرگ یک روحیه خلاق و مبتکر که به لطف آن سینمای ایران توانسته در عرصه های بین المللی حضور یابد، از سوی جمهوری اسلامی تجویز شده است.
البته نباید فراموش کرد که مورد جعفر پناهی و محمد رسول اف یک استثناء نیست. محمد نوری زاد، فیلمساز دیگری که مخالف حکومت احمدی نژاد است نیز به ۳ سال و نیم زندان محکوم شده و اتهام او “تبلیغ علیه نظام” و “توهین به مقامات” عنوان شده. او روز ۱۶ دسامبر پس از ۶ روز اعتصاب به دلیل بدرفتاری هایی که با زندانیان سیاسی در ایران انجام می شود، به بیمارستان منتقل شد.
به مانند دیگر دیکتاتوری ها، انتقاد به روش سینمایی به عنوان یک شیوه بسیار خطرناک و انفجاری شناخته می شود که می تواند به شکلی گسترده مخاطبان بسیاری را جذب کند. مثال های از این دست بسیارند: در کوبا، کارگردان نیکولاس گویلن لاندریان، برادرزاده شاعر نیکولاس گویلن، به عنوان یک هنرمند منحرف از مسیر ایدئولوژی شناخته شد و به همین دلیل او را به اقامت در یک جزیره محکوم کردند و چندین بار در بیمارستان های روانی تحت درمان با ضربات الکتریکی شوک آور قرار گرفت که همین درمان ها در نهایت منجر به سرطان و مرگ او شد؛ آندری تارکوفسکی، کارگردان و فیلمساز برجسته روسی، نیز از اواسط دهه ۶۰ تا دهه ۸۰ در روسیه تحت نظارت شدید سیاسی قرار داشت. او سپس تصمیم گرفت از کشورش عزیمت کند و در پاریس بمیرد؛ در یوگسلاوی سال های ۷۰، فیلم هایی که در جشنواره پولا شرکت می کردند، قبل از نمایش عمومی باید توسط تیتو و همسرش، ژاوانکا، در جزیره بریونی دیده می شدند و در این مدت کارگردانان باید در انتظار می نشستند تا از تصمیم مارشال که نقش “منتقد سینما” را ایفا می کرد مطلع شوند.
بدشانسی فعلا به ایران رسیده و گریبان فیلمسازان این کشور را گرفته. جعفر پناهی که از سال های ۹۰، یعنی از زمانی که اولین فیلم خود “بادکنک سفید” را ساخت [ سال ۱۹۹۵]، به شدت تحت نظارت قرار دارد، از سوی یکی از اعضای مجلس ایران به اتهام اشاعه مسیحیت به اقدام علیه نظام متهم شد.
پناهی طی مصاحبه ای که در سال ۱۹۹۷ در جشنواره بین المللی فیلم در تورنتو با هم داشتیم گفت که “یک خانم پیر مسیحی در این فیلم بازی می کرده که نسبت به دیگر شخصیت ها مهربان تر بوده. در نتیجه [ایراد گرفته اند] کارگردان مسیحیت را تبلیغ می کند و فیلم او را نباید برای کودکان نمایش داد”.
انتقادات زمانی که فیلم بادکنک سفید در جشنواره کن برنده جایزه دوربین طلایی شد شدت گرفت. برای دومین فیلم بلندش آینه [۱۹۹۷] به او اجازه ندادند تا به مدرسه ای که می خواست با بازیگر خردسال فیلمش روبرو شود برود و به همین دلیل مجبور شد از یک نام جعلی استفاده کند.
پناهی در این مصاحبه اضافه کرد: “در تاریخ سینما این مسأله همیشه یک مشکل بوده. و برای ما چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی به همین شکل بوده است. من نمی خواهم سانسور را تأیید یا تحمل کنم، ولی معتقدم که یک کارگردان باهوش می تواند از آن به نفع خودش بهره ببرد و خلاقیت خود را چند برابر کند.”
و پناهی هیچ گاه دراین رابطه از خود ضعف نشان نداد. او در سومین فیلم بلندش “دایره” [۲۰۰۰] به داستان زنی می پردازد که تازه از زندان خارج شده و در اینجا نیز بار دیگر مجلس جمهوری اسلامی به او حمله کرد و نسبت به داستان فیلم که به شرایط سخت زندگی زنان در ایران و در جامعه ای مردسالار اشاره می کند به اعتراض پرداخت.
مجدداً زمانی فرا رسید که ما به تورنتو رفتیم. سه سال پس از اولین مصاحبه مان بود. از او در مورد وضعیت اش پرسیدم و گفت که با همان مشکلات دست به گریبان است.
“اعضای مجلس نمی خواستند که دایره اکران شود. ولی سه روز قبل از جشنواره ونیز اجازه دادند تا در جشنواره شرکت کند. نام فیلم به این دلیل دایره گذاشته شده، چون زمینه و شکلی که داستان برآن اساس پیش می رود مانند دایره است. مردم در همه جای جهان، مطابق با شرایط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، دایره وار زندگی می کنند. و شعاع این دایره به وسیله این عناصر در نوسان است. براساس برداشتی که از آزادی داریم، شعاع دایره ما به حدی می رسد که نمی توانیم آزادی دیگران را تحریف کنیم یا آنها را از آن محروم کنیم. برای همین، عنوان فیلم روی این ایده شکل گرفته و داستان در مکانی پیش می رود که شعاع دایره کوچک تر است و مردم می خواهند آن را گسترش دهند.”
همین طور که مشغول صحبت بودیم، تلفن اتاق زنگ زد. پناهی گوشی را برداشت و ناگهان بسیار عصبانی شد. من با نگرانی به مترجم او نگاه می کردم. پس از چند دقیقه، درحالی که پناهی همچنان درحال صحبت بود، مترجم که او نیز مثل من نگران شده بود، توضیح داد که برای شرکت در جشنواره سینمایی نیویورک که کمی پس از جشنواره تورنتو برگزار می شد، باید اثر انگشت خود را بفرستند. پناهی این مسأله را رد کرد و تصمیم گرفت که سفر خود را لغو کند. سفر او به نیویورک در سال ۲۰۰۱ بسیار آزاردهنده و تحقیرآمیز بود: او در حالی که در گمرک آمریکا بود، حاضر به دادن اثر انگشت نشده بود و مأموران مهاجرت می خواستند از او اثر انگشت بگیرند. به او دستبند زدند، به پاهای او پابند زدند و یک شب در فرودگاه بازداشت کردند. واقعاً سخت است که از ورود به آن شهر درحالی که چهارمین فیلم بلندت “طلای سرخ” [۲۰۰۴] به نمایش درآمده امتناع بورزی.
جعفر پناهی که اذیت و آزارهای قضایی جمهوری اسلامی را تحمل می کند، به خوبی نیز توانست خشم پارانویاهای دیگری که در دیگر نقاط این جهان بسر می برند را تحمل کند. درواقع، او در مارس ۲۰۱۰ توسط دولت جمهوری اسلامی به اتهام ساخت فیلمی در مورد اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری دستگیر شد. او در ماه می ۲۰۱۰ پس از اعتصاب غذا به مدت دو هفته، و پرداخت وثیقه ای سنگین آزاد شد.
آخرین موردی که آزادی مشکل، ولی غیرقابل چشم پوشی او را که همیشه برای آن مبارزه کرده به خطر انداخته، همین حکم زندانی اوست. جدا از حکم زندان و ممنوعیت از خروج از کشور و محرومیت از حقوق اولیه اجتماعی که تنها هدف شان آسیب رساندن به روحیه این کارگردان برجسته است، تماس برقرار کردن با نهادهای فرهنگی در خارج نیز برای او ممنوع اعلام شده. یک اقدام فاجعه آمیز که به خوبی دیکتاتوری و استبداد را نمایش می دهد؛ استبدادی که تاب رویارویی با مخالفانش را ندارد. درخواست آزادی فوری او از همه نقاط جهان به سوی دیکتاتوری جمهوری اسلامی سرازیر شده: کن، لوکارنو، ونیز، سارایوو،….
یکی از خاطراتی که از پناهی به یاد دارم این بود: “یک روز دخترم یک خط و یک نقطه کشید و از من پرسید این چیست. من نتوانستم به او جواب دهم. تنها یک نقطه و یک خط بود. به هر بهانه ای بود از او خواستم به من بگوید که این چیست. به من گفت این خط یک قطار است که از جلوی یک نفر که روی نیمکت نشسته می گذرد. آن شخص منتظر قطار است، ولی او را سوار نکرده اند. در آنجا متوجه شدم که دوران کودکی خودم را فراموش کرده ام.”
ممکن نیست بگذاریم قطار پناهی را سوار نکند و ما را مجبور کند که در زمانی که نام پناهی یک افتخار برای سینما و تماشاگر سینما بوده و هست، به صفحه سفید خیره شویم.
منبع: اسپکتادور، اول ژانویه ۲۰۱۱