مریم منادی
روز شنبه به دعوت جمعی از ایرانیان شهر برلین، مجلس بزرگداشتی برای مریم فیروز، عضو رهبری حزب توده ایران برگزار شد. در این مراسم که در ساختمان سابق شهرداری برلن غربی برگزار شد، مسعود بهنود، روزنامه نگار و نویسنده کتاب این سه زن، ضمن سخنانی از جمله اظهار داشت: اگر انسان بودن بالاترین فضیلت باشد، که هست! و اگر بالاتر از این فضیلتی نباشد، که نیست، مریم فیروز یک انسان بود، قبل از آنکه شاهزاده خانم و همسر کیانوری باشد، و قبل از آنکه حتا عضوی ساده و یا از اعضای رهبری حزب توده ایران باشد، یک انسان بود.
مراسم بزرگداشت مریم فیروز با شرکت گروه زیادی از ایرانیان شهر برلین در یکی از سالن های شهرداری ”شونبرگ” این شهر برگزار شد. همان جا که روزگاری دفتر کار ویلی برانت [آن زمان، شهردار برلن غربی] بود و از همین رو عکسی از او در ورودی این ساختمان جلوه گری می کرد.
مراسم با پخش فیلم کوتاهی از آخرین روزهای زندگی مریم فیروز آغاز شد؛ فیملی که حاضران را به شدت متأثر کرد. در این فیلم کوتاه که به کمک دوربین ویدیوئی تهیه شده بود، خانم فیروز در نود و چند سالگی با چهره ای پیر وشکسته، اما با غرور و بی تأسف از زندگی طولانی و سختی که کرده بود، سخن می گفت. از اعتقادش به راهی که در حزب توده ایران پیموده و عشقی که تا پایان و همیشه به همسرش نور الدین کیانوری ـ “کیا” ـ داشته و هنوز دارد چون: “کیا زنده است همینجا روی این صندلی نشسته”.
اولین سخنران این مراسم، دکتر شکوه محمودزاده بود.متنی که او قرائت کرد، مملو از اشارات و استعاراتی ادبی بود که بر آموختن از تجربیات گذشتگان، برای گذران امروز و سپردن تجربیات به آیندگان تأکید داشت.
سخنران دیگر فریده تنکابنی بود که تجربیات و دریافت های خود را از مریم فیروز طی سالهای همکاری با او در تشکیلات دموکراتیک زنان بیان کرد. او در بازگویی از ویژگی های مریم فیروز به این نکته اشاره داشت که مریم فیروز، در عین داشتن هویت کمونیستی و دفاع از ایدئولوژی کارگری، به زیبایی و آراستگی ارج می گذاشت و خود مروج آن بود. او گفت: مریم فیروز معتقد بود که نه تنها مردان که زنان خود نیز در حق خود جفا می کنند. به گفته وی، مراد مریم فیروز از این اشاره، زنان روشنفکری بود که به کار صنفی در میان زنان بهای لازم را نمی دهند.
فرهاد فرجاد، ازاعضای سابق حزب توده ایران و از مؤسسان “حزب دموکراتیک مردم ایران” که بیشترین آشنایی را با مریم فیروز داشت، دیگر سخنران این مراسم بود که از تأثیر حزب توده ایران و ایدئولوژی چپ در جنبش برابری طلبانه زنان ایران سخن گفت. به گفته او معتقد بود مریم فیروز در جای دیگری به جز “حزب توده ایران” امکان و فرصت مبارزه برای ایده آل های خود را نمی یافت.
آخرین و تنها سخنرانی که بیرون از حوزه فعالان و کنشگران چپ دعوت شده بود، مسعود بهنود بود؛ کسی که شگفتی حضور این شاهزاده خانم سرخ را در ادبیات سیاسی ایران برای اولین بار در کتاب “این سه زن” طرح کرد.
مسعود بهنود بدون متن یا یادداشت، وارد سرگذشت مریم فیروز شد. او با بیانی ویژه، که ترکیبی از روایت تاریخی، و نقل های متکی بر اسناد و یا سخنان بازماندگان خاندان فرمانفرما بود، بیشتر بر وجوه شخصیتی مریم فیروز تأکید کرد.
آغاز سخن او که برای شرکت کنندگان در سخنرانی های سیاسی هم لحن و هم موضوع آن غریب بود، از باغ فین کاشان بود و سروهائی که در غم امیرکبیر، بزرگ ترین شخصیت دویست ساله اخیر ایران سوگوارند و از دختران وی گفت و افسردگی و دلمردگی که در دخترها و نوه هایش ماند: یکی از نوه های او که دختر مظفرالدین شاه و همسر اول فرمانفرما بود، پیر بود و دختری نداشت و وقتی مریم دختر عزیزکرده فرمانفرما [از بتول خانم دولتشاهی] را می دید با وی مهربان بود و مریم پای غصه های هووی مادر می نشست و اولین یاغی اندرونی پدر بود که نظم و قوروق را به رسمیت نمی شناخت. پیداست که فرمانفرما همین یاغی را می خواست که در نامه های متعددی از بالیدن وی یاد کرده است.
بهنود افزود: جدا شدن مریم، بعد از مرگ فرمانفرما از همسرش تیمسار اسفندیاری، خوردن نسیم آزادی به مشام جهانش بود، نه نفرت و نه ظلمی در کار نبود. بلکه آن نظم که فرزند پانزده سال به امر پدر به هر جا او صواب می داند برود، از دید این نسل از زنان جوان ایرانی کارآئی نداشت. مریم تنها نبود که جدا شد، در حالی که طلاق در آن عصر گناهی بزرگ بود. بعد از آن هم اول آتش به جان شد. اول در فرصت تنفسی که سقوط دیکتاتوری فراهم آورده بود، از تبعیض ها و ظلم های درونی جامعه به فغان آمد و بعد با کیا آشنا شد و راهی حزب توده.
نویسنده کتاب این سه زن سپس گوشه هائی از زندگی اجتماعی مریم را در زمان انحلال حزب و در دوران دکتر مصدق و بعد از کودتا بازگفت. روایتی شیرین که معمولا در متن های سیاسی و حزبی نمی آید. آنگاه به اقامت وی در دوران تبعید رسید.
در پایان این روایت که حاضران در پایان نشان دادند آماده اند تا بیشتر هم بشنوند، بهنود با تأیید صحبت فرهاد فرجاد گفت: بعد از شهریور بیست آن ها که عدالت طلبی در جانشان آتش زده بود، از هر قبیله و طبقه و طایفه که بودند راهی منحصر در برابر داشتند که حزب توده بود، جهان نیز آرمان های چپ را چنین برداشت.
مسعود بهنود گفته های خود را با این جمله آغاز کرد و به پایان برد: اگر انسان بودن بالاترین فضیلت باشد، که هست! و اگر بالاتر از این فضیلتی نباشد، که نیست، مریم فیروز یک انسان بود، قبل از آنکه شاهزاده خانم و همسر کیانوری باشد، و قبل از آنکه حتا عضوی ساده و یا از اعضای رهبری حزب توده ایران باشد، یک انسان بود.
مریم فیروز در نود و چهار سالگی و پس از چهار سال زندان و بیست و یکسال حبس خانگی درگذشت و در گورستان بهشت زهرا در جنوب تهران، در نزدیکی قبر همسرش، نورالدین کیانوری به خاک سپرده شد. جمهوری اسلامی به اعضای خانواده او اجازه برگزاری مراسم متعارف را نداد.
نورالدین کیانوری در شکوائیه ای که در شانزدهم بهمن ۱۳۶۸ به آیت الله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی نوشت، پس از شرح شکنجه هایی که در باره او و دیگران اعمال شده است، درباره همسر خود نوشت: “همسرم مریم را آن قدر شلاق زدند که هنوز پس از هفت سال، شب هنگام خوابیدن کف پاهایش درد می کند، البته این تنها شکنجه «قانونی» بود که به انواع توهین و با رکیکترین ناسزاگوییها تکمیل می شد (فاحشه، رئیس فاحشه ها و… ) آن قدر سیلی و توسری به او زده اند که گوش چپ او شنوایی اش را از دست داده است، یادآور می شوم که او در آن زمان زنی هفتاد ساله بود”.
از مریم فیروز غیر از کتاب “چهره های درخشان” و کتاب خاطراتش [که توسط بازجویان وی تنظیم شده]، مقالات فراوان ترجمه و تألیف باقی مانده که تقریباً تمام آنها به شرایط “ناگوار” زنان در ایران و به ویژه مبارزات زنان زحمتکش ایرانی اختصاص دارد.
این مراسم را اجرای موسیقی زنده توسط گروه هنری “پردیور”، حال و هوای خاصی بخشیده بود.