آقا، من از بیمارستان برگشتم و فعلا قرار است روزانه حداکثر یک ساعت پای اینترنت باشم. فعلا عمل ام را کردم و قلبم هم در حال تاپ تاپ زدن است و امیدوارم همه چیز رو به راه بشود. البته احتمالا در یکی دو ماه آینده کمی کمتر کار می کنم، چون تا 15 روز بعد مثلا استراحت مطلقه باید بکنم، بعدش هم یک عمل دیگر دارم که احتمالا همه چیز رو به راه می شود. کلی از دوستان و رفقا و بچه های باحال زندگانی و محل و همکاران و غیره در این مدت نگران بودند و از این حرف ها که هزار و دویست تا ممنون همه آنها هستیم. ولی خودتان بگوئید یعنی چی که ما هنوز دو روز از سکته خفیف و ناقص مان نگذشته و هنوز بالن در دل مان ننشسته، این چه حرف هایی است که این برادران عزیز خط کربلا- نیویورک پرتاب می کنند؟ یعنی مثلا بنده طنزنویس نباید دو ماه استراحت داشته باشم و نباید بتوانم با خیال راحت یک سکته ای، آنفارکتوسی، گرفتگی قلبی چیزی پیدا کنم؟ یکهو عمل جراحی دکتر بلژیکی خوش تیپ که می داند من مثلا نویسنده و روزنامه نگار هستم، می پرسد، دکتر کردان در دولت احمدی نژاد وزیر چیست و آیا قضیه دکترای تقلبی آکسفوردش درست است یا نه؟
یا مثلا آقای دکتر نجیب زاده که یکی از مهم ترین پزشکان ایرانی مقیم بروکسل است، بعد از عمل آمده بالای سر من و سفت و سخت می گوید: بهترین درمان برای تو این است که حداقل یکی دو ماه مطلقا نباید سراغ اخبار بروی. نرو عزیز من، نکن. خبر نخوان، اصلا هیچ لازم نیست که بدانی که امام جمعه مشهد گفته است که ما هم در مورد حجاب مثل رضاخان می توانیم…. می پرسم: جدا، دکتر! امام جمعه مشهد چنین چیزی گفته است؟ می گوید: بله، البته به شما ربطی ندارد، شما اصلا دنبال این خبرها نروید. به شما چه ربطی دارد که مثلا علی لاریجانی رفته به سفر استانی و احتمال حضورش در انتخابات را تکذیب کرده و یک انتقاد لایتی به احمدی نژاد( آخ! قلبم!) کرده است. اصلا به شما چه ربطی دارد که گلشیفته فراهانی رفته روی فرش قرمز و چهار تا عکس بدون حجاب و با قیافه ترو و تمیز و شیک در آمریکا گرفته و فعلا تا دو سه ماه چون سرش درد می کند، قصد بازگشت به وطن ندارد…. می گویم: دکتر! جدا گلشیفته فراهانی چنین کاری کرده؟ می گوید: بله، ولی به شما ربطی ندارد، شما تا یک ماه دیگر اصلا سراغ خبر نروید و اگر کسی به شما گفت که براساس اعلام صندوق بین المللی پول ایران بیشترین تورم را در خاورمیانه داشته است، گوش نکنید دوست من. این خبر به شما ربطی ندارد، اصلا به شما مربوط نیست که اردشیر محصص درگذشت… این خبر مال کسی است که همه رگ های قلبش سالم است و فشارخونش یازده روی هفت است و همه چیزش سرجایش است…
حالا دکتر را ول کنید! مشکل من با مسوولان محترم و محترمه مملکتی است. می خواهم سووال کنم، محض رضای خدا، اگر ما قصد داشته باشیم مثلا یک هفته سکته کنیم یا مجبور باشیم دو هفته برویم آی سی یو یا دکتر بگوید باید استراحت مطلق بکنید، ما به این دولت نهم چطوری باید بگوئیم دوهفته گاف ندهد؟ واقعا بعد از این همه خدمات شایان ذکر به دولت نهم و اعوان و انصارش، اینقدر حق به گردن سیاست کشور نداریم که فقط پانزده روز ناقابل استراحت کنیم؟ بابا! دو روز جلوی خودتان را بگیرید.
این دولت نهم هم به لحاظ اداری تکرر اردرار دارد، هم از نظر رفتار و روش دچار شکم روش است، لامصب ها دو روز هم نمی توانند جلوی خودشان را بگیرند. بگذارید ما هم دو روز استراحت کنیم. محض رضای خدا، یک کمی به این معده تان تبدیل به مرکز اصلی ترین تصمیمات کشور شده استراحت بدهید، تا ما هم بتوانیم دو روز استراحت کنیم و وسط خواب یک دفعه آلودگی صوتی و تصویری و غیره به سرمان نیاید.
البته حرف من به جای خودش است. من واقعا از جانب خودم و پزشک معالج و خانواده از مسوولان کشور درخواست عاجزانه می کنم به این حقیر فقیر طنزنویس فقط دو هفته استراحت بدهید، بگذارید من هم دو هفته مجبور نباشم پای اینترنت بیایم. باور کنید امروز هنوز بیست ثانیه از ورودم به اینترنت نگذشته بود که خواندم که سردار کوثری در کمال صحت و سلامت، اعلام کرده است که “ شب های نیویورک مانند شب های عملیات بود.” حالا اگر سردار گفته بود شب های نیویورک شب های عملیات بود، خیلی راحت تر منظورش را می فهمیدیم. مثل این می ماند که بگوید شب های سانفرانسیسکو شب های عملیات بود. خب! حالا بود؟ به ما چه؟ کوفت تان بشود. حالا هر غلطی کردید باید فورا قضیه را بگذارید جلوی چشم مردم که ما رفتیم خارج و این جوری شد؟ یا فرض کنید جمله سردار کوثری که گفته است “ شب های نیویورک مانند شب های عملیات بود” ترجمه شود و آن را یک نفر از مقامات آمریکایی که احتمالا گزارش شب های نیویورک را هم دارد، بخواند. طرف اولین فکری که می کند این است که: “ پس به همین خاطر بود اکثر عملیات به نتیجه نمی رسید؟”
در هر حال سردار اسماعیل کوثری، صبح روز جمعه در آغاز مرحله پایانی رزمایش «عاشقان شهادت» ناحیه بسیج شهید بهشتی، به سفر اخیر محمود احمدینژاد به نیویورک اشاره کرد و گفت: «در سفر اخیر به سازمان ملل که در خدمت آقای احمدینژاد بودیم من احساس کردم آنجا جبهه دیگری به تمام معنا بود.» با توجه به همین اظهارات گهربار به نظر می رسد ارتباطات زیر را بتوان میان شب های نیویورک و شب های عملیات کشف کرد:
1) شب های نیویورک شبیه شب های عملیات بود، یعنی شب عده ای آدم جمع می شدند و گریه می کردند و فردا صبح رادیو کلی خبر تاسف بار اعلام می کرد.
2) شب های نیویورک شبیه شب های عملیات بود، در هر دو حالت عملیات به نتیجه نمی رسید.
3) شب های نیویورک شبیه شب های عملیات بود، اولین کسی که از تصمیم گیری ها خبردار می شود عوامل دشمن بودند.
البته منظورمان این نیست که خدای ناکرده در شب های عملیات همیشه عملیات لو می رفت، یا همیشه عملیات منجر به شکست می شد، اصلا چنین منظوری نداریم. چون معلوم است که در جریان جنگ چه اتفاقاتی افتاد و چه نتایجی به دست آمد. یک وقت می دیدی چهل سال گذشته و مردم همه چیز یادشان رفته و آدم می تواند با خیال راحت دروغ چاپ کند و مثل اسکناس بدون پشتوانه پخش کند توی شهر، ولی هنوز بیست سال هم از پایان جنگ نگذشته است و بسیاری از برادران رزمنده ما هنوز می توانند گزارش کنند که چه اتفاقاتی در آن سالها و آن شب ها می افتاد. در همین دولت کلی رزمندگان جنگ تحمیلی هستند که حالا سی سالشان است و در آخرین سالهای جنگ هشت سال شان بود و اصولا سن هشت سالگی یکی از سنینی است که خاطره آدم باقی می ماند. در این موارد که دیگر آدم نمی تواند دروغ بگوید، می تواند؟