خبرهایی که از اوین می رسد و از بند 209 که باز باقی را در آن جای داده اند، اصلا خوب نیست. خبرهایی که زن و بچه این روزنامه نگار شجاع و مبارز راستین راه ارتقای کرامت انسان و دفاع از حقوق بشر پس از آخرین ملاقات با خود آؤرده اند نه تنها خوب نیست، که باز چون خبرهای دیروز و پریروز زن و بچه ی گنجی، و پیش از آن زن و بچه ی سازگارا یا …، تاسف برانگیز و دلهره آور است؛ باز پای جانی در میان است و نگرانی از …
خبرها شبیه همان است که سال ها پیش در آستانه ی رمضان، یا روزهای ماه مبارک رمضان می شنیدیم و به عنوان ابراز همدردی روزه ی سیاسی می گرفتیم یا درست تر اعتصاب غذا می کردیم و زمان افطار جایی گردهم می آمدیم و لب به اعتراض می گشودیم، یا به خانواده ی قربانی دلگرمی می دادیم و از امید به رسیدن سحر در پایان شب سیاه می گفتیم.
خبرها همان خبرهاست تنها با این تفاوت که پیش از این مقام های امنیتی- قضایی اعتراض داشتند که بحث “اعتصاب غذا” در میان نیست و “زندانی مشغول تناول انواع ماکولات و مشروبات مرغوب و مقوی است”، و اکنون که قربانی به دلیل شرایط بد بند و اعتراض به استفاده از چشم بند در زمان رفتن به دستشوئی، می خورد و می آشامد اما در حداقل ممکن، یا درست تر در جهت رعایت میزان خورد و خوراک با هدف نیاز کمتر به رفتن به دستشویی، آن ها داد و فریادشان بلند است که “زندانی اعتصاب غذا کرده است”! برای چه ؟ نمی گویند. در اعتراض به کدام بی قانونی؟ سکوت می کنند.
آن ها، نه آن زمان، مهرماه پارسال، باقی را از دادگاه به بند 209 منتقل کردند رفتاری قانونی داشتند و نه اکنون که در آستانه ی پایان یافتن دوران یک ساله ی محکومیتش، شاید هم درست تر صدور حکمی جدید برای پرونده سازی جدید و محاکمه ای جدید، به جای آزاد کردن از بند عمومی به سلول انفرادی انتقالش داده اند - البته محکوم دیگری را کنارش نشانده اند که فرصت استفاده از کلاه شرعی را از دست ندهند- نگفتند و نمی گویند که هدفشان از این همه قانون شکنی و این حد از قانون گریزی چیست.
طرفه آنکه چون همیشه “از قضا سرکه صفرا فزوده است”! نامه ای که چندی پیش “جمعی از وکلای دادگستری و فعالان سیاسی - اجتماعی کشور” به ریاست قوه قضاییه نوشته بودند، نه تنها موجب بهبود شرایط یا حتی آزادی زودهنگام “رئیس سابق انجمن دفاع از حقوق زندانیان” نشده است، بلکه او را به این حال و روز نگران کننده ای که در اخبار گوناگون می رسد، انداخته است.
ماه پیش در آخرین روزهای مرخصی استعلاجی عمادالدین باقی، این جمع از آیت الله هاشمی شاهرودی درخواست کرده بودند که “حال که پزشکان معالج با توجه به شرایط جسمی رئیس سابق انجمن دفاع از حقوق زندانیان درمان ایشان ادامه ی درمان در خارج از زندان را ضروری تشخیص داده اند… از جنابعالی درخواست می شود تا با توجه به شرایط جسمی ایشان و توصیه پزشکان یاد شده در خصوص ضرورت انجام معاینات مستمر و ادامه معالجات در خارج از زندان، با اعطای مرخصی به آقای باقی تا پایان دوران محکومیت (20 مهر 1387) موافقت فرمایید”.
البته همان زمان این حدس و گمان هم مطرح بود که این نامه نگاری ها کاری عبث است یا حتی می تواند وضع باقی را از بد، بدتر هم سازد. اما، به هر حال نامه نگاشته و ارسال شد و نه تنها شرایط تغییر نکرد که اینگونه به وخامت اوضاع انجامید.
بحث این گروه این بود که این ماجرا از حیطه ی وظایف آیت الله شاهرودی خارج است. چون با توجه به شرط و شروطی که از ابتدای ریاست قوه قضائیه با او شده، و همچنین معذورات شرعی که خود در خصوص این نوع بازداشت ها و بگیر و ببندها به دلیل خداترسی و بیم از عذاب روز جزا داشته است، لذا خود را از این مسئولیت دور کرده و از درگیر شدن در این موارد بری دانسته و برخورد با زندانیان سیاسی و دگراندیشان را در دایره ی وظایف خویش نگنجانده، پس امیدی به اقدام مثبت احتمالی ایشان نیست. در این شرایط تنها باید سیاست صبر و انتظار را پیش گرفت و دل خوش داشت که در این چند ماهی که تا پایان دوران محکومیت باقی مانده است، وضع بدتر از این نشده و اوضاع روحی و جسمی باقی وخیم تر نشود و آقایان با توجه به این درخواست ها باز روی دنده ی لج و لجبازی نیفتند!
در واقع، حرف همان سخن سال پیش در زمان دستگیری باقی و انتقال به بند 209 بود که “تا چشم به هم زنیم، روزها و ماه ها هم سپری خواهد گشت، (باقی آزاد خواهد شد) و باز روسیاهی خواهد ماند برای زغال، و پاسداران سیاهی ها”.
اما این خبرها که این روزها، لحظه به لحظه از اوضاع و احوال باقی می رسد و این نگرانی ها که دم به دم در پی تماسی یا ملاقاتی فزونی می یابد و اعصاب زن و بچه ی او را می فرساید و از ذخیره ی روح و روانشان می کاهد، اصلا مناسب نیست. این خبرها می تواند چون گذشته بیانگر توطئه ای پشت پرده باشد برای بحرانی ساختن شرایط. از همان نوع که به گونه ای دیگر در مورد سازگارا و گنجی و… صادق بود. همان خبرها که گاه عکس و تصویری هم ضمیمه اش می شد و دیدن اسکلت های متحرک یا چشمان از حدقه بیرون آمده اعصاب جامعه را در هم می ریخت و هر صاحب وجدانی را ناخودآگاه به واکنش وامی داشت. آن خبرها و عکس ها که بیم مرگ در آن موج زد و هر کسی را برمی انگیخت که کاری انجام دهد. از آن نوع که گروهی را به دیدار سازگارا و تشویق محسن برای شکستن اعتصاب غذا و انتقال به بیمارستان با آن حال نزار ترغیب می کرد، یا در خصوص گنجی خودروی شخصی حامل تیم سه نفره ی ما را تا پای پلکان های دفتر رئیس زندان می کشاند تا اکبر را ترغیب کنیم تا اجازه دهد برای جلوگیری از بروز یک فاجعه ی انسانی به بیمارستان میلاد انتقال یابد. البته آن روزها هم چون امروز، اگر لازم بود سیاست تنبیه بدنی و کتک زدن هم فراموش نمی شد تا زندانی تادیب شود و دست از لجاجت بردارد و به راه بیاید!
اکنون این سوال مطرح است که وقتی دست آیت الله شاهرودی بسته است و دیگران هم دست روی دست گذاشته اند و چون همیشه چشم بر این ظلم بسته، اما شعار “حکومت عدل علی” می دهند، آیا باز کاسه ای زیر نیم کاسه نیست؟ آیا برنامه همان برنامه ی بحران سازی نیست که در مورد سازگارا و گنجی و… اجرا شد و بحران سازان آن تیم و گروه؟ همان روش و منش که در نهایت باقی را نیز به این جمعبندی برساند که ایران دیگر جایی برای زندگی تو و امثال تو نیست، وقتی از زندان بیرون رفتی دست زن و بچه ات را بگیر و برای همیشه از ایران برو!
همان سیاستی که شاه هم در روزهای آخر سلطنت شاهنشاهی در برابر مخالفان سیاسی اتخاذ کرده بود؛ “اگر عضو حزب رستاخیز نمی شوید، پاسپورت هایتان را بگیرید و از ایران بروید”. یا همین سیاستی که به موازات برنامه ی “حبس در وطن” برای گروهی، برای جمعی بزرگتر اتخاذ شده است. سیاستی که بازجوها و ماموران امنیتی- قضایی منادی آن هستند و چندی است به نیابت از دیگران در گوش زندانیان می خوانند: در این کشور راه میانه ای وجود ندارد، یا باید چفیه به گردن بیاویزید یا اینکه به خارج بروید و در تلویزیون آمریکا “وی او ای” سخن بگوئید.