باقی و باقی قضایا

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

خبرهایی که از اوین می رسد و از بند 209 که باز باقی را در آن جای داده اند، اصلا خوب نیست. خبرهایی که زن و بچه این ‏روزنامه نگار شجاع و مبارز راستین راه ارتقای کرامت انسان و دفاع از حقوق بشر پس از آخرین ملاقات با خود آؤرده اند نه ‏تنها خوب نیست، که باز چون خبرهای دیروز و پریروز زن و بچه ی گنجی، و پیش از آن زن و بچه ی سازگارا یا …، تاسف ‏برانگیز و دلهره آور است؛ باز پای جانی در میان است و نگرانی از …‏

خبرها شبیه همان است که سال ها پیش در آستانه ی رمضان، یا روزهای ماه مبارک رمضان می شنیدیم و به عنوان ابراز ‏همدردی روزه ی سیاسی می گرفتیم یا درست تر اعتصاب غذا می کردیم و زمان افطار جایی گردهم می آمدیم و لب به اعتراض ‏می گشودیم، یا به خانواده ی قربانی دلگرمی می دادیم و از امید به رسیدن سحر در پایان شب سیاه می گفتیم.‏

خبرها همان خبرهاست تنها با این تفاوت که پیش از این مقام های امنیتی- قضایی اعتراض داشتند که بحث “اعتصاب غذا” در ‏میان نیست و “زندانی مشغول تناول انواع ماکولات و مشروبات مرغوب و مقوی است”، و اکنون که قربانی به دلیل شرایط بد ‏بند و اعتراض به استفاده از چشم بند در زمان رفتن به دستشوئی، می خورد و می آشامد اما در حداقل ممکن، یا درست تر در ‏جهت رعایت میزان خورد و خوراک با هدف نیاز کمتر به رفتن به دستشویی، آن ها داد و فریادشان بلند است که “زندانی ‏اعتصاب غذا کرده است”! برای چه ؟ نمی گویند. در اعتراض به کدام بی قانونی؟ سکوت می کنند. ‏

آن ها، نه آن زمان، مهرماه پارسال، باقی را از دادگاه به بند 209 منتقل کردند رفتاری قانونی داشتند و نه اکنون که در آستانه ی ‏پایان یافتن دوران یک ساله ی محکومیتش، شاید هم درست تر صدور حکمی جدید برای پرونده سازی جدید و محاکمه ای جدید، به ‏جای آزاد کردن از بند عمومی به سلول انفرادی انتقالش داده اند - البته محکوم دیگری را کنارش نشانده اند که فرصت استفاده از ‏کلاه شرعی را از دست ندهند- نگفتند و نمی گویند که هدفشان از این همه قانون شکنی و این حد از قانون گریزی چیست.‏

طرفه آنکه چون همیشه “از قضا سرکه صفرا فزوده است”! نامه ای که چندی پیش “جمعی از وکلای دادگستری و فعالان سیاسی ‏‏- اجتماعی کشور” به ریاست قوه قضاییه نوشته بودند، نه تنها موجب بهبود شرایط یا حتی آزادی زودهنگام “رئیس سابق انجمن ‏دفاع از حقوق زندانیان” نشده است، بلکه او را به این حال و روز نگران کننده ای که در اخبار گوناگون می رسد، انداخته است.‏

ماه پیش در آخرین روزهای مرخصی استعلاجی عمادالدین باقی، این جمع از آیت الله هاشمی شاهرودی درخواست کرده بودند ‏که “حال که پزشکان معالج با توجه به شرایط جسمی رئیس سابق انجمن دفاع از حقوق زندانیان درمان ایشان ادامه ی درمان در ‏خارج از زندان را ضروری تشخیص داده اند… از جنابعالی درخواست می شود تا با توجه به شرایط جسمی ایشان و توصیه ‏پزشکان یاد شده در خصوص ضرورت انجام معاینات مستمر و ادامه معالجات در خارج از زندان، با اعطای مرخصی به آقای ‏باقی تا پایان دوران محکومیت (20 مهر 1387) موافقت فرمایید”. ‏

البته همان زمان این حدس و گمان هم مطرح بود که این نامه نگاری ها کاری عبث است یا حتی می تواند وضع باقی را از بد، ‏بدتر هم سازد. اما، به هر حال نامه نگاشته و ارسال شد و نه تنها شرایط تغییر نکرد که اینگونه به وخامت اوضاع انجامید.‏

بحث این گروه این بود که این ماجرا از حیطه ی وظایف آیت الله شاهرودی خارج است. چون با توجه به شرط و شروطی که از ‏ابتدای ریاست قوه قضائیه با او شده، و همچنین معذورات شرعی که خود در خصوص این نوع بازداشت ها و بگیر و ببندها به ‏دلیل خداترسی و بیم از عذاب روز جزا داشته است، لذا خود را از این مسئولیت دور کرده و از درگیر شدن در این موارد بری ‏دانسته و برخورد با زندانیان سیاسی و دگراندیشان را در دایره ی وظایف خویش نگنجانده، پس امیدی به اقدام مثبت احتمالی ‏ایشان نیست. در این شرایط تنها باید سیاست صبر و انتظار را پیش گرفت و دل خوش داشت که در این چند ماهی که تا پایان ‏دوران محکومیت باقی مانده است، وضع بدتر از این نشده و اوضاع روحی و جسمی باقی وخیم تر نشود و آقایان با توجه به این ‏درخواست ها باز روی دنده ی لج و لجبازی نیفتند!‏

در واقع، حرف همان سخن سال پیش در زمان دستگیری باقی و انتقال به بند 209 بود که “تا چشم به هم زنیم، روزها و ماه ها ‏هم سپری خواهد گشت، (باقی آزاد خواهد شد) و باز روسیاهی خواهد ماند برای زغال، و پاسداران سیاهی ها”.‏

اما این خبرها که این روزها، لحظه به لحظه از اوضاع و احوال باقی می رسد و این نگرانی ها که دم به دم در پی تماسی یا ‏ملاقاتی فزونی می یابد و اعصاب زن و بچه ی او را می فرساید و از ذخیره ی روح و روانشان می کاهد، اصلا مناسب نیست. ‏این خبرها می تواند چون گذشته بیانگر توطئه ای پشت پرده باشد برای بحرانی ساختن شرایط. از همان نوع که به گونه ای دیگر ‏در مورد سازگارا و گنجی و… صادق بود. همان خبرها که گاه عکس و تصویری هم ضمیمه اش می شد و دیدن اسکلت های ‏متحرک یا چشمان از حدقه بیرون آمده اعصاب جامعه را در هم می ریخت و هر صاحب وجدانی را ناخودآگاه به واکنش وامی ‏داشت.‌ آن خبرها و عکس ها که بیم مرگ در آن موج زد و هر کسی را برمی انگیخت که کاری انجام دهد. از آن نوع که گروهی ‏را به دیدار سازگارا و تشویق محسن برای شکستن اعتصاب غذا و انتقال به بیمارستان با آن حال نزار ترغیب می کرد، یا در ‏خصوص گنجی خودروی شخصی حامل تیم سه نفره ی ما را تا پای پلکان های دفتر رئیس زندان می کشاند تا اکبر را ترغیب ‏کنیم تا اجازه دهد برای جلوگیری از بروز یک فاجعه ی انسانی به بیمارستان میلاد انتقال یابد. البته آن روزها هم چون امروز، ‏اگر لازم بود سیاست تنبیه بدنی و کتک زدن هم فراموش نمی شد تا زندانی تادیب شود و دست از لجاجت بردارد و به راه بیاید!‏

اکنون این سوال مطرح است که وقتی دست آیت الله شاهرودی بسته است و دیگران هم دست روی دست گذاشته اند و چون ‏همیشه چشم بر این ظلم بسته، اما شعار “حکومت عدل علی” می دهند، آیا باز کاسه ای زیر نیم کاسه نیست؟ آیا برنامه همان ‏برنامه ی بحران سازی نیست که در مورد سازگارا و گنجی و… اجرا شد و بحران سازان آن تیم و گروه؟ همان روش و منش که ‏در نهایت باقی را نیز به این جمعبندی برساند که ایران دیگر جایی برای زندگی تو و امثال تو نیست، وقتی از زندان بیرون رفتی ‏دست زن و بچه ات را بگیر و برای همیشه از ایران برو! ‏

همان سیاستی که شاه هم در روزهای آخر سلطنت شاهنشاهی در برابر مخالفان سیاسی اتخاذ کرده بود؛ “اگر عضو حزب ‏رستاخیز نمی شوید، پاسپورت هایتان را بگیرید و از ایران بروید”. یا همین سیاستی که به موازات برنامه ی “حبس در وطن”‌ ‏برای گروهی، برای جمعی بزرگتر اتخاذ شده است. سیاستی که بازجوها و ماموران امنیتی- قضایی منادی آن هستند و چندی ‏است به نیابت از دیگران در گوش زندانیان می خوانند: در این کشور راه میانه ای وجود ندارد، یا باید چفیه به گردن بیاویزید یا ‏اینکه به خارج بروید و در تلویزیون آمریکا “وی او ای” سخن بگوئید.‏

‏ ‏