نگاه دیگران

نویسنده

یادداشت محمود دولت‌آبادی برای ابراهیم یونسی

 

مویه نمی‌کنم

محمود دولت آبادی

 

 

خودم را نکوهش می‌کنم، ابتدا خودم را نکوهش می‌کنم و بی‌درنگ این برزخ سرد شرایط را که حداقل‌های روابط انسانی ما در حوزه‌های هنر و ادبیات را فروکاست؛ ‌چنان و چندان که «فترت» خود یک اصل پذیرفته‌شده شد و این‌که مثلا من ندانم ابراهیم یونسی پیش از رفتن، چندی هم در بیمارستان بستری بوده است. دو هفته‌ای است که از خود می‌پرسم «راستی یونسی چطور است؟» و می‌گردم شماره‌ی تلفنش را پیدا کنم و پیدا نمی‌کنم. می‌پرسم تلفن یونسی؟ اما کسی نمی‌شنود. شاید باز هم در خاموشی پرسیده‌ام، یعنی مثل همیشه خیال کرده‌ام از اهل خانه می‌پرسم! بله، از خودم پرسیده‌ام، جواب نگرفته‌ام و فرفره‌ی زمان بی‌اعتنا به همه چیز، از جمله بی‌اعتنا به دلتنگی‌های من، چرخیدن خودش را دارد و ذهن مرا هم در چرخ و پرّ خودش می‌چرخاند و من باز هم در سپهر خیال خود رها می‌شوم تا دیدار کنم دوستانم را در ذهن، و آدمیانی را که دوست می‌دارم؛ این و آن اختران، از نیستان و از هستان… این عادت دیرینه‌ی من است؛ انسانی که بیش‌تر در ذهن خود زیسته است و همچنان می‌ز‌یَد، روز تا روز بیش و بیش‌تر؛ و به خود می‌توانم بگویم که یونسی ـ ابراهیم ـ درخششی یگانه داشت در این ذهن؛ انسانی که بسیار دوستش می‌داشتم و احترام بسیار برایش قائل بودم.

بگذار دیگران درباره‌ی خدمات او به ادبیات، تاریخ ادبیات و کوشش مدام در شناساندن ادبیات جهان به ما ایرانیان سخن بگویند؛ و من گواهی بدهم که ابراهیم یونسی انسانی به کمال بود در سادگی، رفاقت و مهربانی. سیمای درخشان و نیرومند یونسی، اعتماد به نفس او، واقع‌بینی و طنز در گفتار با آن لهجه‌ی دوست‌داشتنی‌اش وقتی خاطره‌ای را نقل می‌کرد… نه! مویه نمی‌کنم؛ یونسی را عمیقا دوست داشتم، چه بدان هنگام که آثار ارزشمند او را می‌خواندم، چه بدان هنگام که می‌دیدمش در آن زمانه‌ی سردتر در همنشینی با احمد محمود، آن انسان گرامی و نویسنده‌ی بی‌نظیر؛ چه اندک باری که هوای دیدارش را کرده بودم، چه آن هر روز نشستنش روی صندلی جلو در بیمارستانی که احمد محمود در آن بستری بود ـ چه همین دم که سوگوارش هستم و نه در چشم‌ها، که در دل می‌گریم و باز هم مثل هر بار که انسان عزیزی را از دست می‌دهم، خودگویه می‌کنم که آیا آسان‌تر نبود این گذران عمر بی‌ شناختن گوهرهایی که با هر بار درگذشتن‌شان یک بار با ایشان می‌میرم و باز زنده می‌شوم؟ البته بی‌درنگ پاسخ می‌دهم نه! اگر زندگی علی‌الاصول ارج و اعتباری داشته باشد، در این یک پاره عمر خداداد، آن ارجمندی را جز در آدمیان خجسته نمی‌توانسته‌ام بیابم؛ و این‌که جُسته‌ام تا یافته‌ام ـ و ابراهیم یونسی یکی از آن یافته‌های من بوده است که فقدان او تداعی می‌کند بهترین‌هایی را که یافته‌ام و از دست داده‌ام در این سفر عمر پس ـ فرض محال ـ اگر بار دیگر تکرار زندگی میسر می‌بود، باز هم می‌گشتم و می‌جستم و می‌یافتم آدمیانی را که اگرچه اندک بودند، اما بسنده بودند ـ هم در خود و هم برای من که همه عمر دربه‌در در طلب بوده‌ام.

به گزارش ایسنا، محمود دولت‌آبادی چند سال پیش نیز در بزرگداشتی که برای احمد محمود و با حضور ابراهیم یونسی برگزار شده بود، گفته بود: “ما نویسندگان، مردم ایران را با یکدیگر آشتی داده‌ایم. مصداق این ادعادی بسیار سنگین، ترکیب مثلث احمد محمود از جنوب ایران، ابراهیم یونسی از غرب ایران و محمود دولت‌آبادی از شرق ایران است.”