گپ

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

گفت و گو با سپیده فارسی

درمیان مردم با دوربین موبایل….

 

تهران بدون مجوز، آخرین ساخته سپیده فارسی است که در بخش جنبی جشنواره لوکارنو به نمایش درآمد. مستند او، یک نوع تهران گردی است با نگاه به این کلان شهر و آدم های آن از زوایای گوناگون. خانم فارسی به عنوان داور بخش مسابقه “ سینماگران عصر حاضر” در لوکارنو حضور داشت. با او گفتگویی انجام داده ام که در پی می آید.

ایده اولیه “ تهران بدون مجوز” از کجا آمد و چه شد که دوربین موبایل را برای تصویر برداری انتخاب کردید؟

اولین بار زمستان 86 بود که شروع به ساخت فیلم کردم. آن موقع بین تصویر برداری با دی.وی و موبایل تردید داشتم. اول قرار بود که درباره هنر خیابانی در تهران فیلم بسازم  ولی بعد دیدم که این موضوع فراگیر و جامعی نیست و من را ارضا نمی کند. بیشتر به سمت جوانها و مشکلاتشان و تضاد های پیش رو گرایش پیدا کردم و با تجربه ای که در استفاده از دوربین موبایل در بخش هایی از فیلم “هرات” داشتم، تصمیم گرفتم این بار همه فیلم را با موبایل بسازم. چون آزادی عمل زیادی را فراهم می کرد که برایم تازگی داشت و مناسب نوع رویکرد من به موضوع بود. می بینید که یکی از دست های من در موقع فیلمبرداری آزاد است و همزمان می توانم کارهای مختلفی مثل خرید را انجام دهم که این به کم شدن فاصله با سوژه و پرداخت  نزدیک تر به موضوع منجر شده. این گم شدن در مردم و بلاواسطه شدن ارتباط ها خیلی به فیلم کمک کرد. دوربین، حتی اگر خیلی هم کوچک باشد باز دوربین است و فاصله ایجاد می کند، اما موبایل چیزی است که دست همه هست و مردم خیلی راحت با آن کنار می آیند. البته این فکر از همان ابتدا به ذهن من نیامده بود. اما از طرفی نمی خواستم برای فیلمبرداری دنبال مجوز وزارت ارشاد بروم و از طرف دیگر، پس از تصویر برداری های پراکنده در روز های نخست، این ایده که یک کلاژ از جامعه امروز تهران را ترسیم کنم به ذهن من آمد و کم کم مرا به سمت این فکر برد که از دوربین موبایل استفاده کنم.

 

ولی چند پلان در فیلم بود که به نظر می رسید با یک دوربین مجهز تر گرفته شده، مثلا پلان های تله کابین و اسکی.

نه…همه پلان ها با موبایل گرفته شده. شاید چون در این مواردی که اشاره کردید، نور بسیار خوبی داشتیم، کیفیت تصاویر بهتر به نظر می رسد. جدای از این، به جز چند مورد جزیی، هیچ صدای اضافه ای هم روی فیلم گذاشته نشده.

 

فیلم مستند شما تا حدود زیادی قصه گریز است و از یک خط یا محوراصلی  برخوردار نیست. آدم های فیلم شما می آیند و می روند، بدون این که این آمد و شد ها به هم ربطی داشته باشند یا مسیری را کامل کنند. همان طور که گفتید فیلمتان نوعی کلاژ است. به جای آن سعی کرده اید به تناقض های موجود در شهری بپردازید که مردمانش روز ها سینه می زنند و شب ها پارتی می روند. این قصه گریزی از کجا می آید؟

من به تهران جوری پرداختم که انگار دارم در باره یک فرد، یک  شخصیت فیلم می سازم. بنابر این می توانم بگویم فیلمم شخصیت محور است. به همین دلیل احساس نمی کردم که باید یک خط قصه  را شروع و دنبال کنم.  می خواستم تماشاگری که عمدتا غیر ایرانی است با دیدن فیلم احساس کند که پا به پای من دارد تهران را می گردد و این شهر را با من می شناسد یا بازشناسی می کند. و این تهران گردی با پیروی از یک خط اصلی خیلی جور در نمی آمد.

این تصویر گرفتن با تلفن همراه، یک استتیک خاصی را با خود می آورد که با آزادی عمل بیشتری همراه است که باعث شده در تدوین کات زدن ها با دینامیک  فراوان تری شکل گیرد. یک جور پیوند زدن میان دو تصویری که لزوما همراه با یک ارتباط تماتیک یا بصری نیست و خیلی رها و آزاد انجام می شود.

 

نگران نبودید که فیلمتان به خاطر همین ساختار ضد قصه و کلاژ گونه ای که- قرار است نوعی تهران گردی باشد برای یک جور معرفی از تهران- متهم به ساخت فیلمی توریستی شوید؟

اینقدر مستند سازی با پیروی از یک خط داستانی تکرار شده که من نمی خواستم تکرارش کنم. از طرفی هیچوقت به این فکر نکرده بودم که شاید فیلم من از چشم عده ای یک مستند توریستی به نظر برسد. شاید این به خاطر احساس نزدیکی من به شهری است که هنوز آن را شهر خودم می دانم و پرداختن به آن و سعی در شناساندن و به تصویر کشیدن زوایای مختلف آن باعث شده چنین حسی به وجود بیاید. اما واقعا بهش فکر نکرده بودم.

 

به هر حال تهران را که ایرانی ها خوب می شناسند و پیداست که تماشاگر فرنگی مخاطب اصلی شماست.

ولی من موقع ساختن فیلم به این فکر نمی کنم که مخاطبم کیست. هدفم این بود که تماشاگر پا به پای من زوایای مختلفی از تهران را ببیند. حالا اگر هم ایرانی است می تواند با نگاهی تازه به تهران داشته باشد. مثلا گدار در فیلم هایش بارها پاریس را به تصویر کشیده اما همیشه دیدن پاریس از دریچه فیلمهای او برای من تازگی داشته. من امیدوارم فیلم برای خود تهرانی ها هم جذابیت زیادی داشته باشد.

 

بخشهایی از فیلم که به انتخابات مجلس می پردازد، چه مقطعی از دوره ساخت فیلم بود؟

تقریبا دو سوم از تصویر برداری ها به پایان رسیده بود.

 

تصور می کردید که انتخابات ریاست جمهوری اخیر، حلقه پایانی کننده فیلم شما شود؟

موقع ساخت فیلم اصلا به چنین چیزی فکر نمی کردم. اصلا قصدم این نبود که به فیلم رنگ و بوی سیاست داده شود. انتخابات مجلس را هم که می بینید به عنوان یک موضوع سیاسی، بخشی از کلیتی است که در کنار فرهنگ و ورزش و اقتصاد و مذهب و خیلی چیز های دیگر جای خودش را دارد. فیلم با همین ذهنیت بسته شده بود و تدوینش هم به پایان رسید بود. تا این که رخداد های اخیر در ایران پس از انتخابات شکل گرفت. در شرایطی که لوکارنو فیلم را با همان تدوین پذیرفته بود، خیلی با خودم کلنجار رفتم و هرچه فکر کردم دیدم نمی توانم به آنچه در ایران رخ می دهد اشاره نکنم. از طرفی این رخداد ها جزیی از فیلم نبود و از طرف دیگر نمی توانستم بدون اشاره به اوضاع پس از انتخابات فیلم را رها کنم. و بالاخره با یک میان نویس، تصاویر مربوط به ناآرامی ها و اعتراضات را به پایان فیلم اضافه کردم.

 

فکر می کنید این نوع فیلمسازی یک نفره می تواند در مستند سازی ایران به یک شیوه و سبک ادامه پیدا کند؟

من این شیوه را نه فقط برای گریز از محدودیت، که برای نزدیک تر شدن به مردم انتخاب کردم. اما می دانید که این نوع فیلمسازی را در خیلی از جشنواره های دنیا می بینیم و در ایران هنوز فیلمساز ها به این سمت نرفته اند. به نظرم خیلی وقتها بسته به سوژه می توان  به سینمای به قول شما تک نفره پرداخت.

 

با یک کیسه دست بند سبز به جشنواره لوکارنو آمدید و داوران دیگر و خیلی ها را سبز کردید! حتی فردریک مر، رییس جشنواره را ظهر چند روز پیش حوالی پیاتزا گرانده دیدم که دستبند سبزی را از جیبش در آورد و به من نشان داد و گفت که او تنها کسی است که به حکم این که مسئول رسمی جشنواره است اجازه ندارد آن رل به دست کند، اما بقیه را به این کار تشویق کرده است! فکر بکری بود و کمی هم جسارت و انرژی می خواست که شما داشتید!

همراهی و همدلی همه، بخصوص هیات داوران خیلی امیدوار کننده و خوشحال کننده بود. روز اول که دستبند را به دست من دیدند در موردش پرسیدند و خیلی از این حرکت استقبال کردند. جالب این که یکی دوباری که من یادم می رفت دستبند را دستم کنم، می دیدم که آنها فراموش نکرده اند و از من مرتب تر و متعهد تر بودند و از همان اوایل صبح،  سر میز صبحانه دست های سبز شده شان را نشان می دادند.