سانسور خردمندانه و نابخردانه کریه است

نویسنده

سولماز شریف

“من بعد از مهاجرتم به خارج از ایران یاد گرفتم که دیگر تنها از سیاهی ها ننویسم و آنها را با طنز و کنایه بیامیزم”.

جملات این دردآشنا به دل می نشیند. نه برای آنکه شخص معروفی است و میشناسیمش که اگر شناخته شده هم نبود باز به دل می نشست. چرا که از دل بر می خیزد. درد او را، یعنی اجبر به سکوت، دیگران هم کشیده اند. راه تلخ او را، یعنی آمیختن سیاهی با طنز و کنایه، را دیگران هم آزموده اند و اینگونه است که سالها با تلخی و تاریکی کنار آمده ایم.

این راه را نه تنها من و شما که نویسنده های ایرانی دعوت شده به جشنواره جهانی قلم نیز در پیش گرفته اند. به هیمن دلیل بود که مهمانان خارجی کنفرانس نویسندگان ایرانی اینگونه می خندیدند و از سخن گفتن نویسندگان لذت می بردند. لذتی تلخ!

گلی ترقی، شهریار مندلی پور و منیرو روانی پور قلم به دستانی بودند که روز شنبه (28 آوریل) با طنز و کنایه های خود، داستان تلخ و پر درد نویسندگی در ایران را برای مهمانان انجمن قلم در نیویورک تشریح کردند.

هر یک از تجربیات، خاطرات و از وطن خود گفتند و البته از سانسور هم. اما اکثر سوالات شنوندگان تنها بر محور سانسور چرخید.

گلی ترقی در ارائه تصویری از ایران به تفاوتهای تهران با سایر شهرهای ایران اشاره کرد و گفت: “این تفاوت از زمین تا آسمان است. آنچه در تهران دیده می شود برای سایر شهر ها یک دروغ بزرگ است. در تهران می توان همه چیز ممنوعه را به صورت مخفی تهیه و استفاده کرد و بعد با هزاران راه بر روی آن سرپوش گذاشت. اما در شهرستانها نه می توان یافت و نه می توان مخفی کرد”.

وی در همین رابطه افزود: “در شهرستانها نمی توان ودکا خورد بعد مسواک زد تا بوی آن از بین برود. همواره این یکی از مسائل شخصی من بوده که چرا کودکان باید در این وادی دچار چندگانگی بشوند. دو نوع زندگی را تجربه کنند و یاد بگیرند. بچه هایی که عاشق خانواده هایشان هستند و در خانه یک چیز می شنوند اما در مدرسه چیز دیگر. طبیعی است که نمی شود فهمید من دقیقا کی هستم.. من دقیقا به دنبال چه می گردم”.

ترقی در ادامه و برای تشریح بیشتر از خود مثالی زد و خاطره ای را تعریف کرد: “روزی در نوجوانی سوار اتوبوس شدم. به من گفتند اینجا قسمت مردانه است. باید بروم در انتهای اتوبوس و در قسمت زنانه بنشینم. من نشنیده گرفتم و اتوبوس راه افتاد اما در نیمه های راه ایستاد و راننده من را به انتها فرستاد.

فردای آن روز دیگر سوار اتوبوس نشدم و تاکسی را ترجیح دادم. مرد چاقی در کنارم نشست و دستش را به پشت من یعنی روی صندلی نهاد تا بتواند راحت تر بنشیند.

در واقع من در آغوش این مرد چاق قرار گرفتم البته به طور طبیعی هم فضای دیگری باقی نمانده بود اما کسی به ما چیزی نگفت و کاری نداشت. من هم دیگر به خود سختی و تحقیر ندادم و تا انتهای مسیر نشستم! از همین مثال عمومی می توان تضاد و دوگانگی را برای یک نوجوان دریافت. تضادهای فراوانی که در جامعه و در زندگی هرروزه وجود داشت و ما در آن فضا رشد کردیم”.

نویسنده بعدی منیرو روانی پور بود که صحبتش را اینچنین آغاز کرد: “دو نفر هستند که در درون من هر روز می نویسند و در این سالها من را ترک نکرده اند و من اینک نمی دانم باید با آنها چه کنم و به چه نحو می توانم از هم جدایشان کنم. کودکی و نوجوانیم در میان داستانهای پری دریایی، پری چشمه ها، فرشته های کوچک و در میان ماه پرستان و آب پرستان گذشت که به این اعتقاد باور داشتند. بعد از نوجوانی به شهر های شیراز و بوشهر و تهران نقل مکان کردم و با فرهنگ و فضای شهری نیز آشنا شدم. یعنی دنیایی متفاوت. وی در ادامه افزود: “هیچوقت قصه های مادربزرگم را درباره پری دریایی فراموش نخواهم کرد. یا زمانی را که وی گریه می کرد تا فرشته ها بیایند و اشک های او را از روی گونه هایش بردارند. شاید به خاطر این است که دیگر فرشته ای در کشور من نیست و یا اگر هست خیلی پیر و خرفت است. تصور کنید زنانی را که موهای دخترانشان را گیس می کردند و شب چهاردهم ماه دختر را جلوی «ماه» می نشاندند تا فرزندشان از آن زیبایی و خوبی بگیرد و زندگی خوبی داشته باشد. زمانی را به خاطر می آورم که خود من نیز به لب دریا رفتم و با دیگران بر روی طبل زدیم و خواندیم تا ماه گرفتگی از بین برود. من هنوز با این فضا و با لب دریا نشینانی که ماه پرستند و آب پرست و مخفیانه زندگی می کنند، ارتباط دارم”.

منیرو روانی پور افزود: “همین امروز با یکی از آنان صحبت می کردم از من دارویی خواست تا در آب بریزد بلکه اثرات سوء اتمی و هسته ای که شنیده است در آن می ریزند از بین برود. او می گفت آب را کثیف کرده اند. ما را نفرین خواهد کرد!”

“از سوی دیگر وارد شهر می شوم که هر کسی به هر جایی نگاه می کند به جز ماه. در این دوگانگی غرق می شوم اما نمی توانم از هم جدایشان کنم و یا کنار هم بگذارم. هنوز که به چشمه ها نگاه می کنم پری سبز می بینم. اگر چه چشمه تر و تمیزی دیگر باقی نمانده است. این نگاه تاثیر زیادی روی نوشته های من گذاشته است. به گونه ای که انگار دو انسان متفاوت داستان می نویسند.”

“به عنوان مثال در دو کار اخیرم که در ایران مجوز چاپ نگرفت و با خود به آمریکا آورده ام، دو داستان وجود دارد. یکی به نام “شبهای شور انگیز” داستان 7 شب از زندگی یک زن است. از کودکی تا جوانی اش و زمانی که برای یافتن مردی که دوستش دارد، به تهران می آید. یکدیگر را پیدا می کنند اما مرد برای برقراری ارتباط همیشه دچار ترس و وحشت است تا آنجا که این رابطه به مضحکه کشیده می شود. در نهایت مرد بر ترس خود غلبه می کند و با هم به خانه می روند. در این لحظه است که بمباران عراق بر سر ایران آغاز می شود.”

و در این لحظه بود که آه از نهاد شنوندگان بلند شد! وی افزود: “رمان بعدی در رابطه با باور قدیمی مردم ایران است که پس از مرگ، فرشته ای بر بالین انسان ظاهر می شود تا از اعمال انسان بر روی زمین پرس و جو کند. پیرمردی میمیرد و یک فرشته کوچک بی تجربه، مامور پرس و جو از او می شود. فرشته که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشته تنها با عکسی در دست به دیدار پیر مرد می آید اما دچار سرگشتگی می شود. عکس در دست او، بسیار با مرد زمینی فاصله داشت. داستان تا آنجا پیش میرود که فرشته، کنجکاوی می کند و با پیرمرد بر روی زمین می آید تا زندگی در زمین را نیز تجربه کند. می بینید که فضای این دو داستان بسیار از هم دورند و متفاوت. برای خودم جای تعجب است که چرا کسی متوجا این فاصله نشده است”.

روانی پور در انتها گفت: “در واقع من نیز مثل مادربزرگم شهرزاد قصه گو عادت کرده ام که آنقدر قصه بگویم تا امیر خوشش بیاید. حال این امیر می تواند ذهنم باشد می تواند “خواسته مردم باشد.

بعد از منیرو روانی پور نوبت به شهریار مندلی پور رسید تا از تجربیاتش بگوید. وی که گوینده جمله آغازین این گزارش نیز بود، گفت: من دنیای قبلی ام را کشته ام”.

وی برای تشریح بیشتر از فضای ایران از یکی از داستانهایش مثال آورد: “در یکی از داستانهای من به نام «شرق بنفشه» آمده است در یک کتابخانه عمومی پسر و دختر نوجوانی عاشق هم هستند اما ممنوع است که با هم حرف بزنند یا به بیرون بروند و یکدیگر را ملاقات کنند.. پسر جوان برای تداوم ارتباطی که حتی نمی توانند در خیابان قدم بزنند، به نامه نگاری پناه می آورد و به دنبال راه مخفیانه ای برای این ارتباط می گردد. بدین طریق که یک کتاب را از کتابخانه امانت می گرفت. زیر کلماتی که متن نامه اش در آن وجود داشت، نقطه ای می گذارد. کتاب را باز می گرداند و دختر همان کتاب را از کتابخانه امانت می گیرد. کلماتی را که علامت گذاری شده اند در کنا رهم می چیند و متن نامه هویدا می شد”.

وی در ادامه افزود: و البته مضمون این نامه ها بر اساس کتابهایی چون” سبکی تحمل ناپذیر هستی”، “آنارکانینا” و… تغییر می کند.

مندلی پور داستانش را مقدمه ای کرد برای توضیح بیشتر فضای ادبیات ایران. وی گفت: “این تمثیل دیگری از ادبیات ایران است. زیر نوشته های ایرانی معنای دیگری نیز نهفته است. شاید به این دلیل است که ادبیات ایران برای ترجمه با مشکلات زیادی مواجه است. من بر اساس شروع درخشان آناکارنینا مثال دیگری می زنم. بدبختی نویسنده های بدبخت در همه جای دنیا شبیه هم هست. اما در مورد خوشبختی مثل خوشبختی همه خانواده های خوشبخت جهان که خوشبختیشان شبیه هم نیست، خوشبختی نویسنده های خوشبخت نیز شبیه هم نیست. بر همین اساس است که تنها سانسور و سرکوب شدن نویسنده ها در جهان شبیه هم می شود”.

وی افزود: “ما ایرانیها انگار عادت داریم که مرتکب انقلاب شویم. برای هر انقلاب هم آرزوی آزادی بیشتر داشتیم اما بعد از هر کدام دستگاه سانسور قویتر و ماثرتر ظاهر شد. همین می شود که اکنون بیش از هزار عنوان کتاب در دستگاه سانسور ایران ماندگارند و اجازه آنان صادر نمی شود”.

وی ادامه داد: “حالا به بخش روشن ماجرا می پردازیم. ادبیات ایران تا 300 سال پیش همپای ادبیات غرب پیش رفت. یعنی تا دوران رنسانسها. اما وقتی غرب شروع کرد به نگاشتن مادام بوواری ما داستانهای هزارو یکشب را تکرار کردیم. اما بعد از 100 سال یعنی بعد از یکی از همان انقلابها، ادبیات ایران تلاش کرد تا عقب ماندگی اش را جبران کند. تصور رایج غرب این است که اگر اقتصاد کشوری عقب باشد ادبیات و هنر نیز در آن کشور عقب خواهد ماند. اما این چنین نیست. ادبیات ایران در هر فرصتی که برای نفس کشیدن یافته، شاهکار خودش را خلق کرده است. این موضوع از بوف کور شروع شد و تا به امروز ادامه دارد.

به طوریکه امروز حتی با وجود سانسور نابخردانه که در ایران رایج است اما باز هم گرایشهای ادبی در بین نویسندگان نسل قبل و نسل جوان وجود دارد. گرایشهایی چون مدرن- پست مردن- مینیمال و…. قول می دهم اگر روزی ادبیات ایران بتواند از سد ترجمه بگذرد داستانهای خواندنی زیادی برای ترجمه پیدا خواهد کرد..

وی در پایان افزود: در اینجا می خواهم یاد آرتور میلر را زنده کنم که در جریان اعلامیه 134 نویسنده از ما حمایت کرد و از انجمن قلم که نویسندگان ایرانی را فراموش نکرده است”.

گلی ترقی در پاسخ به سوال حاضرین در خصوص سانسور گفت: “آخرین کتاب من اینک دو سال است که منتظر جواب مانده اما مجوز چاپ نگرفته است. اما در این رابطه می توانم به کتاب شعر کوچکم اشاره کنم که در خصوص یک پری دریایی بود که از دریا و اقیانوس بیزار بود و دوست داشت وارد شهر شود. وارد زمین شود و دنیای زمینی را تجربه کند. اگر من به شما بگویم چه موارد سانسوری در خصوص این پری دریایی اعمال شد باورتان نخواهد شد. از سینه هایی که با یک سینه بند برای این پری گذاشته بودم و ارتباطی که با یک پسر روستایی پیدا می کند و درباره آنان برای کسب مجوز بحث شد”.

منیرو روانی پور در پاسخ به سوالی در خصوص تفاوت سانسور در دوران خاتمی و احمدی نژاد گفت: “کتاب سنگهای شیطان من اینک 16 سال است که توقیف شده و هیچوقت جوابی به آن نداده اند که خود نشان از سیستم سانسور دارد اما برای نشان دادن این تفاوت، میزان اصلاحیه هایی که برای یک کتاب در دوران مهاجرانی آمد و میزان اصلاحیه هایی که برای همان کتاب در دوران صفار هرندی آمد، اشاره می کنم.

این کتاب در دوران اول به 14 مورد اصلاح نیاز داشت و در دوران دوم به چند مرحله برای اصلاح با میزان های 97 موردی، 47 موردی و 67 موردی نیاز پیدا کرد. در واقع یعنی اکثریت کتاب! من دلیل این سانسور را ترس می دانم. چرا که ما ایرانیها با فرهنگ ترس بزرگ شده ایم و این در ما ریشه دوانده است. از شیطان می ترسیم. از بلا می ترسیم. به کودکانمان می گوییم نخند که بعد از خنده گریه است. و این بحث امروز و دیروز نیست. در تاریخ ما ریشه دوانده است. حتی ما برای ابراز خوشیمان می گوییم گوش شیطان کر امروز خوبم! “

شهریار مندلی پور نیز در آخر در پاسخ به این پرسش گفت: “سانسور همیشه و در همه حال یک عمل کریه است. چه خردمندانه باشد و چه نابخردانه. اما من یک مثال از دو دوران خاتمی و احمدی نژاد می آورم تا تفاوت بین سانسور خردمندانه و نابخردانه مشخص شود. در دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی که وزارت ارشادش سعی می کرد با نویسندگان، مهربان باشد به مترجم و ناشر کتاب یونیسیس اعلام کرد که اگر می خواهند کتاب را چاپ کنند، می توانند مشروط برآنکه دیالوگ درونی شخصیت اصلی داستان با خودش را، به زبان ایتالیایی چاپ کنند. اما در دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد وزارت ارشاد، دلیل عدم اعطای مجوز به کتاب من را تنها یک بخش از داستان عنوان کرد. در آن بخش آمده بود موتورسواری در صحرا بنزین تمام می کند. وانت باری به کمکش می آید. یک سر شلنگ را درون باک ماشین خود فرو کرده و سر دیگر آن را میمکد تا هواگیری کند و به محض هواگیری شدن سر شلنگ را در درون باک موتور فرو کرده و از این راه بنزین را با موتورسوار تقسیم می کند تا او نیز بتواند به راه خود ادامه دهد. وزارت ارشاد از این بخش ایراد گرفت که شما از جملات سکسی استفاده کرده اید! “

حال به کمک یک گروهان نیاز بود تا خنده حاظران را بند بیاورد! و مندلی پور بتواند به سخنان خود ادامه دهد. وی ادامه داد: اگر چه نکته اینجاست که اگر تمام نویسندگان ایرانی دور هم جمع می شدند و تمام تخیلات جنسی خود را روی هم می گذاشتند تا صحنه ای را خلق کنند، به این نحو نمی توانستند ترسیم کنند که آقایان وزارت ارشاد توانستند، اما این خود نشانگر تفاوت دورانهاست…