آدام زاگاجفسکی
برگردان: آرش توکلی
از پدرم پرسیدم:
“تمام روز را چگونه میگذرانید؟”
”به یاد میآورم.”
در آن آپارتمان کوچک غبارگرفته در گلیفیچ
در بلوک کوچکی که به سبک روسی
آنگونه ساخته شده که:
باید شهرها را بهسان
سربازخانهای ساخت که درآن ازدحام اتاقها
هرگونه توطئهای را عقیم سازد
درجاییکه یک ساعت دیواری کهنه
خستگی ناپذیر
راه میپیماید
مرد
روزی ملایم از سپتامبر سال ۳۹ را مجسم میسازد
که در آن سوت بمبها به گوش میرسید
در پارک باغ راهبان در لفیف
بارتاب نور سبز از افراها
درختان زیتون
و پرندگان کوچک
راندن قایقی در رود دنستر،
عطر شاخهبید و خاک نمناک
روزی داغ که تو دختری را ملاقات کردهای که حقوق خوانده است.
سفری با ماشینباری به غرب
کرانهی مرزی
دویست گل سرخ از جانب دانشآموزان
به پاس کمکهای تو در سال ۶۸
و قصههایی دیگر که من هرگز نخواهم دانست
و بوسهی دختری که
هرگز مادرم نشد!
پروا
و انگورهای شیرین کودکی
تصویرهایی که از ورطهای ساکن
پیش از بودنم
برکشیده میشود
حافظهات در آرامش آپارتمان کار میکند
در سکوت
و منظم،
و تو تقلا میکنی
تا لحظهای دردناک از قرنت را
بهیاد آوری!
برگرفته از نیویورکر
۲ آوریل ۲۰۰۷