ازهمه جا

نویسنده

گزیده ی فیس بوک به انتخاب روز

حال و هوای مهر در پستوی زندان ها…

 

یک – گزارش یک آدم ربایی

احوال یک رئیس جمهور در حصر:

نگهبانها معمولا ورق بازی میکردند و از بازی هایی چون دومینو و شطرنج غافل نبودند

ولی گروگانها در بازی شرکت نداشتند

زیرا حریف شرط بندیهای دیوانه وار و تقلب های آنها نمیشدند

نشر علم صفحه ۹۶

 

دو –  تا آزادی مهدیه گلرو:

بخشی از پیام مهدیه گلرو به بهانه ی باز گشایی دانشگاه ها

محروم از تحصیل و آزادی در آرزوی مهر؛

ای یقین یافته، بازت نمی نهم

پرنده که باشی، آسمان که نباشد نمی دانم حالم را می فهمی یا نه!!

نمی دانم باید آغاز مهر را تبریک گفت یا نه! آغاز مهری بی مهر همچون سالهای اخیر، مهری که همچنان حسرت آغاز شادش بر دلمان است و داغ اول مهر باز بر دلهایی می ماند که بزرگند اما از ورود به دانشگاه محروم! آغاز مهر همیشه همراه با شور بوده است. اما امسال نیز مثل ۵ سال گذشته نمی توان سخن از مهر گفت که در بی مهری مدام نفس می کشیم. سخن از مهر و آغاز دانشگاه برای من و همه هم قطاران محروم از تحصیلم چون حلوا حلوا کردن پی در پی است که تنها تلخی شوکران گونه اش در کاممان می ماند. در سال ۸۵ با اولین گروه ستاره دارها و در پی آن فشار بر دانشگاهها و تعلیق ها تعریف مهر نیز مثل خرداد و بهمن تغییر کرد. مهر و حسرت ورود به کلاس و حالا مهر و حسرت آزادی، مهر و زندان و تبعید! این چه سخن گفتن از مهر است که زخمه بر تنم می زند صد ستاره دار، باز هم خیل یارانی که هیچ نگفتند غیرحق و هیچ نکردند غیر از جستجوی حقیقت…..

در آخر اما چه بی رحمانه می نماید تلاش برای حق تحصیل و در نهایت از دست دادن حق آزادی و دربند شدن، اما وقتی ستاره دار باشی و در اهواز یا بهبهان و اوین، وقتی ستاره دار باشی و همسرت دربند، وقتی ستاره دار باشی و در حسرت مهر، فریاد و بغض ات را به هم گره می زنی اما نمی گذاری در گلویت بماند باز هم می نویسی، باز هم می گویی اگر زمانی دانشجویی بودم در آرزوی آزادی آکادمیک، اگر وقتی دانشجوی اخراجی بودم در تلاش آزادی حق تحصیل، امروز دانشجوی زندانیم و در حسرت آزادی برای مهر و هر آنکه مهربان است.

به امید مهری سبز و پرامید

مهدیه گلرو

مهرماه 90 / اوین

 

سه- آزادی مستند سازان ایرانی:

‎بنیامین جوادی:

مستند، تنها واقعیت عریان سینماست.

مردیست که با پای لنگ، صخره نوردی می کند.

 

چهار – آریا آرام نژاد:

از آن روز که جوانی بیست و شش ساله بودم تا امروز که خود را پیرمردی بیست و هشت ساله فرض میکنم، حقایقی بر من آشکار شد که نظرم را نسبت دنیای پیرامونم تغییر داد! شاید درک آن برای کسی که گرفتار این بازی نشده باشد بسیار سخت و غیر قابل تصور باشد. اما این حقیقت دارد ! برای پیر شدن همین دو سال کافی بود…

 

پنج – رشید اسماعیلی:

{کودک ۱۷ ساله را سپیده دمان به قصاص ِ «پهلوان» شهرشان، در برابر ۱۵۰۰۰ جفت چشم مشتاق، بر دارعدل خویش آونگ کردند. چه سود اما که مترسک چوبی عدالت بدین ترفند زشت از فضلهٔ کلاغان در امان نخواهد ماند. تراژدی اعدام اینجا رقم می‌خورد. مترسک همیشه مترسک می‌ماند؛ فریبی از جنس حباب. قابیل همچنان و هر روز خنجر را بر تن هابیل فرو می‌کند… قابیل بر دار می‌شود و «هزاران قابیل دیگر» بردار شدن آن قابیل دیگر را سرمستانه به تماشا می‌نشینند.

 

شش- شهاب طباطبایی:

امروز که با سپهر رفتیم مدرسه، یاد شب اول مهر سال 88 افتادم، شبی که جلوی ترکیدن بغضم را نگرفتم، شبی که عبدالله مومنی هم دلش برای دو پسرش و شاگردان اش که بدون او به مدرسه می رفتند تنگ شده بود، عبدالله جلوی بغض اش را گرفت تا آرام ام کند. عبدالله امسال هم رفتن پسرانش به مدرسه را ندید. عبدالله امسال هم سر کلاس نرفت. عبدالله اما خیلی چیزها یادمان داد.