تلاش برای دوختن زمین و آسمان

نویسنده

po_ghoochani.jpg

بنیانگذار و مدیر هفته نامه مشهور فرانسوی؛ نوول ابزرو اتور زمانی گفته بود: “ترجیح می‌دهم همراه با سارتر اشتباه کنم تا در معیت آرن حق داشته باشم.”

نام ژان پل سارتر روشنفکر مشهور فرانسوی را احتمالا بسیاری شنیده‌اند اما به نظر می‌رسد کمتر کسی، جز دانشگاهیان، نام رمون آرن دیگر روشنفکر فرانسوی را در ایران به یادداشته باشند. این در حالی است که رمون آرن نه‌تنها در میان فیلسوفان و دیگر روشنفکران تخصصی جایگاهی برجسته دارد بلکه حتی از زاویه شهرت سارتر همواره همپای او حرکت کرده است: آن دو در یک دانشسرا درس خوانده بودند و “چنان به هم نزدیک شدند که با هم پیمان بستند هر یک زودتر درگذشت، یادداشتی در سوگ دیگری در یادنامه دانشجویان دانشسرا بنویسد.” اما کار روزگار این بودکه سارتر «شاهد بازاری» و آرن «پرده‌نشین» باشد. نام سارتر را با همه کارهای شگفت‌آورش تا حد سمپاتی مائو در صدر فیلسوفان و روشنفکران بزرگ قرن بیستم بنویسند و نام آرن از سطح کتب آکادمیک فراتر نرود. علت این واقعیت را در یک تضاد می‌توان جست‌. تضادی که در جمله مدیر آن مجله فرانسوی نیز خود را نشان می‌دهد. تضادی که برخاسته از ستیز انسان با خویش است. ستیز آرمان و واقعیت. بدون آنکه بخواهیم وارد جدلی ‌فرعی شویم. امروزه کمتر کسی تردید دارد که در نبرد سارتر و آرن دست کم حق با سارتر نبود. “سیمون دوبوار در خاطرات خود روزی را به یاد می‌آورد که او و سارتر به اتفاق آرن و پاسکال پیا از گردانندگان روزنامه Combat در حال صرف ناهار بودند. آرن ضمن صحبت‌های خود می‌گوید من نه آمریکا را دوست دارم و نه شوروی را، اما اگر جنگی بین آن دو درگیرد بی‌تردید آمریکا را انتخاب خواهم کرد. سارتر در پاسخ می‌گوید من نه از استالینیسم دل خوشی دارم و نه از آمریکا، اما در صورت بروز جنگ جانب کمونیست‌ها را خواهم گرفت.” این سخنان در اوج جنگ سرد بیان شده‌اند اما در پایان آن تاریخ اکنون می‌توان فهمید چه کسی از واقعیت حرف می‌زد و چه کسی از رویا. چه بسیار روشنفکران برجسته جهان که در عصر جنگ سرد از مجسمه استبداد روشنفکری یعنی اتحاد شوروی دفاع کردند همچنان که بسیاری از آنان پیش از این از ناپلئون یا هیتلر و پس از آن از بوش یا پینوشه حمایت کردند. مهم نیست که ولتر، هایدگر، فریدمن و سارتر و راسل هریک به نحله‌ای از متفکران عصر روشنگری تعلق داشتند، مهم آن است که اصولا روشنفکران همواره در پی آرمان و قهرمانی روان هستند که گاه آن را در قامت خلق می‌جویند و گاه در چهره‌ مردی که می‌تواند رفیق، پیشوا یا پرزیدنت نام گیرد. روشنفکری گرچه همواره بر اهل قدرت و سیاست طعنه می‌زند اما در افق نگاه خود حتی برای فرهنگ و معرفت نیز دور نمایه سیاسی و حکومتی می‌جوید. اما به محض آنکه حکومتی بر مبنای آرمان‌های روشنفکری تشکیل می‌شود زمزمه‌های نقد و نفی آن و تلاش برای دوری جستن از این جیفه دنیوی آغاز می‌شود. از قرن هجدهم بدین سو همه حکومت‌های مدرن بر اساس جشن‌ها و انقلاب‌های مدرن بنا شده‌اند که متفکرانی مدرن اولین پیام‌آوران آن بوده‌اند. هم جمهوری فرانسه آرمان روشنفکران این کشور در انقلاب کبیر آن بود و هم جمهوری شوروی و جمهوری چین و جمهوری‌های دیگر تا جمهوری اسلامی که کمتر روشنفکری به خصوص روشنفکران دینی می‌توانند نسبت نظریه‌های خود با آن را در بدو تاسیس این دولت انکار کنند. اما آرمان تا از آسمان بر زمین فرو می‌افتد، خاکی می‌شود، خواری می‌کشد، در معرض بدگمانی قرار می‌گیرد و حتی نفی می‌شود. روشنفکران عادت دارند میان آنچه هست وآنچه باید باشد فاصله‌گذاری کنند و گاه یکی را واقعیت و دیگری را حقیقت می‌خوانند و شگفتا که بر خیال نام حقیقت می‌گذارند! هیچ روشنفکری را در تاریخ مدرن نمی‌یابید که بتواند با فراغ بال از حکومتی دفاع کند. آخرین باری که این اتفاق افتاد در عصر جنگ سرد بود که روشنفکران پس از قرن‌ها از حکمرانی در سرزمین شوراها حمایت کردند و هنوز قرن بیستم پایان نیافته بود، توبه کردند. چه بسیار واژه‌های برساخته روشنفکران که در دست حاکمان معنای دیگر یافته‌اند: عدالت اجتماعی نزد کمونیست‌ها، آزادی و دموکراسی نزد لیبرال‌ها، توسعه و سازندگی نزد تکنوکرات‌‌ها، سنت و اخلاق نزد محافظه‌کاران، جنگ و صلح نزد بنیادگرایان و دیگران…

اما در دیگر سو عمل گرایانی قرار دارند که بی‌توجه به آن آرمان‌گرایان جهان را به کام خویش می‌خواهند. سیاستمداران و فن سالاران دو رسته از این رده نخبگانند عملگرایی سیاسی و عملگرایی اقتصادی دو مکتب حاکم بر رفتار حکمرانان جهان است که ما ایرانیان نیز کم‌وبیش آن را درک کرده‌ایم. هنگامی که انقلاب مشروطه ایران به بن‌بست رسید و روشنفکران رهبر آن انقلاب یا به باغ شاه رفتند یا باغ قلهک، از میان همین جماعت گروهی بر آمدند که عمله ظلمه شدند و استبداد مصلحانه را اداره کردند. از فروغی و داور که بگذریم زندگی سیدحسن تقی‌زاده تندروترین و رادیکال‌ترین رهبر نهضت مشروطه جالب است که در طلوع حکومت‌ قانون چنان با نهاد قدرت سرستیز داشت که نگذاشت مجلس سنا برای تعدیل قوا شکل گیرد و شاه بی‌یال و کوپال قاجار در حکومت مشروطه سهیم شود و در غروب این حکومت و در عصر شاه مطلقه‌ای چون محمدرضا رئیس مجلس سنا شد. زندگی تقی‌زاده حیات نمادین روشنفکری ایرانی است آن گاه که آرمان از آسمان برخاک می‌افتد و چه بسیار روشنفکران ایرانی که یا بر خاک افتادند یا در خاک شدند. فروغی، داور، خانلری و تقی‌زاده بر خاک استبداد افتادند و ارانی و جزنی و شریعتی و حنیف‌نژاد در خاک استبداد شدند. کار به جایی رسیده که برای اجرای آرمان‌های روشنفکرانه یا باید خائن شد یا شهید و چه دوراهی دهشتناکی که جز بر سرگشتگی نمی‌افزاید. اما از این واقعیت تلخ‌ ترسناک تر رجوع به آن تضاد درونی و ستیز ذاتی روشنفکران با خویش است. اسراف و ابتذال اهل قدرت در بهره‌گیری از آن سبب شده بسیاری از مواهب زندگی در فتوایی نهانی از جنبش روشنفکری دریغ شود. سیاستمداران در فریب‌دادن مردم و رای ستاندن ازیشان چنان راه عوام‌زدگی پیموده‌اندکه گویی «عوام» دشنامی اجتماعی بیش نیست. زبان روشنفکران روز‌به‌روز از زبان مردم دورتر می‌شود و ذهن مردم لحظه‌به‌لحظه از دیدرس چشم نخبگان فاصله می‌گیرد. گویی انسان‌هایی دردو جهان می‌زیند. یکی سر بر آسمان می‌ساید و دیگری کف بر قعر زمین. در این میان عملگرایی بی‌پایه و بنیان سکه رایج روزگار می‌شود و نه فقط حاکمان که مردمان هم بدان دل می‌بندند. روشنفکرانی که عمری درباره تقدم و تاخر توسعه و عدالت مباحثه می‌کنند با سیاستمداران و عملگرایانی مواجه می‌شوند که بدون ذره‌ای تردید در کامروایی خویش و بدون لحظه‌ای تامل در کامجویی از محبوب قدرت و حکومت به مردم وعده که نه، نان می‌دهند و پول و خانه و همسر. همه اینان نه محافظه‌کارند و نه اصلاح‌طلب، نه اصول‌گرا و نه بنیادگرا. عملگرایانی هستند فراتر از هر مکتب و مرام و عقیده و تعهد سیاسی و حتی اعتقادی گرچه به ظاهر مومنانی تمام اند. عملگرایی بدین معنا ترجمه پراگماتیسم نیست، واژه‌ای است بومی و خودی که می‌توانیم افتخار ثبت آن در دانشنامه‌های سیاسی را برای خویش حفظ کنیم و ما ادراک عمل‌گرایی؟ عملگرایی یعنی کار بدون تفکر، تفکر بدون تعهد، غیرقابل پیش‌بینی بودن. عملگرایی در عین آنکه کوس اصولگرایی‌مان در جهان پر شده است، بازکردن درها درست در لحظه‌ای که گمان می‌رفت همه درها قفل شده‌اند. شکستن تابوها به دست کسانی که خودآن تابوها را آفریده‌اند. مذاکره کردن تا سطح استادان مذاکره، تساهل ورزیدن تا سطح نظریه‌پردازان تساهل، قدسیت‌زدایی در سطح قائلان به امر عرضی و آنگاه روزی روزگاری که قابل پیش‌بینی نیست بستن درها و تاسیس‌ تابوها و قطع مذاکرات و تشدید و تقدیس مقدسات و تکثیر آنها… در این میان البته این مردمانند که خشنود و راضی می‌زیند. نه از آن جهت که سعادتمندند بلکه از آن رو که راضی‌اند و رضایت از سعادت مهمتر است.

عملگرایی بدین معنا برتر از هر علمگرایی است. حساب و کتاب و عدد و رقم و تحلیل و تفکر تعطیل می شود و بخشش و لطف و کرم و عمل و کار جایگزین آن می‌شود. علمگرایی دغدغه‌ای روشنفکرانه است که تا نرخ تورم تعدیل شود و تنش‌زدایی به صلح بینجامد و حق مسلم‌ ما از دل مذاکره مدبرانه برآید با ترکیب حساب ذخیره‌ ارزی و استراتژی نطق‌های آتشین رضایت ملت حاصل شده است.

عملگرایی عصر ما بازتاب آرمانگرایی نسل ماست. آنان که آرمان‌ها را چنان به کنج کتابخانه‌ها و کافه‌ها بردند که خلق را، توده را، مردم را، ملت را از اندیشه بیزار کردند اکنون باید اولین خسران‌دیدگان از این رویا پردازی‌ها باشند. کسانی که سیاست‌ورزی را تحقیر کردند اکنون باید در معرض سیاست‌بازانی قرار گیرند که برترین شاگردان ماکیاول در عصر جدیدند و چه کسی گفته است که ماکیاول متفکری خبیث بوده الا همین روشنفکران که جوهر سیاست‌ورزی مدرن را از او نیاموختند و جز تحسین چه می‌توان به این شاگردان نوین ماکیاول گفت که راه استفاده از شعار و رسانه و تریبون و تدبیر را چه نیکو می‌دانند؟ روشنفکران ما عمری اقتصاددانی را تحقیر کردند و بیش از آنکه به اقتصاد علمی بپردازند به اقتصاد سیاسی سرگرم شدند که در ذات و نام خود دال بر دخالت دولت در اقتصاد است و اکنون همین دولت فربه در دست کسانی قرار گرفته که بی‌توجه به آن آرمان‌ها فقط عمل می‌کنند و عجبا که کار اصیل روشنفکری یعنی کوچک سازی دولت را بر دوش می‌کشند ولو با کراهت.

روشنفکران ما عمدی زندگی بورژوایی را تحقیر کرده‌اند. طبقه متوسط را نادیده گرفته‌اند. تلویزیون را رسانه‌ای مبتذل خوانده‌اند. فوتبال را آلت فعل استعمار نامیده‌اند، تفریح را تقبیح کرده‌اند و زندگی را مبارزه خوانده‌اند تا روزی که عملگرایانی پیدا شوند و با لباس ورزشی عکس بگیرند و در زمین چمن بدوند و زنان را به ورزشگاه فرا بخوانند و ساعت‌ها در تلویزیون بچرخند.

هم‌میهن اما در آغاز راه جدید خویش در مقام «تماشاگری درگیر» یا «ناظری متعهد» قصد دارد راهی باشد میان عملگرایی و آرمانگرایی. آن عملگرایی که ما روزی در قالب تکنوکرات‌های حزب کارگزاران و سیاستمداران حزب مشارکت از آن دفاع می‌کردیم بدانجا انجامید که نسل آبادگران سربر آورد. عملگرایی اقتصادی و عملگرایی سیاسی بدون هم ناقص بود و ناتمام و آن آرمانگرایی که ما روزی در قامت روشنفکری عمومی از آن دفاع می‌کردیم بدینجا انجامید که عوامگرایی بر ذهن و زبان ما چیره شده است. روشنفکری عمومی دایره‌المعارف سیاری بود که برای همه معضلات عالم هستی راه‌حلی داشت و البته آن راه حل در سطح کلیات می‌ماند. اما روشنفکری تخصصی راهی است به سوی حرف زدن روشن و بی‌ابهام درباره مسائل تاریک و مبهم. مسائلی که مساله روز مردم است. هم‌میهن بی‌گمان به سیاست توجه ویژه‌ای خواهد داشت چرا که سیاست سرنوشت محتوم همه ما را تعیین می‌کند. این روزنامه رسانه‌ای غیرحزبی است اما نه غیرسیاسی و گرچه قصد تاسیس حزبی از مقاصد آن دور است اما در ترویج فرهنگ تحزب تردید نخواهد کرد. هم‌میهن درباره اقتصاد نیز آن گونه سخن می‌گوید که اقتصاددانان سخن می‌گویند. اگر در سیاست مدافع آزادی است به آزادی اقتصاد از سیاست هم می‌اندیشد و لاجرم نمی‌تواند مدافع هرگونه اقتصاد دولتی باشد. هم‌میهن همچنین روزنامه‌ای برای زندگی است نه مرگ، نه نبرد، نه جنگ که صلح، تفاهم و حیات در همه ابعاد آن. زندگی،‌ کردن برای نویسندگان هم‌میهن موکول به آن نیست که اول دموکراسی مستقر شود و آنگاه زندگی، که زندگی کردن عین دموکراسی است. ما دموکراسی را در فوتبال، فیلم، تلویزیون، تفریح، کتاب و نوشتن می‌جوییم.

هم‌میهن دعوتی به سیاست‌ورزی، فرهیختگی، آزادیخواهی و از همه مهم‌تر فراخوانی برای زندگی کردن است. نه یک کلمه کم، نه یک کلمه زیاد. چه روشنفکر باشیم چه عوام. چه اصلاح‌طلب چه اصولگرا. هم‌میهن در شرایطی از دل تجربه‌ای موفق و کارآزموده به نام شرق متولد می‌شود و در شرایطی گروه قابل ملاحظه‌ای از نویسندگان و حریران آن را در درون خود می‌پذیرد و با گذشت آنان از خاطره خوش شرق و لذت تاسیس و تداوم آن نهاد چند ساله حیات تازه خود را رقم می‌زند که تنها یک آرزو، یک امید ما را به ادامه این راه هدایت می‌کند: تلاش برای دفاع روشن‌تر از آزادی و زندگی. تلاش برای پیوند آرمانگرایی و عملگرایی. تلاش برای آنکه در معیت حق باشیم نه همراه با اشتباه حتی اگر با حق بودن محافظه‌کاری باشد و همراه اشتباه بودن روشنفکری.

تلاش برای ترجمه حرف‌‌های روشنفکران برای مردمان و برعکس. تلاش برای پیوند میان آسمان و زمین. این بار هم می‌خواهیم آسمان را به زمین بدوزیم!

اگر خدا بخواهد.

منبع: هم میهن (سرمقاله دوره جدید)