به نظر شما پس از کناره گیری آقای خاتمی ما با چه شرایطی مواجه هستیم؟
پس از کنارهگیری آقای خاتمی، دو تغییر استراتژیک در عرصه انتخابات به وجود آمد، نخستین تغییر در صفبندی نیروهای درون حاکمیت رخ داد و دومین تغییر در عرصه عمومی ظاهر شد. در زمانی که آقای خاتمی سفرهای انتخاباتی خود را آغاز کردند، شرایط یک باره پولاریزه شد و دو قطبی شدن فضا در سفرهای خاتمی با شعارهایی که مردم در آن شهرها دادند، صاحبمنصبان واقعی و نیروهای تصمیمگیر درون حاکمیت را نگران کرد. مردم شعار میدادند که جمهوری اسلامی آزاد باید گردد. این شعار از سوی نیروهای محافظهکار، نوعی تهدید علنی از سوی بدنه اجتماعی و طبقات شهری تلقی شد. آن ها میدانستند که نتیجه انتخابات با حضور آقای خاتمی از پیش تعیینشده است. لذا با نگرانی در پشت آقای احمدینژاد جمع شدند. از این رو اتحاد محافظهکاران و بنیادگرایان در رسانههای مخالف اصلاحات کاملاً آشکار شد. علاوه براین تغییر در عرصه عمومی با تغییر در گفتمان اصلاحطلبی نیزآشکار شد. به نظر میرسد که به دلیل بحران اقتصادی، شعارهای اقتصادی در اولویت قرار گرفته است. این پدیده موجب شده است که تکنوکراتها نقشی تعیین کننده در صورتبندی شعارهای انتخاباتی بازی کنند. از بنیادگرایان تا براندازان، از محافظهکاران تا اصلاحطلبان همگی بر روی شعارهای اقتصادی متمرکز شدهاند. تمرکز نیروهای اجتماعی بر روی مباحث اقتصادی، ناشی از اهمیت استراتژیک اقتصاد در سرنوشت انتخابات است. از سویی مردم گرفتار بحران اقتصادی هستند. بسیاری از کارخانجات در شهرکهای صنعتی به حالت تعطیل و نیمهتعطیل درآمدهاند. بانکهای دولتی دیگر توان واگذاری وامهای ارزانقیمت سال های گذشته را ندارند و بیکاری به معضلی جدی تبدیل شده است. اعتراضات دامداران در روزهای اخیر یکی از نشانههای بروز بحران اجتماعی است. طی دو سال آینده جمهوری اسلامی وارد دورانی جدید خواهد شد که یکی از ویژگیهای اصلی آن بحران اجتماعی- طبقاتی است. دولت نهم یک خطای استراتژیک و بیسابقه مرتکب شد که بعد از سال ها دولت را در کانون همه تضادهای طبقاتی و اجتماعی قرار داد، به نحوی که حتی خود را متولی بحران اقتصاد جهانی معرفی کرد و گفت که میتواند بحران جهان را حل کند، حالا باید با این همه اختیارات و حمایتهای رسمی و غیررسمی و قانونی و فراقانونی به پاسخگویی بپردازد.از سوی دیگر در شرایط کنونی هیچ یک از کاندیداهای موجود نتوانستهاند حامل شعارهای اصلی برانگیزاننده تضادهای اصلی باشند. نوع حرفها و طرح ها فاقد جذابیت جدی بوده است. توجه به آقای خاتمی در ماه های گذشته به دلیل سرریز تضادهای اجتماعی و نیروهای رادیکال در بدنه اجتماعی به سوی او رخ داد. شعار اصلاحات سیاسی و تنشزدایی برای طبقات متوسط شهری، به معنی رونق اقتصادی و برای تکنوکراتها به معنای ارتباط با دنیای بیرون و سرمایهگذاری خارجی و کاهش فشار تحریمهای اقتصادی و برای جوانها به معنای کار و رفاه است. بنابراین اگر کسی الان شعار بهبود روابط با آمریکا را طرح کند، به عنوان سیاستی اقتصادی تلقی میشود.
اگر یکی از مسایل این شرایط را کناره گیری بخشی از آرای خاموش از صحنه انتخابات بدانیم، چگونه می توان این آرا را فعال کرد؟
به نظر میرسد شناخت صحیح از صفبندی نیروها و گرایشهای اصلی مردم، کلید اصلی فعالسازی آرای خاموش است. آراء خاموش عموماً از شهرهای بزرگ و از تحصیلکردهها هستند. کسانی که در گفت وگوهای روزمره احمدینژاد را مسخره میکنند. با SMS به یکدیگر پیام میفرستند و در تضاد با ساختار و فرهنگ حاکمیت صرفاً در شرایط قطبی به صحنه میآیند.
در حال حاضرحاکمیت سیاسی در ایران از سه منظر مورد نقادی قرار دارد: 1- از منظر مدیریت اقتصادی، 2- از منظر اخلاقی و مذهبی، و3- از منظر دمکراسی و آزادی های مدنی. در دوره آقای خاتمی وجه غالب گرایش مردم به آزادیهای مدنی و سیاسی و نقد اخلاقی بود. اما آنچه مردم را به سوی آقای خاتمی جلب میکرد صداقت و رفتار مردمگرای وی بود. به ویژه در دوران اول ریاست جمهوری وی، این چهره اخلاقی موجب شد که مردم علی رغم برخی سرخوردگیها بار دیگر بر سر صندوق های رأی حاضر شوند و رأی بیشتری به ایشان بدهند. جامعه ما هنوز هم آن چنان که برخی فکر میکنند با محاسبه و بر اساس برنامههای کاندیداها یا شعارهایشان رأی خود را تسلیم نمیکند. در انتخابات قبلی ریاست جمهوری هم، مردم از منظر اخلاقی به آقای هاشمی رأی منفی دادند. زیرا فکر میکردند که او یکی از بزرگترین سرمایهدارهاست و در پشت صحنه سیاست ایران نشسته و همه امور را رتق و فتق میکند. جناح راست هم به صورت ظریفی این پروژه را پردازش کرد و آقای هاشمی را به دام خودساخته انداخت. تردیدی ندارم که اگر هر فرد دیگری در برابر آقای احمدینژاد قرار میگرفت، میتوانست از او پیشی بگیرد. با این همه باید توجه کنیم که اما امروز شرایط دیگری است و روزگار دیگری که طرح استراتژیک و گفتمان جدیدی را میطلبد.
به نظر من یکی از مهمترین شعارهایی که میتواند مردم را به صحنه بیاورد، پرسش در باره دروغهای دولت و برداشتهای غیرقانونی از حسابهای عمومی است. دولت نهم از مزایای رسانهای، رادیو و تلویزیون، بودجه بدون نظارت و توزیع پول بین دستههای عزاداری، هیأتهای مذهبی، حوزههای علمیه، وامهای کم بهره و خرد، توزیع پول و اعتبارات در پروژههای کوچک و بدون بازده در شهرهای کوچک و تحریک احساسات میهنپرستانه در قالب انرژی هستهای و ماهوارهسازی و تحریک احساسات عمومی در خصوص اقتدار کشور و تأمین مالی و تدارکاتی وسیع برای نیروهای بسیجی و سپاهی برخوردار است. اما با شکست طرح هدفمند کردن یارانهها، بخش قابل توجهی از برنامههای تبلیغاتی خود را از دست داده است. بنا بر این تمرکز خود را روی افزایش حقوقها و توزیع پول از سبد کمیته امداد و بنیادهای مسکن و… قرار داده است. دروغ سیزده در خصوص توزیع 200 هزار تومان پول ماهانه و تنزل آن به 25 هزار تومان و بعد منتفی شدن آن، ارزان شدن همه چیز و ظهور تورم، پول هایی که خرج روابط با آمریکای لاتین و سوریه شد، همگی نقاط ضعف اخلاقی- مدیریتی دولت فعلی را برملا میکند. تکیه بر روی این نقاط ضعف و توجه دادن مردم به بحرانی که در سال های آینده فراروی آن هاست میتواند به محاسبه عقلانی در معادله سکوت و رأی کمک کند. علی رغم برخی نقاط قوت به نظر میرسد که هنوز کاندیداهای اصلاحطلب نتوانستهاند به این امور درحوزه اجتماعی توجه کنند.
کدامیک از کاندیداهای حاضر قادرند برشرایط انفعال حاضر غلبه کنند؟
به نظر میرسد که هر دو کاندیدای اصلاحطلب میتوانند شرایط منفعل کنونی را تغییر دهند. آقای کروبی، در حوزه دمکراسی و حقوق بشر و حمله صریح به مواضع افراطیون راست و اعلام صریح مواضع سیاسی و آقای میرحسین موسوی در زمینه اقتصاد قادر به ایجاد موج مشارکت خواهند شد. شرایط کنونی شرایطی به شدت لغزنده و سیال است. در شرایط کنونی دادههایی که از ناحیه نظرسنجیها ارائه میشود، قابلیت اعتماد بالایی ندارد، اما نشانههایی هست که سطح مشارکت در بین اقلیتهای قومی و مذهبی، آذریها و روشنفکران و دانشجویان در حال گسترش است. بنا بر این در شرایط کنونی، هر یک از دو کاندیدا فرصتهای خاص خود را دارند. از منظر لایهبندی اجتماعی، طبقات متوسط جدید و تکنوکراتها و از منظر اقوام، لرها، بلوچ ها و بخشی از کردها از آقای کروبی حمایت خواهند کرد و طبقه کارگر و بخشی از طبقه متوسط شهری و در بین اقوام، آذریها و ترکمنها به سوی آقای میرحسین موسوی گرویدهاند. 45 روز آینده، تعیینکننده خواهد بود.
درصحبت های کاندیداهای اصلاح طلب مسئله هسته ای به طور شفاف مورد حمایت واقع شده است آیا این کاندیداها می توانند پس از پایان انتخابات ریاست جمهوری، رفتار دمکراتیک را نهادینه سازند به نحوی که مسایل هسته ای نیز از حالت گروهی خارج شده ودراختیار منافع ملی ایران وایرانیان قرار گیرد؟
به نظر من قوه مجریه کانون تصمیمگیری اصلی در باره مسأله هستهای نیست، بنابراین هیچ یک از کاندیداها نقشی تعیینکننده در ارتباط با سیاست بینالمللی نخواهند داشت. ب هیچ یک از کاندیداها نمیتوانند شقالقمری بکنند، تنها چیزی که ممکن است اتفاق بیفتد این است که با روشن شدن گرایش مردم به سوی تغییر و اصلاحات، هسته تصمیمگیران اصلی حاکمیت، با گرایش عمومی مردم همراهیهایی نشان دهند. به نظر میرسد که مردم به تنشزدایی در روابط خارجی گرایش دارند و از جنجالآفرینی استقبال نمیکنند و بیشتر از هر چیز در پی مواجهه با بحران اقتصادی هستند.
آیا درصورت پیشرفت محیرالعقول درمسایل هسته ای و شدت گیری نظامی گری درایران، شعارهای آقایان موسوی و کروبی و انسجام آنان می تواند ایران را از الگویی مانند کره شمالی به دور نگاه دارد؟
به نظر من زمینههای اجتماعی و ساختاری ایران با کره شمالی متفاوت است. سطح عقلانیت حاکمیت در حفظ منافع و کیان نظام در حدی است که از مواجهه همهجانبه با غرب امتناع خواهد کرد. از منظر اجتماعی نیز شرایط برای بسیج بدنه جامعه برای یک تقابل تمامعیار آماده نیست. با بزرگترین شعارها و تحریک هیجان عمومی هم نمیتوان شرایط ابتدای انقلاب را احیاء کرد. با نگاهی به آمارهایی که رسانههای رسمی جمهوری اسلامی منتشر میکنند، میتوان پی برد که تا چه حد تبلیغ کارآمدی اقتصادی، رفاه عمومی و پیشرفت علمی و اقتصادی بر شعارهای جهانوطنی و حمایت از جنبشهای آزادیبخش و… اولویت یافته است. پیشرفت ایران در حوزه هستهای توسط غرب کاملاً مونیتور میشود و آنها به درستی از ابعاد آن آگاهی دارند. هنوز فضا برای گفت وگو و بازگشت به شرایط عادی مهیا است. جنگ و درگیری شدید با غرب را محتمل نمیدانم، اما تهدید اسرائیل ممکن است در شرایطی جدی شود. غرب تاکنون اسرائیل را کنترل کرده است و بعد از این هم تا مدتها از ماجراجویی در خاورمیانه پرهیز خواهد کرد. به نظر میرسد که اسرائیل از نظر استراتژی منطقهای در سه سال گذشته توانسته است با عمده کردن تضاد ایران، با کشورهای خاورمیانه روابط خوبی برقرار کند و امتیازات زیادی به دست آورد. نمونه این موفقیت را در کنفرانس دوربان میتوان مشاهده کرد. دیگر از نژادپرستی دولت اسرائیل در بیانیه پایانی خبری نبود، بسیاری از کشورها با اسرائیل همدلی و همراهی کردند و نمایندگان کشورهای حاشیه خلیج فارس هم از دعوای ایران و اسرائیل خوششان میآید، اما در حوزهی اقتصاد و امنیت ساختارهای قدرت، با ایران تضاد منافع دارند. هنوز ما همچنان در دوران گذار به سوی تعیین سرنوشت هستیم.
برخی از صاحبنظران معتقدند الگوی فکری آقای موسوی، برتوسعه یک وجهی تاکید دارد ونه توسعه متوازن، آیا این بحث را تایید می کنید؟ این الگو تا چه اندازه می تواند به حیات خود ادامه بدهد؟
به اعتقاد من، تفاوت کروبی و میرحسین موسوی در حد 10 تا 20 درصد است. استراتژیهای این دو نفر تفاوت اصولی ندارند. اما در سیاستهای اقتصادی، میرحسین موسوی گرایش به سوی حمایت از طبقات فرودست و متوسط دارد و به دنبال سیاستهای حمایتی از معلمان و کارگران و کشاورزان است و در ستاد کروبی گرایش غالب با امثال دکتر نجفی و کرباسچی است. گروه دوم بر سیاستهای اقتصادی بازار تأکید میکنند. تحلیل میرحسین موسوی این است که اگر به طبقات فرودست بیتوجهی شود، پوپولیسم و دیکتاتوری گسترش خواهد یافت و اصلاحات بدون همراهی این طبقات امکان موفقیت ندارد. من هم بر این باورم که جناح راست با تکیه بر فقر گسترده و فساد موجود توانسته است بر بحرانهای واقعی خود سرپوش بگذارد. از این منظر، تغییرات سریع در حوزه خصوصیسازی و آزادسازی اقتصادی میتواند بحران ها و واکنشهای خشونتآمیز را در جامعه دامن بزند. برای نهال ضعیف و نحیف دمکراسی، امکان بقا در شرایط بحرانی منتفی خواهد شد. همچنان سیاستهای برنامهریزیشده و تدریجی برای گذار از دولت متمرکز به سوی سرمایهداری ملی ضروری است. برای کارگرانی که هر روز از کارخانهها اخراج میشوند، برای معلمانی که قادر به تأمین قوت لایموت خود نیستند، برای کشاورزانی که چشم به آسمان دوختهاند باید فکری کرد. در اقتصاد بحرانزده ایران در همه دورانی که سیاست بازار تبلیغ شده است، حجم دولت و اقتصاد دولتی بیشترین رشد را داشته، چرا چنین شده است، زیرا بخش خصوصی واقعی و سرمایهداری ملی هنوز برای حضور فعال و اثربخش در عرصه ملی توانمند نشده است. اگر هر یک کاندیداها بتوانند مدیریت و اجرای طرح های عمرانی را به بخش خصوصی واقعی واگذار کنند، در آن صورت میتوانند امیدوار باشند که اصلاحات واقعی اقتصادی آغاز شده است. بار دیگر تأکید میکنم که تفاوتهای استراتژیک و تعیینکننده و به بیان دیگر “سیاه و سفید” بین کاندیداهای اصلاحطلب نمیبینم. در انتخاباتی که پیش روی ماست، نه گفتن به دروغ و ریاکاری و نه گفتن به دشمنان دمکراسی و منافع ملی مهمتر از آرزوهای ماست.