این دومین مصاحبه با یک فیلمساز یهودی/اسرائیلی است که در هنر روز منتشر می شود. اگر فلسطینی ها به دلیل نبود دولت یا سازمان هایی مقتدر و نظام مند نتوانستند پیام خود را از راه سینما به گوش دیگران برسانند و لاجرم راه های خشونت آمیز را برگزیدند، اما اسرائیلی ها موفق شدند تا ساختار سینمایی ملی را پی ریزی کنند که اینک پس نیم قرن به بلندگوی نسلی تازه که در پی یافتن هویت خویش و از همه مهم تر همزیستی مسالمت آمیز با اعراب و مسلمانان است، تبدیل شده است. با هم به تازه ترین فریاد صلح خواهی از منطقه ای که هر روز صدای انفجار بمب ها و شلیک گلوله ها آرامش اش را برهم می زند، گوش فرا دهیم…
گفت و گو با ایتن فاکس کارگردان اسرائیلی
گرفتار و مردد
همین سه سال قبل بود که پس از تماشای فیلم یوسی و یاگر با نام ایتن فاکس کارگردان اسرائیلی آشنا شدم. متاسفانه بخت آن را نداشتم تا همه فیلم هایی را که تاکنون ساخته[مخصوصاً مهم ترین فیلمش راه رفتن روی آب]، ببینم. اما گمان می کنم جزو معدود ایرانیان خوش شانسی باشم که بخت تماشای چند فیلم از فاکس و دیگر فیلمسازان سرشناس و بهتر بگویم موج نوی سینمای اسرائیل نصیبم شده است. آموس گیتای و ایتن فاکس به گمان من نمایندگان واقعی کشور، سرزمین یا ملت اسرائیل و یا فلسطین اشغالی[و هر چه می خواهید آن را نام بدهید] هستند. هنرمندانی تازه نفس و نو جو که در فیلم هایشان از سویی نقد جامعه یهود و دولت اسرائیل را مطرح می کنند و از طرف دیگر با پیام صلح و آشتی در صدد یافتن راهی برای زندگی مسالمت آمیز با اعراب فلسطینی هستند. البته این دو نفر و دیگر کارگردانان جدید اسرائیلی نیز مانند بسیاری از هنرمندانی که در دل حکومت هایی ایدئولوژیک زاده و بزرگ شده اند، در آثار خود به مسائلی چون جنسیت اهمیت بسیار می دهند.
اگر آموس گیتای را نماینده بخش عادی جامعه[البته از نظر جنسی که ارتباط دو جنس مخالف را مجاز می داند] بدانیم، فاکس را می شود سخنگوی بخش غیر عادی جامعه[یعنی همجسگرایان مرد و زن] نام داد. اگر گیتای برای رسیدن به آنچه که هنجار نامیده می شود و عشق زمینی نام دارد، در فیلم قربانی[کادوس] آموزه های بنیادگرایانه دین یهود و طبقه روحانیون را به چالش می طلبد؛ فاکس در فیلم های خود و مخصوصاً حباب[سراب] متفاوت بودن در اسرائیل/فلسطین را به نمایش می گذارد. در پیرامون شخصیت های او افرادی حضور دارند که بنابر عرف رایج جامعه همجنس گرایی را به چشم یک انحراف و امری ناپسند می نگرند. از نظر آنان این امر یک نارسایی، اختلال رفتاری و حتی امری اکتسابی و مایه شرم است. چیزی که فاکس می کوشد آن را در فیلم هایش به مثابه پدیده ای طبیعی/انسانی و قابل پذیرش نشان دهد، کاری که چندان ساده و راحت نیست و بدون شک مایه جنجال خواهد شد. همان گونه که صلح طلبی نسل جوان اسرائیل یا فلسطین از سوی نسل پیشین قابل درک و دریافت نیست و زمانی که همین دختران و پسران به ظاهر منحرف منادی صلح و آرامش باشند، آش دیگر واقعاً شور شده است.
با کمی مسامحه می شود فیلم حباب را پیرو مکتب هیپی گری دهه 1960 و 1970 دانست که شعار “جنگ نکنیم، عشق بورزیم” را فریاد می کردند. گفتم اندکی مسامحه؛ چون سرنوشت قهرمانان فاکس تا اطلاع ثانوی قربانی خشونت شدن است. در فیلم حباب هر کس سهمی از خشونت پیرامون را دریافت می کند، خواهر اشرف قربانی تیراندازی بی هدف دو سرباز اسرائیلی می شود و یالی در یک یمب گذاری انتحاری قدرت راه رفتن را از دست می دهد. در پایان فیلم نیز نوام و اشرف چشم در چشم هم- در صحنه ای که به وصالی ابدی می ماند- بر اثر انفجار بمبی که اشرف به خود بسته، کشته می شوند. تنها کسانی که به ظاهر نجات یافته اند؛ لولو و معشوق تازه اش شائول هستند. می گویم ظاهراً چون صدمات روحی از دست دادن دوستان و هم اتاقی هایی چون نوام و اشرف و معلول شدن یالی در آینده روح شان را بسیار عذاب خواهد داد.
حباب داستان سه جوان اسرائیلی [دو پسر به نام های یالی و نوام، و یک دختر به اسم لولو] است که در محله هیپی های تل آویو با هم زندگی می کنند. آنها در صدد دوری از سیاست و تمرکز بر زندگی جنسی و عشقی خود هستند. هر سه در سنین بیست سالگی هستند. نوام که به تازگی از خدمت در پست بازرسی کرانه غربی بازگشته، در یک مغازه فروش سی دی کار می کند. او در آخرین روزهای خدمتش شاهد به مرده دنیا آمدن کودک زنی فلسطینی در پست بازرسی بوده و با جوانی عرب- که عبری را به خوبی صحبت می کند- برخورد کرده است. نوام در بازگشت به منزل با همان جوان عرب که خود را اشرف معرفی می کند، روبرو می شود. اشرف مدارک وی را که جا گذاشته بود، پس آورده است. همین واقعه باعث می شود تا خیلی زود دو جوان همجنسگرا [که به تابوهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که چنین دوستی و عشقی را مجاز نمی داند، وقعی نمی دهند] شیفته یکدیگر شوند..
لولو که در یک مغازه فروش لوازم آرایشی و بهداشتی کار می کند، حکم رئیس معنوی این گروه را دارد و در صدد برپایی یک پارتی با اهداف صلح طلبانه در مخالفت با اشغالگران است. اما او هم مشکلات خاص خودش دارد و از دست مردی که به تازگی با او آشنا شده و پس از همخوابگی وی را ترک کرده، خشمگین است…
یالی نیز همجنس گراست و مدیریت یک کافه-رستوران را بر عهده دارد، پس از آشنایی با پسری به نام گولان دوران پر افت و خیزی را می گذراند.
نوام و اشرف عاشق هم شده اند، و دوستان اسرائیلی شان در صدد کمک به اشرف هستند تا بتواند در تل آویو اقامت کند. آنها کاری در کافه یالی به اشرف داده و نامی عبرانی بر او می نهند. اما اشرف که برای فرار از ازدواج اجباری با یک زن به تل آویو آمده، ناچار برای حضور در مراسم عروسی خواهرش به نابلس برمی گردد. لولو و نوام-که از رفتن اشرف غمگین شده- برای یافتن وی در پوشش خبرنگار به نابلس می روند. در پی حادثه ای شوهر آینده خواهرش که از رهبران محلی حماس است، از همجنس گرا بودن اشرف باخبر می شود. او اصرار دارد تا اشرف با خواهرش ازدواج کند، اما اشرف قبل از عروسی ماجرا را به خواهرش گفته و پس از برخورد منفی وی با همجنس گرا بودنش، آنجا را ترک می کند تا به پارتی صلح طلبانه لولو برود.
اما روزگار خوش جوانان صلح طلب با کشته شدن تصادفی خواهر اشرف در فردای روز عروسی، به پایان می رسد. اشرف هراسان به خانه برمی گردد و پس از مراسم سوگواری تصمیم می گیرد تا به جای شوهر خواهرش کمربند حامل بمب را به خود بسته و به تل آویو برود. اما هدف وی انتقام از مردم اسرائیل نیست. به همین خاطر پس از پرسه ای بی هدف در خیابان های تل آویو زمانی که سر از مقابل کافه یالی در می آورد- لحظه ای که نوام با علم به هدف اشرف به سوی می دود- در وسط خیابان بمب را منفجر می کند…
حباب[سراب] اما فقط داستان عشق زمینی نیست. بلکه داستان عشق جوانانی از دو تیره و دین متفاوت، اما متعلق به سرزمینی واحد است. داستان عشق به تل آویو یا بیت المقدس است. داستان دوست داشتن جغرافیایی به نام اسرائیل یا فلسطین اشغالی است. به همین خاطر است که دو معشوق در سکانس رویا گونه پایان فیلم، در پارک دوران کودکی شان-یعنی جایی که می توانستند با همدیگر ملاقات کرده باشند- همدیگر را و مادران شان را باز می یابند. و چه تمثیلی زیباتر از مادر برای وطن…
دوست دارم هم صدا با فاکس خشونت را نفرین و صلح را فریاد کنم، همان گونه که اشرف، نوام، لولو و یالی- به شکلی هر چند ساده لوحانه- حل تمامی مشکلات سیاسی محل زندگی شان را فریاد می کنند: با رقص و موسیقی….
ایتن فاکس متولد 1964 نیویورک است. وقتی دو ساله بود به همراه خانواده اش به اسرائیل مهاجرت کرد. پدرش سیمور فاکس یک خاخام محافظه کار و استاد دانشگاه عبری اورشلیم بود. مادرش سارا-همنام مادر نوام- کمینکر رئیس شورای شهر بود. ایتن دو برادر به نام دیوید و دنی دارد و در اورشلیم بزرگ شده است. در دانشکده سینما و تلویزیون دانشگاه تل آویو درس خوانده و پس از خدمت سربازی به فیلم ساختن روی آورده است.
فاکس که خود نیز همجنس گراست در اغلب فیلم هایش به مسائل و مشکلات این قبیل انسان ها در جامعه اسرائیل می پردازد. او اولین فیلمش را با نام بعد با موضوع هویت جنسی در 1990 کارگردانی کرد که برنده جایزه هیئت داوران جشنواره مونیخ شد. بعد فیلمی 45 دقیقه ای درباره سربازی جوان بود که قبل از فرستاده شدن به لبنان، در طول مرخصی یک روز گروهان شان در اورشلیم، در یک پارک با ستوان فرماندهش رابطه جنسی برقرار می کند. کسی که قبلاً با او به شدت بد رفتاری کرده است.
فاکس با وجود موفقیت بعد، چهار سال پس از آن توانست اولین فیلم بلندش را با نام آواز سیرن[در اساطیر یونان، زنی افسونگر است که دریانوردان را با آواز دلفریب خود به سوی مرگ می کشاند] جلوی دوربین ببرد. آواز سیرن یک کمدی عاشقانه درباره تالیا کاتز[آگهی بگیر اهل تل آویو] با نوا نعمان[متخصص تغذیه] در هنگامه جنگ خلیج بود، که در وطن فیلمساز به توفیق تجاری چشمگیری دست یافت. در سال 1997 پس از ساخت قسمت هایی از سریال تلویزیونی فلورنتین[درباره زندگی جوانان تل آویو قبل و بعد از ترور رابین]، فیلم کوتاه دلش را به دست بیاور را کارگردانی کرد. یک فیلم فانتزی با تم همجنس گرایی که داستان آن در یک شهرستان کوچک رخ می داد.
سرانجام نمایش دومین فیلم بلند فاکس با نام یوسی و یاگر در 2002 و کسب جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های همجنس گرایانه تورینو شهرت بین المللی را نصیب وی کرد. یوسی و یاگر مطالعه ای جامعه شناسانه درباره دو ارتشی اسرائیلی است که عاشق یکدیگر هستند. اما این رابطه به رغم سوءظن های همقطاران، مخفی مانده است. اما چند ماه بعد از به پایان رسیدن دوران خدمت یکی از این دو نفر، محل خدمت دیگری[که در میان برف نیز محصور شده] مورد حمله قرار می گیرد.
موفق ترین فیلم کارنامه فاکس و پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای اسرائیل تا امروز با نام راه رفتن روی آب در سال 2004 به نمایش در آمد. داستان ایال، یک افسر موساد که مامور یافتن و کشتن آلفرد هیملمان-یک افسر نازی سابق-می شود. او در پوشش یک راهنمای گردشگران به اکسل -نوه هیملمان که برای دیدن خواهرش پیا به اسرائیل آمده- نزدیک می شود. اما در طول سفر اکسل ارزش های اخلاقی ایال را زیر سوال می برد و همزمان او را به عشق خود گرفتار می کند.
راه رفتن روی آب نمایش گسترده و موفقی در همه جای دنیا داشت و موفق شد تا نامزدی جایزه سزار بهترین فیلم خارجی و بهترین کارگردانی از مراسم آکادمی فیلم اسرائیل را به همراه جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های یهودی واشنگتن برای فاکس به ارمغان بیاورد.
حباب[سراب] چهارمین فیلم بلند ایتن فاکس است که امسال پخش جهانی یافت. حباب تا این لحظه برنده جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های همجنس گرایانه تورینو، برنده جایزه بهترین فیلم جشنواره L.A. Outfest ، برنده جایزه پانوراما و داوران رسانه ها از جشنواره برلین و برنده بهترین فیلمنامه از جشنواره دوربان شده است. حباب فیلمی عاری از کلیشه ها، با یک پیام قوی سیاسی است که می کوشد راهی برای خروج از نزاع های تعصب آمیز و جنون آمیزی که جهان پیرامون ما را آکنده است، نشان دهد. فیلمی با روایتی جذاب و سرشار از تعلیق که می کوشد تعادلی ظریف و منصفانه میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها برقرار کند. تهیه کننده حباب و تمامی فیلم های ایتن فاکس گال اوچوفسکی است که نزدیک به 18 سال است با وی همکاری دارد. اوچوفسکی نویسنده و روزنامه نگار نیز هست و در نوشتن چند فیلمنامه با فاکس همکاری کرده است. لازم به ذکر است که این مصاحبه به صورت تلفنی انجام شده است.
همه می دانیم که قاب فیلم با رها کردن بسیاری چیزها در خارج از خود شکل می گیرد. یعنی به خاطر طرح کردن برخی مسائل، مجبور به چشم پوشی چیزهای دیگر می شویم. یا این که خود به خود تحت الشعاع قرار می گیرند. آیا در فیلم های یوسی و یاگر[2002] و حباب[2006] هم برای شما چیزهایی در مورد منطقه و خاورمیانه وجود داشت که آگاهانه در خارج از قاب قرار بدهید و یا از آنها چشم پوشی کنید؟
قبل از هر چیز، خیلی دوست داشتم که فیلم قبلی ام راه رفتن روی آب را دیده بودید. اگر فیلم هایی را که ساخته ام و زندگی ام را یک پازل فرض کنید، در واقع این فیلم ها هر کدام قسمت هایی از این پازل است. طبیعی است که قرار دادن برخی چیزها در خارج از کادر گریز ناپذیر است. متوجه هستم که در مرکز کارهایم اکثراً استعاره ها یا اسطوره ها و کلیشه هایی را که تبدیل به جزیی از فرهنگ و جامعه مان شده ان، جا داده ام. می توانم بگویم برای ایجاد کنتراسی بین تصویری که ما از خودمان داریم و مقایسه آن با چیزی که دیگران می بینند، شروع کردم. خیلی ها ما را قوی خواهند دید. یعضی ها دوست ندارند سیاسی باشند، و برخی فقط مخالف خواهند بود. می دانستم اگر همه این کلیشه ها و تیپ ها را در یک قصه جا بدهم، علامت سوال های بزرگی ایجاد خواهند کرد. و خوب، بعدش می پرسید: این شخصیت ها چقدر خوشبخت هستند؟ چه رابطه ای میان سرباز بودن در ارتش اسرائیل با زندگی عادی شان برقرار می کنند؟
وقتی من بچه کوچکی بودم، امکان نداشت بتوانید رفتار دولت اسرائیل را زیر سوال ببرید. ما فقط مراقب خودمان بودیم و برای زنده ماندن تلاش می کردیم. و همه دنیای خارج به شکلی جنون آمیز در انتظار جویدن خرخره ما بود.
به نظر شما اتفاقاتی که رخ داد، قانونی و مشروع بود؟
مشروعیت مفهومی نیست که در اینجا بشود در مورد آن بحث کرد. قهرمانی برتر است. قهرمان ها هستند. برای من هم همین طور بود. تا وقتی که خودم به جنگ رفتم و با چشم های خودم دیدم…
آیا با توجه به این مسائل می توانیم بگوییم که نکات مشترکی میان زندگی خودتان و فیلم هایتان وجود دارد؟ یعنی وجوه بیوگرافیک؟
من در آمریکا به دنیا آمدم. شاید این مسئله به من امکان نگاه کردن به وقایع از بیرون را می دهد. در 1982 در جنگ لبنان شرکت کردم. چیزهایی که آنجا دیدم با چیزهایی که شنیده بودم، در تضاد بود. جوان های زیادی در برابر این وضعیت، احساسی مثل من داشتند. کارهایی که انجام دادیم، هولناک بود. می توانم بگویم که نسل من نوع خاصی از بیداری/ روشنگری را تجربه کرد. در آن زمان کم کم شروع کردیم به مسئله پیدا کردن با تصویر کلیشه ای شهروند اسرائیلی و زیر سوال بردن و نقد کردن هویت اسرائیلی و میزان وابستگی مان به آن…اما از طرف دیگر آنجا جغرافیایی بود که خانه ما در آن وجود داشت و آنجا را دوست داشتیم. نمی خواستیم آنجا را به حال خودش و دست های دیگران رها کنیم و برویم. مثلاً سکانس های فلاش بک فیلم که شبیه فیلم های سوپر 8 است، یادآور محله های کودکی و اتفاقاتی است که برای من و مادرم رخ داده. از فلسطینی ها خواسته بودند تا بچه های شان را به پارک نیاورند. مادرم هم عصبانی شده و یک پارتی برای بچه ها ترتیب داده بود، با این هدف که ما با بچه های دیگر بازی کنیم. ما با بچه های فلسطینی خیلی نزدیک بودیم، ولی ترس زیادی هم در فضا موج می زد، به همین خاطر هیچ کس نیامد.
شخصیت های فلسطینی فیلم در اولین نماها مجبور به لخت شدن در پست بازرسی می شوند. در طول فیلم شاهد برهنه شدن کسان دیگری از قبیل همجنس گرایان زن و مرد، صلح طلبان و فعالان اجتماعی هستیم. آیا می توانیم این برهنه شدن را نوعی استعاره از مقاومت اقلیت ها ارزیابی کنیم؟
در میان انسان ها عموماً یهودی بودن، یا همجنس گرا بودن دلایلی کافی برای در اقلیت قرار گرفتن است. همجنس گراها، وقتی من جوان تر بودم صاحب وضعیت بدتری بودند، نقطه ضعف های زیادی داشتند. البته از آن زمان تا امروز چیزهای زیادی به دست آورده ایم، در مورد فلسطینی ها هم همین طور. این که آنها چه سهمی در درگیری شما دارند، مهم است. از چشم آدم های عادی-کی می داند هدفم از گفتن این کلمه چیست؟- چقدر مایه دردسر و ناراحت کننده هستید؟ من هم به چیزهایی که یک آدم عادی را به طرف بمب گذار انتحاری شدن سوق می دهد، اهمیت می دهم. وقتی من کوچک بودم، بمب گذاری های انتحاری وجود نداشت، به جای آنها عملیات تروریستی بود. بعدها به واسطه رسانه ها شروع کردیم به شنیدن اخبار روزانه درباره بمب گذران انتحاری… بعدها خودم داستان زندگی بسیاری از این بمب گذران انتحاری را مطالعه کردم و به نظرم آمد که هیچ کدام شان آدم های فاقد عقل یا عصبی نیستند. اگر یک بمب گذار انتحاری در آن نقطه به این که کار او قادر به حل کردن مشکلی باشد، باور داشته باشد… اگر می خواهید جزیی از این فرایند بشوید، باید بدانید که این فرایند و سهم شما در این فرایند، چه می کند و چه می تواند بکند. شاید به این وسیله بتوانید یک زخم عمیق را بهبود ببخشید.
به نظر شما چه چیزی اشرف را به سوی تبدیل شدن به یک بمب گذار انتحاری سوق می دهد؟
زندگی در فلسطین اشغالی به عنوان یک مرد می تواند بارهای سنگینی- در سطوح و انواع مختلف- روی دوش شما بگذارد. در همه فیلم های من، تم مرد بودن به عنوان یک مسئله دردسر آفرین به شکلی واضح وجود دارد. چون من هم یک مرد اسرائیلی هستم و دوران سختی را هم گذراندم. هر چند که باورها و دلایل هر کس می تواند متفاوت باشد، اما روز به روز زندگی ما شکل نامتجانس تری به خودش می گیرد. در آغاز فیلم راه رفتن روی آب یک مامور اطلاعاتی اسرائیلی مرتکب جنایت می شود، در حالی که این اتفاق می تواند از طرف بسیاری از اسرائیلی ها داستان کشته شدن یک عرب بد سرشت از سوی قهرمان داستان تعبیر بشود.
چیز دیگری هست که توجهم را به شدت جلب کرده و آن هم ترتیب دادن پارتی صلح طلبانه در مخالفت با اشغالگران به شیوه یک سازمان سیاسی است، ولی اغلب فعالان که با هدف خوش گذراندن در این پارتی شرکت کرده اند قرص های اکس مصرف می کنند. آیا تفریح در یک چنین نطقه ای- از نظر جغرافیایی- این قدر سخت است؟
روز به روز به تعداد جوان هایی که بعد از اتمام دوره سربازی به قصد فراموش کردن چیزهایی که دیده اند، برای گردش به هندوستان می روند یا خودشان را به دست مواد مخدر می سپارند، اضافه می شود. تل آویو، با پارتی ها، زندگی شبانه و مواد مخدرش صاحب چنین انرژی هست. هیچ کس از آینده خبر ندارد و هیچ کس نمی داند راه حل واقعی چه خواهد بود. طبیعی است که جوانان ساده لوحی هم وجود دارند، مثل گروه مخالف اشغالگران… اما در عین حال می شود نگاه منتقدانه هم داشت.
آیا نوام به عنوان کسی که به سربازی رفته و از سوی دیگر شخصیت ها مورد نقد قرار می گیرد، سمبل طبقه متوسط و آگاه است؟ آیا در اولین روز پس از اتمام سربازی که با آی پاد به موسیقی غربی گوش می دهد، نسبت به فضای اطراف خودش بیش از اندازه بی اعتنا نیست؟
ابتدا باید این را توضیح بدهم که در اسرائیل هنوز قانونی وجود ندارد که بشود با استناد به آن از رفتن به سربازی امتناع کرد. نوام هم شخصیتی است که ترجیح می دهد به خدمت سربازی نرود. فکر می کنم بخشی از شخصیت من در نوام وجود دارد. بخشی که می خواهد تفکر قدیمی اسرائیلی را کنار بگذارد، اما موفق نمی شود. او یک آدم متوسط است که کارهایی که کشور، جامعه و قومش می خواهد انجام می دهد. خدمت سربازی هنوز در کشور ما مورد مناقشه است. حباب دو هفته قبل از درگیری های اخیر اکران شد. به همین خاطر خیلی ها به دلیل بسته شدن سینماها موفق به دیدن آن نشدند. درگیری ها بیشتر در شمال اسرائیل اتفاق افتاد. به همین خاطر زندگی شبانه تل آویو مختل نشد و به دلیل پوشش رسانه ها دشمن هر کس که بود، فراموش شد و در عوض این مناطق کوچک-مثل کیبوتص ها- که ما آنها را حباب[سراب] می نامیم، تبدیل به دشمن شدند. فیلم حباب بدون این که اشاره صریح و مستقیمی به کسی یا چیزی داشته باشد، به زندگی شخصی آدم های فیلم می پرداخت و از نظر خیلی ها یک روایت منفی بود. به همین خاطر وقتی درگیری ها تمام شد، فیلم تازه در مطبوعات مطرح شد و خیلی از تماشاگران از دیدن آن ناراحت شدند. در نتیجه بیننده زیای جذب فیلم نشد و در حالی که انتظار داشتم نسبت به فیلم قبلی ام استقبال بیشتری از حباب صورت بگیرد، در گیشه موفقیت زیادی به دست نیاورد. تنها تاثیر مفید فیلم این بود که خیلی از انسان ها به این فکر افتادند که تل آویو حبابی[سرابی] بیش نیست.