گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
امیر عزتی

po_ezati_01.jpg

این دومین مصاحبه با یک فیلمساز یهودی/اسرائیلی است که در هنر روز منتشر می شود. اگر فلسطینی ها به دلیل نبود ‏دولت یا سازمان هایی مقتدر و نظام مند نتوانستند پیام خود را از راه سینما به گوش دیگران برسانند و لاجرم راه های ‏خشونت آمیز را برگزیدند، اما اسرائیلی ها موفق شدند تا ساختار سینمایی ملی را پی ریزی کنند که اینک پس نیم قرن به ‏بلندگوی نسلی تازه که در پی یافتن هویت خویش و از همه مهم تر همزیستی مسالمت آمیز با اعراب و مسلمانان است، ‏تبدیل شده است. با هم به تازه ترین فریاد صلح خواهی از منطقه ای که هر روز صدای انفجار بمب ها و شلیک گلوله ها ‏آرامش اش را برهم می زند، گوش فرا دهیم…‏

eaten1.jpg

گفت و گو با ایتن فاکس کارگردان اسرائیلی

‎ ‎گرفتار و مردد‎ ‎

همین سه سال قبل بود که پس از تماشای فیلم یوسی و یاگر با نام ایتن فاکس کارگردان اسرائیلی آشنا شدم. متاسفانه بخت ‏آن را نداشتم تا همه فیلم هایی را که تاکنون ساخته[مخصوصاً مهم ترین فیلمش راه رفتن روی آب]، ببینم. اما گمان می ‏کنم جزو معدود ایرانیان خوش شانسی باشم که بخت تماشای چند فیلم از فاکس و دیگر فیلمسازان سرشناس و بهتر بگویم ‏موج نوی سینمای اسرائیل نصیبم شده است. آموس گیتای و ایتن فاکس به گمان من نمایندگان واقعی کشور، سرزمین یا ‏ملت اسرائیل و یا فلسطین اشغالی[و هر چه می خواهید آن را نام بدهید] هستند. هنرمندانی تازه نفس و نو جو که در فیلم ‏هایشان از سویی نقد جامعه یهود و دولت اسرائیل را مطرح می کنند و از طرف دیگر با پیام صلح و آشتی در صدد ‏یافتن راهی برای زندگی مسالمت آمیز با اعراب فلسطینی هستند. البته این دو نفر و دیگر کارگردانان جدید اسرائیلی نیز ‏مانند بسیاری از هنرمندانی که در دل حکومت هایی ایدئولوژیک زاده و بزرگ شده اند، در آثار خود به مسائلی چون ‏جنسیت اهمیت بسیار می دهند. ‏

اگر آموس گیتای را نماینده بخش عادی جامعه[البته از نظر جنسی که ارتباط دو جنس مخالف را مجاز می داند] بدانیم، ‏فاکس را می شود سخنگوی بخش غیر عادی جامعه[یعنی همجسگرایان مرد و زن] نام داد. اگر گیتای برای رسیدن به ‏آنچه که هنجار نامیده می شود و عشق زمینی نام دارد، در فیلم قربانی[کادوس] آموزه های بنیادگرایانه دین یهود و طبقه ‏روحانیون را به چالش می طلبد؛ فاکس در فیلم های خود و مخصوصاً حباب[سراب] متفاوت بودن در اسرائیل/فلسطین ‏را به نمایش می گذارد. در پیرامون شخصیت های او افرادی حضور دارند که بنابر عرف رایج جامعه همجنس گرایی ‏را به چشم یک انحراف و امری ناپسند می نگرند. از نظر آنان این امر یک نارسایی، اختلال رفتاری و حتی امری ‏اکتسابی و مایه شرم است. چیزی که فاکس می کوشد آن را در فیلم هایش به مثابه پدیده ای طبیعی/انسانی و قابل پذیرش ‏نشان دهد، کاری که چندان ساده و راحت نیست و بدون شک مایه جنجال خواهد شد. همان گونه که صلح طلبی نسل ‏جوان اسرائیل یا فلسطین از سوی نسل پیشین قابل درک و دریافت نیست و زمانی که همین دختران و پسران به ظاهر ‏منحرف منادی صلح و آرامش باشند، آش دیگر واقعاً شور شده است. ‏

با کمی مسامحه می شود فیلم حباب را پیرو مکتب هیپی گری دهه 1960 و 1970 دانست که شعار “جنگ نکنیم، عشق ‏بورزیم” را فریاد می کردند. گفتم اندکی مسامحه؛ چون سرنوشت قهرمانان فاکس تا اطلاع ثانوی قربانی خشونت شدن ‏است. در فیلم حباب هر کس سهمی از خشونت پیرامون را دریافت می کند، خواهر اشرف قربانی تیراندازی بی هدف دو ‏سرباز اسرائیلی می شود و یالی در یک یمب گذاری انتحاری قدرت راه رفتن را از دست می دهد. در پایان فیلم نیز نوام ‏و اشرف چشم در چشم هم- در صحنه ای که به وصالی ابدی می ماند- بر اثر انفجار بمبی که اشرف به خود بسته، کشته ‏می شوند. تنها کسانی که به ظاهر نجات یافته اند؛ لولو و معشوق تازه اش شائول هستند. می گویم ظاهراً چون صدمات ‏روحی از دست دادن دوستان و هم اتاقی هایی چون نوام و اشرف و معلول شدن یالی در آینده روح شان را بسیار عذاب ‏خواهد داد. ‏

حباب داستان سه جوان اسرائیلی‎ ‎‏[دو پسر به نام های یالی و نوام، و یک دختر به اسم لولو] است که در محله هیپی های ‏تل آویو با هم زندگی می کنند. آنها در صدد دوری از سیاست و تمرکز بر زندگی جنسی و عشقی خود هستند. هر سه در ‏سنین بیست سالگی هستند. نوام که به تازگی از خدمت در پست بازرسی کرانه غربی بازگشته، در یک مغازه فروش ‏سی دی کار می کند. او در آخرین روزهای خدمتش شاهد به مرده دنیا آمدن کودک زنی فلسطینی در پست بازرسی بوده ‏و با جوانی عرب- که عبری را به خوبی صحبت می کند- برخورد کرده است. نوام در بازگشت به منزل با همان جوان ‏عرب که خود را اشرف معرفی می کند، روبرو می شود. اشرف مدارک وی را که جا گذاشته بود، پس آورده است. ‏همین واقعه باعث می شود تا خیلی زود دو جوان همجنسگرا‏‎ ‎‏[که به تابوهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که چنین ‏دوستی و عشقی را مجاز نمی داند، وقعی نمی دهند] شیفته یکدیگر شوند.. ‏

لولو که در یک مغازه فروش لوازم آرایشی و بهداشتی کار می کند، حکم رئیس معنوی این گروه را دارد و در صدد ‏برپایی یک پارتی با اهداف صلح طلبانه در مخالفت با اشغالگران است. اما او هم مشکلات خاص خودش دارد و از ‏دست مردی که به تازگی با او آشنا شده و پس از همخوابگی وی را ترک کرده، خشمگین است…‏

یالی نیز همجنس گراست و مدیریت یک کافه-رستوران را بر عهده دارد، پس از آشنایی با پسری به نام گولان دوران پر ‏افت و خیزی را می گذراند. ‏

نوام و اشرف عاشق هم شده اند، و دوستان اسرائیلی شان در صدد کمک به اشرف هستند تا بتواند در تل آویو اقامت کند. ‏آنها کاری در کافه یالی به اشرف داده و نامی عبرانی بر او می نهند. اما اشرف که برای فرار از ازدواج اجباری با یک ‏زن به تل آویو آمده، ناچار برای حضور در مراسم عروسی خواهرش به نابلس برمی گردد. لولو و نوام-که از رفتن ‏اشرف غمگین شده- برای یافتن وی در پوشش خبرنگار به نابلس می روند. در پی حادثه ای شوهر آینده خواهرش که از ‏رهبران محلی حماس است، از همجنس گرا بودن اشرف باخبر می شود. او اصرار دارد تا اشرف با خواهرش ازدواج ‏کند، اما اشرف قبل از عروسی ماجرا را به خواهرش گفته و پس از برخورد منفی وی با همجنس گرا بودنش، آنجا را ‏ترک می کند تا به پارتی صلح طلبانه لولو برود. ‏

اما روزگار خوش جوانان صلح طلب با کشته شدن تصادفی خواهر اشرف در فردای روز عروسی، به پایان می رسد. ‏اشرف هراسان به خانه برمی گردد و پس از مراسم سوگواری تصمیم می گیرد تا به جای شوهر خواهرش کمربند حامل ‏بمب را به خود بسته و به تل آویو برود. اما هدف وی انتقام از مردم اسرائیل نیست. به همین خاطر پس از پرسه ای بی ‏هدف در خیابان های تل آویو زمانی که سر از مقابل کافه یالی در می آورد- لحظه ای که نوام با علم به هدف اشرف به ‏سوی می دود- در وسط خیابان بمب را منفجر می کند…‏

حباب[سراب] اما فقط داستان عشق زمینی نیست. بلکه داستان عشق جوانانی از دو تیره و دین متفاوت، اما متعلق به ‏سرزمینی واحد است. داستان عشق به تل آویو یا بیت المقدس است. داستان دوست داشتن جغرافیایی به نام اسرائیل یا ‏فلسطین اشغالی است. به همین خاطر است که دو معشوق در سکانس رویا گونه پایان فیلم، در پارک دوران کودکی ‏شان-یعنی جایی که می توانستند با همدیگر ملاقات کرده باشند- همدیگر را و مادران شان را باز می یابند. و چه تمثیلی ‏زیباتر از مادر برای وطن…‏

دوست دارم هم صدا با فاکس خشونت را نفرین و صلح را فریاد کنم، همان گونه که اشرف، نوام، لولو و یالی- به شکلی ‏هر چند ساده لوحانه- حل تمامی مشکلات سیاسی محل زندگی شان را فریاد می کنند: با رقص و موسیقی….‏

eaten3.jpg


‏ ‏

ایتن فاکس متولد 1964 نیویورک است. وقتی دو ساله بود به همراه خانواده اش به اسرائیل مهاجرت کرد. پدرش سیمور ‏فاکس یک خاخام محافظه کار و استاد دانشگاه عبری اورشلیم بود. مادرش سارا-همنام مادر نوام- کمینکر رئیس شورای ‏شهر بود. ایتن دو برادر به نام دیوید و دنی دارد و در اورشلیم بزرگ شده است. در دانشکده سینما و تلویزیون دانشگاه ‏تل آویو درس خوانده و پس از خدمت سربازی به فیلم ساختن روی آورده است. ‏

فاکس که خود نیز همجنس گراست در اغلب فیلم هایش به مسائل و مشکلات این قبیل انسان ها در جامعه اسرائیل می ‏پردازد. او اولین فیلمش را با نام بعد با موضوع هویت جنسی در 1990 کارگردانی کرد که برنده جایزه هیئت داوران ‏جشنواره مونیخ شد. بعد فیلمی 45 دقیقه ای درباره سربازی جوان بود که قبل از فرستاده شدن به لبنان، در طول ‏مرخصی یک روز گروهان شان در اورشلیم، در یک پارک با ستوان فرماندهش رابطه جنسی برقرار می کند. کسی که ‏قبلاً با او به شدت بد رفتاری کرده است. ‏

فاکس با وجود موفقیت بعد، چهار سال پس از آن توانست اولین فیلم بلندش را با نام آواز سیرن[در اساطیر یونان، زنی ‏افسونگر است که دریانوردان را با آواز دلفریب خود به سوی مرگ می کشاند] جلوی دوربین ببرد. آواز سیرن یک ‏کمدی عاشقانه درباره تالیا کاتز[آگهی بگیر اهل تل آویو] با نوا نعمان[متخصص تغذیه] در هنگامه جنگ خلیج بود، که ‏در وطن فیلمساز به توفیق تجاری چشمگیری دست یافت. در سال 1997 پس از ساخت قسمت هایی از سریال ‏تلویزیونی فلورنتین[درباره زندگی جوانان تل آویو قبل و بعد از ترور رابین]، فیلم کوتاه دلش را به دست بیاور را ‏کارگردانی کرد. یک فیلم فانتزی با تم همجنس گرایی که داستان آن در یک شهرستان کوچک رخ می داد. ‏

سرانجام نمایش دومین فیلم بلند فاکس با نام یوسی و یاگر در 2002 و کسب جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های همجنس ‏گرایانه تورینو شهرت بین المللی را نصیب وی کرد. یوسی و یاگر مطالعه ای جامعه شناسانه درباره دو ارتشی اسرائیلی ‏است که عاشق یکدیگر هستند. اما این رابطه به رغم سوءظن های همقطاران، مخفی مانده است. اما چند ماه بعد از به ‏پایان رسیدن دوران خدمت یکی از این دو نفر، محل خدمت دیگری[که در میان برف نیز محصور شده] مورد حمله ‏قرار می گیرد.‏

eaten4.jpg

موفق ترین فیلم کارنامه فاکس و پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای اسرائیل تا امروز با نام راه رفتن روی آب در سال ‏‏2004 به نمایش در آمد. داستان ایال، یک افسر موساد که مامور یافتن و کشتن آلفرد هیملمان-یک افسر نازی سابق-می ‏شود. او در پوشش یک راهنمای گردشگران به اکسل -نوه هیملمان که برای دیدن خواهرش پیا به اسرائیل آمده- نزدیک ‏می شود. اما در طول سفر اکسل ارزش های اخلاقی ایال را زیر سوال می برد و همزمان او را به عشق خود گرفتار ‏می کند.‏

راه رفتن روی آب نمایش گسترده و موفقی در همه جای دنیا داشت و موفق شد تا نامزدی جایزه سزار بهترین فیلم ‏خارجی و بهترین کارگردانی از مراسم آکادمی فیلم اسرائیل را به همراه جایزه تماشاگران جشنواره فیلم های یهودی ‏واشنگتن برای فاکس به ارمغان بیاورد.‏

حباب[سراب] چهارمین فیلم بلند ایتن فاکس است که امسال پخش جهانی یافت. حباب تا این لحظه برنده جایزه تماشاگران ‏جشنواره فیلم های همجنس گرایانه تورینو، برنده جایزه بهترین فیلم جشنواره ‏L.A. Outfest ‎، برنده جایزه پانوراما و ‏داوران رسانه ها از جشنواره برلین و برنده بهترین فیلمنامه از جشنواره دوربان شده است. حباب فیلمی عاری از کلیشه ‏ها، با یک پیام قوی سیاسی است که می کوشد راهی برای خروج از نزاع های تعصب آمیز و جنون آمیزی که جهان ‏پیرامون ما را آکنده است، نشان دهد. فیلمی با روایتی جذاب و سرشار از تعلیق که می کوشد تعادلی ظریف و منصفانه ‏میان اسرائیلی ها و فلسطینی ها برقرار کند. تهیه کننده حباب و تمامی فیلم های ایتن فاکس گال اوچوفسکی است که ‏نزدیک به 18 سال است با وی همکاری دارد. اوچوفسکی نویسنده و روزنامه نگار نیز هست و در نوشتن چند فیلمنامه ‏با فاکس همکاری کرده است. لازم به ذکر است که این مصاحبه به صورت تلفنی انجام شده است. ‏‏

‎ ‎همه می دانیم که قاب فیلم با رها کردن بسیاری چیزها در خارج از خود شکل می گیرد. یعنی به خاطر طرح ‏کردن برخی مسائل، مجبور به چشم پوشی چیزهای دیگر می شویم. یا این که خود به خود تحت الشعاع قرار می گیرند. ‏آیا در فیلم های یوسی و یاگر[2002] و حباب[2006] هم برای شما چیزهایی در مورد منطقه و خاورمیانه وجود داشت ‏که آگاهانه در خارج از قاب قرار بدهید و یا از آنها چشم پوشی کنید؟‎ ‎

قبل از هر چیز، خیلی دوست داشتم که فیلم قبلی ام راه رفتن روی آب را دیده بودید. اگر فیلم هایی را که ساخته ام و ‏زندگی ام را یک پازل فرض کنید، در واقع این فیلم ها هر کدام قسمت هایی از این پازل است. طبیعی است که قرار ‏دادن برخی چیزها در خارج از کادر گریز ناپذیر است. متوجه هستم که در مرکز کارهایم اکثراً استعاره ها یا اسطوره ‏ها و کلیشه هایی را که تبدیل به جزیی از فرهنگ و جامعه مان شده ان، جا داده ام. می توانم بگویم برای ایجاد کنتراسی ‏بین تصویری که ما از خودمان داریم و مقایسه آن با چیزی که دیگران می بینند، شروع کردم. خیلی ها ما را قوی ‏خواهند دید. یعضی ها دوست ندارند سیاسی باشند، و برخی فقط مخالف خواهند بود. می دانستم اگر همه این کلیشه ها و ‏تیپ ها را در یک قصه جا بدهم، علامت سوال های بزرگی ایجاد خواهند کرد. و خوب، بعدش می پرسید: این شخصیت ‏ها چقدر خوشبخت هستند؟ چه رابطه ای میان سرباز بودن در ارتش اسرائیل با زندگی عادی شان برقرار می کنند؟ ‏

وقتی من بچه کوچکی بودم، امکان نداشت بتوانید رفتار دولت اسرائیل را زیر سوال ببرید. ما فقط مراقب خودمان بودیم ‏و برای زنده ماندن تلاش می کردیم. و همه دنیای خارج به شکلی جنون آمیز در انتظار جویدن خرخره ما بود.‏

‎ ‎به نظر شما اتفاقاتی که رخ داد، قانونی و مشروع بود؟‏‎ ‎

مشروعیت مفهومی نیست که در اینجا بشود در مورد آن بحث کرد. قهرمانی برتر است. قهرمان ها هستند. برای من هم ‏همین طور بود. تا وقتی که خودم به جنگ رفتم و با چشم های خودم دیدم…‏

‎ ‎آیا با توجه به این مسائل می توانیم بگوییم که نکات مشترکی میان زندگی خودتان و فیلم هایتان وجود دارد؟ ‏یعنی وجوه بیوگرافیک؟‎ ‎

من در آمریکا به دنیا آمدم. شاید این مسئله به من امکان نگاه کردن به وقایع از بیرون را می دهد. در 1982 در جنگ ‏لبنان شرکت کردم. چیزهایی که آنجا دیدم با چیزهایی که شنیده بودم، در تضاد بود. جوان های زیادی در برابر این ‏وضعیت، احساسی مثل من داشتند. کارهایی که انجام دادیم، هولناک بود. می توانم بگویم که نسل من نوع خاصی از ‏بیداری/ روشنگری را تجربه کرد. در آن زمان کم کم شروع کردیم به مسئله پیدا کردن با تصویر کلیشه ای شهروند ‏اسرائیلی و زیر سوال بردن و نقد کردن هویت اسرائیلی و میزان وابستگی مان به آن…اما از طرف دیگر آنجا ‏جغرافیایی بود که خانه ما در آن وجود داشت و آنجا را دوست داشتیم. نمی خواستیم آنجا را به حال خودش و دست های ‏دیگران رها کنیم و برویم. مثلاً سکانس های فلاش بک فیلم که شبیه فیلم های سوپر 8 است، یادآور محله های کودکی و ‏اتفاقاتی است که برای من و مادرم رخ داده. از فلسطینی ها خواسته بودند تا بچه های شان را به پارک نیاورند. مادرم هم ‏عصبانی شده و یک پارتی برای بچه ها ترتیب داده بود، با این هدف که ما با بچه های دیگر بازی کنیم. ما با بچه های ‏فلسطینی خیلی نزدیک بودیم، ولی ترس زیادی هم در فضا موج می زد، به همین خاطر هیچ کس نیامد. ‏‏

‎ ‎شخصیت های فلسطینی فیلم در اولین نماها مجبور به لخت شدن در پست بازرسی می شوند. در طول فیلم ‏شاهد برهنه شدن کسان دیگری از قبیل همجنس گرایان زن و مرد، صلح طلبان و فعالان اجتماعی هستیم. آیا می توانیم ‏این برهنه شدن را نوعی استعاره از مقاومت اقلیت ها ارزیابی کنیم؟‎ ‎

در میان انسان ها عموماً یهودی بودن، یا همجنس گرا بودن دلایلی کافی برای در اقلیت قرار گرفتن است. همجنس ‏گراها، وقتی من جوان تر بودم صاحب وضعیت بدتری بودند، نقطه ضعف های زیادی داشتند. البته از آن زمان تا ‏امروز چیزهای زیادی به دست آورده ایم، در مورد فلسطینی ها هم همین طور. این که آنها چه سهمی در درگیری شما ‏دارند، مهم است. از چشم آدم های عادی-کی می داند هدفم از گفتن این کلمه چیست؟- چقدر مایه دردسر و ناراحت کننده ‏هستید؟ من هم به چیزهایی که یک آدم عادی را به طرف بمب گذار انتحاری شدن سوق می دهد، اهمیت می دهم. وقتی ‏من کوچک بودم، بمب گذاری های انتحاری وجود نداشت، به جای آنها عملیات تروریستی بود. بعدها به واسطه رسانه ‏ها شروع کردیم به شنیدن اخبار روزانه درباره بمب گذران انتحاری… بعدها خودم داستان زندگی بسیاری از این بمب ‏گذران انتحاری را مطالعه کردم و به نظرم آمد که هیچ کدام شان آدم های فاقد عقل یا عصبی نیستند. اگر یک بمب گذار ‏انتحاری در آن نقطه به این که کار او قادر به حل کردن مشکلی باشد، باور داشته باشد… اگر می خواهید جزیی از این ‏فرایند بشوید، باید بدانید که این فرایند و سهم شما در این فرایند، چه می کند و چه می تواند بکند. شاید به این وسیله ‏بتوانید یک زخم عمیق را بهبود ببخشید. ‏

‎ ‎به نظر شما چه چیزی اشرف را به سوی تبدیل شدن به یک بمب گذار انتحاری سوق می دهد؟‏‎ ‎

زندگی در فلسطین اشغالی به عنوان یک مرد می تواند بارهای سنگینی- در سطوح و انواع مختلف- روی دوش شما ‏بگذارد. در همه فیلم های من، تم مرد بودن به عنوان یک مسئله دردسر آفرین به شکلی واضح وجود دارد. چون من هم ‏یک مرد اسرائیلی هستم و دوران سختی را هم گذراندم. هر چند که باورها و دلایل هر کس می تواند متفاوت باشد، اما ‏روز به روز زندگی ما شکل نامتجانس تری به خودش می گیرد. در آغاز فیلم راه رفتن روی آب یک مامور اطلاعاتی ‏اسرائیلی مرتکب جنایت می شود، در حالی که این اتفاق می تواند از طرف بسیاری از اسرائیلی ها داستان کشته شدن ‏یک عرب بد سرشت از سوی قهرمان داستان تعبیر بشود. ‏‏

‎ ‎چیز دیگری هست که توجهم را به شدت جلب کرده و آن هم ترتیب دادن پارتی صلح طلبانه در مخالفت با ‏اشغالگران به شیوه یک سازمان سیاسی است، ولی اغلب فعالان که با هدف خوش گذراندن در این پارتی شرکت کرده ‏اند قرص های اکس مصرف می کنند. آیا تفریح در یک چنین نطقه ای- از نظر جغرافیایی- این قدر سخت است؟‎ ‎‎ ‎

روز به روز به تعداد جوان هایی که بعد از اتمام دوره سربازی به قصد فراموش کردن چیزهایی که دیده اند، برای ‏گردش به هندوستان می روند یا خودشان را به دست مواد مخدر می سپارند، اضافه می شود. تل آویو، با پارتی ها، ‏زندگی شبانه و مواد مخدرش صاحب چنین انرژی هست. هیچ کس از آینده خبر ندارد و هیچ کس نمی داند راه حل ‏واقعی چه خواهد بود. طبیعی است که جوانان ساده لوحی هم وجود دارند، مثل گروه مخالف اشغالگران… اما در عین ‏حال می شود نگاه منتقدانه هم داشت.‏

‎ ‎آیا نوام به عنوان کسی که به سربازی رفته و از سوی دیگر شخصیت ها مورد نقد قرار می گیرد، سمبل ‏طبقه متوسط و آگاه است؟ آیا در اولین روز پس از اتمام سربازی که با آی پاد به موسیقی غربی گوش می دهد، نسبت به ‏فضای اطراف خودش بیش از اندازه بی اعتنا نیست؟‎ ‎

ابتدا باید این را توضیح بدهم که در اسرائیل هنوز قانونی وجود ندارد که بشود با استناد به آن از رفتن به سربازی امتناع ‏کرد. نوام هم شخصیتی است که ترجیح می دهد به خدمت سربازی نرود. فکر می کنم بخشی از شخصیت من در نوام ‏وجود دارد. بخشی که می خواهد تفکر قدیمی اسرائیلی را کنار بگذارد، اما موفق نمی شود. او یک آدم متوسط است که ‏کارهایی که کشور، جامعه و قومش می خواهد انجام می دهد. خدمت سربازی هنوز در کشور ما مورد مناقشه است. ‏حباب دو هفته قبل از درگیری های اخیر اکران شد. به همین خاطر خیلی ها به دلیل بسته شدن سینماها موفق به دیدن آن ‏نشدند. درگیری ها بیشتر در شمال اسرائیل اتفاق افتاد. به همین خاطر زندگی شبانه تل آویو مختل نشد و به دلیل پوشش ‏رسانه ها دشمن هر کس که بود، فراموش شد و در عوض این مناطق کوچک-مثل کیبوتص ها- که ما آنها را ‏حباب[سراب] می نامیم، تبدیل به دشمن شدند. فیلم حباب بدون این که اشاره صریح و مستقیمی به کسی یا چیزی داشته ‏باشد، به زندگی شخصی آدم های فیلم می پرداخت و از نظر خیلی ها یک روایت منفی بود. به همین خاطر وقتی ‏درگیری ها تمام شد، فیلم تازه در مطبوعات مطرح شد و خیلی از تماشاگران از دیدن آن ناراحت شدند. در نتیجه بیننده ‏زیای جذب فیلم نشد و در حالی که انتظار داشتم نسبت به فیلم قبلی ام استقبال بیشتری از حباب صورت بگیرد، در گیشه ‏موفقیت زیادی به دست نیاورد. تنها تاثیر مفید فیلم این بود که خیلی از انسان ها به این فکر افتادند که تل آویو ‏حبابی[سرابی] بیش نیست. ‏