علی، مردی ۶۰ ساله با کت آبیرنگ و ریش تراشیده در صف نانوایی نزدیک میدان تجریش تهران ایستاده و میگوید: “این بار صدم است.” او به اخبار اختلاس چند میلیارد دلاری اخیر اشاره میکند که موجب دستگیری ۱۲ نفر شده است. “میلیونها پرونده مثل این هرگز رو نمیشود. چیز بدتر این است که نفت را برای سود خودشان میفروشند.”
مردی که جلوی علی ایستاده وارد بحث میشود. “روزنامهها را خواندهاید؟ یک مردی بوده که در خراسان پنج سال عتیقه جمع میکرده که ارزشش ۱۸۰ میلیارد تومان است. پلیس دستگیرش کرده و حالا میگویند همهشان تقلبی بوده.” جوان دیگری که آرایشگر است میگوید: “…که بتوانند به تاجرهای ترک بفروشند.”
چنین بحثهایی در نانواییهای ایران معمول است. با اینکه به سختی میتوان این اخبار را تایید کرد اما کسی هم به دنبال پرسیدن منبع اخبار نیست.
بحث ناگهان به بازار کار میرسد. علی که کارمند دولت است، درآمدش کفاف زندگی را نمیدهد. میگوید: “وقتی یک کارگر مثل من مجبور است شغل دومی بگیرد، از کار اولش کوتاهی میکند. بعدازظهرها سر کار دیگری میروم و روز بعد را در اداره استراحت میکنم. خیلیها مثل من هستند. نتیجه این است که کشور هیچ پیشرفتی نمیکند.”
جوان آرایشگر میگوید: “روسای بانکها همهشان دزدند. هر کس دور و برم را میبینم دارد دزد میشود، من هم احساس حماقت میکنم که این کار را نمیکنم.”
یک زن ۵۵ ساله میگوید: “آن بالا هرکاری دلشان میخواهد میکنند. قیمت نان را از ۸۰۰ به ۱۰۰۰ تومان رساندهاند، چانهاش را هم کوچکتر کردهاند و حالا کنجد هم کم میریزند. قیمت بالا میرود و اندازه کوچک میشود. اگر چیزی هم بگویی میگویند برو شکایت رسمی کن. کو گوش شنوا؟ یکسال برویم و بیاییم که قاضی را راضی کنیم یک نانوا را که کنجد کم میریزد دستگیر کند؟”
علی موضوع دیگری را پیش میکشد: “هیچ کس در این مملکت نمیداند چه خبر است.” به برنامه شورای شهر برای تغییر نام خیابان آفریقا به نلسون ماندلا اشاره میکند و میگوید تابلوهای قبلی را همین شش ماه پیش نصب کرده بودند. یک زن میگوید: “از اول هم کسی آفریقا نمیگفت. همه میگفتند جردن.”
علی میخندد و میگوید: “بالاخره باید خودشان را سرگرم کند. آنها نمیتوانند هیچ دخالتی در کارهای قالیباف در شهرداری بکنند برای همین خودشان را با تغییر نام خیابان ها سرگرم میکنند.”
در یک نانوایی دیگر در نازیآباد دو مرد که احتمالا به خاطر مراسم اربعین سیاه پوشیدهاند درباره زیارت کربلا حرف میزنند. یکی میگوید: “مرز را کاملا بستهاند و باز یک میلیون نفر از ایران به کربلا رفتهاند. چنین مردم خوبی داریم.” یک پیرمرد از مردم میخواهد صلوات بفرستند و میگوید: “حالا که سپاه آنجاست عراق امنتر شده. حالا امنیت هوایی تقریبا به عهده ایران است. حاج قاسم (سلیمانی) از هیچچیز نمیترسد. میدانستی بچه نازیآباد است؟”
با اینکه قاسم سلیمانی در جنوب کشور در رابد متولد شده، زنها به نشانه تایید سرشان را تکان میدهند.
پیرمرد میگوید: “نوه و عروسم با هم رفتهاند. امروز زنگ زدهاند و میگویند همه با خودشان عکسهای حاج قاسم را حمل میکنند.”
بحث به گرانی می کشد. یک زن حدودا سی ساله احمدینژاد را مقصر میداند: “«مردم را با یارانههایش گول زد. همهچیز صدبرابر گرانتر شد و حتی بعد از سه سال یارانهها بیشتر نشده. همهچیز قبل از روحانی اتفاق افتاده.”
پیرمرد میگوید: “احمدینژاد ما را ۱۰۰ سال عقب انداخت. ۴۰۰ سال زمان لازم داریم که واقعا پیشرفت کنیم. روی هم میشود ۷۰۰ سال. فراموشش کن، کلا ضرر کردیم.”
یک مرد میانسال میگوید: “همه را نابود کردند. این صفهای نان همیشه شاد و پر از انرژی بود. مردم با هم حرف میزدند و میخندیدند اما حالا مردم آنقدر گرفتار هستند که کسی با کسی حرف نمیزند.”
همین طور که بحث ادامه مییابد یک مشتری که نانش را خریده بیرون میرود. وقتی به خیابان میرسد یه تکه نانش سر میخورد و روی آسفالت میافتد. به سرعت دولا میشود و آن را بر میدارد، خاکش را میتکاند و فوتش میکند و دوباره بین نانها جایش میدهد.
پیرمرد میگوید: “۶۰ سال همینطور بوده خانم. هم در زمان شاه هم الان، کار کم است، بیکاری زیاد است، قیمتها بالا میرود و مردم سرشان با زندگی روزمره گرم میشود تا سیاستمداران کارشان را بکنند. آخرسر هم پیرمردی مثل من و معلمی مثل شما باید نگران قیمت نان باشد.”
منبع: گاردین - 15 دسامبر