طی سیزده روز گذشته، بدلیل حملات اسراییل به شهرغزه ۳۳۰ نفر از شهروندان این شهر کشته و بیش از ۲۲۶۰ نفر نیز زخمی شده اند.۷۰درصد کشته شدگان هم، زنان و کودکان هستند. در این سیزده روز، خانه ها یکی پس از دیگری خراب شده، دیوارهای صوتی شکسته ان و در ویدئوها و عکس های گرفته شده ازغزه، مردمانی دیده می شوند که کودکان خود را درآغوش گرفته اند و به سویی دیگرمی شتابند؛ سویی که امکان دارد تا چند لحظه دیگر به ویرانه ای تبدیل شود.
بهانه این حمله، در ظاهر قتل سه نوجوان یهودی است که بطرز فجیعی کشته شدند، اما در باطن بسیاری از تحلیل گران سیاسی بر این عقیده اند که آشتی و وفاق دو سازمان حماس و فتح، به مزاج دولت اسراییل خوش نیامده و در ازا این وفاق، مردم غزه هزینه سنگینی را پرداخت می کنند.همگرایی این دو جریان سیاسی فلسطینی باید با موانعی جدی روبرو گردد که مجددا به اختلاف و جدایی آنها بینجامد.
تجربه سالها نزاع افراطیون اسراییلی با مردم فلسطین ثابت کرده که فقط با زخمهایی که از کشتار مردم بر دل دیگر شهروندان گذاشته می شود، می توان راه را برای هر مبارزه حق خواهانه از مسیرهای دیپلماتیک و غیر خشونت آمیز بست.
در چنین شرایطی افراد تند رو و رادیکال دو جریان پا به میدان می گذارند و آنها هستند که مسیر آینده را از بستر گفتگو و همزیستی مسالمت آمیز خارج می سازند و به سمت جنگ و کشتار مردم غیر نظامی می کشانند.
در تمامی این روزها خبرها را یکی پس از دیگری می خوانم، اما در پی خبرهایی هستم که آنها را نمی یابم. دوباره و چند باره خبرها را زیر و رو و صفحات فیسبوک را یکی پس از دیگری باز می کنم، اما نه، آنچه را که می خواهم، نمی یابم.
بدنبال اعتراضات محکمی از سوی روشنفکران اروپایی هستم که هم صدا و همزمان با هم بگویند که خشونت بس، قتل و عام کودکان، زنان و غیرنظامیان بس!
نه اینکه این صداها نیست، هست. اما صداهای بلندی نیست، ضعیف است، بیشتر از آنکه به صدایی محکم و برخاسته از اعتماد بنفس باشد، بیشتر از آنکه صدای اعتراض باشد، به ناله شبیه است، به مویه کردن می ماند.
افکار عمومی بیشتر از آنکه معترض باشد، به سوگ نشسته است. نهادهای حقوق بشری و سازمان ملل حرفهای تکراری خود را می گویند و نویسندگان اطلاعیه های نهادهای حقوق بشری نیز حس امید به تغییر را به مخاطبین خود منتقل نمی کنند. اعتراضاتی که محکم نیست، پر قدرت نیست. از روی استیصال است، فقط یک انجام وظیفه است، برای خالی نبودن عریضه است.
این فکرها پیچیده در ذهنم و من بی هدف خیابانی را بالا و پایین می روم. می روم و دوباره بر میگردم و از خود سئوال می کنم که چه اتفاقی افتاده است؟ اینهمه بی رمقی از چیست؟ تا کی غیر نظامیان باید تاوان خواسته های جاه طلبانه سیاست بازان و نظامیان را بدهند و روشنفکران و انسانهای آگاه روز به روز مغلوب قدرتهای بزرگ شوند، فقط نظاره کنند و گاهی نیز ناله.
کمی مکث می کنم ودر پاسخ سئوالات به خود می گویم: اول آنکه، آن روزی که فلسطین کانون توجه مردم در سراسر جهان بود، دوره، دوره انقلابات بود و فلسطین هم کانون انقلابی بودن.امروز که دوره آن انقلابات ایدئولوژی محور به پایان رسیده، فلسطین و مسائل پیچده آن نیز از نظر ها دور شده است.
دوم اینکه، پس از شکستن آن نظم های ایدئولوژیک و جمع گرایی های افراطی و جایگزینی ایدئولوژی فرد گرا به جای آن، انسانهای آگاهی که از سلطه و خشونت بیزارند، هنوز فرم مشخصی برای در کنار هم بودن پیدا نکرده اند تا در شرایطی مانند امروز در خصوص موضوعاتی چون “نه به جنگ” و “نه به کشتار غیر نظامیان” همصدا و هماهنگ عمل کنند. آنها نمی توانند با صدایی بلند و با تکیه بر قدرت افکار عمومی از حق “امنیت مردم” سخن به میان بیاورند.
انگار که جهان به نوعی نا امیدی از هر تغییری دچار شده و جنگ نیز بخشی از زندگی مردم در خاور میانه شده است. یک روز ایران، یک روز لبنان، یک روز سوریه، یک روز عراق و هر از چندی هم فلسطین.
اینگونه است که به جای فضاهای واقعی، فقط در فضاهای مجازی موجی به راه می افتد و پس از چند روز نیز فرو می نشیند و آنچه بر جای می ماند ویرانی هایی است که تبعات متعدد و دراز مدت این خشونت هاست که بر لحظه لحظه زندگی افراد تحت خشونت سایه خواهد انداخت.