برای یک جنبش آزادیخواه و اصلاح طلب، هیچ آفتی بدتر از “فراموشی” نمی تواند آن را “ناکار آمد” و آسیب پذیر نماید. بستر سازی برای به فراموشی سپردن “راه” و “همراهان” مهمترین نقطه ی قوت “حکومت” و تسلیم شدن در برابر این وضعیت، مهمترین نقطه ضعف اصلاح طلبان است.
بسیاری از تحلیل گران اصلاحات در ایران بر این باورند که افول این جنبش با “توقیف فله ای مطبوعات” در اردیبهشت 1379 آغاز شد و این نشان می دهد حکومت ـ به درستی ـ دریافته بود که “تولید و نشر آگاهی”، مهمترین ابزار اصلاح طلبان است و اگر این روند ادامه پیدا کند، او نخواهد توانست با “ایدئولوژی ولایت” جامعه را اداره نماید بلکه مجبور است پاسخگو باشد در حالیکه وظیفه ی “پاسخگویی” با هویت “ولایت” سازگار نیست. با این مقدمه، به نظر می رسد باید برای تحقق هرگونه تغییری به همان نقطه ای که ضربه خورده ایم و از راه مانده ایم بازگردیم و به راههای جایگزین تولید آگاهی و گستره ی نشر آن بیندیشیم، اما این بازگشت، با فراموشی ها و غفلت های کنونی مان سازگار نیست:
1) گویا فراموش کرده ایم که هویت اصلاحات مبتنی بر دوم خرداد، از آغاز با “آزمون و خطا” شکل گرفته است و اکنون همه دستاوردهای نظری مان وامدار همین هویت است؛ بگذارید صریح تر باشیم!
بسیاری از همراهان سابق به هر علتی (شاید از سنخ اقتضائات طبیعی زندگی) محتاج آرامش اند و یا از فرسایشی شدن راه خسته شده اند، اما چون نمی خواهند شرمنده ی دوستان و یا وجدان شان باشند به تئوریزه کردند این “آرامش” روی آورده اند. باید آنها را درک کرد و با تمام وجود به آنها احترام گذاشت زیرا همه ی ما انسان های متوسطی هستیم که گاه خسته و حیران می شویم و محتاج استراحت یا آرامشیم، حتی شاید “عافیت طلبی” را برای همیشه انتخاب کنیم و این حق هر یک از ماست اما چرا باید این آرامش را تئوریزه کنیم و دیگران را به خاطر راه هایی که تجربه می کنند ملامت نماییم؟
برخی معتقدند که “در وضع موجود هیچ کاری نمی توان کرد و تنها باید به مطالعه پرداخت زیرا حرکت نکردن بهتر از اشتباه رفتن و دور شدن است” اما این قاعده، تنها درباره ی راه هایی صادق است که نقشه اش وجود داشته باشد و ما تا نقشه ی راه را نبینیم و مطمئن نشویم نباید حرکت کنیم در حالی که راه ما ناشناخته است و نقشه ندارد!
اصلاح “حکومتی با شاخصه های جمهوری اسلامی” اساساً تجربه ی جدیدی است ـ اگرچه وجوه مشترکی نیز با سایر تجارب اصلاحی دارد ـ و به همین دلیل بسیار سخت و فرساینده است؛ باید با آزمون و خطا پیش رفت و بصیرت نظری را در ترازوی شجاعت عملی آزمود.
سزاوار نیست هیچ یک از تجربه های اصلاح طلبانه ی سالهای اخیر را ـ حتی به دلیل خطا بودن ـ ملامت کنیم که اگر هریک از راههای رفته (از روش خاتمی و کروبی تا سیره ی اکبر گنجی و عبدالله نوری) به احتمال خطا بودن طی نمی شد چه بسا به ضرورت یک “تغییر بنیادین” (فراتر از اصلاح شکلی) نمی رسیدیم.
امروز وجه مشترک اکثریت اصلاح طلبان، “اصلاح طلبی” در روش و “انقلاب” در هدف است حتی اگر بنابر مصالحی به آن تصریح نمی کنند.
2) گویا فراموش کرده ایم که در هیچ شرایطی نباید رنج کشیدگان اصلاحات را از یاد ببریم به ویژه آنان که هنوز هم هزینه ی سالهای گذشته را می پردازند … بگذارید اعتراف کنیم که اگر پیگیری های مظلومانه اما شجاعانه ی “معصومه شفیعی” نبود، “اکبر گنجی” در زندان 6 ساله خویش فراموش شده بود و چه بسا با پرونده ی جدیدی، تا کنون نیز آزاد نمی شn. راستی این روزها چه کسی از “احمد باطبی” خبر جدیدی دارد و چه کسی جز همسرش “سمیه بینات” بار این مظلومیت را بر دوش می کشد و هم اکنون چند زندانی سیاسی ـ عقیدتی تاوان اصلاحات را می پردازند؟
این درست است که راهکارهای سیاسی ـ تبلیغاتی ما در پیگیری وضعیت آنها با موانع زیادی رو به روست اما مبارزه، همواره نیازمند ابتکارهای جدید و استفاده از فرصت های تجربه نشده برای پیگیری خواسته ها و اهداف است؛ حتی در خارج از مرزهای ما نیز ـ با وجود همه ی راههای حقوقی و دموکراتیک ـ باز هم اطلاع رسانی و یاد آوری، مهمترین ابزار “احقاق حق” محسوب می شوند. به عنوان نمونه مدت هاست که خبرنگار تلویزیون الجزیره “سامی الحاج”، به اتهام همکاری با القاعده در زندان گوانتانامو به سر می برد، در تمام این مدت، این شبکه، همه ی زیر نویس های خبری خود را با نام و یاد او همراه کرده است به گونه ای که در شبانه روز دهها بار نام او به چشم می آید. این روش را “الجزیره” پس از بازداشت “تیسیر علونی” خبرنگار این شبکه در مادرید نیز به کار برد و با فشار افکار عمومی به نتایج مطلوبی رسید.
در لبنان il از زمان ترور نخست وزیر سابق این کشور “رفیق حریری” تاکنون، علاوه بر مربع ثابت روزنامه و تلویزیون “المستقبل”، تابلوهایی نیز در برخی از نقاط بیروت و سایر شهرها نصب شده اند که روزهای سپری شده از ترور او را می شمارند و منتظر برگزاری دادگاه بین المللی برای محاکمه ی عاملان ترور او هستند و تا امروز عدد 696 را نشان می دهند. البته نظیر چنین روشی را اکبر گنجی نیز در روزنامه ی “صبح امروز” ـ 1378 ـ پس از بازداشت محسن کدیور تجربه کرد و تا مدتی، ستون ثابتی داشت با عنوان “ما را هم زندانی کنید چون مانند کدیور فکر می کنیم”.
روشن است که اکنون نمی توانیم ـ به علت فقدان آزادی در ایران ـ این قالب ها را به کار گیریم اما آیا به راههای جایگزین فکر کرده ایم؟ آیا حداقل نمی توانیم از وبلاگ ها و سایت های تحت اختیارمان برای یا آوری و پیگیری هر روزه ی وضعیت زندانیان سیاسی و دانشجویان محروم از تحصیل و … استفاده کنیم و یا در اندک روزنامه های داخل کشور هفته ای چند خبر از وضعیت آنها منتشر نمائیم؟ این تنها انجام یک وظیفه ی اخلاقی ـ انسانی نیست بلکه بخشی از حرکت اصلاح طلبانه برای مجبور کردن قدرت مطلقه به خضوع در برابر آگاهی ها و فشار افکار عمومی است.
باید صادقانه بپذیریم که حکومت کنونی ایران، بنای پر شکوه قدرت خویش را بر بستر ضعف ها و غفلت های ما ساخته است که اگر “آفت فراموشی” نبود همین فرصت اجماع جهانی علیه ایران کافی بود تا راه را برای “تغییر معطوف به عدالت و آزادی” هموار کند.