آقای شاهرودی! سنگ ها را چه کنیم؟

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

mashihalinejad.jpg

صدایش از پشت خطوط پر سر و صدای مخابرات ایران مثل سنگ می خورد به لاله های گوشم. صدای قاضی اصحابی را می گویم. هم او که حکم سنگسارش برای جعفر و مکرمه جنجال به پا کرد.

انعکاس صدای سنگ، نه ببخشید، انعکاس صدای قاضی اصحابی که در سرم می پیچد، مغزم انگار می خواهد از جا کنده شود.کمی هم روستایی و ساده است صدا، پس چطور ممکن است…اه دارم بی ربط می گویم، می دانم. اهالی تاکستان می گفتند اولین سنگ را خودش به مرد محکوم به سنگسار زده است.

بار و بنه سفر می بستم که “حمید مافی” خبرنگار پیگیر و پرکار قزوین، خبر هماهنگی مصاحبه با قاضی را داد. شگفتا که پیش شرط موافقت قاضی اصحابی برای مصاحبه، معرفی یک خبرنگار تهرانی بود و نه محلی، ما هم که کسی از پیشانی ما نمی خواند که از قضا محلی هستیم و از لهجه مان هم لابد کسی چیزی عایدش نمی شود، موافقت خودمان را به جناب قاضی اعلام کردیم!

اما هنوز نمی دانم صدایش واقعا سرد و سنگی بود یا من با پیش داوری، گوش می سپردم به هر آنچه که او می گفت و می پنداشتم که چنین است، آنچنان که او نیز در صدد دفاع از خود بود تا به آنچه هجمه مطبوعاتی و رسانه ای علیه خود می پنداشت پاسخ گوید.

به هر حال او که وظیفه خود را قضاوت و نه تشخیص مصلحت کشور می دانست این بار اما صلاح دید که خبرنگاری را به درگاه بپذیرد تا کرده و کردار خویش را سزا و هجمه و هشدار دیگرن را ناسزا اعلام کند. دریغا که در این رهگذر نه هیچ عاید ما شد و نه هیچ عاید خود او که یا آب ما به یک جوی نرفت و یا سفر زود هنگام من او را از شر سماجتم رهاند.

می دانم که خبرنگاران محلی کماکان، بیش و پیش از ما از تاکستان تا تهران طی طریق کرده و می کنند تا مبادا پس از سنگسار جعفر این بار سنگسار دیگری در خفا و بی صدا، هیاهو خلق کند و خلقی را برای جمع آوری گند عالمگیر یک خطا به تب و تب اندازد اما یادمان باشد که این از خلق و خوی عجیب ماست که تا حادثه رخ ندهد فریاد نمی زنیم یا اگر زدیم تا چند فرسخی بیش نخواهد رفت این صدای خفه شده در گلو.

پس ما که نتوانستیم کسی قاضی اصحابی را دریابد تا مبادا به گفته بزرگان شهر! باز خودسری کند و جمعی در سوگ سنگسار شدن کس دیگری مویه کنند و جمع دیگری از سوز خودسری قاضی گلایه کنند. اگر کسی از مویه ما دیگر دلش ریش نشود بی شک با گلایه بزرگان هم کسی دلش خوش نمی شود که بگوید: هان پس تصمیم گیران اصلی یک کشور اسلامی مخالف اجرای سنگسار اند و این تنها یک خودسری بود و بس.

صدایش مثل سنگ می خورد به لاله های گوشم و انعکاسش در سرم می پیچد:

ـ بلاخره می خواهید مکرمه را هم مثل همسرش جعفر سنگسار کنید یا اینکه حکم دیگری دارید؟

ـ فعلا که اقای شاهرودی دستور داده اند پرونده مکرمه را برایشان ببرم تا بررسی کنند.

ـ پس فعلا سنگسار متوقف شد؟

دیگر سنگی پرتاب نشد، نه، دیگر صدایی از آن سوی خط نمی شنوم و تلفن قطع شد. شاید دیگر سنگی پرتاپ نشود؟ یا اینکه باید قاضی اصحابی را پیدا کرد و از او خواست که پرونده را زودتر به رئیس قوه قضاییه برساند تا حداقل این بار پیش از آنکه “در اشک غرقه شویم”، آقای رئیس چیزی بگوید!

دفعه نخست لابد نامه و ناله این همه عالم و آدم به گوش آقای رئیس نرسید، این بار چه؟ آقای شاهرودی! مقصد جناب اصحابی، از تاکستان به تهران بود و مقصد من کمی طولانی تر. من که رسیدم به مقصد، آقای اصحابی چه؟ ایشان رسیدند خدمت شما؟ حتما رسیدند. خب چه دستور می فرمایید؟ ما آماده برای اجرای اوامر ایستاده ایم آقای رئیس، بفرمایید سنگ ها را چه کنیم؟

چه حکایت غریبی دارد سنگ بازی در این سرزمین که هر روز باید به انتظار بخشش و عفو ملوکانه ایستاد و باز هم غائله به غایت غمناک سیر شود و این قاعده پا برجا.

منبع: وبلاگ مسیح علی نژاد