می‌شه بسه آقای ترکان؟

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

فرض کنید یک کسی ماشین دولتی را گرفته و تحویل نمی‌دهد، خوب! کاری که ندارد، اول به پلیس اعلام کنید که توقیفش کنند، بعد هم دستور بدهید که آن را پس بدهند. فرض کنید که یک آدمی ساختمان دولتی را گرفته و تحویل نمی‌دهد، یک شکایت می‌کنید می‌روند در ساختمان را پلمب می‌کنند و کلیدش را عوض می‌کنند و تمام. فرض می‌کنید کسی به بانک بدهکار است و پول را پس نمی‌دهد، اگر شما حق دارید می‌روید حساب طرف را بلوکه می‌کنید، پول مردم را برمی‌دارید و برمی‌گردانید سرجای خودش. اینها که کاری ندارد، هر روز در همه جای ایران و جهان هزارها بار از این کارها می‌شود. آخه دزد مثل پشه هست هم در سواحل قناری هست هم در آفریقا.

یعنی چه که هر روز آقای ترکان با یک من اخم پیدا می‌شود و توضیح می‌دهد که بقایی شانزده میلیارد را با چه حقه بازی ریخت به حساب خودش. بسیار خوب، فهمیدیم، فردا توضیح می‌دهد که بقایی ۱۸ ماشین را برای خودش برداشت و داده به پسرش که برای خودش بوق بزند، پس فردا می‌گوید که بقایی اموال مناطق آزاد را به خودش اجاره داده، روز بعد می‌گوید که بقایی در تخت جمشید طناب بسته بود و داشت تاب می‌خورد و نصف ستون‌های تخت جمشید شکست، روز بعد گزارش می‌دهد که نصف پلنگ‌های مازندران را بقایی خورد، برادر من! عزیز من! آقای ترکان! شما آمدی شکار یا می‌خواهی با بقایی مسابقه جمله سازی بدهی؟ اصلا من نمی‌فهمم این دولت روحانی نمی‌داند که گفتن این حرفها بیشتر نشان می‌دهد که دولت بی عرضه است. می‌شه بسه؟

 

هاشمی و خاتمی وارد مسائل احزاب نمی‌شوند

برای اینکه از یک موسیقیدان سنتی یا پاپ یا راک تعریف کنیم می‌گوئیم “موسیقیدانی شجاع” است، وقتی می‌خواهیم از یک فوتبالیست تعریف کنیم می‌گوئیم فوتبالیستی است که از آرمانهای ملتش دفاع می‌کند، برای اینکه از یک سینماگر دفاع کنیم، می‌گوئیم سینماگری است که برای دفاع از حقوق انسان ها چند بار زندان رفته است، از یک نوازنده گیتار می‌خواهیم دفاع کنیم، می‌گوئیم بخاطر دفاع از مردمش حاضر نشد روی صحنه جور و ظلم گیتار بزند. همین می‌شود که آقای قالیباف برای انتخابات ریاست جمهوری‌اش تیپ کاپیتانی می‌زند با عینک دودی و احمدی نژاد با شلوار ورزشی که خشتکش تا بناگوش‌اش بالا آمده عکس می‌گیرد.

سالهاست که در ایران عضو نبودن در هیچ حزب و گروهی افتخار محسوب می‌شود، بعد همه‌مان ناراحت می‌شویم که چرا در کشور سازماندهی و تشکیلات وجود ندارد، نصف روزنامه‌هایی که همیشه بولتن احزاب سیاسی هستند، بالای سرصفحه‌شان نوشته بودند که این روزنامه به هیچ حزب و دسته‌ای وابسته نیست. فقط مانده شرط عضویت در حزب همین بشود که اعضای حزب ما حق دخالت در سیاست را ندارند. و فقط مانده همین جمله حسین مرعشی را هضم کنم که “هاشمی و خاتمی وارد مسائل و درگیری‌های احزاب نمی‌شوند.” یعنی چی؟ پس وارد چی می‌شوند؟ نکند خاتمی قرار است کاپیتان تیم ملی والیبال بشود و هاشمی برود اپرای فلوت سحرآمیز را از دهنه گشادش اجرا کند. یعنی تا چند قرن دیگر باید حرفهای زیبا بشنویم؟ بخدا من مطمئنم مرعشی سالها قبل که می‌شناختمش آدم عاقلی بود، تو را به خدا نگاه کنید، شاید سرش به آهنی، تیرآهنی، جسم سختی، تخته سنگی یا در ماشین برخورد کرده. یکی به من خبر بدهد که سنگین نگرانم.

 

وضعیت افغان در سالن شش

اصطلاح‌اش این بود که وقتی مواد می‌رسید می‌گفتند “افغانه” و وقتی جنس توی سالن زندان تمام می‌شد می‌گفتند “کویره”. تازه یک ماه بود که به بند عمومی سالن شش آموزشگاه شهیدکچویی یعنی همان زندان اوین رفته بودم که شنیدم که اوضاع کویره، فردا ساعت دو و سه عصر در حالی که تن برادران اهل عمل به خارش افتاده بود و همه خمیازه می‌کشیدند و حال هیئت چشم سرخها از کمبود جنس خراب بود، جلوی چشم همه‌مان نیم کیلو، اغراق نمی‌کنم نیم کیلو مواد وارد زندان شد. منظور از مواد هم دقیقا تریاک است. حداقل ده دوازده نفر را در اوین دیده‌ام که وقتی وارد زندان شدند، هنوز لب به تریاک نزده بودند، و در مدت دو سه سال زندان به معتاد کامل تبدیل شدند. یا افرادی که بخاطر دو نخود تریاک زندانی شدند، و در عرض سه سال به توزیع کننده کیلویی تریاک تبدیل شدند.

اصل داستان هم چنین است که وقتی پشت دیوار زندان اوین تریاک نخودی هزار تومان بود و داخل زندان نخودی دو هزار تومان، خیلی طبیعی و منطقی و قابل فهم بود که تریاک مثل آب خوردن وارد زندان می‌شد و پخش می‌شد، اصلا شغل زندانبانی برای کارکنان زندان یک منبع درآمد مهم بود، هر کسی که پلیس زندان می‌شد بعد دو سال می توانست پیش خرید خانه را فراهم کند. و البته این از معجزات جمهوری اسلامی است. یکی از نمایندگان مجلس گفت: “به نظر می‌رسد جایی از کار ایراد دارد، به طوری که در برخی موارد نگهبانان و سربازان نیز با زندانیان همکاری داشته و خرید و فروش مواد در داخل زندان صورت می‌گیرد.” اصلا همین است. قانونش این است، گاهی اوقات معتاد بد مقصر است، گاهی هم نگهبان خوب تقصیر دارد.

 

کامیون حقوق بشر، گونی دموکراسی

چنان جواد گفته “حجم وسیعی از دموکراسی در ایران وجود دارد” که آدم فکر می‌کند واحد دموکراسی کیلومترمربع و واحد حقوق بشر لیتر است. جواد آقا احتمالا می‌خواسته بگوید که “علت ناآرامی در ایران این است که وقتی مقدار دموکراسی در تنور انتخابات زیاد باشد، ملت بطور خودجوش جوش می‌آورد و سرمی رود و باعث توسعه ناآرامی در کشور می‌شود.” در نتیجه احتمالا باید فتیله را به اندازه یک کودتای سبک پائین کشید که سی لیتر مغز از کشور بیرون نریزد.

البته وقتی آدم از چیزی استفاده نمی‌کند، واحد شمارش یا نوع آن را هم ممکن است نداند، چه بسا که آدمی که توی شهر است نمی‌فهمد که گندم را توی گونی حمل می‌کنند، یا توی بشکه، یا توی جعبه، یا توی صندوق. طرف یک نان می‌بیند که از گندم دموکراسی توی تنور انتخابات سوخته، نه گندمش را دیده، نه خبر از آردش دارد، سالی یک بار هم چشمش به نان می‌خورد. وگرنه جواد را چه به دموکراسی، حالا چه واحد شمارش‌اش لیتر باشد، یا مترمربع یا کیلومتر یا سانتی گراد.

 

ادبیات با چاشنی تقلید

خدا نکند آدم یک حرف مربوط و نامربوطی از دهانش در برود تا فردا جمله جمله حرفش را کپی کنند و همه جوره از آن استفاده کنند. اصلا دیگر حالم از کلمه چاشنی به هم می‌خورد. لامروت‌ها اصلا انگار مغز و زبان و فکر همه مثل دریاچه ارومیه خشک شده رفته پی کارش، آدم بدنیست کمی خلاقیت داشته باشد. یعنی چه که هر جمله‌ای به کار برده می‌شود یک چاشنی اماله می‌کنیم به انتهای جمله و یک ترکیب لوس و تکراری درست می‌کنیم. یکی نوشته “سربازی با چاشنی عشق”، آن یکی نوشته “دانشگاه با چاشنی باد”، سومی نوشته “تفکر با چاشنی خنده”، چهارمی ادامه داده “هوای دلنشین شمال با چاشنی توتون و تنباکو”، پنجمی ذرت پرتاب کرده که “ترس با چاشنی فن آوری” و ششمی اظهار لحیه کرده که “زن با چاشنی کتاب”، و آن یکی دیگر نوشته “زندگی در پایتخت با چاشنی صدای دوره گرد” و یکی دیگر درباره بازی ایران و آرژانتین گفته “نبردی حیثیتی با چاشنی احساس” گاهی به نظر می‌رسد موجودات خیابانی از ورزش به ادبیات آمدند و هی با چاشنی تکرار به در بسته می‌کوبند.

البته فقط همین یکی لوس بازی نیست که در همه جملات آدمها تکرار می‌شود، این واژه “ طعم” هم دست کمی از “ چاشنی” ندارد، “زندگی با طعم شعر” یا “اسپرسو با طعم تو” یا “چای با طعم خدا”، یا “قهوه تلخ با طعم تنهایی” یا “مرگ با طعم کریستال دی متامفتامین” و لوس بازی‌های احمقانه زبانی ادامه دارد.