محمد جواد کاشی در “زاویه دید” نگاه متفاوت تری به مرگ قیصر امین پور انداخته است:
قیصر از کلیشهها فراتر بود، اما چه سود، او شاعر زمانهای بود که شعر بزرگترین کلیشه آن بود. من با قیصر هم نسل بودم. او در زمانهای کودکی و نوجوانی خود را پشت سرگذاشت، که شعر، شعور فاخر مردم بود. شعر همواره آبستن حقیقتی بود که به منزله غایت اخلاقی در پیشانی زندگی نصب شده بود. زیبایی، حقیقت و خیر، در هم پیچیده بودند.
اما غنچه قریحه قیصر در زمانی به تدریج میشکفت که شعر به شعار بدل شده بود. کسانی از ناحیه شعار نان میخوردند و اینچنین شد که سفره شعر پر از نان چرب و گرم شعار بود، اما خالی از حقیقت. شعر دیگر نه تکیه گاهی بود و نه منادی هیچ افقی پیش چشم مخاطبانش.
قیصر در این میانه، پر از ترنم و ترانه بود. اما مثل سربازان به جای مانده از نبردی تاریخی، در خیابان گام بر میداشت. حماسهها در جانش طغیان کرده بودند، اما در خلال سالها و لحظههای تنهایی، به تدریج رسوب کرده بودند و در رنگ سردی از مهر عمیق از چشمانش میتراویدند.
زمین دیگر جایی برای قیصر نداشت. عجیب بود که زودتر از این از جهان نرفت. به خماری چشمان قیصر که مینگریستی، عجب میداشتی از این زمین نفرین شده که هنوز او را تاب آورده است.
خوب مردن حق ماست!
آسیه امینی در “وارش” خوب مردن را حق آدم ها می داند:
بعضی از آدمها خوشبختند. آنها وقتی می میرند، آدمهای زیادی برایشان گریه می کنند. لابد آدمهای زیادی دوستشان داشته اند. زیر تابوتشان را می گیرند، یادش می کنند. خاطره هایشان را می گویند. عمران که مرده بود، جلوی خانه هنرمندان همین جوری بود. بلندگو دست به دست می چرخید و همه خاطره می گفتند. یکی گریه می کرد. یکی می خندید.
قیصر هم لابد همین جوری است. شعرهای او را مردم با اس.ام.اس به هم می فرستند، به جای تسلیت. هم تلویزیون جمهوری اسلامی خبرش را می خواند و هم رادیو فردا! این منصفانه است. او شاعر است. شاعری که شعرهای خوب گفت. همین کافی است.
اما بعضی از آدمها وقتی می میرند شاید فقط یکی دو تن از دوستانشان و اعضای خانواده با خبر شوند. حتا اگر شاعر باشند و شعرهای خوب هم گفته باشند. حتا اگر منتقد شعر باشند. بعضی از آدمها مرگشان مثل زندگیشان تلخ و گزنده است.
امروز “تیرداد نصری” هم رفت. تیرداد بخشی از کودکی و نو جوانی ام را امروز زنده کرد و البته دوباره میراند و با خود برد. دلم گرفت وقتی فکر کردم ساعت گرینویچ زبان او را نمی فهمید وقتی که تند تند شعر می خواند و تند تند راه می رفت.
آبروی شعر بود
“امشاسپندان” به خاطر می آورد که نخستین تجربه های عاطفی او با شعرهای قیصر امین پور آمیخته بوده اند:
”سروش نوجوان” بخشی از خاطرات نوجوانی من است… قبل تر از “ایران جوان”… و “قیصر امین پور” در خاطرات نوجوانی مترادف با “سروش نوجوان” بود… و تصویر نقاشی شده چهره اش در کتاب ادبیات دوم راهنمایی…در بخش “آشنایی با شاعران معاصر ایران”.
اولین عشق که از راه رسید، اولین بوسیدن ها، اولین دست هایی که سردی دیوار پشت سر را لمس کرد، عاشقانه های کم نظیر “قیصر امین پور” همدم نجواها بود. “قیصر امین پور” با اولین عشق شد مترادف عشق. همانطور که خودش سروده بود: و قاف حرف آخر عشق است/ آنجا که نام کوچک من آغاز می شود!
از معدود اهالی شعر بود که آبروی شعر بود، آبروی واژه ها، آبروی عشق. رفتن قیصر امین پور و آن دیگر معدود آبروهای شعری ما، واژه ها را یتیم می کند.
از بعد تصادف، نگران قیصر بودم
کریم ارغنده پور “نمای آینده” داغداز قیصر امین پور است:
شوکه هستم. هنوز در انکار و ناباوری. دقایقی پیش خبردار شدم شاعر وارسته و فرهیخته قیصر امین پور درگذشته است. انگار همین دیروز بود که در میهمانی افطاری خاتمی دیدمش. سر یک میز بودیم. مثل همیشه از حضور و هم نشینی اش محظوظ بودم. شاید از آن شب یک ماه هم نمی گذرد.
از بعد از آن تصادف خانمانسوز همیشه نگران احوالش بودم. آن شب خوب خوب به نظر می رسید. به اصرار جمع حاضر یکی از اشعارش را هم در مذمت هنرفروشی به اصحاب ثروت و قدرت قرائت کرد که حسابی جمع را گرفت….. حالا من چگونه باور کنم فقدانش را؟ او راست می گفت که “تا نگاه می کنی وقت رفتن است/باز هم همان حکایت همیشگی/ پیش از اینکه باخبر شوی/ لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود….”
هنوز به مردن عادت نکرده ایم
“محمد آقازاده” از این زاویه به ماجرای مرگ قیصر امین پور پرداخته که عسرت و تنگدستی بیشتر شاعران، ناشی از ایستادگی شان بر سر مواضع و اعتقادات شان است:
”قیصرامین پورمرد”. بشرقرنهاست می میرد ولی هنوز به مردن عادت نکرده است. مرگ صورت دیگر زند گیست. فرجامی است برهمه بی فرجامی ها. همیشه قیصررا ازدور تماشا می کردم. چه آن زمان که با قد وبالای بلندش نگاه مرا به خود می خواند و چه زمانی که تصادف و بیماری این قد و بالا را به تاراج برد.
هیچگاه با او هم صحبت نشدم. نمی دانم چرا. آخرین بار در سینمای سپیده دیدمش. جلوتراز من نشسته بود، وسوسه شدم جلو بروم سلامی بدهم و علیکی بشنوم. ولی نشد. چرا. نمی دانم.
او به تمامی شاعر بود. شعرهای فخیم ودلنشین را به رایگان هدیه می داد به مخاطب. آن که می نویسد یا شاعر است، یا نیست. نباید این عنوان را با صفت دیگری آلوده کرد. در زمانه ای هستیم که حتی آنها یی که شعرمی گویند و در ذهن من و شما نسبت به قدرت خودی تلقی می شوند بیش از من و تو در عسرت اند. قیصر امین پور به تمامی شاعر بود. حسینی شاعر بود. بیش از آنها که نامی به ناحق برده اند. آنها کفاره اعتقادی که داشتند و روی این اعتقاد ایستاده اند را دادند و می دهند.
اول وجود؛ بعد سجود!
فهیمه خضر در “حرفه خبرنگار” در آستانه فصلی سرد، به یاد هزاران مدرسه ای در گوشه کنار کشور افتاده است که همچنان فاقد بخاری اند:
هوا کم کم سرد شده. فصل محبوب من است و همه چیزش را دوست دارم.امروز صبح اما یاد آتش سوزی هایی افتادم که پارسال در مدارس روستایی مناطق محروم اتفاق افتاد و بچه هایی که در آتش سوختند و معاون وزیر آموزش و پروش هم خیلی راحت با ژست “مثلا خیلی متاثرشده” اعلام کرد که بله ؛ خیلی اتفاق بدی بوده اما حذف بخاری های فرسوده و غیراستاندارد از مدارس 250 میلیارد تومان اعتبار می خواهد و ما هم نداریم؛ یعنی هنوز اعتبار خاصی برای این منظور پیش بینی نشده است!! به همین راحتی…وزیر آموزش و پرورش هم که راحت گفت: “اعتبار لازم برای خرید بخاری لیزری برای 670 هزار کلاس وجود ندارد.”
حالا داشته باشید این وضعیت استفاده از بخاری های هیزمی و غیراستاندارد را در مدارس کشور و آن را بگذارید کنار این خبر: “احداث 37 هزار نمازخانه در مدارس کشور” و یا این یکی: “اختصاص 300 میلیارد ریال برای تکمیل نمازخانه های نیمه تمام مدارس کشور”.
اینکه بزرگان دین هم گفته اند: “اول وجود، بعدا سجود”. اگر قرار باشد بچهها یا از سرما یخ بزنند و یا در شعله های بخاری های غیراستاندار بسوزند دیگر کسی نمیماند که در نمازخانه نماز بخواند!
خوابیدن در باد عظمت تاریخی
مصطفی قوانلو قاجار در “روزنامه نگار نو” از ایرانیان می خواهد که لطفا بگذارند کورش آسوده بخوابد:
کتابهای بسیاری در مورد علل عقب ماندگی ایرانیان نوشته شده از جمله کتاب آقای صادق زیبا کلام. اما به گمانم دو عامل اصلی و پررنگ تر از بقیه در عقب ماندگی ایرانیان وجود دارد. یکی انرژی و دیگری میراث گذشتگان.
مادامی که ایرانیان وابسته به پول نفت هستند و از این سرمایه عظیم بهره میبرند به فکردرآمدزایی نخواهند افتاد. هرگاه قیمت نفت پایین بیاید همه یاد توانایی گردشگری ایران میافتند و وقتی مثل این روزها قیمت بالا برود، دیگر نه کسی فکر توریسم است و نه فکر میراث فرهنگی.
عامل دوم خوابیدن در باد این جملات است “ملت ما با فرهنگ و تمدن است”، “هنر نزد ایرانیان است و بس”، کوروش، داریوش و کتبیه حقوق بشر. مادامی که فکر میکنیم متمدن هستیم ولی رفتاری غیر متمدنانه از خود بروز میدهیم، پایبند به حقوق انسانها نیستیم و فقط شعارش را می دهیم؛ امیدی به حل این گرفتاری نیست. امروز روز کوروش است نباشد هم مهم نیست، مهم این است که ایرانیان باید تمدن و نفت را فراموش کنند و از نو خود را بسازند.
هی سرباز. خیلی قیمتی شده ای!
احمد طالبی در “همینجوری” سر گفتگو را با سر سرباز هخامنشی باز کرده که این روزها موضوع خرید و فروش آن از یک زن انگلیسی بحث داغی بود:
هی سرباز! قیمتی شده ای. یک میلیون و دویست هزارتا برایت می دهند و از آن مهمتر خلقی را به گریه و لابه واداشته ای در نبودنت. راستی برای چه اینقدر گران شدی؟ پول سربازی ات هست؟ پول سنگی بودنت یا پول هخامنشی بودنت؟ هر چه که هست پول زیادی ست. به اندازه مابه التفاوت قیمت امروز ۲۴۰۰۰ بشکه نفت با آنچه در لایحه بودجه آمده. توقع بیجا نکن که پول خرجت کنیم.
هی سرباز! قیمتی شده ای؟
قدیمترها از این حرفها نبود. حکایت پتک و بت و آثار طاغوت به گوشم آشناتر است. تاراج شهر سوخته، تهدید سد سیوند برای تنگه بلاغی و پاسارگاد، میدان نقش جهان و برج حالا کوتاه شده جهان نما، بی برنامگی برای ویرانه های ارگ بم، مفقود شدن مستمر کتیبه های باستانی و… نمی گذارد که چندان دلنگران ناشناسی باشم که تو را خریده است. هی سرباز! جدا تو قیمتی شده ای؟
روشنفکر از همه جا بی خبر!
حسین نوری نیا “آینده آبی” با اشاره به بی خبری جلال از کودتای 28 مرداد، به این مسئله پرداخته است که اکنون نیز روشنفکر ایرانی کناره گزیده است و جریده می رود:
کم و بیش همه میدانیم که آلاحمد یکی از طرفداران نهضت ملی شدن صنعت نفت و از فعالان سیاسی آن دوره بود که به همراه خلیل ملکی از حزب زحمتکشان بیرون آمد و از افراد مؤثر نیروی سوم شد. او در آن دوره در کوران حوادث سیاسی بود؛ آن هم به صورتی فعال نه منفعل.
با این حال، جلال پس از سه روز از کودتای 28 مرداد با خبر شد. این فعال سیاسی که لحظهای آرام و قرار نداشت، در روزهایی که تهران روزهای سرنوشتساز یک ملت را پشت سر میگذاشت در خانهاش در محلهی دزاشیب، مشغول رسیدگی به امور بنایی خانه بود و از همه چیز بیخبر و شاید تعمدی هم در آن بوده باشد.
حکایت روشنفکران و فعالان سیاسی ما در دورهی فعلی، حکایت تکراری آلاحمد شده است. گویی همه در این روزهای پرمسأله خسته از کولهبار سنگینی که تاریخ بر دوشمان گذارده است، به کنج خانههامان رفتهایم و امور شخصیمان ارجحیت یافته است.
هنگ باجناق ها!
امید محدث در “حذفیات” کارنامه فامیل گرایی در دولت نهم را با فهرست کردن روابط فامیلی دولتمردان ارائه کرده است. برای مطلع شدن از این فهرست، روی لینک کلیک کنید:
بد ندیدم کارنامه مبارزه دولت نهم به ریاست اقای احمدی نژاد را با فامیل بازی یا نپوتیزم مرور و بررسی کنیم. کارنامه ای که بر خلاف اظهارات و نمایشات چندان قابل قبول نیست و مانند بسیاری از شعار های دیگر احمدی نژاد توخالی و بی اساس از آب در امد. همواره دولت نهم یکی از مهم ترین شعارهایش مبارزه با باند بازی و فامیل بازی بوده است.
در باره گیس بریده گی!
اگر می خواهید به اطلاعات دست اولی درباره زمینه های اجتماعی و تاریخی اصطلاح عامیانه “گیس بریده” دست پیدا کنید، شاهرخ مهدوی در”زخم کهنه” اطلاعات مفصل و کاملی در اختیارتان گذاشته است:
در زبان محاوره ای میان خانواده ها و دوستان، صفت (گیس بریده) بیشتر برای دخترهایی به کار می رود که بدون توجه به خط قرمزهای عرفی در جامعه، جسورانه می کوشند تا حقوق طبیعی خود را بدست آورند. دختری که می خواهد برای زندگی خود تصمیم بگیرد و در برابر رفتار مستبدانة پدر و یا برادر خود ایستادگی می کند از سوی آنها به صفت (گیس بریده) نائل می شود. به یک معنی، صفت گیس بریده به خاطر عدم رعایت اصول عرفی و یا مذهبی، به دخترمعصوم اعطا می شود.
آگاهی را بلوتوث کنیم!
انوشیروان دادگستر در وبلاگ “دوباره می سازمت وطن” معتقد است که اینترنت مدیوم مناسبی برای توزیع اطلاعات نیست و باید به فکر راهکارهای تازه ای برای آگاهی رسانی بود. او خود بلوتوث را پیشنهاد می کند:
به دلیل عدم گستردگی اینترنت، به نظر من اگر بتوانیم راه جدیدی را برای آگاه کردن مردم پیدا کنیم بهتر است. نظر من این است که بهترین راه برای تبادل سریع اطلاعات و پخش آن با بلوتوث می باشد چون گستردگی آن در جامعه بیشتر است و الان حتی بچه دبستانی ها هم همراه دارند و سرعت انتقال اطلاعات با بلوتوث بر اساس تحقیق من در استان تهران ۱۲ ساعت است. یعنی اگر شما خبری را با بلوتوث به شکل فیلم یا تصویر پخش کنید و مثلا شما در کرج باشید؛ ۱۲ ساعت بعد در ورامین، همان خبر به خود شما بر خواهد گشت.