انقلاب فرهنگی رویدادی مهم و در عین حال از مخرب ترین پدیده های ضد فرهنگی و آزادی ستیز در تاریخ ایران پس از انقلاب است. نتایج این اقدام تاثیرات گسترده ای در عرصه های سیاسی، فرهنگی و دانشگاهی در ایران به جای گزارده است. برخی منابع مدعی هستند در حد فاصل تعطیلی دانشگاه در 14 خرداد 1359 تا بازگشاییآن در مهر 1362، 57 هزار دانشجو (30 درصد جمعیت دانشجویی کشور) و قریب به 8600 استاد (قریب به پنجاه درصد هیات علمی) از دانشگاه ها به دلیل گزینش عقیدتی و سیاسی پاکسازی شدند. اما به نظر می رسد این آمار ها اغراق بر انگیز و غیر واقعی است. وزارت علوم جمعیت دانشجویی کشور در سال 1359 را 200هزار نفر و تعداد هیات علمی در تمامی موسسات آموزش عالی را 12000 نفر اعلام کرد. وزارت علوم به ستاد انقلاب فرهنگی تعداد اساتید تصفیه شده را 700 نفر اظهار داشته بود. البته اساتیدی که پس از بازگشایی دانشگاه حضور نیافتند همه تصفیه شده نبودند برخی خود دیگر فضا را برای حضور مساعد ندیدند و کنار کشیدند. راست آزمایی این آمار ها در شرایط کنونی دشوار است و نیازمند دسترسی به اطلاعات دست اول است
اگر آزادی را به عنوان یکی از خواست های اصلی انقلاب اسلامی و استقلال دانشگاه ها را مهمترین مطالبه جامعه دانشگاهی بدانیم. آنگاه حرکت موسوم به “انقلاب فرهنگی” در واقع عملی ضد انقلابی بوده است.
در این میان انقلاب فرهنگی و مولود آن شورای انقلاب فرهنگی زیان بار ترین اتفاق در طول تاریخ دانشگاه در ایران است. اکنون بزرگترین مانع ساختاری استقلال دانشگاه ها و رعایت آزادی های آکادمیک، وجود نهاد شورای عالی انقلاب فرهنگی است. پیرامون چگونگی وقوع این رویداد هنوز تحلیلی جامع و مستند به واقعیت ها ارائه نشده است. مهمترین مانع نبود اطلاعات دست اول و مدارک معتبر برای کشف کل ماجرا است. هنوز سویه هایی از این رویداد مبهم و تاریک مانده است.
در عین حال برخورد با این مسائل با حب و بغض ها، داوری های ایدئولوژیک، منازعات سیاسی و دعوا های شخصی آمیخته شده است و این عامل بمثابهتنگنایی جدی پیش روی کشف حقیقت عمل می کند.
از سوی دیگر انقلاب فرهنگی بمانند دیگر وقایع تاریخی اسیر ذهنیت هایی است که با واکاوی دقیق معلوم می شود نسبتی با واقعیت ماجرا ندارند. یکی از وجوه این تلقی های نادرست که در حال حاضر عده ای در تثبیت آن تلاش می کنند مساوی قرار دادن دکتر عبدالکریم سروش با انقلاب فرهنگی است گویی او تئوریسین، معمار، مجری و سیاستگزار انقلاب فرهنگی بوده و یک تنه بار همه مسئولیت های آن اقدام نادرست را بر عهده گرفته است.
اما این تصور با واقعیت ماجرا تعارض دارد. پای دکتر سروش پس از بستن دانشگاه ها به انقلاب فرهنگی باز می شود. وی در بستن خشن و خونین دانشگاه ها و اخراج گروه های دانشجویی دگر اندیش (چپ و مجاهدین) از 26 فروردین تا 6 اردیبهشت نقشی نداشته است. حتی یک مصاحبه و تایید از وی در روزنامه ها و نشریات گروههای مدافع انقلاب فرهنگی تا پیش از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی وجود ندارد. او حتی در کنفرانس رسالت دانشجو و دانشگاه که توسط جمعی از دانشجویان مذهبی دانشگاه تهران در اواخر فروردین 1359 برای زمینه سازی انقلاب فرهنگی صورت گرفت. شرکت نکرد اما نام وی را به عنوان سخنران اعلام کردند.
او پس از انتصاب در ستاد انقلاب فرهنگی به صورت کلی از حرکت دفاع می کند. مسئولیت وی مسئولیت عمومی کسانی است که از آن حرکت ضد فرهنگی دفاع کردند و یا با آن مخالفت ننمودند. او همچنین به همراه 6 نفر دیگر چون دکتر علی شریعتمداری، دکتر حسن حبیبی، جلال الدین فارسی، حجت الاسلام ربانی املشی، حجت الاسلام دکتر محمد جواد باهنر و حجت الاسلام دکتر احمد احمدی سیاستگزاری مربوط به نظام آموزشی و نحوه مدیریت دانشگاه، چگونگی گزینش دانشجو و استاد را انجام دادند. اما در حال حاضر گویی نقش 6 نفر دیگر مطرح نیست که بر خلاف دیدگاه انتقادی کنونی دکتر سروش هنوز از آن اقدام دفاع می کنند.
دکتر سروش آنگونه که در مصاحبه تلوزیونی در سال 1359 بعد از تعطیلی دانشگاه ها می گوید وی به همراه دکتر حبیبی و دکتر شریعتمداری در تقسیم کار انجام شده مسئولیت امور مربوط به دانشگاه، برنامه ریزی، ادغام، انحلال و تاسیس واحد جدید در صورت لزوم و در کل انقلاب آموزشی را بر عهده داشتند.
او در مصاحبه تلویزیونی دیگر می گوید: “از ابتدا که فریاد انقلاب فرهنگی در این مرز و بوم برخاست و دانشجویان متعهد و دور اندیش ما خواستار آن شدند که دانشگاه ما همگام با انقلاب اسلامی ایران حرکت کنند. از ابتدا آنچه که در ذهن زبان و ضمیر دانشجویان بود و خواست همه ملت انقلابی ما بود، این بود که دانشگاه ها سرتا پا عطر و بوی اندیشه اسلامی را بخود شان بگیرند و این گلستان، گلستان معطری باشد تا هر گاه که جوینده ای که وارد آن بشود از همان ابتدا مشامش به بوی این عطردلنواز عطر آگین شود. بنابراین از ابتدا امام امت هم که فرمانی صادر کردند برای تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی، آنچه را که هم ایشان به ما توصیه کردند و امر کردند همین بود که هر چه در اسلامی تر کردن فضای دانشگاه و پی افکندن چنان بنیان الهی ما بکوشیم. در حقیقت به یک معنا تمام اقداماتی که ستاد انقلاب فرهنگی کرده و می کنه همه اش را می توان در داخل همین چهارچوب قرار داد و محکوم همین حکم اصلی و عمومی دانست که چه در آنجایی که دانشجو می گزینیم، چه استاد انتخاب می کنیم، کتاب ترجمه می کنیم یا کتاب تالیف می کنیم، رشته ای را تعطیل می کنیم یا رشته ای را باز می کنیم و یا تغییراتی را در برنامه های درسی می دهیم…. ما بر زمینه اسلامی کردن دانشگاه کوشش کرده ایم ضمنا نیروی متعهد مدرس برای دانشگاه ها تربیت کنیم.” (1)
همانگونه که این مصاحبه نشان می دهد دکتر سروش حامی انقلاب فرهنگی بوده است و در تصمیم گیری های کلان برای نو گشایی دانشگاه ها شرکت داشته است. اما مسئولیت وی مسئولیت مشترک همه اعضاء ستاد انقلاب فرهنگی است.او در ایجاد و برنامه ریزی برای انقلاب فرهنگی هیچ نقشی نداشته است. دکتر سروش در قیاس با کسانی که دانشگاه را بستند و انقلاب فرهنگی ر ابه راه انداختند وکسانی که در ستاد انقلاب فرهنگی حضور داشتند در مجموع ملایم ترین دیدگاه را داشته و از دیدگاه های افراطی بیشترین فاصله را گرفته است. وی بمانند جمع زیادی در آن دوران به پندار نادرست اسلامی کردن دانشگاه باور داشته است. البته تعریف وی از دانشگاه اسلامی با تعریف حکومت تفاوت زیادی داشت. وی خیلی زود به نشدنی بودن این پندار پی می برد. همچنین همانطور که در اولین سالگرد انقلاب فرهنگی در 26 خرداد 1360 در دانشگاه تهران طی سخنرانی بیان داشته، پسوند غربی و یا شرقی و اسلامی را برای علوم رد کرده است. فراز هایی از این سخنرانی بشرح زیر است:
سخنرانی گفت: “ابتدا مشخص کنیم که غرض ما از علوم انسانی چیست. ثانیا چرا درباره علوم انسانی اینقدر واهمه و تامل و تردید وجود دارد و ثالثا درباره اینها چه فکری باید کرد. قبل از هر چیز یادآوری کنیم که هیچ چیز آسان تر از این نیست که با القاب غربی – وشرقی و امثال آن خودمان را از زحمت فکر کردن آسوده کنیم و با چنین پسوند ها و اوصافی خط بطلان ابدی و مطلق بر دسته ای از افکار بکشیم. انیشتن می گفت: “دشوار ترین کار برای انسان فکر کردن است”. و این سخن حقی است و به همین لحاظ باید به هوش بود که برای رهایی از این دشوار ترین کار، انسان های آسان گیر و راحت طلب بهترین و موجه ترین بهانه ها را خواهند تراشید. اگر در عرصه سیاسی چنین امری مجاز باشد در عالم تفکر مطلقا ممنوع است. بنابراین اولین فکری که درباره علوم انسانی کرده ایم این است کهدرباره این علوم باید فکر کرد نه اینکه به صرف بیان اینکه علوم از غرب یا از شرق رسیده اند یکباره بر آنها خط سرخ بطلان کشید. اگر کسی فکر کند که “فکر” تابع جغرافیا یا ادوار و اعصار تاریخی ست، فکر را نشناخته است. فکر تاریخ ساز است نه ذلیل تاریخ و تاریخ انگاران جبر گرا بیش از هر چیز با تفکر دشمنی می ورزند…. ما نمی خواهیم در اینسرزمین و در ظل جمهوری اسلامی آنچنان ماجرا هایی که بر سر گالیله آمد تکرار شود. یعنی نمی خواهیم در این سرزمین، مذهب ترمز علم باشد. ما می خواهیم که علم و مذهب با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ داشته باشند و این ارتباط از قبیل ارتباط با چراغ باشد. (2)
وی در این سخنرانی استدلال کرد علوم انسانی را نمی توان تصفیه و پاکسازی کرد. وی ازانقلاب آموزشی سخن به میان می آورد و می گفت انقلابها به اراده و اختیار نیستند و ازهمین روی، انقلاب نمی توان کرد بلکه انقلاب می شود.
سخنان او باعث شد که نشریه دانشگاه انقلاب و دانشجویان تندرو در نقد او مقاله نوشتند و منتشر کردند و از امتزاج علم انسانی و اسلامی به دفاع برخاستند. برخی از کسانی که در سخنرانی وی حضور داشتند بیمناک بودند که مبادا گروه های فشار جلسه سخنرانی را به هم بزنند.
همچنین وی اظهار می دارد که بحث اسلامی کردن دانشگاه ها در ستاد انقلاب فرهنگی به سرانجامی نرسید و مصوبه و قانونی در مورد آن تصویب نشد. در عین حال باید توجه داشت دکتر سروش در اواخر دهه شصت یکی از رسا ترین و قوی ترین منادیان دانشگاه غیر ایدئولوژیک و علم محور بود و این نوع نگرش را در فضای دانشگاهی ایران و بخصوص در میان دانشجویان مذهبی گسترش بخشید. هزینه این کار را نیز با محرومیت از تدریس در دانشگاه ها و جلوگیری خشونت بار از سخنرانی پرداخت. بنابراین وی اشتباه قبلی اش را جبران کرده است.
همچنین باید توجه داشت دانشگاه اسلامی از ابتدا در نظر وی دانشگاهی بوده که در آن اندیشه و هنر تجلی می یافته است.باور به دانشگاه اسلامی البته نه اسلامی کردن که کاملا جنبه تحمیلی و غیر علمی دارد لزوما از روش های اقتدار گرایانه بهره نمی برد بلکه یک شکل آن بگونه ای است که می کوشد از طریق گفتگو و اقناع، جامعه دانشگاهی و دانشجویی را با دین اسلام همراه سازد. کوششی که معمولا مکاتب فلسفی و جامعه شناسی نیز در محیط های دانشگاهی با رعایت اصول آزادی چنین می کنند.
ستاد انقلاب فرهنگی و از جمله دکتر سروش نقشی در تعطیل کردن دانشگاه ها نداشتند. این کار با پیگیری اعضاء وابسته به حزب جمهوری اسلامی شورای انقلاب و نهایتا موافقت آیت الله خمینی انجام شد. ستاد زمانی کارش را شروع کرد که دانشگاه ها بسته شده بودند.
در زمینه تصفیه و اخراج های اساتید، ستاد انقلاب فرهنگی تا آنجایی مقصر و مسئول است که به صورت کلی بحث پاکسازی و تصفیه اساتید و کارمندان را مطرح کرد و در ابتدا تقسیم کاری نیز در این خصوص انجام داد. اما نظام گزینش سیاسی و عقیدتی در انتخاب استاد و دانشجو در ستاد انقلاب فرهنگی تصویب نشد و ستاد در انتخاب مصادیق و حذف دانشجویان و اساتید نقشی نداشت. این اعمال توسط نهادهایی چون ستاد پاکسازی و یا تزکیه دانشگاه ها و کمیته های دانشجویی صورت گرفت. مراکز مسئول در جهاد دانشگاهی، وزارت علوم، کمیته های دانشجویی ستاد انقلاب فرهنگی بودند. برخی از این مراکز حتی قبل از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی فعال بودند. ربانی املشی دادستان وقت انقلاب و از اعضاء شورا که مسئول امور مربوط به تصفیه، گزینش و پاکسازی بود در مصاحبه تلویزیونی می گوید: “در گذشته تصفیه هایی صورت گرفته است که ما هیچ مسئولیتی در برابر آنها نداریم. حتی شنیده ایم که برخی شکایت دارند و می گویند تفریط و افراط هایی صورت گرفته است. ما بررسی می کنیم اگر کسی حقش تضییع شده به دانشگاه بر می گردد و اگر کسی از زیر دست در رفته مجددا برخورد می شود.”(3)
دکتر سروش در گفتگویی با نگارنده می گوید آقای ربانیاملشی این مسئولیت را در فرصت کوتاهی کنار گذاشت و گفت در قم برخی از روحانیت به وی انتقاد کردند که چرا مسئولیت تصفیه و پاکسازی را بر عهده گرفته که باعث بدنامی است. لذا وی کار را رها کرد و دیگر این موضوع در ستاد انقلاب فرهنگی پیگیری نشد.
بنابراین ستاد انقلاب فرهنگی در پذیرش قاعده حذف اساتید و دانشجویان دگر اندیش و ایجاد محدودیت ناموجه در حق تحصیل و تدریس نقش مستقیمی نداشت و حداکثر مسئولیت آن سکوت و عدم اعتراض است. مسئولیت اصلی با ارگان های حکومت چون ریاست جمهوری، رهبری، مجلس، سپاه، وزارت علوم، انجمن های اسلامی دانشجویان، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و سازمان های اطلاعاتی است که حامی حذف دانشجویان و اساتید سیاسی مخالف و یا دگر اندیش بودند. آنها بودند که در تعیین مصادیق و حذف آنهایی که به زعم نیرو های حزب اللهی خط ارتباط با شرق و غرب بودند و دیدگاه های ضد اسلامی را ترویج می کردند دخالت کردند. در این خصوص جلال الدین فارسی که با اسدالله لاجوردی رفاقتی داشت فعالیت می نمود.
دکتر سروش نقشی در حذف موردی دانشجویان و اساتید نداشته است. وی گفتگو با آقای اسماعیل خوئی در آن زمان را تکذیب می کند.
بنابراین نقش دکتر سروش به حضور در ستاد انقلاب فرهنگی محدود می شود که فعالیت در آن به منزله تایید تلویحی اقدامات غلطی بود که دردانشگاه ها صورت گرفته بود. ولی این نقش بسی محدود تر از آنی است که امروز در فضای سیاسی مطرح است. وی ایدئولوگ انقلاب فرهنگی و طراح آن نبود. نهایتا نیز در سال 1362 به مجرد تعطیلی ستاد انقلاب فرهنگی و تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی از این مجموعه خارج شد و با تلاش زیاد توانست علی رغم مخالفت بخش مهمی از نیرو های حکومتی و بخصوص دانشجویان مدافع انقلاب فرهنگی مسئولین نظام را راضی سازد تا دانشگاه ها در سال 1361 باز شود. پافشاری وی بر بازگشایی دانشگاه ها باعث گشت تا برخی از نیرو های حکومتی اقدام او را خیانت تلقی کنند. بخش عمده تلاش های دکتر سروش در دوران فعالیت در ستاد انقلاب فرهنگی به مقاومت و ایستادگی در برابر دیدگاه های افراطی گذشت. چه بسا در صورت عدم حضور وی دانشگاه ها بمراتب وضعیت پریشان بار تری پیدا می کردند. اگر چه به نظر نگارنده در کل حق این بود که دکتر سروش عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی را نمی پذیرفت.
خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1360 پرده از برخی نا خرسندی ها از عملکرد ستاد انقلاب فرهنگی بر می دارد:
درتاریخ ۲۰ فروردین ۱۳۶۰ نمایندگان جهاد دانشگاهی شکایت خود را پیش هاشمی رفسنجانی بدین شکل طرح می کنند:
“بعدازظهر نمایندگان جهاد دانشگاهی آمدند و از خبر باز شدن دانشگاهها در این سال نگران بودند. هنوز برنامه ی درستی برای دانشگاهها تنظیم نشده است و از کمکاری ستاد انقلاب فرهنگی ناراحت بودند. پیشنهادهایی هم داشتند که قرار شد تنظیم کنند و بدهند. من هم قول رسیدگی دادم.” (4)
چهار روزبعد، ۲۴ فروردین، این بار نمایندگان انجمن اسلامی دانشگاه تهران در ملاقات با هاشمی می گویند:
“با نمایندگان انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران که طرحی برای انقلاب فرهنگی آورده بودند و به کم کاری ستاد انقلاب فرهنگی و برداشت ناقص آنها از انقلاب فرهنگی انتقاد داشتند. [ملاقات کردم]“(5)
در ۱۹ خرداد ۱۳۶۰هاشمی جلسه دیگری در این خصوص داشته است:
“شب در جلسه مشورتی قوای سه گانه در نخست وزیری شرکت کردم. آقای دکتر عارفی وزیر علوم هم بود و درباره ستاد انقلاب فرهنگی و افتتاح دانشگاهها بحث کردیم. آقای عارفی معتقد بود ستاد کاری اساسی نکرده و آقای باهنر هم جواب درستی نداشت. قرار شد هفته آینده با شرکت همه طرفها تصمیم روشنی درباره دانشگاهها بگیریم.” (6)
اگرچه نام وی در ترکیب شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال 1362 بود اما او در جلسات شرکت نکرد و با شورای جدید التاسیس همکاری ننمود.
اخیرا حجت الاسلام دکتر سید محمود نبویان مسئول بخش فقهی دبیر خانه مجلس خبرگان فاش کرد که آیت الله مصباح یزدی و گروهی از حوزویان تولیداتی در حوزه اندیشه اسلامی برای تدریس و تصویب به ستاد انقلاب فرهنگی فرستادند اما با مخالفت امثال دکتر سروش آن پیشنهادات مورد توجه قرار نگرفت. (7) همچنین عده ای در آن زمان مخالف راه افتادن دوباره علوم انسانی بودند. اما دکتر سروش و جمعی دیگر اصرار کردند که این رشته ها باید مجددا بر قرار گردد. به باور دکتر سروش نمی شد تا ابد منتظر ماند تا از حوزه و یا مدرسه جامعه الصادق محتوی علوم انسانی ارائه شود. انتظاری که ممکن بود هیچوقت عملی نگردد و کما اینکه تا کنون علوم اسلامی فقط شعاری بیش نبوده است.
آنهایی که مدعی هستند جز لفاظی و یکسری حرف های تو خالی چیز دیگری ارائه نکرده اند. علی رغم صرف هزینه های گزاف تا الان یک اثر که ارزش آموزشی و علمی داشته باشد در زمینه علوم انسانی اسلامی از حوزه های علمیه بیرون داده نشده است. حتی خود آیت الله خمینی در اوج روز های درگیری ها در دانشگاه ها ضمن حمایت از انقلاب فرهنگی منکر وجود علوم اسلامی شد و آن را ذهنیتی غلط دانست. وی گفت: “برخی به اشتباه فکر می کنند که منظور از علم دو قسم است مثلا هندسه اسلامی و هندسه غیر اسلامی و یا فکر می کنند قرار است در دانشگاه فقه و اصول که شان مدارس قدیمه اس تدریس شود. خیر آنچه ما می گوئیم این است که دانشگاه ما وابسته است دانشگاه ما استعماری است نمی تواند نیاز های کشور را تامین کند برای همه چیز از پزشکی گرفته تا امور فنی باید به غرب وابسته باشیم” (8)
البته محتوی علوم انسانی تفاوت هایی کرد و تحت سیطره ایدئولوژی اسلامی قرار گرفت. برخی درس های جدید چون تاریخ اسلام، معارف، اخلاق و…به دروس عمومی اضافه شد.حوزویان در جایگاه برتر قرار گرفتند اما اصل و اساس علوم انسانی با محدودیت هایی بیشتر از زمان شاه حفظ شد. همین امر سبب گشت تا در اواخر دهه شصت دوباره ورق برگردد و همان علوم انسانی در دانشگاه ها تدریس گردد که در گذشته می شد.
در واقع هزینه گزافی بر جامعه تحمیل شد تا این واقعیت خود را نمایان سازد که در عرصه فرهنگ نمی توان انقلاب کرد و علم فراتر از ایدئولوژی است. علم غربی ویا اسلامی نداریم. ماهیت علوم جدید با علوم قدیم تعارض دارد و این دو قابل جمع با هم نیستند. اقتصاد اسلامی، فلسفه اسلامی، شیمی اسلامی و… موهوماتی بیش نیستند.
آنچه در حوزه ها نیز تدریس می شود غیر از فقه مشکل بتوان گفت علوم برخاسته از اسلام باشند بلکه علوم عرفی قدیم (عمدتا ترجمه علوم یونان باستان) هستند که در جهان اسلام مورد استفاده قرار می گرفتند. جدال علوم جدید که بر مبنای خرد انتقادی و استدلال و پرسشگری نا محدود است با بنیان علومی که در حوزه های علمیه درس داده می شود و در آنها فرض بر علوم روایی، غیر تجربی، متافیزیک، خطا نا پذیر بودن متون و رواج شبهه به جای پرسش است که هیچگاه امکان رد نظریات قبلی را نمی دهد، هنوز جاری است.
اما می توان پیشبینی کرد که موفقیت از آن علوم جدید است و بالاخره دانشگاه از زیر بار قیود ایدولوژیک حکومت به صورت کامل خارج خواهد شد و استقلال خود را تثبیت خواهد ساخت.
بنابراین حضور دکتر سروش در ستاد انقلاب فرهنگی قابل انتقاد است و برای وی مسئولیت ایجاد می کند. اما منطقی نیست همه بار مشکلات آن رویداد را بر سر وی ریخت و وی را به خاطر کار های انجام نداده مورد ملامت قرار داد. بیشتر به نظر می رسد برخی کسانی که با او مشکل دارند از سر رقابت و یا خصومت این مساله را به عنوان نقطه ضعف برای او بزرگ می کنند.
منابع :
1- مصاحبه تلویزیونی دکتر عبدالکریم سروش
2- کتاب تفرج صنع، نوشته دکتر عبدالکریم سروش، ص 191 و 196
3- مصاحبه تلویزیونی ربانی املشی
4- کارنامه و خاطرات اکبر هاشمی رفسنجانی، سال ۱۳۶۰، عبور از بحران، نشر معارف انقلاب، ص ۵۵.
5- پیشین، ص 58
6- پیشین، ص 125
7- مصاحبه با حجت الاسلام نبویان کاندیدای مجلس نهم
8- روزنامه جمهوری اسلامی مورخ 2/02/1359 ص 12