اعتصاب علیه زندگی
یکی از چالشهایی که از دیرباز در حوزه تعامل اجرای آثار نمایشی با واقعیت مطرح بوده است، مسئله چگونگی آفرینش آن بر صحنه است. پرسش اصلی در این میان معطوف بر “نظامِ ساختاریِ محصول نمایشی” ارائه شده و کشف این نکته است که مولفان اثر، چگونه درک خود از جهان بیرونی و ساخت و کارِ پر چالش آن را، در قالب “نظام نشانگانی” یک اثر نمایشی سامان می دهند؟ و اینکه آنها در خلالِ بازآفرینی چنین فرآیندی، بر چه مبنایی، نظرگاههای داستانپردازانه، انتقادی و در نهایت زیباییشناسانه به وجود میآورند؟
این امر در ارتباط با آثاری که بر پیوند خود با واقعیت و اجتماع تاکید میورزند از حساسیت بیشتری نیز برخوردار میشود. مخاطب در برابر چنین آثاری زمینههای ارجاعی آشناتری در اختیار دارد و به خوبی میتواند در فرآیند ارزشگذاری اثر سهیم شود. با این حال آسیب مشترک در بیشتر آثاری از این دست که در اجرای “مادام کامیون” نیز قابل مشاهده است، گم شدن در مرز میانِ “بازنمایی واقعیت” و “پناه بردن به رویکردی ناتورآلیستی به جای درک و انتقال زیبایی شناسی واقعیت”، در طول اجراست.
زندگی با حرکت (در وجه بیرونی) و باور و معنا (در وجه درونی) تعریف پیدا میکند. ایمان به معنا داشتن زندگی و “انتخاب” و “تشخیص”مسیر حرکت و “تحمل” هراسها و دشواریها، مهمترین مؤلفههایی هستند که زندگی دو شخصیت نمایشنامه مادام کامیون و تمایل به ادامه دادن آن ها را باعث میشوند و درست در نقطه مقابل، فرار از دشواریها و هراسها و فاصله گرفتن از معنا، مانع تحرک و پویایی آن ها میشود و انسان را از باور و معرفت زندگی دور میکند.
شخصیتهای نمایش “مادام کامیون” دو مرد هستند .اکبر و رضا.افرادی که از زندگی، دشواریها ، هراسها و یأسهای آن گریختهاند و به قصد فراموش کردن همه تعلقات و وابستگیهای زندگی که آن دشواریها و هراسها را با خود به همراه میآورد، خودشان را در اتاقی کوچک در دفتر یک موسسه فیلمسازی حبس کردهاند.
در واقع شخصیتهای نمایش به اختیار از حرکت باز ایستادهاند و در برابر معرفت زندگی دست به اعتصاب زدهاند، اما جهان آن ها که به ظاهر خالی از تحرک است در پیرامون آنها به وظیفه و هدفاش عمل میکند و بطالت و بیهودگی آنها را در خود میبلعد. در واقع مضمون نمایش به قیام و مبارزه انسان علیه جهان فراموشی و تنهایی میپردازد و علیرغم آن که به نظر میرسد جهان باید به اعتصاب و سکون بشریت بیتفاوت باشد، این مبارزه از طرف انرژی این دو و حتی نیروی حاکم بر جهان نیز بیپاسخ گذاشته نمیشود.
پردازش و توجه به مؤلفه مهم زمان نیز از دیگر ویژگیهایی است که در ساختارمتن این نمایش به آن تأکید شده و در حوزه ژرف ساخت و محتوا کاملاً به کار میآید. همان گونه که در ابتدا اشاره شد، مقوله سکون، ایستایی و طرح آن در گستره محدودی از زمان قاعده مهمی است که از ساختار مطرح میشود و تا تفسیر و تعبیر محتوایی ادامه پیدا میکند.
نمایشنامهنویس در ترسیم این فرآیند که بیشتر ماهیتی “روایی” دارد تا “دراماتیک” در همان چارچوب داستانپردازی باقی مانده و زمینه روشنی برای ایجاد و توسعه کنش در اثر خویش تدارک ندیده است. این امر را میتوان در وابستگی شخصیتها به توضیح درونیاتشان نیز شاهد بود. شخصیتها ناچارند مدام در مورد خودشان حرف بزنند، افکار و وضعیتشان را توضیح دهند تا تماشاگر بتواند به درکی نسبی نسبت به آنها دست یابد. امری که یادآور بهرهگیری از توصیفهای راوی دانای کل در یک اثر داستانی است. در چنین شرایطی داستاننویس برای آفرینش ابعاد گوناگون و کاربردی شخصیتهای اثر خویش و همچنین ترسیم موقعیتهای روایی، هرجا که لازم باشد به توضیح درونیات آنها میپردازد و از طریق شرح و بسط این درونیات، روایت خویش را پیش میبرد. اما در یک اثر دراماتیک بخش عمده چنین فرآیندی در جریان ترسیم کنش، در دیالوگنویسی و شرح صحنهها جریان پیدا میکند و در نهایت در بستر اجرا تکامل مییابد و به عینیت میرسد که در اجرای “مادام کامیون” این اتفاق نمیافتد.
نمایش با ضرباهنگ کندی اجرا میشود و شاید این نوع ضرباهنگ برای دقایقی لازم و ضروری باشد، اما برای لحظاتی میتوانست این حال و هوا برای پیشگیری از یکنواختی و کسالت شکسته شود. “مادام کامیون” دارای ایدهای است که در صورت تکمیل شدن در متن میتوانست جز بهترینها باشد؛ اما فضاهای خالی اجرای کنونی ما را با خلاهایی مواجه میکند. همین خود مانع از بروز یک اتفاق ناب و خلاقه در ذهن می شود. چراکه در اینجا فضاهای خالی کارکرد مینیمالیستی نمییابد و از ضرورتهای آن کاسته میشود. وجوه بصری نمایش میتوانست از طریق طراحی صحنه و نور بالاتر برود که در حال حاضر ایستایی در این عناصر بر کند بودن ضرباهنگ میافزاید. منظور طراحی است که بر محوریت یک سطح سفید و سیاه و حالا با اندک تغیراتی روی آن القائات لازم انجام میشود. نور هم کاربرد لازم را در القای حسها و تردیدها و تغیرات فضا ندارد. در صورتی که با توجه به جنس بازیها و حضور شخصیتها هنوز جای کار هست تا نور هم کارکرد درست خود در این نمایش را که بر القای درونیات آدمها تاکید دارد، ایفا کند.
الهام شعبانی طراح لباس، این بار هم بر آن است تا بر پایه شخصیت، طبقه اجتماعی و زمانه معاصر و همچنین فضای کلی اثر لباسهای شخصیتهای نمایش را در معرض دید قرار دهد تا بر جلوه بصری اثر بیفزاید و در عین حال لباس نقش درستی در کلیت اثر داشته باشد.