موضوع این نوشتار پرداختن به اشتباه بزرگ اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور در رویکرد به انتخابات اخیر است. مضمون این اشتباه، روانشناسی نادرست ازجامعه مادر از یکسو و دریافت جزمی از حکومت و ندیدن مشکلات و چرخش های آن و بر این بستر، ارائه رهنمود غلط به مردم است.
تردید نیست که در سیاست ورزی نیز مانند همه عرصه های زندگی، زمینه برای اشتباه کردن و تصمیم غلط گرفتن، همواره وجود دارد، اما به همین ترتیب امکان دسترسی به شناخت درست و پرهیز از تصمیمات نادرست نیز موجود هست. یعنی می تواند فضای کاذبی ناشی از پیش داوری ها، دگم ها و تعصبات سیاسی، میان ما و واقعیات موجود حائل شود، به نوعی که ارزیابی صحیح را برای ما دشوار کند. اما این دشواری، ما را در اتخاذ تصمیم های نادرست سیاسی تبرئه نمی کند زیرا که قابل دسترس کردن دلایل و نشانه ها، یعنی فائق آمدن بر دشواری های تشخیص و این بخشی از سیاست ورزی محسوب می شود.
شاید برخی از دوستان که در جریان انتخابات اخیر با نظریه تحریم یا عدم شرکت، همراه نبوده و اینک نتیجه انتخابات را مطابق با خواست و ارزیابی های خویش یافته اند، خواهان نادیده گرفتن این رویداد باشند و از این موضع برخورد کنند که خوشبختانه مردم در نهایت سیاست اپوزیسیون را برنتابیدند و رویکرد صحیح را برگزیدند.
این یک ارزیابی درست از رابطه مردم ایران و اپوزیسیون اما یک مشی غلط در درون اپوزیسیون است. برای جامعه ای که صد سال است حضور احزاب را به هرروی تجربه کرده است، این نقطه قوت نیست که مردمش هر بار، نه بنا بر رهنمود احزاب و سازمان های سیاسی موجود، که تحت فشار واقعیات و تجربه های تلخ، حرکت درست را بیابند. چنین جامعه ای مطابق با روندهای مدرن پیش نرفته است و از آن مهم تر هیچ تضمینی هم وجود ندارد که همیشه همین اتفاق بیافتد؛ یعنی مردم به صورت تجربی رفتار صحیح را پیش بگیرند.
به سابقه این رابطه نیز که مراجعه کنیم “مردم” به معنای طبقه متوسط شهری که اتفاقاً باید با اپوزیسیون همراهی می کردند، در دوم خرداد هفتاد و شش، خلاف توصیه همه احزاب اپوزیسیون در خارج از کشور، دولت اصلاحات را تدارک کردند. اما همین مردم که دیگر باید بدنه اصلاح طلبی محسوب می شدند، در انتخابات شورای شهر دوم تهران در سال ۸۱، علیرغم خواست و تقاضای بسیاری از نیروهای اپوزیسیون، انتخابات را در واقع تحریم و آبادگران را به مجلس و از همانجا احمدی نژاد را به شهرداری و سپس به ریاست جمهوری فرستادند. دو مقاله پی در پی من در آن ماجرا تحت عناوین “یک خطای تاریخی” اینجا و “چرا خطای تاریخی” اینجا از جانب دوستان در اپوزیسیون محکوم کردن “مردم” تلقی شد و جز با شماتت و افترا مواجه نشد.
اما این مردم علیرغم وجود امکانات وسیع برای آگاهی از نظرات و تحلیل های سیاسی دقیق، صرفاً بر پایه تغییرو تبدلات ملموس در زندگی روزمره خود، این رفتار را در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم در سال ۸۴ که باز اپوزیسیون خارج از کشور از آن برائت جسته بود، تکرار نکردند و البته این بار محاسبه سیاسی غلط اصلاح طلبان و شکل برآمد چندگانه شان در صحنه انتخابات، حکومت را به برکشیده شوراها، و معجزه هزاره سوم سپرد. و این یک شکست شناسنامه دار و صد در صد سیاسی با معیارهای شناخته شده بود.
اما در این کنش و واکنش های به مقیاس تاریخی آموزنده، ما، اپوزیسیون چه آموختیم؟
متأسفانه، تأثیر دوم خرداد بر اپوزیسیون تنها احتیاطی بود که در مقطع هر انتخابات دچارش می شد. اگر رویکرد مردم حاکی از شرکت قاطع آنها در انتخابات بود، بخشهایی از اپوزیسیون غیربرانداز بر حسب میزان پذیرش از مبارزه مسالمت آمیز، یا شرکت را توصیه می کردند یا سکوت می کردند. واقعیت این است که پس از دوم خرداد، به معنایی موضعگیری برای اپوزیسیون خارج از کشور، هرگز به آن دشواری برآمد نکرد تا خرداد اخیر و انتخابات اخیر.
دشواری ها و امکانات چه بودند؟
جنبش سبز که آخرین امید جامعه مدنی به تغییر مسالمت آمیز بود، در محاق بود. رهبران و فعالانش در زندان یا بازداشت خانگی به سر می بردند. حکومت در راه جلوگیری از تقابل با جامعه مدنی که حدود و ثغور آن را نمی توانست تعیین کند، از شخصیت سرشناسی که مورد تعامل اصلاح طلبان و سبزها قرار گرفته بود، رد صلاحیت کرد. سابقه ذهنی تقلب در انتخابات بر افکار عمومی سایه انداخته بود و فضاهای پیشاانتخاباتی در مقایسه با سه انتخابات گذشته گشوده نشده بود.
سایه این دلایل منفی نگذاشت تا بخش بزرگی از اپوزیسیون ببیند که اقتدارگرایان نیز در ضعیف ترین چهره خود برآمد کرده اند. شش نامزد بی شباهت به هم و همه قسم خورده به اصولگرایی و ولایت و هر سه مدعی کسب تمام آرا، در مقابل دو نامزد که به درجات بالا هم نظر بودند با زمینه آماده برای ائتلاف و از سوی دیگر وزارت کشوری که در دست احمدی نژاد است که بیشترین و آخرین ضربات را از همین اقتدارگرایان اصولگرا خورده است و در مقطع انتخابات تضادهایش با اصلاح طلبان و سبزها به هیچ وجه قابل مقایسه با دشمنی اش با اصولگرایان نیست و ایضاً دستگاه اجرایی کشور و از جمله دستگاه عریض و طویل انتخابات تحت نظر اوست و نه افراط گرایان اصولگرا. در این رویدادها اینکه “قصد تقلب” در این انتخابات را باید بررسی کرد یا “امکان تقلب” را، اکنون باز بماند زیرا که حرف من اینجا بر سر دلایل آشکار و پنهانی است که برای شرکت یا عدم شرکت و تحریم وجود داشت و عدم تلاش اپوزیسیون برای روشنایی انداختن برآنها.
همه آنچه روی داده ازخطای محاسبه، تا خطای تحلیل و موضعگیری، در یک یا حتی چندین مورد از رویدادها، پایان کار سیاست و سیاست ورزی برای هیچ نیروی سیاسی نیست و قابل جبران است، اگر ما قاطعانه پیگیر علت یا علل اشتباه خود باشیم تا به این تشخیص ماهوی برسیم که آیا آنچه اتفاق افتاده یک خطای تاکتیکی بوده است یا ناشی از یک مشکل استراتژیک؟ و از همه مهمتر بدون ترس از تخطئه شدن، آن را اعلام کنیم. زیرا درهر دوی این حالت ها یک نیروی سیاسی که دشوارترین هدف، یعنی بنای آنچه را که موجود نیست، بر عهده گرفته است، قادر به حل مشکل و تبدیل آن به پیروزی است.
احزاب و سازمان های سیاسی نه تنها به علت مسئولیت در مقابل اعضای خود، بلکه برای جلب اعتماد جامعه و جلوگیری از تکرار اشتباه در یک صحنه دشوار دیگر، باید به بازبینی مسیر و مدار تفکری که منجر به مشاهده و تحلیل نادرست از اوضاع شد، همت کنند.
اما آنچه که ما اینک در تقریباً تمامی احزاب و سازمان ها شاهد هستیم، رفتارهای خانگی و بیش از حد محافظه کارانه ای است که از این استدلال سنتی برمی خیزد که گویا نقد و انتقاد جدی، موقعیت اپوزیسیون را تضعیف یا تخریب می کند؛ توجیهی که در عادات و رفتار شخصی ما به یک فرهنگ اخلاقی تبدیل شده واکنون به سراغ جامعه سیاسی آمده است. این روحیه، از یک سو شخص را از برخورد با خطا و اشتباه خود هراسان کرده و از سوی دیگر از یک منتقد و پرسشگر، یک دشمن و در بهترین حالت موجودی مزاحم می سازد و در هر صحنه ای چه خصوصی، چه اجتماعی، فرصت بالیدن در چالش با پرسش ها را از فرد و اجتماع می گیرد.
البته انصاف باید داد که اینجا نگرانی های نشان داری واقعیت دارند. نوعی از نقد و انتقاد در میان ما رایج است که در برخورد با یک خطای شخصی یا سیاسی همه داشته های آن فرد یا جریان را از اعتبار ساقط کنیم. بخشی از اپوزیسیون همین شیوه را در برخورد با اشتباهات اصلاح طلبان در دولت داشته اند. همه به یاد داریم که پس از شکست اصلاح طلبان در سال۸۴، برخی ها جمله طلایی “تاریخ مصرف اصلاح طلبان دولتی گذشته” را با چه تأکیدی و در هر فرصتی طرح می کرده و می کنند بدون آنکه نگاهی به موقعیت خود بیندازند. اما انتقاد از خود صریح و بی پرده، امکان رشد و بروز چنین فضایی را نیز محدود می کند.
واقعیت این است که ما همگی در اغلب موارد در بحث و گفتگو خواهان روشن شدن قضایا تا بی نهایت هستیم زیرا دانسته ایم که واهمه از بروز اشتباه و اختلاف نظر درهیچ کجا و در قبال هیچ امری حاصل مثبت ندارد.
به عکس تجربه نشان داده است که چه در سطوح دولتی، چه در دستگاه رهبری احزاب، وقتی چنین نگرانی هایی اجازه بررسی ریشه ای مشکلات و بحران ها را نمی دهند، مشکلات زیر سرپوشها بزرگ و به جای حل شدن به بحران تبدیل می شوند.و نیز اختلاف نظرهای طرح و بحث نشده اند که به جدایی منجر می شوند و نه بحث و فحص آنها.
این رفتار به گمان من نادرست و ناشی از “واهمه های بی نام ونشان” برخلاف تصور نه فقط در سوی دوستانی که موضع مخالفت با شرکت در انتخابات داشتند که در هر دوسوی اپوزیسیون وجود دارد.
تنها تفاوت در ظاهر استدلالی است که در واقع ناتوانی در برخورد با مشکل را توجیه می کند. آنها که از مشارکت حمایت کرده اند، به نحوی که گویا دارند بزرگواری می کنند ـ اما در واقع از باب جلوگیری از انشقاق درونی میان اپوزیسیون ـ می گویند دوستان خود را نرنجانیم و دوستان ما که نباید رنجیده شوند می گویند که همه شواهد دال بر درستی تصمیم عدم مشارکت بوده است و گویا قدرت بلامنازع در یک لحظه خاص سناریوی دیگری مرتکب شده است که اینبار به سود ما بوده است.
پایه های نادرست مشترکی نیز در هر دو سمت این تصمیم موجود است. بسیاری از دوستان مخالف شرکت، در توضیح علت موضعگیری خود نمایی از جامعه را تصویر می کنند که تصمیم خود را برای پشت کردن به صندوق ها گرفته است.
به همین ترتیب دوستانی در میان حامیان شرکت می گویند که نشانه های تمایل مردم را دریافته بوده و بر این اساس به ضرورت حمایت از مشارکت برخاسته اند.
حال آنکه مسئله این است که اپوزیسیون باید قادر باشد که ضرورت امری را تشخیص داده و به جامعه برای فعالیت در آن امر توصیه و رهنمود بدهد.
اگر ما به نقد و تحلیل دیدگاهها و عملکرد های خود بنشینیم، می توانیم محاسبات نادرستی از این دست را از پایه تصمیم گیری های سیاسی خود خارج کنیم و روانشناسی صحیح تری از جامعه مدنی ایران، همان طبقه متوسط شهری که اصلاحات و جنبش سبز از آن برآمده اند، به دست بیاوریم که به زعم من حاکی از گرایش آشکارش به حل تدریجی مشکلاتش با حکومت است و بر همین پایه تمایل مؤکدی را به ورود در هر انتخاباتی و تأثیر گذاری بر آن نشان داده است. طرفه آنکه این اصرار او در مجموعه زمان حتی تا قبل از همین انتخابات کارنامه جالبی از آزمون و خطا و نه شکستی بوده است که به قول برخی از دوستان ما در اپوزیسیون انتخابات را در ایران بلاموضوع کرده باشد. مردم ایران زیر همین فشارهای سیاسی و اجتماعی که بخشی ناشی از ضعف قانون و بخشی حاصل فراز و فرودهای فرهنگی در کشور است، یک پیروزی درخشان در دوم خرداد داشتند و سپس یک تجربه ناموفق یا شکست در سال ۸۴ که هر کدام نتایج و تبعات هشت ساله ای به دنبال خود داشت و در واقع یک کارنامه قابل قبول که در ۲۴خرداد امسال بازهم معدل بهتری را پای آن نوشت.
اما برگردیم به رابطه اپوزیسیون با مردم که در دوم خرداد ۷۶ به نظر آمد برای دومین بار ورق خورده است؛ اگر بار اول وقوع انقلاب بهمن باشد خارج از صحنه ای که اپوزیسیون تا آن زمان موجود پیش بینی کرده بود.
این بار اپوزیسیون شکل دیگری داشت و به صراحت عنوان کرد که غافلگیر شده است، اما حاصل این اعتراف چه بود؟ این غافلگیری موجب نشد که اپوزیسیون به نتایج دیدگاهی برسد. مثلاً به این نتیجه از نظر من واقعی که جامعه مدنی خواهان کاهش تضادهایش با حکومتی است که بهتر از اپوزیسیون آن را می شناسد و حد تحمل ناپذیری اش را روزانه تجربه می کند.
زمینه اینکه اپوزیسیون خارج از کشوربه ارزیابی درستی از رفتار جامعه خود نرسید در رویکرد انتخابی خودش بود که همیشه آن را رویکرد جامعه مدنی و مردم به طور کلی دانسته و می داند. هنوز هم می گوید رأی مردم نه به ولایت فقیه بود، رأی مردم برای… این بحث را بگذاریم برای فرصتی دیگر.
به هرروی و بر اساس همه تجربیات ناموفق اپوزیسیون و تجربیات موفق مردم، اپوزیسیون امروز باید بتواند به خود پاسخ بدهد که با توجه شرایط سیاسی و اقتصادی در سطح داخلی و در عرصه جهانی، چرا گمان می کرده است که انتخابات می تواند “فرمایشی” برگزار شود؟ حکومتی را اینهمه قدرقدرت و اینهمه دور از خرد سیاسی تصور کردن، حاصل یک مبارزه و مقاومت مدنی سی ساله را شکست انگاشتن، آیا نیاز به بازنگری ندارد؟
از روابط درون جامعه چه روندهای مهمی دیده نمی شد؟ از نوع مانور سران اصلاحات کدام هوشیاری نادیده گرفته شده بود؟ و بسیار پرسش های دیگر که شاید اگر تلاش کنیم، پاسخ های مان و سرانجام اراده و عمل مان در عالم واقع یکی شود.
پانوشت: من قید “خارج کشور” را در مورد اپوزیسیون از این بابت به کار می گیرم که اولاً این اپوزیسیون اولین بار نیست که این اشتباه “معین” را تکرار می کند، دوم اینکه اپوزیسیون درون حکومتی داخل به زعم من بیش از آنکه تردید داشته باشد، سعی در جهت دادن به شیوه و موضوع انتخاب داشت.