ما اشتباه کردیم

نویسنده

noshinahmadi756.jpg

در گرمای تابستان سال 85 وقتی به زیر مقنعه و مانتو خیس از عرق و گرمای خفه کننده، خودمان را به ‏کتابخانه می رساندیم تا ائتلافی را شکل دهیم و کمپین یک میلیون امضاء را آغاز کنیم، زمانه مناسبی نبود، ‏خشونت فیزیکی و روانی را در تجمع میدان هفت تیر و پیش و پس از آن با پوست و گوشت حس کرده بودیم، ‏باز جویی ها هنوز ادامه داشت. برخی فعالان حقوق زن ما را به شدت زیر ضرب برده بودند که چرا مرتکب ‏برگزاری تجمع میدان هفت تیر شده ایم، فضا به شدت تلخ و گزنده بود. در نتیجه با فضایی چنین پرفشار، ‏حقیقتا امکانپذیر نبود که از همه درخواست کرد که نه فقط وجود فردی خود را بلکه هستی گروه و انجمن شان ‏را نیز در آن شرایط دشوار به قمار بگذارند. به خصوص هستی انجمن هایی را که با رنج و مرارت تاسیس ‏کرده بودند.‏

بی شک امروز شرایط بیش از آن زمان نابسامان به نظر می رسد، اما آنچه روزهای تاسیس کمپین را از این ‏دوره متفاوت می کند شاید این است که در آن دوره ما هنوز نمی دانستیم که «آینده» چگونه خواهد بود، اما ‏امروز دیگر می دانیم که «همین است که هست»! دیگر پذیرفته ایم که دولتی داریم که برای حذف و انزوای ‏ما از منطق خاصی پیروی نمی کند، بنابراین دیگر «قمار کردن یا نکردن» شوخی به نظر می رسد. از وقتی ‏از خانه بیرون می رویم تا وقتی برمی گردیم تا در یک مهمانی کوچک، چند نفری از دوستان خود را ملاقات ‏کنیم، درحال قماری پر از ریسک و ابهام هستیم، حتا به درستی نمی دانیم وقتی قدم به خیابان می گذاریم حتما ‏با همان مانتو و روسری به خانه بازمی گردیم و…‏

در مجموع در آن دوره هنوز «دورنمایی واقعی» از وضعیت آینده نداشتیم و ابهام موجود سبب می شد که ‏روزنه ای برای «آینده» تصور کنیم، از این رو به فکر «حفظ انجمن» های «ثبت شده» مان برای «آینده» ‏بودیم، یعنی احتیاط می کردیم و دست به عصا حرکت می کردیم ولی امروز به نظرمان «آینده» چه خوب و ‏چه بد تاحدودی مشخص است حداقل «تکلیف» مان با خودمان و فعالیت های حق خواهانه مان روشن شده ‏است. حالا دیگر «مجوز» انجمن های ثبت شده، به قول معروف به درد «سبزی پاک کردن» می خورند نه ‏برای «فعالیت های مسالمت آمیز اجتماعی و فرهنگی».‏

در آن روزهای پیروزی دولت نهم در انتخابات، به واسطه تغییر شرایط سیاسی، حرکت ها پرهزینه قلمداد می ‏شد، و با توجه به تنوع دیدگاه ها در میان اعضای انجمن ها و گروه ها، کمتر حرکتی به اجماع عمومی می ‏رسید. زیرا انجمن ها و گروه های موجود زنان غالبا در سال های پیش از آن و در شرایط بازتری شکل و ‏قوام گرفته بودند و در نتیجه، اعضای تشکیل دهنده آنان دارای ظرفیت های مختلف و دیدگاه های بسیار ‏گوناگون بودند، از این رو تصمیم برای هر حرکت جمعی، در شرایط جدید سیاسی، بسیار مشکل می توانست ‏مقبولیت و توافق کل گروه را به دست بیاورد، به این اعتبار، حرکت در چنان موقعیتی نیز می توانست از ‏طریق افرادی که «خود شخصا مسئولیت کارشان را می پذیرند» اتفاق بیافتد. در نتیجه پای بیانیه تجمع 22 ‏خرداد 1385، فقط نام «افراد» آمد نه همراه با نام انجمن ها و تشکل های شان.‏

‎ ‎‏«افراد» جایگزین «گروه ها» شدند!‏‎ ‎

از همان ابتدای کمپین یک میلیون امضاء نیز ما تحت تاثیر فضای پرفشار و سنگین سیاسی، فقط نسبت و ‏رابطه «افراد» را با این کارزار دسته جمعی مشخص کردیم: آغازکنندگان کمپین، «افراد» معرفی شدند، ‏حامیان آن نیز «افراد» تلقی شدند. در نهایت نیز یگانه شکل همکاری اعضاء هم، به طریق «فردی» تعریف ‏شد.‏

دو دلیل مهم وجود داشت که این روش بدون بررسی تبعات آن، بر ما تحمیل شد و مجبور به پذیرش آن شدیم ‏که نتیجه، تکیه یک جانبه بر هویت فردی و توانایی های شخصی «افراد» و به کلی نادیده گرفتن ظرفیت ‏‏«گروه ها و انجمن ها» بود. آن چنان زیر بار فشارهای چند جانبه امنیتی ها و به اصطلاح برخی خودی ها ‏زمین گیر شده بودیم که حتا مکانیزم ساده و مناسبی برای به رسمیت شناختن و تعیین نسبت گروه ها با کمپین ‏را به کلی از یاد بردیم.‏

شاید یکی از دلایلش آن بود که تجربه کمپین از دل تجربه تجمع 22 خرداد 1385 در میدان هفت تیر ‏فراروییده بود. آن زمان به دلیل شرایط سیاسی ناشی از روی کار آمدن دولت نهم و به ویژه تردیدهایی که بر ‏اثر «فشارهای بیرونی» و نیز «فشارهایی که از درون خود جنبش زنان» برای جلوگیری از برگزاری تجمع ‏میدان هفت تیر وارد می شد، تصمیم گرفتیم (یعنی ناگزیر بودیم) که تنها با جمع آوری امضای «افراد»، ‏فراخوان تجمع را منتشر کنیم. تجربه موفقیت آمیز در جمع آوری امضاء برای بیانیه تجمع از افراد (که در آن ‏زمان، به رقم کم سابقه یعنی 2000 امضاء بالغ شده بود) گرچه از یک سو به ایده راه اندازی کمپین جمع ‏آوری یک میلیون امضاء، و اتکاء به نفس اعضای موسس کمک قابل ملاحظه ای کرد، اما از دیگر سو، سبب ‏شد تا پتانسیل موجود در سازمان های فعال زنان را نادیده بگیریم.‏

دلیل دیگرش آن بود که «فضاسازی های منفی و گسترده» علیه تعدادی از انجمن های برگزارکننده تجمع ‏میدان هفت تیر، از جمله علیه «مرکز فرهنگی زنان» به واسطه فعالیت های تاثیرگذارش در حرکت های ‏اعتراضی و خیابانی (به ویژه تجمع 22 خرداد)، ما اعضای مرکز فرهنگی را به راستی خسته و فرسوده ‏کرده بود، بر این اساس، در آن شرایط تلخ و مملو از ناروایی های تهوع آور، ترجیح دادیم نامی از «مرکز ‏فرهنگی زنان» نبریم تا دستگاه های «ایرادپراکنی» بار دیگر شروع به فعالیت نکنند و به قول معروف ‏‏«بامبولی» جدید به دست «مخالفانی» ندهیم که تا نام مرکز فرهنگی زنان به گوش شان می رسید، به دنبال ‏‏«ایراد یا اشکالی» می گشتند. برای نمونه با وجود آن که فراخوان تجمع 22 خرداد 1385 هفت تیر، با نام ‏افراد منتشر شد، اما برای تخطئه این حرکت و برای حساس کردن فعالان گروه های مختلف جنبش زنان که به ‏این حرکت پیوسته بودند، ایرادهایی همچون: «چرا فراخوان تجمع ابتدا در وب سایت مرکز فرهنگی منتشر ‏شده؟» یا مثلا «چرا نام ها به ترتیب حروف الفبا» نیست و از این قبیل ایرادهای غیرمنصفانه را مطرح می ‏کردند. چنین بزرگنمایی می شد که گویی همه این ها «توطئه ای» است که «مرکز فرهنگی زنان» مرتکب ‏شده است!! در واقع می خواستند با این فضاسازی ها، روابط مرکز فرهنگی زنان با دیگر یاران جنبش زنان ‏بی وقفه در تشنج و سوء ظن نگه دارند.‏

بدین سبب اعضای مرکز فرهنگی زنان، هیچ رغبت و تمایلی برای مطرح شدن نام مرکز فرهنگی در رابطه ‏با کمپین یک میلیون امضاء نداشتند. به طوری که برای نمونه حتا زمانی که قرار بود کمپین راه اندازی و ‏اعلام عمومی شود ولی هنوز سایت «تغییر برای برابری» آماده نشده بود برخی دوستان پیشنهاد دادند که ‏معطل آماده شدن سایت تغییر نشویم و اعلام عمومی کمپین را از طریق سایت مرکز فرهنگی (سایت زنستان) ‏آغاز کنیم تا بعد که سایت تغییر برای برابری راه اندازی شد، ادامه کارها از طریق آن سایت، ادامه یابد. ولی ‏ما در آن زمان آگاهانه و با قاطعیت از این کار جلوگیری کردیم، چرا که دوباره نمی خواستیم با گذشت یکی ‏دو ماه پس از تولد کمپین، آغاز انتشار بیانیه کمپین در سایت زنستان را باز هم «توطئه» مرکز فرهنگی قلمداد ‏کنند.‏

در هر صورت به خاطر این جوسازی ها، و عقب نشینی و مرعوب شدن مان در مقابل فضای شایعه پراکنی ‏و تخریب، سرانجام بی تجربگی کردیم و از بردن نام مرکز فرهنگی زنان به عنوان یکی از گروه های تشکیل ‏دهنده کمپین خودداری ورزیدیم. احتمالا دیگر انجمن های فعال در کمپین (مانند کانون هستیااندیش، کانون ‏زنان ایرانی، انجمن سلامت زنان، زنان کمیسیون تحکیم وحدت و… که در کلیه نشست ها برای تاسیس و ‏برنامه ریزی کمپین حضور داشتند) نیز احتمالا بنا به دلایل مشابه یا متفاوت، ترجیح دادند در این مورد ‏سکوت کنند و از گروه و انجمن های خود به عنوان موسسان کمپین، نامی نبرند.‏

‎ ‎اگر نه یک میلیون اشتباه، که حداقل «یک اشتباه بزرگ» داشتیم‎ ‎

باری، به هر دلیل و علتی که بود متاسفانه وضعیت و جایگاه گروه ها و انجمن های فعال در کمپین تبیین نشد ‏و از این رو نسبت این گروه ها و سازمان ها با کمپین یک میلیون امضاء در پرده ابهام باقی ماند. همین ‏‏«ابهام» به ظاهر «کوچک»، به تدریج سبب بروز مشکلاتی بزرگ و ساختاری، هم برای کمپین و هم برای ‏انجمن ها و گروه های فعال در کمپین شده است.‏

در حقیقت، ائتلاف بزرگ موسوم به «کمپین یک میلیون امضاء» با نیرو، پتانسیل و تجربه گروه ها و انجمن ‏های مختلف درگیر در آن، آغاز به کار کرد و در ادامه نیز بخشی از یاران و همکاران فعال خود را نیز از ‏میان اعضای فعال در «سازمان های از قبل موجود در جنبش زنان» جذب کرد. با این حال رابطه گروه ها و ‏سازمان هایی که با این ائتلاف دموکراتیک، پیوند یافتند، به طور متعارف و رسمی مشخص نشد. همین ‏نقصان، در درازمدت، سه تاثیر منفی بر مجموعه فعالیت های جنبش زنان گذاشت:‏

‏1– گردش کار را در انجمن ها و گروه های زنان فعال داخل کشور، که اعضایشان در کمپین مشغول فعالیت ‏بودند کم و بیش دچار اختلال کرد.‏

‏2 – کمپین نتوانست از ظرفیت ها و پتانسیل موجود در انجمن ها و سازمان های فعال در جنبش زنان، به ‏طور کامل بهره ببرد.‏

‏3 – و مهم تر از همه این موارد، آینده خیل پرشمار نیروهای جذب شده به کمپین (در قالب هسته ها و نهادها) ‏را هم اکنون دچار ابهام ساخته است.‏

درحالی که ما می توانستیم به مانند ائتلاف های پیشین، پیوستن به کمپین را به دو شکل توامان: به صورت ‏‏«سازمانی» (از طریق تاسیس کمیته های کمپین در سازمان های علاقمند به این حرکت) و نیز به صورت ‏‏«فردی» (از طریق کمیته هایی که برای این کار تعبیه شد) تعریف کنیم و از این طریق چگونگی فعالیت گروه ‏ها و سازمان ها را در کمپین و نسبت شان را از این طریق به رسمیت بشناسیم. این کار، مزیت های زیادی ‏داشت: این که سازمان ها و انجمن ها می توانستند بخشی از فعالیت خود را «با اعلان رسمی» به کمپین ‏اختصاص دهند و از این طریق دچار دوگانگی ها و تعارضات جدی بین فعالیت در انجمن شان با فعالیت در ‏کمپین، نشوند و در عین حال بتوانند فعالیت های گسترده تری را در جهت اهداف کمپین سازمان دهند.‏

در واقع عدم تعبیه این مکانیزم ساده که در آن گروه ها و سازمان ها نیز به طور مستقل بتوانند در ائتلاف ‏بزرگ کمپین فعالیت کنند، متاسفانه سبب شد که هم انجمن ها و گروه هایی که با کمپین نزدیک بودند، تضعیف ‏شدند و هم کمپین از گروه ها و سازمان های پایدار و آینده نگر محروم شود.‏

‎ ‎هویت سازمانی در مقابل هویت کمپینی‎ ‎

تجربه کسانی که در انجمن ها و سازمان های مختلف جنبش زنان عضویت داشتند و در جنبش یک میلیون ‏امضاء، نیز فعالیت می کردند، نشان می دهد که به تدریج برخی از اعضای فعال گروه ها و سازمان هایی که ‏به کمپین جذب شده بودند، دستخوش تعارضات و تردیدهای جدی بین فعالیت در انجمن خود، با کار در کمپین ‏شده اند. جلوه جواهری در مصاحبه اش با ناهید کشاورز این دغدغه را چنین بیان می کند: «…برای من و ‏برخی از دوستانم که با هم از کانون هستیا خارج شدیم، کار در کمپین یک میلیون امضاء خیلی اولویت داشت ‏و به همین دلیل تمام وقت و انرژی مان را روی این مسئله گذاشتیم.»(1)‏

همچنین مینو کیامان از اعضای کمپین یک میلیون امضاء در اصفهان در جای جای تجربه خود در کمپین ‏اصفهان از روند تعارض آمیز و مبهم فعالیت ان. جی. او ها با افراد می نویسد. با مطالعه تجربه او و دیگران ‏می توان دریافت که چگونه ما نیز که در تشکل های زنان در تهران فعال بودیم همین دوگانگی ها و مشکلات ‏را روی پوست خود تجربه کرده ایم که به طور مستقیم ناشی از عدم تعریف مشخص رابطه گروه ها با کمپین ‏یک میلیون امضاء بوده است. از این روست که مینو کیامان می نویسد: «برخی از آنها با کند وکاو در سایت ‏‏(تنها پایگاه الگو برداری) سعی می کردند به یک موقعیت منسجم تر دست یابند و برخی دیگر که در ان جی ‏او هایی در سطح شهر عضو بودند سعی در متشکل کردن افراد به سبک همان ان جی او ها داشتند، درحالیکه ‏برخی از میان همین عده، ایجاد تشکل به سبک ان جی او را، غلطیدن به روابط سلسله مراتبی می دانستند . ‏

البته الگویی جز همان موسسات ،سازمان ها و ان جی او ها یی که بهترین شان در ساختار هرمی قدرت خود، ‏به تدریج تبدیل به جمع های کوچکی شده بودند وجود نداشت؛ جمع هایی که گاه با کم کاری و ناتوانی در جذب ‏اعضای جدید، به انحلال رسیده بودند. بنابراین، ساختار شبکه ای فاقد الگوهای امتحان شده بود و با هم بودن ، ‏تا پیش از بروز اختلاف ، بی مشکل ادامه می یافت.»(2) در واقع اگر ما همانطور که برای جذب و نگه داری ‏نیروها به تاسیس کمیته ها در کمپین همت کردیم، فرصت می یافتیم که رابطه انجمن ها و گروه ها را نیز به ‏طور جداگانه با کمپین مشخص و روشن سازیم، این تعارضات نیز به احتمال زیاد پیش نمی آمد.‏

‎ ‎کمپین یک میلیون امضاء به انجمن های نزدیک به خود، ضربه زد‎ ‎

در حقیقت بسیاری از ما که از سال ها پیش در سازمان و انجمنی زنانه عضو بودیم و فعالیت می کردیم اما با ‏توجه به حجم وسیع کار و مسئولیت ها در کمپین یک میلیون امضاء، ضرورت ادامه فعالیت در گروه و ‏سازمان خود را به تدریج از یاد می بردیم. چرا که حجم وسیع وظایف و فعالیت ها در کمپین (و جذابیت بی ‏بدیل آن)، امکان انجام فعالیت های مجزا در انجمن خودمان را به شدت کاهش می داد، در نتیجه، پیوندهای ما ‏را با کانون ها و انجمن های خودمان، هر روز کمرنگ تر می کرد. درحالی که اگر مکانیزمی در کمپین تعبیه ‏کرده بودیم که گروه ها و انجمن ها نیز از ابتدا به رسمیت شناخته شوند، در آن صورت، فعالیت های فردی ما ‏در کمپین، بخشی از فعالیت انجمن و گروه مان نیز تلقی می شد، در نتیجه پیوند اعضاء با انجمن شان محفوظ ‏می ماند و در عین حال به طور گسترده تری می توانستیم از پتانسیل های موجود در انجمن ها به نفع فعالیت ‏های کمپین بهره ببریم.‏

ولی به دلیل پیش بینی نکردن سازوکار لازم ، فعالیت ما (اعضای گروه ها و سازمان های زنانه) در ائتلاف ‏بزرگ کمپین یک میلیون امضاء به طور رسمی به عنوان بخشی از فعالیت انجمن مان در جهت اهداف کمپین ‏محسوب نمی شد در نتیجه، فعالیت های ما در کمپین، دستاوردی برای تقویت و بالندگی سازمان و گروه های ‏مستقل مان نداشت. هرچند هدف برخی از سازمان ها و گروه هایی که با کمپین همکاری می کردند، عمدتا ‏همان اهدافی بود که در کمپین تعریف شده بود، اما اگر شرایط سیاسی اجازه می داد و ما می توانستیم با تعبیه ‏مکانیزمی مناسب، فعالیت در کمپین را با فعالیت سازمان های مستقل خود به صورت تعریف شده و مشخصی ‏پیوند بزنیم، از این طریق می توانستیم «اعتباری دو جانبه» بین گروه خود با کمپین یک میلیون امضاء برقرار ‏سازیم. به این ترتیب هر دو طرف یعنی هم کمپین در مواقع بحران و مواجهه با فضای سرکوب از حمایت ‏گروه ها و انجمن ها (که حمایت هایی قدرتمندتر از حمایت های فردی است) برخوردار می شد و هم به ‏واسطه فعالیت اعضای یک انجمن و گروه در بطن کمپین، پیوندهای افراد با انجمن شان به خوبی حفظ می ‏شد.‏

اما مشخص نبودن جایگاه انجمن ها متاسفانه باعث شد که بین اعضای گروه ها و سازمان ها، ناخواسته دو ‏دستگی ایجاد شود، برای نمونه، کسانی بودند که فعالیت در ائتلاف کمپین یک میلیون امضاء برایشان ارجحیت ‏داشت، از سوی دیگر کسانی هم بوده و هستند که هرچند در کمپین فعالیت می کنند، اما فعالیت در گروه و ‏سازمان شان در اولویت قرار دارد و ترجیح می دهند هویت سازمانی خود را همچنان پررنگ تر از هویت ‏کمپینی خود حفظ کنند. به تدریج با این دو شقه شدن اعضایی که در سازمانی زنانه عضویت داشتند، عملا بین ‏کمپین با سازمان های خود، در انجمن ها تداخل وظایف و تنش هایی ایجاد شد.‏

‎ ‎عدم سازگاری انجمن ها با شرایط نوین جنبش حقوقی زنان‎ ‎

به دلیل حضور نیرومند و گسترش یابنده کمپین یک میلیون امضاء در سطح کشور، جنبش حقوقی زنان ایران ‏وارد فاز جدیدی شد اما درک و پذیرش تبعات و الزامات این فاز جدید از سوی همه انجمن ها (و نیز از سوی ‏اعضای گوناگون در یک انجمن) یکپارچه و یک دست نبود. کمپین سبب ارتقاء و تغییر شرایط کلی جنبش ‏حقوق برابر در ایران شده بود بر این اساس، انجمن هایی که حوزه مشترکی با کمپین داشتند و در جنبش ‏حقوقی زنان جای می گرفتند، شرایط جدید را به یکسان هضم نکردند، در نتیجه برای انطباق خود با شرایط ‏جدید (و در نبود مکانیزمی که بتواند این انجمن ها را با شرایط جدید در کمپین وفق دهد)، متفاوت عمل ‏کردند، برخی از آن ها حتا دچار مشکلات و تنش هایی نیز شدند.‏

نوع تازه ای از فعالیت مدنی در کمپین به وجود آمد و به دلیل انعطاف بیش از حدش، به سرعت هم گسترش ‏یافت. فعالیت هایی از این دست تا پیش از آن، در جنبش زنان تجربه نشده بود و به دلیل «انعطاف» بالای ‏روشی که برگزیده بود و قادر بود با توجه به شرایط اجتماعی ‏‎-‎‏ سیاسی بسته کشور، بسیار منعطف و پویا ‏عمل کند، عملا فعالیت ها با اهداف مشابه در انجمن های موجود ‏‎-‎‏ که عمدتا انعطاف و پویایی کمی داشت ‏‎-‎‏ را ‏کمرنگ کرد و از سکه انداخت.‏

در واقع انجمن های زنانه حتا اگر هم می خواستند دیگر نمی توانستند مانند سابق، فعالیت های خود را پی ‏بگیرند و از سوی دیگر، بین این دو نوع فعالیت ‏‎-‎‏ یعنی فعالیت هایی از نوع انجمنی و فعالیت هایی از نوع ‏کمپینی ‏‎-‎‏ متاسفانه هیچ ارتباط رسمی ایجاد نشده بود که در سایه آن، فعالیت های متفاوت در این دو حوزه به ‏هم افزایی کل جریان منجر شود. بنابراین انجمن ها در سایه فعالیت های عظیم و «شدنی» کمپین به تدریج ‏محو می شدند و به دلیل نبود مکانیزمی مناسب در کمپین برای ایجاد این پیوند، دچار تعارض هم می شدند و ‏در نتیجه نمی توانستند خود را با شرایط جدید پیش آمده در جنبش حقوقی زنان منطبق سازند.‏

با توجه به این وضعیت، اعضای انجمن ها عملا نه فرصت و نه امکان انجام فعالیت های مجزا و مختص به ‏خود را پیدا نکردند تا از طریق فعالیت ها و نمودهای بیرونی، «زندگی اجتماعی» و هویت مستقل انجمن خود ‏را تداوم بخشند (به ویژه با توجه به شرایط اجتماعی بسته دو ساله اخیر که به دلیل عدم وجود فضاهای عمومی ‏عملا انجام یک فعالیت کوچک، بسیار سخت و طاقت فرسا شده است). بر این قیاس، همگان شاهد بودیم که ‏بافت درونی و آرایش نیروهایی که در این انجمن ها در یک دوره «آرام تر و بازتر» شکل گرفته بود، نمی ‏توانست با «نظم جدیدی» که بر پایه شرایط سیاسی جدید و هم بر شرایط متفاوت جنبش حقوقی زنان استوار ‏شده بود، به راحتی سازگار شود و از این رو به نظر می رسید آرایش نیروها همانطور که در سطح عمومی ‏جنبش زنان تغییر می کرد، در سطح کوچک تر یعنی درون انجمن ها نیز برای تطبیق و سازگاری شان با ‏شرایط جدید می بایست تغییر کند و همین امر، آشکارا باعث شد که آن دسته از انجمن هایی که از یکدستی ‏کامل برخوردار نبودند، نتوانند به راحتی با شرایط جدید خود را وفق دهند و با مکانیزم های جدیدی حرکت ‏کنند و از سوی دیگر عدم تعبیه یک مکانیزم ساده که می توانست این کار را تسهیل کند نیز در کمپین پی ‏گرفته نشد.‏

می خواهم تاکید کنم که شکل دادن ائتلاف موسوم به «کمپین یک میلیون امضاء» و فعالیت اعضای سازمان ها ‏و انجمن های زنانه در آن، و ورود جنبش حقوقی زنان ایران به فازی متعالی تر، گذشته از برکات و ‏دستاوردهای فراوان (و قدر و منزلتی که برای فعالان اش در سطح داخلی و بین المللی هدیه می آورد)، در ‏عین حال سبب دوگانگی ها و تنش هایی نیز در میان این سازمان ها شده است. این که انجمن ها و سازمان ‏های فعال در کمپین، هر یک چگونه توانستند ‏‎-‎‏ یا خواهند توانست ‏‎-‎‏ این تنش ها و دوگانگی ها را با وجود ‏کمپین و شرایطی که فراهم آورده، حل و فصل کنند (یا نکنند)، موضوع جداگانه ای است، اما بحث من دراین ‏مقاله، روشن کردن غفلت مان از یک نکته روشی مهم است که در کمپین به دلیل تحمیل شرایط سیاسی ‏نابسامان آن زمان، نادیده گرفته شد، درحالی که شاید می توانستیم با تعبیه سازوکاری ساده، بستری را فراهم ‏آوریم که انجمن ها نیز بتوانند از به خدمت گرفتن همه امکانات و فرصت هایشان برای کمپین، به نوبه خود از ‏آن اعتبار کسب کنند، و این، چقدر ایده آل بود.‏

این ایده آل، شاید به دلیل وجود آن شرایط بسته سیاسی، ذهنی به نظر آید با این حال به نظرم اگر می دانستیم ‏که این «اشکال» وجود دارد، شاید به تدریج می توانستیم آن را در قدم های بعدی مرتفع سازیم. درحالی که ‏ناخواسته برعکس عمل کردیم یعنی در جهت تثبیت این معضل برآمدیم. برای نمونه وقتی مرکز فرهنگی ‏زنان، مثلا نشستی را به بهانه های مختلف برای عده ای از داوطلبان کمپین و به منظور گفتگوهای آزاد ‏‎-‎‏ با ‏امکانات و با تلاش اعضای خود ‏‎-‎‏ تدارک می دید، به جای خوشامدگویی، از سوی برخی اعضای «منفرد»، ‏مورد بازخواست قرار می گرفت !! درحالی که اگر رسما در کمپین، جایگاه «انجمن ها» و فعالیت هایشان به ‏رسمیت شناخته می شد، به جای «سرکوب» چنین اقدامات مفید و مستقلی (که امروز بدون پشتوانه گروهی این ‏انجمن ها که تجربه های ارزشمند خود را طی سالها اندوخته بودند، عملا کمتر اتفاق می افتد)، به گسترش آن ‏کمک می شد و از این طریق انجمن ها نیز با بروز بیرونی در قالب فعالیت برای کمپین، انسجام شان حفظ می ‏شد.‏

واقعا امکان پذیر بود که فعالیت گسترده اعضای مرکز فرهنگی زنان یا کانون هستیااندیش یا کانون زنان ‏ایرانی و دیگر تشکل های نزدیک به کمپین، در اوایل حضورش به جای «سرکوب»، حتا خوش آمد گفته شود ‏و تشویق گردد تا این انجمن ها در مقابل فعالیت و خدمتی که به کمپین ارائه می کنند از اعتبار کارشان نیز ‏تاحدودی بهره مند شوند و باعث انسجام درونی آنها در عین پیشبرد کار کمپین، بشود. اگر چنین می شد این ‏گروه ها نیز به شکلی منسجم و بدون دغدغه، هرچه شاداب تر برای کمپین فعالیت می کردند و اعضای آن ها ‏بین هویتی که از کمپین می گرفتند با هویت سازمان خود، گیج و سرگردان و در نهایت ناچار به انتخاب یکی ‏به ضرر دیگری نمی شدند.‏

در حقیقت، اگر نام گروه ها و سازمان ها مانند حرکت های جمعی پیش از کمپین، در کنار نام «افراد» به ‏عنوان اعضای کمپین قرار می گرفت و اگر برای نمونه ملاک عضویت گروه ها در کمپین، ایجاد و راه ‏اندازی کمیته ای جدید درون این سازمان ها (مثلا تحت عنوان «کمیته کمپین») بود، به نظرم بسیاری از ‏مشکلات موجود، کاهش می یافت. زیرا با این شیوه، گروه ها و سازمان ها علاوه بر کار و فعالیت های ‏مستقل خود، بخشی از فعالیت های سازمان خود (و همینطور سایت های خود) را به طور رسمی برای ‏پیگیری فعالیت کمپین اختصاص می دادند، و اعضایی که گرایش بیشتری برای فعالیت در کمپین داشتند ‏‎-‎‏ ‏بدون این که با مخالفت و سنگ اندازی دیگر اعضای گروه (که کمتر به کار در کمپین گرایش داشتند)، مواجه ‏شوند ‏‎-‎‏ می توانستند از تمام امکانات آن سازمان بدون آن که کوچک ترین صدمه ای به کل سازمان بزنند برای ‏اهداف عالیه کمپین بهره ببرند.‏

البته این مشکلات غالبا برای سازمان هایی به وجود آمد که در کمپین به نوعی ادغام شدند، وگرنه برخی از ‏سازمان ها سعی کردند آگاهانه یا ناآگاهانه خود را با فاصله ای معین از کمپین نگه دارند. به یاد می آورم ‏برخی از نمایندگان انجمن ها (شاید با توجه به تجربیاتی که داشتند)، از همان ابتدا سعی کردند که اعضای ‏گروه خود را از حضور تمام وقت در کمیته های کمپین دور نگه دارند. در واقع آنان تنها به حضور خود در ‏کمیته های کمپین اکتفا کردند و به رغم اصرار ما برای همکاری بقیه اعضای شان در کمیته های مختلف ‏کمپین، اما اعضای خود را از ارتباط و حضور دایم و مستقیم در کمیته های کمپین دور نگه داشتند و سعی ‏کردند خود را در نقش رابط بین کمپین و اعضای سازمان شان قرار دهند تا احتمالا از جذب و هضم اعضای ‏سازمان شان در کمیته ها، ممانعت گردد.‏

آن زمان چنین رویکردی از سوی برخی از دوستان کمی تعجب برانگیز بود، اما اکنون با مرور تجارب آن ‏دوره متوجه می شوم که شاید آنان به دلیل تجربه ای که داشتند، این روش را برگزیدند که از انحلال کامل ‏گروه و سازمان خود و اعضای فعال گروه خود در کمیته های کمپین جلوگیری کنند و از طرفی نحوه فعالیت ‏در جهت اهداف کمپین را در درون گروه و سازمان خود به شکلی مستقل تر سازمان دهند. گرچه این رویکرد ‏نیز «مشکلات خاص خود» را داشت یعنی هرچند که موفق شد گروه و سازمان را از چنین بحران هایی، حفظ ‏کند اما به تدریج با کمرنگ شدن مثلا انگیزه «آن رابط»، ارتباط دیگر اعضای آن سازمان و در مجموع، کل ‏سازمان با کمپین، دچار مشکلات جدی شده است.‏

‎ ‎انجمن های نزدیک به کمپین نیز در مقابل به کمپین «ضربه زدند»‏‎ ‎

البته قصه وضعیت درونی انجمن ها که به واسطه حضور در ائتلاف کمپین، به تنش ها و مشکلاتی در روابط ‏درونی شان انجامید، تمام ماجرا نبود. زیرا اعضای انجمن ها نیز به نوبه خود مشکلات شان را ناخواسته به ‏کمپین منتقل می کردند. در حقیقت تنش های درون گروهی ایجاد شده در انجمن ها نیز به دلیل آن که مرز بین ‏این گروه ها با کمپین تعریف شده نبود، لاجرم به درون کمپین منتقل شد و از آن جا که حضور اعضای این ‏گروه ها نسبت به اعضای کم تجربه تر کمپین (که اولین کار سازمانی خود در جنبش زنان را در کمیته های ‏کمپین تجربه می کردند)، قدیمی تر محسوب می شدند دست بالا را داشتند و به راحتی امکان یافتند که مسائل ‏گروهی خود را به مسئله کل کمپین تبدیل سازند و به دلیل همین تجربه و اعتبار، می توانستند گفتمان سازی ‏درون کمپین را به سمت و سوی دلبخواه خود سوق بدهند و درگیری های شخصی خود و گروه شان را به ‏دغدغه دیگر اعضای کمپین تبدیل کنند.‏

اما بخشی از این دردسرها به خاطر آن بود که گروه ها و سازمان های از قبل موجود زنان، با سخاوت تمام ‏سال ها تجربه، امکانات و شبکه های ارتباطی خود را دربست به اختیار کمپین گذاشتند، اما کمپین نه تنها هیچ ‏نوع اعتباری به این سازمان ها نبخشید بلکه در عوض به تضعیف انسجام درون گروهی شان نیز منجر شد. ‏در نتیجه، این گروه ها یا خود را پس از مدتی به طور کامل از کمپین کنار کشیدند و یا آن که با تضعیف ‏انسجام درونی شان به طور کامل در کمپین منحل شدند. در نتیجه، ادامه تنش میان اعضاء نیز به کمپین منتقل ‏و جاری شد.‏

‎ ‎چرا «حضور مستقل» انجمن ها مهم بود‎ ‎

می خواهم یادآوری کنم که ضرر تعبیه نکردن مکانیزمی برای عضویت و فعالیت گروه ها و انجمن ها در ‏کمپین، هنگامی که به دورنمای آینده این ائتلاف نگاه کنیم جدی تر می شود. چرا که به نظر می رسد هر ‏حرکت راه گشا در جامعه مدنی (لااقل در حال حاضر که جامعه مدنی ضعیفی داریم) با توجه به میزان توفیق ‏اش در نهادمند ساختن کانون ها و نهادهای دموکراتیک می تواند مورد سنجش قرار بگیرد و نمره قبولی ‏دریافت کند. در واقع رشد و گسترش نهادهای دموکراتیک (در این جا نهادهای دموکراتیک زنان) است که در ‏نهایت می تواند به گسترش مقاومت جامعه زنان در برابر دست اندازی ها بر حقوق اش بیانجامد. با چنین چشم ‏اندازی است که ائتلاف ها و حرکت های دسته جمعی می تواند مورد قضاوت قرار بگیرد، یعنی یکی از مهم ‏ترین معیارهای سنجش و داوری در مورد هر حرکت و ائتلافی، در گرو توان آن حرکت و گروه و ائتلاف ‏برای ایجاد و گسترش نهادهای پایدار در جامعه مدنی است.‏

اگر ما نتوانیم در جامعه مدنی، گروه ها و سازمان های پایدار و مقاوم به وجود آوریم، که این گروه ها و ‏سازمان ها پایگاه های مقاومت در برابر هر نوع دست اندازی نسبت به حقوق شهروندی مان باشند، به راستی ‏هر حرکتی حتا اگر بسیار بزرگ هم باشد، در تحلیل نهایی ‏‎-‎‏ لااقل در میان مدت ‏‎-‎‏ نخواهد توانست تاثیری مانا ‏و جدی از خود به یادگار نهد. می خواهم بگویم اساس هر حرکتی، (از برگزاری تجمع گرفته تا هر نوع کنش ‏فرهنگی و اجتماعی دیگر)، اگر در چشم انداز خود به استمرار و نهادینه کردن حرکت اش در جامعه مدنی ‏نیاندیشد، نمی تواند مدعی تقویت جامعه مدنی باشد.‏

برای نمونه اگر تجمع 22 خرداد 1385 از طریق «راه اندازی کمپین» نهادینه نمی شد، مسلما نمی توانستیم به ‏تاثیر یک حرکت موقتی و زودگذر (تجمع اعتراضی یک ساعته در میدان هفت تیر) امیدوار باشیم. اگر تجمع ‏‏22 خرداد 1384 در مقابل دانشگاه تهران به ظهور «یک روز تاریخی» برای زنان کشورمان نمی انجامید، ‏نمی توانست از استمرار و تاثیرگذاری جدی بر جامعه مدنی برخوردار شود. چرا که لزوما یک ساعت در ‏خیابان بودن، هرچند مقاومتی را به نمایش می گذارد و نیز به طرح مطالبات گسترده تر زنان در جامعه کمک ‏می کند، اما اگر در پی اش «نهادی» (مثلا تثبیت یک «روز» به عنوان مناسبتی _ با کارکردی نهادی _ که ‏هر سال تکرار می شود و می تواند سبب ساز حرکت های بعدی شود و جامعه مدنی را زنده نگه دارد) شکل ‏نمی گرفت به یقین در فرایند حق خواهی به نفع زنان و تثبیت پایگاه های مقاومت اش، دایره تاثیرات اش ‏محدود می ماند.‏

بنابراین چشم انداز هر حرکتی در میزان نهادینه سازی در جهت تقویت حوزه عمومی و ایجاد سنگرهای ‏مقاومت مدنی، بسیار مهم است. از این روست که معتقدم غفلت ما در کمپین برای چاره اندیشی و تعبیه ‏مکانیزمی مناسب در رابطه با تثبیت جایگاه گروه ها و سازمان ها در بافت روابط خود، تا حدودی چشم انداز ‏حرکت آینده کمپین را دچار بحران کرده است. این بحران با وجود خشونت دولتی، در آینده ای نه چندان دور، ‏بازتاب بیشتری خواهد داشت، در نتیجه همه ما ناگزیریم که چاره ای برای آن بیندیشیم.‏

‎ ‎چشم انداز آینده کمپین در گرو نهادمندسازی گروه هاست‎ ‎

اما کمپین آنچنان فراگیر و سرشار از تجربه های گذشته بود، که شیفتگی و شوق فعالیت در عرصه ای چنین ‏گسترده، باعث غفلت ما شد در نتیجه، ضرورت عاجل نهادمند ساختن آن، «به جهت تداوم اش در آینده» را ‏نتوانستیم به خوبی طراحی کنیم. از یاد بردیم که نهایتا هر ائتلاف و حرکت دسته جمعی حتا به بزرگی کمپین ‏یک میلیون امضاء باید از دل خود، چیزی را به واقعیت عینی و لمس پذیر جنبش زنان، اضافه کند تا حیات ‏اش به شکل و شمایلی دیگر تداوم یابد و تثبیت شود. و در صورت عدم استمرار، هرگز نمی تواند به خود ببالد ‏که سبب ساز تولد نهادهای پایدار در جامعه مدنی کشور بوده است.‏

از این زاویه است که به نظر می رسد امروز که دیگر در شرایط سیاسی و بسته جدید تاحدودی تثبیت شده ایم ‏و لااقل قادر شده ایم خود را با شرایط جدید منطبق سازیم (قبول کرده ایم که اوضاع به قولی «همین است که ‏هست»)، دو راهکار اساسی می تواند به این امر (استمرار حیات کمپین در آینده) کمک کند:‏

‏1 – ایجاد و تقویت هرچه بیشتر هسته های خودبنیاد از دل کمپین یک میلیون امضاء

‏2 – اقدام انجمن ها و گروه ها برای تعبیه کمیته ای با نام کمپین و تخصیص بخشی از فعالیت هایشان به کمپین ‏و جذب نیروهای جدید (و اختصاص بخشی به عنوان کمپین در سایت های خود).‏

امروز به نظر می رسد پس از سپری شدن نزدیک به دو سال از فعالیت در کمپین، گروه «کانون زنان ‏ایرانی» مبدع و آغازگر این راهکار شده است. در واقع این گروه با اختصاص دادن یک بخش از سایت خود ‏‏(و در نتیجه به نوعی اعلام رسمی بخشی از فعالیت این گروه تحت عنوان کمپین) به الگوی راهگشا و مناسبی ‏در این حوزه تبدیل شده است و البته این امر نشان دهنده ضرورتی است که کانون زنان ایرانی با توجه به ‏تجارب اش در کمپین به آن دست یافته است که به یقین می تواند الگوی مناسبی برای جبران نقصان های ‏گذشته ما در کمپین باشد.‏

ما فعالان جنبش زنان همانطور که می توانیم به تجربه های گذشته بیاندیشیم و آنان را بازنگری کرده و با ‏تفسیرهای معاصر و روزآمد به اکنون مان پیوند بزنیم، حتا می توانیم به آینده نیز نظر کنیم، آینده ای نه آن ‏چنان دور و دست نیافتنی، بلکه به آینده ای نزدیک (دهه آینده) که متضمن نهادینه ساختن حرکت های مسالمت ‏آمیزمان باشد. باید نهادهایی پایدار در آینده وجود داشته باشند که تجربه کمپین یک میلیون امضاء و روش ‏مبتکرانه آن (گفتگوی چهره به چهره با مردم) را عملا گسترش و استمرار بخشد و این شدنی نیست مگر ‏کمپین یک میلیون امضاء _ که به آستانه دو سالگی اش نزدیک می شود _ به جای آن که صرفا به ‏عملکردهای یکساله اش ادامه دهد، به دنبال کشف مسیرهایی برای جبران نقصان های گذشته اش باشد یعنی نه ‏تنها به تقویت نهادهای موجود بیاندیشد، بلکه به طور جدی به فکر تولد و گسترش نهادهای پایداری از دل خود ‏نیز فکر کند، تا پس از خاتمه پروژه جمع آوری یک میلیون امضاء بتواند در آینده نیز تداوم خود را در شکل ‏های متفاوتی، تضمین و بیمه کند، و در عین حال بتواند نیروهایی را که جذب کرده، در نهادهای پایدار، ‏سازمان دهد.‏

بی شک «هسته های خودبنیاد» یکی از گزینه ها و راهکار های «شدنی» و در دسترس است که می تواند ‏برای رفع این نقصان در کمپین مورد استفاده قرار بگیرد. در واقع می توان با شکل دهی به هسته های ‏خودبنیاد، یعنی سازمان یافتن و تثبیت نیروهای جذب شده به کمپین (در حجم های کوچک) ، آینده این حرکت ‏را تاحدود زیادی تضمین کرد.‏

‎ ‎تاسیس «دفتر روزنامه» نیاز این دوره از مبارزه‎ ‎

به یاد می آورم زمانی را که شهرداری ها اتاق هایی _ به عنوان فضاهایی اختصاصی _ به طور موقت در ‏اختیار جمع های کوچک جوانان یا زنان و دیگر انجمن ها برای گسترش فعالیت مردمی حول مسائل شهری ‏‏(از جمله تشویق و راه اندازی فعالیت های هنری، ورزشی و…) قرار می دادند تا شهروندان علاقمند، از ‏فضای کالبدی اتاق ها برای گرد هم آمدن و فعالیت های جمعی خود بهره ببرند. این اتاق ها را بعدها از این ‏گروه ها بازپس گرفتند و در نتیجه، بسیاری از این جمع ها از هم پاشید (احتمالا امروز این اتاق ها را به گروه ‏های دیگری مثل گروه های بسیج و به منظور فعالیت های مذهبی و آیینی واگذار می کنند).‏

وجود آن اتاق ها و فضاهایی که حول آن شکل می گرفت اما باعث شد که جمع های بسیاری به وجود آید ولی ‏این جمع های کوچک فعال شده، به دلیل آن که «اتاق» شان از آن خودشان نبود و وابسته به شهرداری ها بود، ‏با بازپس گیری شان از هم پاشیدند. منظورم این است که یک «مکان» و ـفضایی معین»، می تواند کمک ‏بزرگی برای جمع شدن افراد و شکل گیری فعالیت های مختلف فرهنگی و اجتماعی باشد.‏

امروز اما به واسطه شکنندگی فضای سیاسی کشور، از بسیاری «مکان» ها و «فضاهای کالبدی و عمومی» ‏محروم شده ایم و عملا راهی برای فعالیت بیرونی نمی یابیم در نتیجه هنگامی که فعالیت و زحمات جمع های ‏کوچک ما (هسته های مستقل)، بروز و جلوه بیرونی نداشته باشند، مسلما در بلند مدت دوام نخواهند آورد ‏‏(مگر جمع هایی که بر پایه «محفل هایی بسیار دوستانه» و اساسا با اهدف درون گروهی یعنی با هدف دید و ‏بازید و… شکل گرفته باشند). در واقع انعکاس و تظاهر بیرونی فعالیت ها است که از زمره عوامل و راه های ‏کلیدی و موثر در انسجام گروه هاست. این بروز بیرونی می تواند تبلورش در یک اتاق (در فضای کالبدی ‏یک ساختمان) باشد، یا می تواند از پرتو برگزاری مداوم سمینارها و مراسم جمعی و استمرار آن ها، تحقق ‏پذیرد، یا به وسیله انتشار اخبار و انعکاس منظم فعالیت های آن گروه در رسانه.‏

انواع مختلف تظاهر و نمودهای بیرونی فعالیت جمعی، می تواند جمع ها را هویت بخشد و بازتولید کند. ‏امروز که ما از بسیاری از بروزات بیرونی محروم هستیم، به نظر می رسد، سایت ها و وبلاگ های جمعی ‏ما می تواند محملی برای بروز بیرونی فعالیت هامان و در نتیجه انسجام گروهی مان _ که حول آن شکل می ‏گیرد _ باشد. سایت ها می توانند حکم «دفتر انجمن» یا «اتاقی» از آن خود گروه باشد تا اعضای گروه با ‏فعالیت گرداگرد «یک فضای معین» و از طریق انعکاس بیرونی این فعالیت ها، خود را منسجم و بازتولید ‏کند.‏

از منظر درک این ضرورت است که شاید امروز می توانیم به گسترش «سایت ها» توسط گروه های گوناگون ‏در کمپین _ در حکم «اتاق» ها و «دفاتر روزنامه ها» _ برای ماندگاری مان بنگریم. در واقع یکی از راه ‏های موثری که می تواند نیروهای جذب شده به جنبش زنان را از طریق کمپین یا هر ائتلاف دیگری، برای ‏آینده در جنبش زنان تثبیت کند، ایجاد سایت ها و شکل گیری گروه های مستقل حول این سایت هاست.‏

از سوی دیگر، این سایت ها و وبلاگ ها که بر محور آن ها عده ای از فعالان حقوق زن، جمع خود را حفظ و ‏منسجم می سازند و از این رو قادر می شوند فعالیت های دیگری در عرصه عمومی انجام دهند، در واقع ‏محلی برای «شناسایی آنان در شبکه گسترده جنبش زنان» نیز به شمار می آید. در واقع ایجاد و گسترش این ‏سایت ها و وبلاگ های جمعی، از دو زاویه می تواند مهم و تاثیرگذار باشد، اول آن که با ایجاد گروه ها حول ‏محوریت یک سایت (روزنامه)، افراد در یک فضای همدلانه و جمعی، به وسیله انعکاس بیرونی زحمت ‏شان، تثبیت می شوند (که البته در روند شکل گیری این سایت ها، مسلما افراد با تمایلات، اهداف و نگرش ‏های هرچه نزدیک تر کنار هم قرار می گیرند و این امر می تواند گروه های کوچک اما منسجم تری شکل ‏دهد).‏

و دوم آن که در شبکه فعلی جنبش زنان، دسترسی به این جمع های انسجام یافته و ایجاد ارتباط با آنان و نیز ‏امکان ارتباط شان با دیگر گروه های زنان در تهران و شهرستان ها امکان پذیر می شود.‏

در واقع ایجاد و گسترش این سایت ها در بافت روابط کمپین یک میلیون امضاء و شکل گیری گروه هایی ‏گرداگرد آن در درون کمپین، لزوما به منظور گسترش مطالبات زنان در سطح وسیع نیست، بلکه این سایت ها ‏و وبلاگ ها هرچند مانند انجمن های تازه شکل گرفته زنان، به دلایل مختلف ممکن است نتوانند در آغاز راه ‏‏(یا حتا در میان مدت)، مخاطب زیادی جذب کنند و در اوایل کار، حتا از کیفیت پایین برخوردار باشند اما در ‏واقع در حکم دفاتر انجمن ها و گروه های زنان محسوب می شوند، که می تواند محلی برای ورود به شبکه ‏ارتباطی جنبش زنان باشد. از این رو با تکثیر آنان می توان امیدوار بود که گروه های مختلف از دل کمپین، ‏فرا برویند و با توجه به آرایش اعضای گروه، نمود بیرونی فعالیت های خود را تنظیم نماید. به این ترتیب ‏افراد جذب شده به جنبش جمع آوری یک میلیون امضاء با اتمام این پروژه (در چند سال آینده)، به خانه های ‏خود باز نخواهند گشت و گروه های جدیدی را البته با ظرفیت های متفاوت و مکمل، برای تقویت جنبش زنان ‏کشور حفظ خواهند کرد.‏

پایان سخن: به این اعتبار شاید در آستانه دو سالگی کمپین، می توانیم و شایسته است که بیش از گذشته بر ‏مسئله «تثبیت و استقرار» انبوه داوطلبان جذب شده به کمپین، بیاندیشیم و با ایجاد هسته های خودبنیاد و مستقل ‏بتوانیم هم اهداف کمپین را پیش ببریم و هم نهادهایی پایدار بسازیم که با اتمام پروژه کمپین بتوانند برپای خود ‏بایستند و کانون های مقاومت جدید در جنبش زنان و در جامعه مدنی زنان به حساب آیند – به این امید.‏

‎ ‎پانوشت ها:‏‎ ‎

‏1 - گفتگوی ناهید کشاورز با جلوه جواهری: «از یک محفل مطالعاتی تا کمپین یک میلیون امضاء»، سایت ‏کانون زنان ایرانی، 21 آذر 1386.‏

‏2 – مینو کیامان، «نشست رشت، اثبات استقلال در عمل و اندیشه»، منتشره در زنگ اول، نخستین شماره ‏نشریه مدرسه فمینیستی، 22 خرداد 1387.‏

منبع:‏‎ ‎مدرسه فمینیستی