شش نفر در تاریکی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

درست یک هفته بعد از اینکه الیاس حضرتی گفت: “ با طناب کروبی می توان ته چاه رفت” ‏نامبردگان الیاس، مرتضی، حسین، محسن، محمد و فاطمه خانم با یک طناب وارد یک فضای ‏تاریک شده و یک دفعه طناب را در همان تاریکی گم کردند. از بالا نوری معلوم بود. ‏

مرتضی: حالا چی کار کنیم؟

حسین: صبر کن، عجله نکن، جیغ می زند: حاجی ی ی ی!‏

محسن: این طناب چی شد، سرش دستم بودها!‏

الیاس: اصلا نگران نباشین، فقط همه جا تاریکه دیده نمی شه، وگرنه من مطمئنم که سرطناب ‏همین دور و برهاست. جیغ می زند: حاجی ی ی ی!‏

فاطمه خانم: حتما باز هم خوابش برده، بابا! صد بار گفتم گوش ات سنگینه، اون ساعت رو ‏بذار بغل دستت، وگرنه خواب می مونی. ‏

مرتضی: کاش یه رادیویی چیزی داشتیم….‏

فاطمه خانم با عصبانیت: رادیو بی رادیو، اگر قراره رادیو و تلویزیون داشته باشیم که قیافه ‏اون هدیه تهرانی رو ببینیم، صد سال سیاه اگر بگذارم اینجا رادیو بیاد.‏

مرتضی: حالا شما ناراحت نشو، اگر رادیو هم داشتیم ته این چاه برق نداشتیم.‏

محمد: گفتم نریم ته چاه، اینجا من چشمام نمی بینه چیزی بنویسم…. اصلا الآن رادیو و ‏تلویزیون فایده نداره، فقط هفته نامه….‏

حسین: محمد آقا! شما راهکار خوب نشون می دی، چیزی به نظرت نمی رسه؟‏

محمد: اول باید سر طناب رو پیدا کنیم، بعد هم باید سرمایه جور کنیم برای هفته نامه یا ‏روزنامه….‏

مرتضی: من پنجاه هزار تومن دارم، ولی چطوری روزنامه ته چاه دربیاریم؟

الیاس: منم پنجاه هزار تومن دارم، ولی حتی اگر روزنامه رو ته چاه دربیاریم چطوری ‏بفرستیمش بالا که خط بدیم؟

محمد: من می تونم به بالا خط بدم، خودم هم پنجاه هزارتومن دارم، ولی ما فعلا لازم نیست به ‏بالا خط بدیم، ما باید به پائین خط بدیم…..‏

فاطمه خانم: حاجی به من پنجاه تومن اضافی داده، من صد هزار تومن دارم، ولی اگر قراره ‏هدیه تهرانی بشه سردبیر من نمی ذارم حاجی پاشو بذاره بیرون. من همیشه می دونستم ‏سرطناب حاجی کجاست، الآن نمی دونم چرا پیداش نمی کنم؟

مرتضی: فعلا که ما نمی تونیم به پائین خط بدیم، چون خودمون زیر پائین هستیم. فکر کنم ما ‏باید به حاجی خط بدیم، اون با بالا لابی کنه، بعد سرطناب رو پیدا کنیم، بعد بریم بالا که به ‏پائینی ها خط بدیم.‏

محمد: من یه خط دارم که به کارگزاران هم می رسه، می خواین به اونها بگیم بیان کمک؟ ‏اونها زیرزمین خوب کار می کنن.‏

مرتضی: اصلا و ابدا، شما فعلا تا با حاجی توافق نکردی با هیچ کس حرف نزن….‏

فاطمه خانم با غیظ: اونم با کارگزاران، فورا می رسه دست عفت خانوم، اصلا….‏

‏( پنج نفری شروع می کنند به فریاد کشیدن، صدایی نمی آید، چند روزی می گذرد، یک هفته ‏بعد از بالا کسی می گوید: ته اون چاه کسی هست بخواد رای بده؟ بکشین کنار، داره یه ‏صندوق می آد.)‏


چرا زشت است؟

البته می دانیم زشت است، ولی نمی دانیم چرا زشت است؟ شاید منظورش این است که درست ‏نیست، یا غیر منطقی است، اما نه، چنین آدمی هیچ وقت به این فکر نمی افتد که چرا غیر ‏منطقی است یا چرا نیست؟ پس احتمالا داشته به صاحب عزا فکر می کرده که گفته زشت ‏است. مرتضی آقا تهرانی، نماینده دائم و ثابت تهران و مصداق بارز ادب معاصر گفت: “ ‏عبور از احمدی نژاد زشت است.” آگاهان چند راه پیشنهاد می کنند:‏

اول: اگر کنارش بمانیم غلط است، چون احتمالا فرو می رویم توی چیز و آن وقت زشت است.‏

دوم: اگر پشت سرش راه برویم، احتمالا مجبوریم استعفا بدهیم و جلوی زن و بچه و در و ‏همسایه زشت است.‏

سوم: اگر روبرویش بایستیم با دوازده تا ماشین و سی تا محافظ از روی مان رد می شود و بعد ‏می میریم و زن و بچه مان می مانند گرسنه و سفیل و سرگردان و آن وقت زشت است.‏

چهارم: اگر فرار کنیم و برویم خانه و منتظر بمانیم که تقی به توقی بخورد ممکن است تترقی ‏یک چیزی بخورد توی سرمان و بمیریم و ببرندمان بهشت زهرایی که یک ماه قبل مسوولش ‏گفته بود تا ده روز دیگر بیشتر جا نداریم و حتی یک قبر هم پیدا نکنیم برای مردن و آن وقت ‏واقعا زشت است. ‏

نتیجه گیری اخلاقی: چیزی که زشت است، هر کاری اش بکنیم زشت است. ‏

آمار رو وللش، بزن بریم بازار

دولت علمی همین است، وقتی می گوید تمام دنیا با ما هستند، دلیلش این است که به ما تلفن می ‏زنند، وقتی هم می گوید 98 درصد مردم طرفدار ما هستند، معنی اش این است که چون 98 ‏درصد مردم سی سال قبل طرفدار یکی دیگر بودند و 75 درصد مردم ده سال قبل طرفدار ‏کسی بودند که حالا مخالف ماست، و چون 35 درصد مردم به رئیس دولت رای دادند و چون ‏‏25 درصد مردم به این مجلس رای دادند که احتمالا شصت درصد این 25 درصد طرفدار ‏ماست، پس حاصل جمع همه اینها با هم می شود 98 درصد. می گوئید نه، بروید به خیابان و ‏بشمرید. علی سعیدلو دیپلمه بیکار که هنوز معلوم نیست چه مسوولیتی در هیات دولت دارد، ‏برای اثبات کاهش گرانی گفت: “ ما به بانک مرکزی کار نداریم. شما به بازار بروید و ‏خودتان تحقیق کنید، بعد متوجه می شوید که قیمت ها کاهش داشته است.” در همین راستا ‏برخی آگاهان آخرین متدهای علمی دستیابی به واقعیت های اجتماعی و اقتصادی را بشرح ‏زیر اعلام کردند:‏

روش بررسی آمار قدرت خرید: دست می کنیم توی جیب خودمان و پول مان را می شماریم.‏

روش محاسبه گرانی قیمت ها: آمارهای مرکز آمار را می گیریم، آنها را پاره می کنیم و بعد ‏می رویم بازار از همکلاسی سابق مان که ساندویچ فروش است، قیمت لوازم منزل را می ‏پرسیم.‏

روش محاسبه قیمت خانه: به سراغ بنگاه مسکن می رویم، او از دیدن ما می ترسد و قیمت ‏مناسب را می گوید.‏

روش محاسبه نرخ رشد: نرخ رشد چهار سال گذشته را می گیریم و آن را همین جوری ‏ضربدر دو می کنیم و جواب را در حضور رهبر اعلام می کنیم.‏

روش محاسبه قدرت سیاسی: تعداد کشورهایی که به آنها سفر کردیم یا ممکن است سفر کنیم، ‏یا رهبران آنها به کشور ما سفر کرده اند، یا شماره کد تلفن شان را بلدیم محاسبه می کنیم، و آن ‏را از تعداد کل کشورها کم می کنیم، حاصل جمع می شود تعداد طرفداران ما در جهان.‏

نتیجه گیری اخلاقی: آمار چیزی است که لازم است گفته شود، نه چیزی که واقعا هست.‏

انتخابات و حاجی ارزونی

صد بار گفتم این احمدی نژاد به محض اینکه تصمیم بگیرد مشکلات را حل کند، همه چیز ‏درست می شود. دیدید؟ هنوز طرح اقتصادی اجرا نشده نتایج آن آشکار شد. مسوول سازمان ‏بازرگانی استان تهران در آستانه انتخابات و اعلام نظر کارشناسان مبنی بر افزایش جدید قیمت ‏ها در ماههای آینده گفت: “ بهای همه کالاها در حال پائین آمدن است.” وی به تمام کالاها ‏دستور داد سریعا پائین بکشند.‏