یاد یاران

نویسنده
نوشین جعفری

تو از این وادی سرمازده نومید مباش…

نشسته بودم پای کامپیوتر و زل زده بودم به صفحه‌ی مانیتور بدون اینکه کار خاصی انجام بدم.

به شیوا نظرآهاری فکر می‌کردم و بقیه‌ی دوستانم که بیشتر از چهل روزه زندان هستن. بیشتر از همه به شیوا فکر می‌کنم که دو تماس دو دقیقه‌ای تمام سهم مادرش از وجود اوست و گویا در این وانفسا، نگرانی براش هم جرمه!

 

فلش‌بک:

تصاویر روزای اول آشنایی، روزهای پایانی بهار 84 ـ قبل از انتخاباتی که پس از اون محمود احمدی‌نژاد قدرت رو به دست گرفت و مهرورزی با مردم رو شروع کرد ـ رو مرور کردم.

 

 

 

تصاویر تجمع‌های جلوی زندان اوین در حمایت از زندانیان سیاسی از جلوی چشمام گذشتن و رسیدن به تجمع بزرگی که در حمایت از اکبر گنجی مقابل دانشگاه تهران برگزار شد.

اون موقع گنجی تو زندان بود و بیش از سی روز بود که از اعتصاب غذاش می‌گذشت. شیوا و خیلی از کسانی که اون روز در مقابل دانشگاه تهران جمع شدن و ضربات باتوم رو به جون خریدن که بگن جان اکبر گنجی و بقیه‌ی زندانیان سیاسی در خطره یا خودشون تبدیل شدن به زندانی سیاسی یا زیر فشار حضراتن برای اینکه صداشون در نیاد!

حالا اکبر گنجی و خیلی از بچه‌هایی که اون موقع تو زندان بودن ایران رو ترک کردن و غربت‌نشین شدن.

با خودم فکر می‌کنم گردش چرخ چه تغییراتی که ایجاد نمی‌کنه! اکبر گنجی باز هم اعتصاب غذا کرده اما این بار در حمایت از بچه‌هایی که تو ایران هستن و زندان…

تصاویر همین‌طور مرور می‌شد تا رسید به یک سال و نیم قبل. یاد روزی افتادم که برای مراسم منشور زنان رفتیم گالری راه ابریشم و برگه‌ای که شیوا زمان آنتراک روش چیزی نوشت.

 

فلش بک:

گفتم از کی تا حالا خطاط شدی!

لبخند همیشگی‌ش رو لبش بود و در حالی که هنوز داشت روی یه بیت شعری که نوشته‌بود کار می‌کرد برگه رو نشونم داد.

بزرگ نوشته‌بود:

تو از این برف فرو آمده دلگیر مباش

تو از این وادی سرمازده نومید مباش

از برگه عکس گرفتم.

 

 

یاد اون روز که افتادم مبایلم رو برداشتم و عکس‌ها رو چک کردم که ببینم هنوز هست یا نه. عکس بود.

وقتی ریختمش روی کامپیوتر و بازش کردم، چشمم به تصویر روی صفحه‌ی مانیتور دوخته‌شد.

رنگی که شیوا این یه بیت شعر رو باهاش نوشته‌بود، سبز بود…