زبانِ دست‌ها

امین بزرگیان
امین بزرگیان

آنروز سعی‌کردم دقیق‌تر به مکالمه‌شان “نگاه” کنم. چندباری قبل تر مادر “جسی” به محل کارمان آمده‌بود و باهم با زبانِ‌دست صحبت کرده بودند، اما آنروز بعدازظهر مکالمه دختر و مادر برایم جذابیت عجیبی پیداکرد. مادر جسی از ناتوانی‌ای رنج می‌برد. او نمی‌تواند از زبانش برای مکالمه واز گوش‌هایش برای شنیدن حرف‌های دخترش، و هیچکس دیگری، بهره بگیرد. جسی که دختری ۲۳ ساله است، از هنگام تولد با ناتوانی مادرش بزرگ شده است. او در این بیست و چندسال با مادرش با زبان اشاره یا بهتر بگویم زبانِ دست‌ها صحبت کرده است. آن دو آنروز به زبانی صحبت می‌کردند که نه من متوجه می‌شدم و نه حتی هموطنان آمریکایی‌شان. در میانه حرف‌هایشان می‌خندیدند و جالب این بود که هیچکسی جز خودشان نمی‌دانست چرا؛ نوعی خودمختاری رشک برانگیز حواس. 

ناتوانی در کاربری از زبان و گوش برای گفتن و شنیدن هم حتی نمی‌تواند مکالمه، سخن گفتن و درمعنایی بزرگ تر ارتباط کلامی را از بین ببرد. استفاده از دست‌ها برای حرف زدن، در واقع چیزی نیست جز عیان شدن نوعی توانایی پنهان شده و مغفول. در واقع برای جسی و مادرش، یک ناتوانی (ناتوانی در زبان و گوش مادر) سازنده یک توانایی شده است: زبانِ دست‌ها.

 بهره‌گیری از توانایی‌های پنهانِ اعضا بدن را از شکل رایج و قابل پیش‌بینی‌اش خارج می‌کند. بیراه نیست که مواجهه نخستین در خیابان و مترو با دو نفر که خیره به‌هم و بی‌توجه به اطراف با زبانِ دست‌ها سخن می‌گویند، در ابتدا اضطراب‌آور است، یا نقاشی که بی دست، با دیگر اعضایش طرح می‌زند. در ابتدا ذهن، توانایی نامرسوم در اعضای بدن دیگری را نمی‌تواند بپذیرد. ذهن به کارکردهای خاصی از اعضا عادت دارد و این تفاوت برایش ترس‌آور بنظر می‌آید. نکته اصلی این جاست که در خلال بهره‌گیری نامتعارف از اعضا، بدن، شالوده خودش را از دست می‌دهد و سعی می‌کند بگونه‌ای دیگر خود را بازسازی نماید. هرچند این بازسازی از درون یک ناتوانی بیرون آمده اما خود را به یک تواناییِ استثنا کننده تبدیل می‌کند. 

بالفعل کردن توانایی‌های پنهان(بالقوه) از درون ناتوانی‌ها بیرون می‌آید. این درواقع، قدرتِ نقصان یا توانِ ناتوانی است. شالوده شکنی بدن، و بازسازی دوباره آن را می‌توانستم به روشنی در بدن جسی و مادرش ببینم. بعد از دیدن این توانایی بود که از اینکه نمی‌توانم حتی یک سلام و احوالپرسی کوچک با مادر جسی کنم، مضطرب می ‌شدم. دیگر مهم نبود که او نمی‌تواند حرف بزند، مهم این بود که دستانِ من لال است.

“جاناتان ری” در کتاب “من صدایی را می‌بینم” و در فصل دوازدهم آن تحت عنوان “ریشه شناسی عضلانی و زبانِ نشانه‌ها” که در واقع به ارتباط میان زبان و ماهیچه‌های بدن و دست می‌پردازد، می گوید که تا رنسانس، ایده آموزش ناشنوایان و نازبان‌ها این سئوال را در بر داشت که اگر آنها زبان ندارند پس چگونه می‌توان به آنها چیزی آموخت؟ زمانیکه “پونس دو لئون” و دیگر پیشگامان آموزش به ناشنوایان در نهایت شروع به آموزش آنها کردند، در همان ابتدای کار متوجه شدند که آموزش حروف و لغات از طریق مکانیزم‌های شنیداری را می‌باید به مکانیزم‌های حرکتی بدنی تبدیل کرد. در واقع بازگرداندن زبان به شکل‌های پیشازبانی آن. ما از طریق نامگذاریِ اشیا و اجزای جهان اطرافمان، با یکدیگر سخن می‌گوییم. عبارت ساده “من سیب خوردم”، از سه نام گذاری تشکیل شده است. زبانِ دست ها بازگرداندن زبان مکالمه به منشا آن و نمایش خود اشیا و حرکات به جای نامگذاری است. چیزی که درخط هیروگلیف وجود داشت، و البته امروزه در زبان چت فضای مجازی. ما امروز تقریبا نمی‌توانیم بدون این نئوهیروگلیف ها چت کنیم و به جای علامت خنده بنویسیم: من دارم می‌خندم. بیراه نیست که ژاک دریدا در کتاب “تک گویی گرایی دیگری” می گوید که نه تنها زبان اشاره‌ دربین ناشنوایان می‌تواند عمیق ترین احساسات را منتقل کند بلکه حتی لهجه را نیز می‌تواند انتقال دهد، چون محصولی مشترک است. جسی و مادرش درواقع نه تنها همراه مکالمه شان، شالوده بدنشان را تغییر می‌دادند بلکه در اعماق تاریخ به منشاها بازمی‌گشتند و زبان راهم شالوده شکنی می‌کردند.

علاوه برمعنای حیات‌بخش ارتباط میان ناتوانایی‌ها و توان در زیست مالامال از ناامیدی‌ها و شکست‌های فردی، در معنای اجتماعی، برهم زدن شالودهء مستقر، یک پروژه سیاسی است. سیاست، چیزی نیست جز ایجاد تغییرات اساسی در شالوده نابرابر جامعه. در واقع، بیرون کشیدن توانایی‌های پنهانِ اعضای جامعه. این پروژه در هنگامه ناتوانی‌های یک جامعه می‌تواند رخ دهد؛ جامعه‌ای که زبانش توسط نیروهای حاکم بر آن بریده شده و از کار افتاده، برای ادامه حیات خود نیازمند بهره‌گیری از دست‌ها وماهیچه‌ها برای ادامه حیاتِ گفتاری است. بالفعل ساختنِ بالقوگی‌ها معنای سیاست است. یکی از مشکلات جریانات سیاسی اصلاحگر و دموکراسی‌خواه این است که اصراردارند با زبان بریده‌شان، حرف بزنند. آنها نمی‌فهمند که صدایشان جز برای خودشان، قابل شنیدن نیست. تا زمانیکه آنها براین ناتوانی‌شان آگاه نشوند و دست‌هایشان را به کار نیندازند، معلول و ناتوان‌اند؛ و بدتر اینکه در خدمت وضعیت‌اند.

 استفاده نامتعارف از اعضای جامعه است که حاکم را مضطرب و تضعیف می‌کند. تاسیس مجدد و چندباره حزب فلان سیاسی اصلاح طلب به امید اثرگذاری در انتخابات پیش رو با زبان بریده، تاکید و تمدید بر ناتوانی و اختگی است. زبانِ‌ دست‌ها در سیاست، تنها راه گفتگو در جامعه زبانْ از دهانْ بیرون کشیده ماست. بهره‌گیری از زبانِ دست‌ها می‌تواند با تغییر در نگرش رایج به سیاست آغاز شود؛ تغییری که در ۸۸ متولد شد.

۸۸ زبان دست‌ها بود. بازگشت به مردم و بدنه متکثر جامعه‌مدنی و در واقع درک سیاست به عنوان برآیند نیروی مردم به جای پروژه لابی با حاکم، تنها راه یافتن توانایی‌های جمعی برای بهبود وضعیت است.