اینجا هنوز از شعر می ترسند

کاوه قریشی
کاوه قریشی

به بهانه بازداشت بهزاد کردستانی و مختار هوشمند

پس از دهه اول انقلاب اسلامی، و خاصه از اوسط  دهه هفتاد به این سو، “فرهنگ” و “کار فرهنگی” در کردستان، و با تفاوتی ماهوی نزد طیفی از فعالان سیاسی و فرهنگی ایران که‌ اجازه‌ی مشارکت مستقیم در سیاست را نداشتند، به اصلی ترین بدیل فعالیتهای سیاسی تبدیل شد. در این دوره‌ افراد برای انجام کنش سیاسی الزاما عضو یک حزب، سازمان و یا یک گروه سیاسی نبودند. فعالیت سیاسی عبارت نبود از سر دادن شعارهای ناب سیاسی، برپایی میتینگ، راهپیمایی و سیمنارهایی که در آن سخن بر سراتخاذ  طریق سیاسی درست به معنی عام کلمه باشد، سیاستی که‌ در نهایت معطوف به‌  اصلاح یا تغییر وضعیت موجود باشد. فعال سیاسی در کردستان اواخر دهه هفتاد یک شاعر، داستان نویس، نمایشنامه نویس و یا در ناب ترین شکل خود یک روزنامه نگار بود؛ سوژه‌ای بدیل برای سوژه‌ی سیاسی ممنوع، کسی که‌ در فرهنگ رهایی می‌جست. انجمن های ادبی و یا به معنای عام تر آن انجمن های فرهنگی کردی که در تمام شهرهای کردستان باز شده بود، تنها تریبون و در واقع یگانه راه ادامه‌ی سیاست ورزی بود. نسل مابعد سرکوب در کردستان، که‌ طیف سنی متفاوتی را شامل میشد، آنجا زبان مادری را برای اولین بار حس می کرد و یاد می گرفت. زبانی که نزدیک به دو دهه   نوشتن با آن در ایران عملا جرم محسوب می شد. در همین انجمن های فرهنگی، کلمات برای اولین بار، بار معنایی واقعی خود را باز می یافتند و به واسطی برای بیان نفس تبدیل می شدند. همه، چیزی را  حس می‌کردند  که سالها و دهه ها  از بازیافتن آن منع شده بودند: هویت.

اما نگاه فعالان جامعه کردستان و حاکمیت به این مقوله (کار فرهنگی) در دوره های مختلف  متفاوت بود. جمهوری اسلامی از سالهای اواسط دهه شصت و بعد از بازگشتن طیفی از فعالان فرهنگی کرد عضو احزاب مخالف حاکمیت به داخل کردستان، با توافق دوطرفه، بستری فراهم آورد که بتواند به‌ گونه‌ای از تعادل دست یابد، محتوای این توافق را میتوان چنین خلاصه‌ کرد:  زبان کردی باشد، اما محتوا تهی از سیاست. تجلی این نگرش گشایش ماهنامه فرهنگی “سروه” از سوی “قرارگاه خاتم النبیا” بود. ماهنامه ای که مدیر مسئولی  آن را اسفندیار رحیم مشایی، معاون کنونی احمدی نژاد، به عهده داشت، که  در آن زمان یکی از اعضای اصلی این قرارگاه در کردستان بود. از این تاریخ به بعد “سروه” تریبونی شد برای عده‌ای از سرخوردگان سیاسی که از سیاست ملول و رهایی را در کیش پرستش فرهنگ می‌دیدند. محتوای ماهنامه سروه و دیگر ماهنامه هایی که به دنبال آنان تا اواسط دهه هفتاد منتشر شدند، عموما مسائل صرفا فرهنگی یا بهتر است بگوییم میراث فرهنگی‌ و فولکلوریک -که تنها بخش قلیلی از امر فرهنگی را شامل می شود- بود. شاید بتوان این نشریه را شروع فرآیند تازه­ای در راستای مقابله با سیاست ناب و یا همان سیاست سیاست محور در کردستان دانست. چون حاکمیت وقت از این طریق می توانست بار دیگر معنای سیاست را درکردستان به فرهنگ گرایی تقلیل داده‌ و همزمان فرهنگ را نیز از بعد انتقادی و سیاسیش تهی کند. کاری که به مرور زمان از عهده آن به خوبی برآمد. از سوی دیگر اما، از برخی از تعریف و تمجید های ساده که بگذریم، منتقدان صاحب نظر در کردستان از این برهه ی تاریخی به خوبی یاد نمی کنند، آنها بر این باورند که گشایش این فضای فرهنگی ظاهری، در واقع حرکتی بود در راستای تقلیل امر سیاسی به امر فرهنگی و به تبع تعقیب سیاست “هویت محور” و نه سیاست “سیاست محور”.به زعم آنان این معضل، فضای کردستان را به تقدیس زبان، هویت و اصالت رساند، تقدیسی که زمینه های تعین مفهوم هویت کردی و تعریفی سیاسی از مساله کردستان را به تاخیر انداخت.

این دوره از تاریخ فعالیتهای فرهنگی، اگر چه با قهرفعالان منتقد کرد همراه بود، اما دوره بعدی یعنی از سالهای اولیه دولت اصلاحات به رهبری محمد خاتمی در ایران، نظر به فعالیتهای فرهنگی در کردستان دچار تغییرات اساسی شد. منتقدین خود به بخشی از سوژه­ی فعالیتهای فرهنگی تبدیل شدند و گاها به فرهنگ به عنوان تنها منفذ سیاست ورزی نگریستند؛ و این نه به معنای استفاده ابزاری از امر فرهنگی و تبدیل آن به کالا، بلکه بدین جهت که‌ نسل تازه، متوجه شده بود تفکیک “امر سیاسی” و “امر فرهنگی” اصولا اجتناب ناپذیر است. از سوی دیگر حاکمان خوف سراپایشان را فراگرفت که مبادا بار دیگر جامعه کردستان به سان سالهای اوایل انقلاب به تعیبری به سیاسی ترین نقطه ایران استحاله شود. بر همین اساس برخورد با فعالان فرهنگی آغاز شد. برخوردهایی که اگر چه هرگز به پدیده تبدیل نشد، اما تا واپسین روزهای دولت اصلاحات، همواره به عنوان یکی از ابزارهای اعمال محدودیت بر فعالان فرهنگی در شهرهای کردستان و با آندسته از دانشجویان کردی که در دانشگاه های سراسر کشور به فعالیت های فرهنگی می پرداختند، ادامه یافت.

قضیه برخورد با فعالان فرهنگی کرد اما از فردای استقرار دولت احمدی نژاد در ایران یک شبه به یک پدیده بدل گشت. انجمنهای ادبی تعطیل شدند. نشریات یکی پس از دیگری متوقف و کلاس های تدریس زبان کردی ممنوع گردید. فردای بر سر کار آمدن دولت اصولگرایی در ایران، فارغ از برخورد های شدید با فعالان سیاسی، مصادف بود با آغاز احضار، بازداشت و زندان روزنامه نگاران و فعالان فرهنگی. می شود گفت، در عرض یک سال مجتمع های فرهنگی در کردستان به چیزی شبیه پایگاه های بسیج تبدیل و در مناسبتها سنگربندی شدند، منبری برای هر آنچه آقایان می خواستند: زبان مادری ممنوع و کار فرهنگی تعطیل: به خانه هایتان بازگردید. همین امر  در کردستان باعث به وجود آمدن یک خلاء شد.

این خلاء که همزمان بود با گشایش کانال های ماهواره ای کردی و به تبع آن حضور مجدد احزاب کرد، یک بار دیگر پرده را درید و بازیگران را بر نقش های اصلی شان نشاند. به دلیل فضای تشدید شده خفقان، نسلی از روزنامه نگاران و فعالان سیاسی ناچار به ترک وطن شدند و غربت پیشه کردند. عموم آنانی هم که  ماندند، سیاست را به کناری نهادند‌ و به دنبال زندگی اجتماعی خود رفتند. فعالان واقعی فرهنگی نیز بدون داشتن حتی یک تریبون، در زیرزمین خانه های خود به فعالیتها و پژوهشهای صرفا فرهنگی ادامه دادند.

حالا دیگر سال میمون 1388 است. انتخابات شده است و کودتا. کسی با فعالان کز کرده فرهنگی کاری ندارد. کسی از آنها تهدید، احضار، بازداشت و زندان نمی شود. در مرکز، جنبشی آغاز شده.  بیم آن می رود فراگیر شود. چه باید کرد؟ معلوم است: آنان که بیرونند و هنوز فعال، به زندانها باز گردانده شوند. آن دسته هم که سالهاست زندانند و قهرمان، در یک فرمان: اعدام.

حالا هم به تازگی موجی از بازداشت فعالان فرهنگی کرد آغاز شده است. موجی که با دربند کردن مختار هوشمند، مسئول انجمن هنرهای تجمسی مریوان آغاز، با بازداشت جمعی از فعالان فرهنگی سنندج و سقز ادامه و با دستگیری بهزاد کردستانی شاعر در چند روز گذشته فعلا در اوج است. واقعا اینها را به فعالان فرهنگی چه کار؟! چه شده است؟ پس فرهنگ را هیچ وقت نمیتوان اخته‌ کرد، انگار تیر به‌ سنگ خورده‌ و در لابلای همین واژگان ساده‌ی شاعرانه‌، در لابلای تیترهایی که‌ با دهها اما و اگر نوشته‌ می‌شد، در لابلای عرقریزان ترجمه‌ یا نگارش متنی به‌ زبان کردی، بار دیگر فرهنگ وجه‌  رهایی بخش خود را بازیافته‌ بود. انگار گوبلز تکرار میشود که‌ میگفت: “هر وقت کلمه‌ی فرهنگ را میشنوم ناخودآگاه دستم به‌ سوی کلتم می‌رود”، اما شاید منظور گوبلز هم فرهنگ ناسیاسی شده‌ نبود.

زمانی اوسیپ ماندلشتام، شاعر عصر نقره­ای روسیه‌، گفته بود که شعر در سرزمین ما آنقدر اهمیت دارد که به‌ خاطرش آدم می‌کشند. اشاره ماندلشتام به وضعیت آندسته‌ از نویسندگان و شاعران روس بود که‌ تن به‌ تقلیل ادبیات به‌ ایدئولوژی رسمی ندادند، کسانی که‌ در تقابل با رئالیسم رسمی حکومتی یا همان رئالیسم سو‌سیالیستی، خود را رئالیست های واقعی می‌دانستند. اما واقعا بهای شعر در ایران و کردستان آنقدر است که بر سر آن، شاعران را به زندان ببرند؟ لابد همین گونه است، گر نبود در تهران جان “محمد مختاری”ها ستانده نمی شد و حاکمان تا آخرین روزهای عمر شاملو، با شنیدن اشعار او مو بر تنشان سیخ نمی شد، در کردستان هم “بهزاد”ها و “مختار”ها، بهزاد و مختار بودند نه دربند و زندان.