بهمن فرزانه مترجم نام آشنای ایرانی که کتابخوانها با شنیدن نامش به یاد کتاب مشهور “صد سال تنهایی” نوشته ”گابریل گارسیا مارکز” میافتند، اردیبهشت ماه گذشته و به مناسبت نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران به ایران سفر کرد. پیگیری فرزانه در ترجمه آثار “آلبادسس پدس” نویسنده ایتالیایی، انتشار “چرکنویس” و مجموعه داستانی کوتاه از او و از همه بیشتر دانستن درباره رمز و راز ترجمه جاودان “صد سال تنهایی” انگیزههایی بود برای دیدار با بهمن فرزانه و نشستن پای حرفهایش.
گفتوگوی با بهمن فرزانه به مناسبت سفر اخیرش به ایران
کاش “صد سال تنهایی” اجازه انتشار داشت
برای حضور در نمایشگاه کتاب اخیر به تهران آمده بودید. نمایشگاه را از نظر نحوه برگزاری و کیفیت کتابهای عرضه شده چطور ارزیابی میکنید؟
بهنظر من اولین مشکلی که افراد در نمایشگاه با آن مواجه میشدند، عدمسازماندهی مناسب است. برای مثال بهمنظور پیدا کردن یک غرفه، بازدیدکننده کلی به دردسر میافتد. موضوع چشمگیر دیگر، تعداد زیاد و غیرضروری ناشران بود و بالطبع بهنظر میرسید نشر کتاب از نظر کمی، رشد زیادی دارد اما تعداد کتاب خوب بسیار کم است. متاسفانه مجبورم بگویم با وجود تعداد زیاد مترجمها، جای ترجمه خوب را هم بسیار خالی دیدم. مثلا بعضی از کتابهای نویسندگان خوب و مطرح چنان بد ترجمه شده که به نظرم افرادی که اهل کتاب نیستند یا در آغاز راه کتابخوانی هستند وقتی با این ترجمهها روبهرو میشوند ممکن است بهکلی از کتابخوانی سرخورده شوند و حتی ایراد ترجمه را پای بد بودن سبک و سیاق کتاب بگذارند و در نتیجه نویسنده از طریق ترجمه، بد معرفی شود. چیز دیگری هم که باید بگویم این است که انتشار کتاب با تعدادی عکس و توضیحات کوتاه، جملات قصار و گلچین کردن آثار هنری گاهی ضروری است ولی نمیدانم انتشار مثلا چهار عدد تصویر و چندخط نوشته و چاپ آن بهصورت کتاب که خیلی در نمایشگاهکتاب تهران، باب شده تا چه حد ضرورت دارد.
با اینکه شما از بسیاری از نویسندگان دیگر هم ترجمه داشتهاید و نویسندگان شاخص دیگری مثل “آلبا دسس پدس” را هم در کارنامه خود دارید، اما برای اکثر کتابخوانها بهمن فرزانه هنوز با “صد سال تنهایی” معنا میشود؛ کتابی که پس از آن تا سالها ترجمهای از شما منتشر نشد تا اینکه دوباره و این بار با “پدس” به میدان آمدید. چرا بعد از “صد سال تنهایی” این روند را پیش گرفتید؟
بله من بعد از صد سال تنهایی سالها دست به کار ترجمه نزدم. البته همیشه در فکر ترجمه بودم. اما قبل از صد سال تنهایی بود که دو کتاب از آلبا دسس پدس را ترجمه کردم؛ “دفترچه ممنوع” و “دیر یا زود” که البته “دیر یا زود” برعکس “دفترچه ممنوع” بهنظرم کتاب خوبی نیست. من “صد سال تنهایی” را ماقبل تاریخ به انتشارات امیرکبیر فروخته بودم. روال آن روزگار به این شکل بود. چاپش خیلی زود تمام شد و کار کتاب به زیراکس کشید و حالا هم که متاسفانه دیگر اجازه چاپ ندارد. همین دو سال پیش هم صحبت کردیم برای تجدید چاپ که نتیجهای نداشت. ای کاش این کتاب دوباره چاپ میشد.
طبیعی است که با این اوضاع نشر، کتاب صدسال تنهایی شما تجدید چاپ نشود و اگر هم تجدید چاپ شود آنقدر جراحی خواهد شد که سرنوشت غمانگیزی خواهد داشت. الان هم ترجمههایی از این کتاب وارد بازار نشر شده که گذشته از خوبی یا بدیترجمهشان اثر تیغ سانسور را بر پیکر خود دارند. اما شاید بهتر باشد من سوالم را از شما به شکل دیگری بپرسم. اگر صد سال تنهایی را نقطه عطف کارنامه شما بدانیم، بعد از این ترجمه شما دست به انتشار کارهایی زدید که کمیعجیب بود. مثلا خود من کتاب “هیچ یک از آنها باز نمیگردند” را هم که خواندم از خودم پرسیدم چطور مترجم صدسال تنهایی، چنین کتابی را ترجمه کرده است؟
من بعد از صدسال تنهایی بهشدت درگیر این بودم که چه کاری را ترجمه کنم که حد و شأن کاریام حفظ شود. مثل یک هنرپیشه بودم که وقتی در یک فیلم خوب بازی کرده، بعد از آن نمیتواند در فیلم بد بازی کند و بنابراین منتظر یک نقش خوب مینشیند. کتاب “از طرف او” از پدس را هم سالهای سال بود که داشتم و همیشه مردد بودم که این کتاب را ترجمه کنم یا نه؟ به هر حال سالها از کار ترجمه دور افتاده بودم اما یک روز صبح بالاخره بلند شدم و به خودم گفتم بهمن شروع کن و شروع کردم و نتیجه کار هم رضایتبخش بود. بعد از صد سال تنهایی دلم نمیخواست یک کتاب عادی ترجمه کنم. کتاب خوب پیدا کردن هم واقعا کار سختی بود. من آدمی هستم که به شکل حرفهای و مداوم کتاب میخوانم پس طبیعتا سلیقهام بالا رفته و هر کتابی را نمیپسندم بهخصوص برای ترجمه. بعد از ترجمه کتاب “از طرف او” که نشر آگاه آن را چاپ کرد به من پیشنهاد شد که کارهای دسس پدس را ترجمه کنم و من هم این کار را ادامه دادم.
با این همه سختگیری چطور راضی شدید بعضی کارهای پدس را که درخشان هم نیست ترجمه کنید؟
شما نمیتوانید هیچ کتابی را با کتاب دیگری مقایسه کنید.
ولی شما برای کار ترجمه بهشدت و به قول خودتان با وسواس این مقایسه را میکردید!
بله درست است، نمیخواستم کتاب بنجلی ترجمه کنم و طبعا بعد از “از طرف او”، “عذاب وجدان” را ترجمه کردم که بهنظر من و خود خانم آلبادسس پدس بهترین کتابش است. طبیعتا وقتی یک کتاب با استقبال و فروش خوب مواجه میشود ناشران هم استقبال میکنند و از من خواستند که سایر کتابهای این نویسنده را هم ترجمه کنم و خواست ناشر هم در ترجمه مجموعه کتابهای این نویسنده مطرح بود.
حتی اگر بپذیریم این ترجمهها سفارش ناشر بوده است باز هم جای این سوال باقی است که ترجمه کتابهای ضعیف این نویسنده برای شما مشکل نبود؟
خب طبیعی است کتابهایی را که خود مترجم هم دوست دارد چون با تمام وجود و عشق کار میکند، حاصل کار هم خیلی خوب میشود ولی کتابهایی را که دوست ندارد و اجباری و سفارشی است؛ بنابراین آدم کار را سرهمبندی میکند که خلاص شود ولی نوشتههای دسس پدس را من بهطور کلی خیلی دوست دارم. ضمن اینکه همه کارهای یک نویسنده هم که نمیتواند قوی باشد. مثلا “آنها دیگر برنمیگردند” تقریبا جزو اولین کتابهای معروف پدس است که چاپ شده و در زمان خودش هم - سال 1938- خیلی پرفروش شد و من هم سعی کردم سبک نویسنده را در ترجمه این کتاب رعایت کنم. صد سال تنهایی 40 سال بعد از این کتاب نوشته شده است و میدانید که میگویند زبان 25 سال به 25 سال باید بازنگری شود و در هر حال خیلی مهم است که مترجم سبک و سیاق نویسنده را حفظ کند.
از نظر شما در این میان ویراستار چه نقشی میتواند داشته باشد؟
وجود ویراستار خوب ضروری است چون وظیفه ویراستار این است که اشتباهات نویسنده را تصحیح کنند. ویراستاری در تمام دنیا کار بسیار مهمی در حوزه نشر است. ولی بعضی از این بهاصطلاح ویراستاران هستند که کلمه “پیشخوان” را “پیشخان” مینویسند و یا “پنجره رو به حیاط” را “پنجره مشرف به حیات” مینویسند. ویراستاری نباید مکانیکی باشد. باید با شعور همراه باشد و بهنظر من بسیار مهم است که ویراستار حتما به غیر از زبان مادری زبان دیگری را هم خوب بداند. مثلا در “صد سال تنهایی” یکی از شخصیتهای نسل جوان کتاب مشغول کشف رمز ماکتیب “ملکیادس” است. ملکیادس هم پیرمردی است که در طول کتاب دائما میمیرد و زنده میشود و در جریان این کشف خود ملکیادس ظاهر میشود و میگوید جوان بیخود زحمت نکش تا وقتی که صد سال از نوشتن این مکاتیب نگذرد کسی نمیتواند اینها را کشف کند، ولی ویراستار جمله را به این شکل تغییرداده بود که تا وقتی کسی به سن صد سالگی نرسد نمیتواند اینها را کشف کند که این جمله بینهایت غلط است اما توجیه ویراستار هم این بود که اگر جمله را به این صورت میگذاشتیم خواننده بهتر میفهمید “صدسال تنهایی” یعنی چه!! خندهدار این است که وقتی جمله به این صورت بهاصطلاح ویراستاری شده، دو سه شخصیت کتاب، سنی بالاتر از صد سال پیدا میکنند!
معمولا نام کتاب خیلی در جذب خواننده تاثیر دارد. تا بهحال شده که نام کتابی را در جریان ترجمه و به خاطر جذب مخاطب بیشتر تغییر دهید؟
مسلما اینطور است و من هم بارها این کار را کردهام. مثلا نام بعضی از کتابها یک اسم و فامیل است. وقتی آن اسم و فامیل به زبان فارسی نوشته شود خواندن آن ثقیل میشود. مثلا نام کتاب “گراتزیا دلداد”، “ماریانا سیلکا” اسم شخصیت داستان است و من این نام کتاب را که انتشارات ققنوس منتشر کرد “چشمان سیمونه” گذاشتم. ولی باید توجه کرد که وقتی اسم عوض میشود حتما باید بامسما باشد و با موضوع کتاب مربوط باشد. ترجمه دیگر من ”دوازده داستان سرگردان” نوشته مارکز است. در این داستانها داستانی زیبا است به نام “ماریا دوش پرارزش” که نام شخصیتی است. این نام اگر درست هم خوانده شود برای خواننده ثقیل است و حتی غلط انداز، پرارزش ممکن است خوانده شود پرارزش. من نام این داستان را “ماشین مشکی” گذاشتم که بسیار پرمسما است.
برای ترجمه “صدسال تنهایی” چه مدت زمان گذاشتید؟
هفت ماه صبح تا شب. در واقع خودم را هلاک کردم.
“صد سال تنهایی” رمان بسیار تاثیرگذاری است. خود مارکز وقتی که سرهنگ میمیرد، برای او اشک میریزد. شما به عنوان مترجم چقدر تحتتاثیر این داستان و شخصیتهایش بودید؟
من هنگام ترجمه “از طرف او” از اول تا آخر گریه میکردم و چون هنوز روی کاغذ مینویسم، اشکهایم کاغذ را خیس میکرد و مجبور میشدم آن را عوض کنم. در صد سال تنهایی اما گریه نکردم ولی این کتاب به قدری قوی است که برای ترجمهاش از جان مایه گذاشتم.
کدام شخصیت از شخصیتهای فراوان “صد سال تنهایی” را بیشتر دوست دارید؟
آمارانتا. با وجودی که آمارانتا زیاد زیبا نبود ولی همه شخصیتهای کتاب عاشق او بودند.
لابد شما هم تحت تاثیر همه قرار گرفتید؟
حتما.
تا به حال مارکز را ملاقات کردهاید؟
متاسفانه نه. من دوستی داشتم که سفیر دومنیکن بود. یادم میآید یکبار به خانه دوستم که وارد شدم همزمان آقایی خارج شد. دوستم گفت آقایی که خارج شد اهل کلمبیا است، کتابی نوشته که اسمش “صد سال تنهایی” است و به این ترتیب اولین بار این کتاب را آقای سفیر به من معرفی کرد و مارکز هم همان آقای کلمبیایی بود که از در بیرون رفت.
“هنر” یا “فن” هر چه باشد ترجمه کار بسیار سختی است. بیشترین چالشهای شما در کار ترجمه چیست؟
اول باید سعی کنید کتاب را خیلی دوست داشته باشید. سبک نویسنده را باید حفظ کرد. از طرفی بهنظر من باید بهحدی روشن کار کرد که به ارجاع زیر صفحه کمتر نیازی باشد. برای من بسیار پیش میآید که روی یک لغت مکث میکنم و فکر میکنم به اینکه ترجمه روشن آنچه میشود و فکرم آنقدر مشغول میشود که یکباره در خواب با معنی آن لغت بیدار میشوم! بعضی از لغات هم هستند که ما بهطور مستمر در فارسی با آنها سروکار نداریم هر چند هم که خیال کنیم به فارسی تسلط داریم ولی پیش میآید در لحظهای آن لغت را فراموش کنیم. از طرفی در کار ترجمه خستگی جسمانی را هم باید تحمل کرد.
با توجه به اینکه به زبان ایتالیایی مسلط هستید چرا هیچ کتاب فارسیای را به ایتالیایی ترجمه نکردهاید؟
اکثر کتابهای فارسی مثل کتابی که خود من نوشتم “چرکنویس” خیلی محلی و بومی هستند. کارهای ما عموما خیلی ایرانیاند و اصطلاحات و فرهنگ غنی ایرانی در آنها غالب است و برای همین ترجمه آنها تقریبا ناممکن میشود.
اما این دلیل نمیشود که کتاب ایرانی بهدلیل غنای فرهنگی ترجمه نشود. بههر حال هر کشوری فرهنگ خودش را دارد و بهخصوص همین آمریکای لاتین که این همه آثار نویسندگانش به فارسی و زبانهای دیگرترجمه میشود، علاوه بر غنای فرهنگی بسیار هم رازآمیز است.
بله. این حرف هم درست است اما زبان فارسی بسیار زبان خاصی است مثلا ما میگوییم آبگوشت یا آلبالوپلو و این دو غذا فرهنگ خاصی را در خود دارند. مثلا زمانی آبگوشت غذای فقیرانهای محسوب میشد و این نوعی فرهنگ را در کنار این غذا رقم میزند.
خب مثلا کتاب “مثل آب برای شکلات” هم اثری است که پر است از غذاهای محلی و بومیکه اصلا روحیات شخصیتها با این غذاها ساخته میشود و ما هم که در غنای فرهنگ آمریکای لاتین غوطهور نیستیم؛ کتاب را میخوانیم و لذت میبریم.
مسائلی در فرهنگ ایران هست که ترجمهناپذیر است. مثل کاهوسکنجبین یا انار دان کرده با گلپر. شما اینها را چطور میخواهید ترجمه کنید؟ چطور میخواهید مفهوم جمله “پشت گیوه را خوابانده بود” را برسانید؟ از طرفی کتاب که از این مفاهیم خالی شود کتابی معمولی خواهد شد و ناشر اروپایی هم دلش میخواهد کتابی متفاوت منتشر کند نه کتابی معمولی. چون نمونه اینگونه کتابها زیاد است.
پس در واقع منظورتان این است که ترجمه آثار فارسی به زبانهای دیگر بسیار مشکل است و اما سوال آخر، شما به دعوت انتشارات خاصی برای بازدید نمایشگاه کتاب آمده بودید؟
من سالها است در ایام نمایشگاه به ایران سفر میکنم و البته با هزینه شخصی خودم، چون گویا رسم دعوت کردن از مترجم کتاب، زیاد در ایران مرسوم نیست.
منبع روزنا - وب سایت اطلاع رسانی اعتماد ملی