در ادامه بخش قبلی به جبهه مشارکت ایران اسلامی می رسیم.
این جبهه مرکب از چهرههای مؤثر و مطرح روشنفکری و حکومتی است که هنوز نتوانسته تبدیل به مجموعه ای با کیفیت شود. در حالیکه جمع افراد آن کیفیت بیشتری از مجموعه خود نشان دادهاند.
جبهه مشارکت در طیف رادیکال خود به جامعه مدنی تأکید دارد، اما همین گرایش معتقد است که باید پایی در حاکمیت و پایی دیگر در جامعه مدنی داشت. این راهبرد برای تقویت جامعه مدنی نتیجه ی مبارکی به دست نداده است. چرا که در نهایت اصل رکین در حکومت ماندن جای تقویت جامعه مدنی را گرفته است. در نتیجه در زمان انتخاب یا این (حکومت) یا آن (جامعه مدنی)، الویت بر “آن” نبوده بلکه بر “این” یعنی حاکمیت بوده. نبوده است؟
در دوران اصلاحات رعایت چند اصل از سوی جبهه مشارکت خود را نشان داد که جای تأمل فراوان داشته و دارد.
- تأکید بر رهبری اصلاحطلبی بهوسیله آنان
- عدم توجه به حرکتهای مدنی که تحت رهبری آنان نبود، اما خواستههای بر حق داشتند مانند حرکت انجمن صنفی معلمان و حرکت چای کاران استان گیلان.
- ساختن نهادهای موازی سیاسی – صنفی در برابر نهادهای صنفی مستقل مانند تشکل فرهنگیان و….
- سیاسی و جناحی دیدن تمام فعالیتهای مدنی، صنفی
- عدم تلاش لازم در وزارت خانههای تحت رهبری خود، برای پیریزی نهادهای صنفی مستقل
- ندادن مجوز به جریانهای مستقل از حاکمیت از کانون مدافعان حقوق بشر تا دیگر تشکیلات سیاسی شناخته شده.
این نوع اقدامات نشان داد که منافع جبهه مشارکت تا چه میزان با تقویت حوزه عمومی هماهنگی دارد. از طرف دیگر دولت محوری به جای جامعه مدنی و حوزه عمومی محوری در درون جبهه مشارکت بسیار بارز بوده است. باقی ماندن در حاکمیت حتی به قیمت صحه گذاشتن به روندهای نادرست و غیر دموکراتیک نشان داد که دولت محوری به معنی ماندن و استقرار در حکومت برای بهبود امور یا ادعای بهبود امور بینش و اعتقاد جبهه مشارکت بهعنوان حزب نسل سوم احزاب در ایران است.
مبانی نظری جبهه مشارکت مشخص نیست. دیدگاههایی از سوسیال دموکرات مذهبی تا لیبرالیسم جدید مذهبی در میان جبهه وجود دارد، اما ویژگی خصلتی و ماهیتی اعضای جبهه و همچنین باورهای مهم این افراد دولت محوری، در قدرت ماندن به قصد قدرت یافتن است.
جمعبندی بنیادین جبهه مشارکت ماندن در مدار اصلی قدرت است. منتها با حفظ برخی از باورهای تقویت حوزه عمومی یا جامعه مدنی.
اما باید دید که حزب چرا در موازی سازی نهاد صنفی – حزبی چندان موفق نبود. دلایل فراوانی برای این عدم توفیق وجود دارد. اما شاید مهم ترین آن ها دو دلیل عمده باشد: روحیه ضد حزبی تشکل مزبور که بخشی از آنان روشنفکران دینی بودند که از سوی باورهای سنتی و جزمی به طرف تردید و فردیت آمده بودند و به کار حزبی بهای چندانی نمیدادند به طوری که جلوه این مشارکت بیشتر در مطبوعات و سخنرانیهای عمومی بود، تا آموزش و تربیت نیرو که ویژگی یک جریان حزبی است.
تبدیل آموزش به جلسه سخنرانی، فراموش کردن ارایه دیدگاههای اجرایی و راهبردی و در عوض ارایه دیدگاههای متعارض اعضا درباره مسایل در عمل جبهه مشارکت را از وظیفه کلاسیک یک حزب دور ساخت.
از نظر اعضای حزب پرهیز از جزمیت به عکس خود مبدل شد و در عوض تأیید بر رفتارها ابعاد بیشتری یافت و در نتیجه کارکرد واقعی رفتار حزبی را تحت الشعاع قرار داد. بخشی از اعضای جبهه بهدلیل در اختیار داشتن پستهای سازمانی و دولتی در عمل ساختار مناسب احیای قدرت را نه تشکلات حزبی بلکه تشکیلات دولت میدانستند که از امنیت مناسبی برخوردار است و بالطبع امکان فعالیت و بقا در قدرت دارند، جریان چپ سنتی در بدنه حاکمیت جایگاه خود را دارد، این جریان در جریان انتخابات مجلس ششم و ریاستجمهوری هفتم به خوبی از توان تشکیلاتی دولتی خود استفاده کرد.
همین ویژگی حضور در ساختار دولت بهعنوان یک تشکیلات امن و مطمئن، یک جریان را از توجه راهبردی به جامعه مدنی باز میدارد، چرا که در جریان عمل متوجه میشود که بدنه دولت برای فعالیت سیاسی امنتر از نهادهای مدنی مستقل از آن است. بخش قابل توجهای از اعضای جبهه مشارکت چنین تجربهای را بهدست آوردهاند، در نتیجه به تجربه آزموده شده خود احترام میگذارند.
شاید به همین دلیل بود که جبهه مشارکت با فشار بدنه و برخی از اعضا آن در کنگره سوم طرح خروج از حاکمیت را مطرح کرد اما در عمل این اقدام را انجام نداد و تلاش کرد که در هر صورت در حاکمیت بماند.