سخنرانی محمود احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا از زوایای مختلف قابل بررسی می باشد. زیرا سخنان او تنها از جایگاه یک استاد دانشگاه یا شهروند نیست، بلکه از سوی کشور و حکومتی است که حساسیت زیادی در جهان بر انگیخته است.همچنین در اینکه آیا نحوه رفتار و چگونگی مدیریت سفر ایشان از سوی مشاورانش درست بوده یا نه؟ می توان نکات بسیاری گفت و نقدهای جدی به آن داشت.اما هدف این نوشتار هیچ یک از این موارد نیست بلکه توجه به رفتاری است که از سوی رییس دانشگاه کلمبیا قبل از سخنرانی احمدی نژاد، انجام شد.
مایلم که این نوع اقدام رییس دانشگاه کلمبیا را با یک اشتباه دیگر آمریکاییان مقایسه کنم. تردیدی نیست که در پنج سال گذشته موقعیت آمریکا در نزد مردم منطقه خاورمیانه تخریب شده است. ناامنی و کشتاری که هرروزه در عراق و افغانستان صورت می گیرد تردیدهای جدی در توانایی آمریکا برای ایجاد دموکراسی در این کشورها به وجود آورده است.همچنین به باور بسیاری از روشنفکران منطقه اقدامات آمریکا باعث تردیدهایی در سودمندی دموکراسی شده است و اقتدارگرایان و بنیادگرایان نیز با استفاده از دستگاههای تبلیغی خود این تردیدها را افزون می کنند. به عبارت دیگر عدم رعایت قواعد و اصول انسانی و تکیه بر قدرت نظامی بسیاری از تلاش های تئوریک روشنفکران منطقه را ناکارآمد کرده و آنها را از بطن جامعه دور می گرداند. اتفاقی که در دانشگاه کلمبیا رخ داد، از این منظر قابل تحلیل است .فردی که از سوی دانشگاه دعوت شده تا سخنانش شنیده شود، باید متناسب با شرایط و ضوابط و قواعد آکادمیک، آنگونه که در رابطه با دیگران رفتار می شود، با وی رفتار کنند. اما انصافا نوع برخورد رییس دانشگاه هتاکانه بود و” بی طرفی” در شنیدن و قضاوت کردن را که مهمترین شعار و سرمشق جوامع آکادمیک می باشد را زیر سئوال برد.
این نوع رفتارها ضربه های جدی به باورهای مردم منطقه در صداقت دانشگاهیان در دفاع از آزادی بیان به وجود می آورد و کار کسانی را که برای آزادیهای آکادمیک و همچنین استقلال نهادهای علمی از قدرت تلاش می کنند را سخت می کند. تردیدی نیست که سخنان رییس دانشگاه در پیوند با کانونهای قدرت و ثروت و تحت فشار لابی های خاص انجام شده است. با این حساب چگونه می توان در برابر کسانی که می خواهند دانشگاهها را ملک طلق خود کنند ایستاد؟ زیرا آنان خواهند گفت در کشورهای مدعی آزادی نیز منافع ساختار سیاسی لحاظ می گردد.
از سوی دیگر ادبیات به کار گرفته شده به هیچ عنوان علمی و ادبی نبود و بیشتر”خود حق پندار” بود. رییس دانشگاه می توانست بدون اشاره به سخنران ارزش ها و مطلوبات خود را بگوید و خواهان شنیدن سخن میهمان درباره آن شود. اما در رفتار و بیان او هیچ گونه تواضع علمی مشاهده نمی شد و به نظر می رسید که درصدد ایجاد یک آتش تهیه برای فضا سازی و جنگ روانی در راستای استراتژی نئوکانهای آمریکا بوده است.
تقلیل مراکز علمی به ابزار تبلیغات حکومتها با کارکردهای دانشگاه سازگار نیست. به ویژه اگر توجه داشته باشیم که در چند سال گذشته به کرات این موضوع مورد توجه قرار گرفته که نئو کانها تحت تاثیر متفکران خاصی چون “اشتراوس” قرار دارند. نگاه “خود حق پندار”این آمریکاییها یاد آور هشداری است که پاره ای از روشنفکران ایرانی درباره ستیزه گری و خشونت نهفته در سکولاریزم و فرهنگ غربی بیان کرده اند. کسانی که می خواهند در برابر بنیادگرایان دینی آدمیان را با زور از آسمان به زمین بیاورند.
اگر این نقد بر رفتار رییس دانشگاه و بن مایه های آن وارد باشد، آنگاه این پرسش به وجود می آید که روشنفکران و دانشگاهیان در چنین شرایطی چه وظیفه ای دارند. آیا به صرف اینکه با رفتار و عملکرد یک نفر مشکل دارند باید در برابر نقض اصول اساسی ای که خود به آن باور دارند سکوت کنند؟ آیا در صورت چنین سکوتی برای ادامه کوشش خود با مشکل مواجه نمی شوند؟
از سوی دیگر با توجه به قراین موجود این نوع اقدامات آماده سازی افکار عمومی مردم آمریکا برای ماجرا جویی های جدید است. آیا سکوت در برابرخطرات احتمالی آینده،فقط با این توجیه که ممکن است سودی نصیب حکومت شود،توجیه پذیر است؟ به نظر می رسد که روشنفکران به ویژه آنان که در عرصه عمل از آزادیهای دموکراتیک و تحولات آرام و مسالمت آمیز دفاع می کنند در این شرایط باید فعال تر برخورد کنند و اجازه ندهند خشونت و ستیزه گری نهفته در فرهنگ آمریکایی نئوکانها ضربه دیگری بر پایه های دموکراسی و مدافعان تحولات آرام در منطقه خاورمیانه وارد کنند. باید در انتظار روزهای آینده نشست و دید که آیا استادان دانشگاههای آمریکا که بیانیه های دفاع از دموکراسی و حقوق بشر را امضا می کنند و همچنین سایر روشنفکران جهان و منطقه در برابر استفاده ابزاری از دانشگاه و تئوریزه کردن خشونت واکنش نشان خواهند داد؟