اگر در موسیقی روز دنیا، تاپ تنها هستند که روز به روز تغییر میکنند و هر لحظه ترانهای هیت میشود و به ابتدای رده میآید و ترانهای دیگر پائین میرود؛ در موسیقی ایران آدمها و کاراکترهای هنری هستند که ثانیه به ثانیه در حال تحول هستند و از فهرست “فتنه” و مِنو “ممنوع” وارد لیست خودیها میشوند. تغییر جایگاهی که نه احتیاج به خلاقیت دارد و نه هنر و استعداد. فقط توبه. توبهی مدام است که صحنهها را روشن میکند و سن و استیج را پیش پاهای ترانه و موسیقی باز.
مردان به جای زنان
صفحهی اول داستان برمیگردد به سال گذشته. به یک جشن موسیقی درایران اسلامی که به طور طبیعی متعلق به مردان اهل موسیقی است. نزدیک به چهار دهه شده که زنان در پس پرده نشستهاند و در محیطهای ایزوله شده سازی میزنند و اگر شد آوازی میخوانند. پس حضور ترانهخوان قدیمی پاپ، سیمین غانم، در یک جشن موسیقی عجیب بود. ویدئوی این حضور، که رقت و رنج از سر تا پایاش میبارد، همان زمان منتشر شد اما گویا نادیده ماند تا امسال که در میان شوق و شوری عجیب ویدئو حضور سیمین غانم در تالار وحدت در صفحهها و پیجهای مجازی دست به دست شد. زن آوازخوان که در صدا و حنجرهاش تعریف میشود، روی صندلی نشسته تا مجری برنامه، یک مرد بدصدا، به جای او ترانهی مشهور “از تو تنها شدم” را به زمزمه بخواند و تماشاگران هم با او همراهی بکنند. مخلوطی از صدای زن و مرد که وقتی به هم بپیچد و در هم بشود، دیگر از دید و نگاه اسلام حرام نیست. آوازخوان اصلی، تکخوان خوشخوان اما در تمام مدت ساکت نشسته و ساکت بلند میشود و دوباره ساکت مینشیند. آوازخوان از معنای اصلیاش که با کلام و نت و آوا شناخته میشود، در ایران امروز، تهی شده؛ تا آنها که نباید، به صدا در بیایند و سمفونیای بسازند از سرسام و سکوت.
ویدئو بدترین اجرا از ترانهی “از تو تنها شدم” را در اینجا ببینید و بشنوید.
چشم شهلا و چشم اسفندیار
نام آوازخوان مشهور پاپ را اگر تا کمتر از یک دههی پیش سرچ میکردید، حبیب در کنار “مرد تنها شب” و “شهلا” سر و کلهاش پیدا میشد. حالا اما جستوجو نام حبیب در فضای مجازی به اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد ختم میشود و در بهترین حالت به آقازادهی مرحوم خزعلی که پاپ میخواند! حبیب به ایران بازگشت. از گذشتهاش برگشت. پای ترانههای دیروز نایستد تا به حق طبیعی خود برسد. قرار بود در استادیوم صد هزار نفری روی صحنه برود اما صحنهی کوچکی در ماسوله، که ویدئویاش را آنجا ضبط میکرد را هم از او دریغ کردند و تحتالحفظ در پاسگاه نگهاش داشتند تا مقامهای بالاتر دستور آزادیاش را صادر بکنند. خبرنگاری زمانی که تازه حبیب به ایران برگشته بود، دیدار اتفاقیاش با او را چنین توصیف کرد: “در کافیشاپ دیدماش. به طرفاش رفتم و گفتم چرا حالا برگشتی؟! چرا در این اوضاع؟ حبیب تلخخندی زد و گفت کدام اوضاع؟ مگه خبریه؟” روایت برمیگردد به سال خون در خیابان. سال ۱۳۸۸ که از دید حبیب، البته لابد بنا بر ضرورت، خبری نبوده! حالا همان خبرنگار، روایتی دیگر از حبیب را بر صفحهی مجازیاش منتشر کرده. شش سال از آن “اوضاع” گذشته و به کلید امید و تدبیر، تغییری اینچنین حاصل شده. حبیب در یک جشن موسیقی با حضور مقامات دولتی. البته از صدا او، همچون صدای سیمین غانم، خبری نیست. حبیب بر صحنه میرود تا به دیگران مجاز و مباح جایزه بدهد. او هم غمگنانه از هویت خود خالی شده. از کسی که باید گیتار به دست بخواند، تبدیل شده به کسی که لوح تقدیر دیگران در دستاش است. تقدیری که خود ِ او چنین رقماش زده!
رپر پای روضه
رپ که در دنیای امروز، موسیقی و صدای اعتراض است، در ایران برای بودن تبدیل به مدح شده. امیر تتلو چراغ نخست را روشن کرد و با نوشتن انواع و اقسام مدیحهها بر صفحهی مجازیاش، صلهی حضور روی ناو ارتش و سپاه را دریافت کرد تا از انرژی هستهای بخواند. حالا دیگران هم راهاش را آموختهاند. حمید صفت، رپری که در مدتی کوتاه میان جوانان مطرح و محبوب شده، طبق مد سال ریش “مدل داعشی” گذاشته و مشغول رپ کردن تکسهای عاشقانه بود؛ ناگهان سر از مراسم روضهی حاج منصور ارضی و عبدالرضا هلالی در میآورد. همنشین “حسینیان ِ قاضی و قاتل” میشود. طبق رسم این روزها، از آلسعود ابراز انزجار میکند تا از پس همهی این نشستنها و گفتنها به مجوز برسد. مجوز رپ کردن. همان فعلی که در دنیای امروز قرار دارد معترض باشد و ضد قدرت. حمید صفت اما همچون رهبر و مقتدایاش، امیر تتلو، مدح قدرت میکند و خاکسار حکومت میشود تا مجوز رپ کردن را بگیرد. رپی که هویتی همپای نسخههای جهانیاش ندارد. رپیست زیر سایهی اسلام و قدرت. شاید تکسهای پیشنهادی هم از راه برسند. یکی برای انرژی هستهای، دیگری برای سردار قاسم سلیمانی و یا شاید شهید تازه از راه رسیده؛ شهید راه سوریه: سردار همدانی.
حمید صفت در مراسم روضهخوانی منصور ارضی؛ ببینید.
ملودی میل و ترانهی تحمیل
دوباره باید به نقطهی جوش برگشت. سالی که معصومیت نگاه ندا و سکوت پرسوز سهراب خوشباشترین آوازخوانان را هم به صدا درآورد. فقط داریوش اقبالی و شهیار قنبری و ابی و دیگران که همیشه یار و صدای اعتراض بودند، روی صحنه نایستند. اندی و منصور و دیگران هم بغض سال ۱۳۸۸ را پیشکش کسانی کردند که در خیابان بودند و در خیابان ماندند و در خیابان مردند. در این بین، دو آوازخوان، از میان ایران همان روزها، سکوت را خط زدند و سعی کردند صدای مردم معترض باشند. آریا آرامنژاد و پرواز همای که آن روزها به عنوان “گروه مستان” شناخته میشد، ترانهها و آوازهایی خواندند در همراهی با خون و خیابان. آریا به زندان رفت و همای به خارج کشور. آریا پس از مدتی آزاد شد و همای پس از مدتی برگشت. برگشت نه به کشور، که برگشت از صدا و عقیدهی دیروز. او بابت همهی آن چیزهایی که در داخل و بیرون مرز، در آن روزها، خوانده بود عذر خواست تا طبق معمول مجوز از راه برسد. مجوز آمد اما روزنامهی سپاه، روزنامهی جوان، به عنوان شاکی خصوصی از راه رسید تا از او شکایت کند و مقام قضایی حکم بدهد و مجوز لغو بشود. دادگاه در نهایت برگزار شد و همای توبهکرده تبرئه شد تا بالاخره روی صحنه برود. کنسرتی که بنا به گفتهی گزارشگران رسمی در ده دقیقه بلیطاش تمام میشود تا آوازخوانی روی صحنه حاضر بشود که میخواهد در رثای ردای سوختهی سردار سپاه، سردار همدانی، بخواند. خبرگزاریها مینویسند: “پرواز همای که شب گذشته قطعهای را با ترجیعبند «پیوند جاودان است، خون برادرانم» به شهدای این سرزمین اهدا کرده بود و یاد جانباختگان منا را گرامی داشته بود، امشب هم ترانهای را به سردار همدانی تقدیم کرد. او پیش از اجرای این قطعه از حاضران خواست به احترام سردار همدانی ۳۰ ثانیه سکوت کنند. ” همای که تا دیروز در رسانههای تندرو، آوازخوان “فتنه” و “ضداسلام” معرفی میشد، حالا صدای رسمی حکومت است. او که البته میگوید “با کمال میل” برای سردار همدانی خوانده، خوب میداند که بودناش در گرو همین “کمال میل” است. میلی که دیروز بر اعتراض و خواندن برای کشتهشدهگان ساطور اوباش در سال ۸۸ بود، حالا گذشته از آن “میل کال” به “کمال ِ میل” رسیده و برای کسی میخواند که بنا به گفتهی خودش رهبر اراذلی بوده که اعتراضات آن سال را سرکوب کردند.
گزارشی از کنسرت پرواز همای و تقدیم ترانه به سردار همدانی.
همسرایان حذف و هیاهو
انتهای این دفتر، همان ابتدایاش است. ابتدایی که با حذف صدای زن آغاز شد و انتهایی که به همان جا ختم میشود. آثار ناصر چشمآذر در تهران اجرا میشود تا در کنار “باران عشق” مشهور، ترانههای دیروز بدون کلام ترانهسراها و در غیبت صدای آوازخواناناش به گوش مخاطبان برسند. مخاطبان، از تماشاگران حاضر تا مخاطبان مجازستان، همه غرق در کیفی کوک هستند. پس از سالها “خدای آسمونها” و “هجرت” اجرا شده. نگاهی به دیروز اما کام را تلخ میکند. تصاویر رنگ و رو رفتهی ویدئوهای رنگارنگ، هنوز تصویر طوفان و ناصر را کنار هم دارد که مینوازند و میخوانند “برس به داد دل عاشق ما جوونا” و گوگوش که زیبا و جوان نشسته و کلام شگفت شهیار را میخواند “فصلی که ما بی تو من، فصل خاکستری مرگ” حالا در این فصل خاکستری که طوفان در غربت به خاک سپرده شده و گوگوش و هر صدای زنانهی دیگری ممنوع است، باز تماشاگران هستند که باید جور خالی بودن صحنه را بکشند و وقتی نوازندهگان نتها را به صدا در میآورند، کلام را از حنجره بیرون بریزند و همسرایان حذف و هیاهو باشند. بر دنیای آزاد مجازی هم دیگرانی این حذف را کارشناسانه تئوریزه میکنند تا با تکبر بگوید “مهم نت آهنگساز است؛ صدای آوازخوان مهم نیست!” اما در روزگار رفته، روزگاری که به قول شهیار و ترانهی هجرت: “فصل سبز خواهش برگ” بود، نت و ساز و کلام و حنجره آوازخوان با هم ما میشدند تا ترانه بشکفد. نه صدایی به جرم زیبایی زنانه محروم و ممنوع بود، نه کلامی به دلیل ساختن تصویری از عشق به سرداب سانسور برده میشد. حالا اما فصل دیگریست. فصلی که صدا به صدا نمیرسد که ارکستر بیهویت ِ هیاهو، کوک ِ کوک است.