رنج نامه‌ی هزار و سیصد و نمی‌دانم چند...

نویسنده

» یادداشتی بر رمان "شهریور هزار سیصد و نمی‌دانم چند..."

چاپ آخر/ نقد و نظر- نرگس مقدسیان: از “طلا نژادحسن” تاکنون مجموعه داستان‌های “یک فنجان چای تلخ”، “شازده ناقص”، وکتاب “نقد بی نقاب” و”پژواک شعر نو” منتشر شده است.

شهریورهزار سیصدونمی دانم چند… “ ششمین کار این نویسنده است.که می توان گفت یک اثرتاریخی، اجتماعی، سیاسی واقلیمی است که در مقطع زمانی حدودچها دهه ، یعنی سال‌های قبل وبعد از انقلاب وسال‌های جنگ وتا سال‌های اخیررادر برمی گیرد.

 به طور کلی “هزار سیصدونمی دانم چند..” رمانی از نظرپیرنگ و ساختارساده وبدون پیچیدگی است که حوداث وریدادها یش برگرفته ازتجربیات زیستی نویسنده در گذر سال‌های متوالی است.

شخصیت اصلی وراوی زنی است میانه سال، که تمام دوران سخت زندگی پر فراز ونشیب گذشته وحال خود را درهم ریخته ، روایت وتصویر وگاهی توصیف می کند.

می توان گفت تصورات وذهنیات راوی زمانی که با واقعییات تاریخی اجتماعی وسیاسی گره می خورد جنبه‌ای روانشناسانه از او را به نمایش می گذارد.

 در فصل آخر یعنی فصل سیزدهم ، دختر راوی که در کشور فرانسه کشته شده، دنباله روایت مادر راپی می گیرد. مادری که به خاطرانبوه فشارهای وارده در طول سال ها ی متمادی حالادربستر بیماریست وبه علت ضربه آخری یعنی مرگ دختربخشی از حافظه خودرا از دست داده است.

دخترکشته شده‌ای که در آخر روایت می کند، نماینده نسل جوان امروز است، که گاه فریادها وموج ها اورا با خود می برد.حالافرقی نمی کند زیربرج ایفل باشد یا برج آزادی “انگار توی میدان ازادی بودم. گوشه غربی میدان همان جا که وقتی از کرج می امدم تا برسم به اتوبوس‌های …همانجا.چشمم به برج آزادی بود.وصدا، صدای آن همه جمعیت…”

شروع کتاب نیزاز خاطرات کودکی ونوجوانی راوی است .دختری نوجوان که بعدها ، آرمان هایی در سر می پرواند. کتاب می خواند .کانال‌های سیاسی رادیو گوش می کردوجزوه ردوبدل می کرد.

 شخصیت‌های فرعی کتاب سپهر، سیامک ، مجید جوانانی هستند که با مصائب ودغدغه‌های امروزی چون اعتیاد، بیکاری درپی آن پیوستن به شرکت حرمی چون گلوکوئیست، وست ویژن و…ناکامی در آرزوها، ناراحتی‌های روحی وروانی و…دست وپنجه نرم می کنند.

به طور کلی می توان گفت این شخصیت ها، کاملا با شناسنامه ، گوشت وپوست داروزمینی اند. حوادث واتفاقاتشان از دل واقعیت واتفاقات تاریخی وسیاسی واجتماعی موجود در جامعه درهمین سه وچهار دهه اخیر سرچشمه می گیرد.

 زنده کردن بخشی ازفولکلورجنوب کشور یعنی استان‌های خوزستان ولرستان به شکل استفاده از واژه ها وجملات یا اشعار ترانه‌های محلی وبومی که در سراسر رمان به چشم می خورد از دیگر ویژگی‌های بارز رمان است.

این رمان یک اثر تاریخی، سیاسی اجتماعی واقلیمی است که خاطره‌های تلخ به جا مانده از در ظرف زمانی بیش از چهار دهه‌ی اخیراز دوران قبل از انقلاب ، ساواک وحادثه تلخ آتش سوزی سینما رکس آبادان ….تا وخامت جنگ وپی آمد‌های تلخ ودلخراش آن واتفاقات ورویدادهای سا ل‌های اخیراز حوادث عمده وبن مایه اصلی آن هستند.

جنگی که سبب از دست دادن خانه وکاشانه‌ی راوی، مثل بسیاری ازمردم می شود. خانواده چند نفری شان را باخطر مرگ مواجه می کند… مجید که بچه شیر خواره ایست بر اثر ترکش از هوش می رود وبدنش خشک ومثل چوب می شود واثرات آن همه وحشت، شیرترس ودلهره‌ای که خورده، در سال‌های جوانی اش بروزپیدامی کند. پدر ومادر از او حساب می برند. چون آنی ممکن است هیچ چیز توی خانه از دستش سالم نماند.همه این ها ، گاهی مادر وا می دارد که فکر کند شاید کفاره گناه اش را پس می دهد.شاید اونباید بعد ازسعید مرد محبوبش که آن همه آرمان‌های مشترک داشتند .سعیدی که رذیلانه به دست ساوک کشته شد دوباره به ازدواج فکر می کرد.

زبان داستان ورزداده وروان ، بدون وگره وتعقید است ولحن آدم ها تا حد زیادی تلاش شده است متناسب با ساختار شخصیتی آن ها باشد وحتی می توان گفت شیوه روایت شخصیت اصلی وراوی نیزبه نظر می رسد شیوه خاصی است که مختص خود نویسنده است.

راوی که از همان کودکی پدرش راازدست داده وبا تنگدستی دربه دری ومادری دیوانه«دا» روزگار می گذراند. از همان دوران نوجوانی بارسنگین مسئولیت اداره‌ی خانواده را همراه خواهرش ری بخیر به دوش می کشدوبا فقر ونداری دست وپنجه نرم می کند.

ازهمان نوجوانی جذب کتاب و جزوه ومطالعه وبا مسایل سیاسی آشنا می شود ودراین رهگذرمورد سرزنش وگاهی تمسخر ملیحه دوست ودختر عموی خود واقع می شود”اینا برات نان وآب نمیشه” ملیحه‌ای که خود کاری به کارهیچکس نداشت و از سیاست بدش می آمد واصلا میانه‌ای با سیاست نداشت، در آتش سینما رکس آبادان سوخت.“اما آنها با او کار داشتند برای او خواب دیده بودند.وتکلیفش را روشن کرده بودند.”

راوی که بعد از سی سال برای فروش خانه موروثی شوهر سابقش به آبادان رفته، تمام گذشته خودرا مرور می کند .گذشته تلخی که ساواک برایشان رقم زده بود.تمام دوران آشنایی ونامزدی ازدواج وعروسی وزندگی کوتاه باهمسر اول، بازداشت‌های مکرروزندانی شدن شوهروسر انجام کشته شدنش در زندان ونامه هایی که نمی داند چگونه به بیرون راه پیدا کرده وبه دست او رسیده بود واو مثل جان خود هنوز که هنوزه از آنها نگهداری می کند .هر از چند گاه سر وقت شان می رود. لمس شان می کند وبازوبازمی خواندشان. کاغذ هایی که کهنه وکدر شده اند وبرای هیچکس جالب نیست. حتی برای تنها باز مانده اش، تنها شاهد سعید، یعنی دخترش.

و یکی ازروزهای شهریورهزارسیصد نمی دانم چند بود که رود خانه شوشتر جسد سعید را با خود می آورد.اما امروز آبادان و اهواز قبرستانش هیچ نشانی ازسعید وسعیدها ندارد.آدم هایش همه برایش غریبه اند وسعید تنهاوتنها درخاطره او زنده است وبس.

“ساختمانهای جنگ زده اش مثل تن جان آدمی است. عین یک اسکلت که گوشت صورتش جاتا جا ریخته.نه کامل.اما دندان ها نیمی باقی مانده.هنوزقدری ازرگ وپی پاها ودست ها به استخوان چسبیده.بادهان باز به تو می خندد”ص151

یکی ازروزهای شهریور هزار سیصد نمی دانم چند… است که سعید در زندان ساواک تیر باران می شود یکی ازروزهای شهریور هزار سیصد چند… است که حبیبه در سینمارکس آبادان می سوزد ویکی ازروزهای شهریور هزار سیصد وچند… است که دختر راوی درخیابان‌های پاریس که شبیه خیابا ن‌های ایران است کشته می شود.و زندگی سرد با کسی که از عشق در آن خبری نیست”و…جای بوسه من، جای بوسه من، جای بوسه من همیشه روی لب‌های او خالی است …ص 176”همه وهمه از اوزنی می سازدکه بارها در زندگی روزمره اش خودکشی می کند”شمردم چهارمین باری است که خودکشی می کنم.همین امروز یعنی از صبح تا حالا که ساعت…”

از راوی زنی باقی می ماند که به “سیلوپلات ” نویسنده انگیسی که خودش به زندگیش پایان داد فکر می کند.

توالی حوادث ورویدادها ازنظر زمانی در سیر روایت رمان کاملا به هم ریخته وگسسته است. یعنی زمان دوران کودکی که با مادرش دا و ری بخیرزندگی می کردودوران پر شوروآرمان‌های جوانی وعشق وشوهراول که به دست ساواک دستگیر ودر زندان کشته می شود ودوران میان سالی وپیری که با شوهر دوم اسکندر وپسرهایش زندگی می کند.

گاه که زمان خیلی گذشته و کودکی در زمان حال ویا نزدیک به آن روایت می شود«سینی مسی گردروی سرش، شلال موی سیاه از دو طرف ریخته روی سینه.نیازی ندارد سینی رابا دست بگیرد، به راحتی روی سر بند سیاهش می نشیند.

وقتی از روی قبرها عبور می کنیم، من فقط جلو پایم را نگاه می کنم وکبکاب‌های چوبی ام را که تق تق صدا می دهند، و گاهی هم چشمم به قبر هاست” (ص)5 تصاویرورخدادها کنش مندو صحنه پردازی وفضا سازی ها تصویری ترند. گاهی نیز شکل نگارش به خاطره نویسی وتوصیف نزدیک می شود.

با وجودیکه به نظرمی رسد ورود به فضای متفاوت فصل آخر، یعنی فصل سیزدهم کمی ناگهانی به نظر می رسد وشخصیت اصلی یعنی راوی، در بخش‌های زیادی از کتاب، یک تنه روایتگرهمه چیزاست واز دریچه نگاه اوست که خواننده بااتفاقات متعدد روبه رو می شودودرجاهایی مثلا درتوصیف فضای بازار وماجرای گردش سه نفره به نظر می رسد، قدری اطناب می شود .اما می توان گفت درهمان جا در عین حال از نظر فضا سازی وتوصیف صحنه بسیارقوی است وتداعی گر فضا سازی برجسته‌ی احمد محمود نویسنده بزرگ جنوبی است که خواننده را خسته نمی کند، بلکه سبب تعلیق وکشش خواننده تا به آخر است.خواننده‌ی این کتاب علاوه برخواننده خاص وحرفه‌ای می تواند طیف وسیعی از خوانندگان عام وغیر حرفه‌ای نیز دربربگیرد.