روحانیون، نظامیان و آینده دموکراسی

نویسنده

rashidismaeeli.jpg

سیاست، صحنه ی مبارزه ی گروههای مختلف، جهت تامین منافع و کسب برتری است حال این گروههای ‏مختلف می توانند، گروههای ایدئولوژیک، صنفی، طبقاتی، نژادی، جنسیتی یا آمیخته ای از همه یا برخی از ‏آنها باشند، به نظر می رسد این تعریف ساده، مشهور و کلاسیک که هم نسب از ماکیاول می برد و هم ریشه ‏در برخی آرای مارکس دارد در عین حال یکی از واقع بینانه ترین تعاربف صورت گرفته در باب مفهوم و ‏ماهیت سیاست است.‏

‏ ‏

موریس دوورژه، در یکی از تقسیم بندیهای خود از تعارضات سیاسی، آنها را به دو دسته ی افقی و عمودی ‏تقسیم می کند، در واقع تمایز بین گروههای افقی و عمودی دشوار است، در تعارض بین گروههای افقی، هر ‏کسی می کوشد به گونه ای بر دیگری تسلط یابد، در واقع تعارض بین گروههای افقی، جدال نیروهایی است با ‏موضع قدرت نسبتا برابر، حال آنکه در تعارض بین گروههای عمودی یک یا چند گروه، آشکارا زیر دست ‏محسوب می شوند(۱)، به عنوان مثال مبارزات سیاهان برای الغای تبعیض نژادی یا مبارزات کارگران علیه ‏سرمایه داران- خصوصا در قرون۱۸ و ۱۹ و نیمه ی اول قرن بیستم- از جمله تعارضات عمودی در سپهر ‏سیاست بوده اند.‏

‏ ‏

با این حال آنچه در این نوشتار کوتاه بیشتر مد نظر است، مفهوم تعارض بین گروههای افقی است، یعنی همان ‏گروههای که با موقعیت نسبتا برابر برای سلطه بر یکدیگر و گاه حذف دیگری یا دیگران تلاش می کنند.در ‏میان گروههای افقی تعارضهایی پیش می آید که اساسا خصیصه ای سیاسی- به معنایی که در صدر نوشتار ‏آمد- دارند.یعنی موضوع تضادهایشان فتح قدرت یا امتیازاتی است که از قدرت ناشی می شوند. البته باید به ‏این نکته نیز اشاره کرد که گاهی برخی تضادها بین گروههای افقی سرپوشی برای تضادهای با طبیعت ‏عمودی هستند(۲).‏

‏ ‏

حال با این مقدمه، به بخش اصلی نوشتار یعنی تعمیم الگوی تضادهای افقی به سپهر سیاست ایران طی سه دهه ‏ی اخیر و بررسی شکافهای موجود سیاسی در بلوک قدرت با توجه به همین الگوی تضادهای افقی می رسیم.‏

‏ ‏

‎ ‎اولین شکاف افقی در جبهه ی انقلاب: میانه روها و رادیکالها‎ ‎

‏ ‏

از آغازین روزهای پس از انقلاب طلیعه ی اولین شکافها در جبهه ی انقلابیون نمودار شد: میانه روها و ‏رادیکالها.‏‎ ‎جناح میانه روها شامل ائتلافی ضعیف و شکننده بین حلقه ی همفکران مهدی بازرگان و گروههایی ‏مانند جبهه ی ملی بود، که عمدتا در دولت موقت متمرکز بودند، همچنین در دوره ی مورد بحث گروههای ‏کمونیستی، نیروهای معروف به خط امام، سازمان مجاهدین خلق و گروههای ریز و درشت حامی اندیشه های ‏علی شریعتی مهمترین گروههای رادیکال انقلابی محسوب می شدند. این نیروها اگر چه نتوانستند، به خاطر ‏عدم تجانس ایدئولوژیک وارد یک ائتلاف پایدار شوند اما همه بر یک نکته متفق و موتلف بودند و آن چیزی ‏نبود جز حذف جناح میانه روی انقلاب و به طور مشخص حذف حلقه ی لیبرالهای مذهبی که بازرگان آنها را ‏رهبری می کرد. در این فرایند اشغال سفارت آمریکا نقطه ی عطفی در سقوط میانه روها و عروج رادیکالها ‏بود. تظاهرات هر روزه ی گروهها چپگرای اسلامی و مارکسیستی جلوی سفارت آمریکا و در حمایت از ‏اقدام دانشجویان پیروی خط امام، فضا را هر چه بیشتر برای پیشروی رادیکالها آماده کرد.‏

‏ ‏

‎ ‎شکاف دوم؛ نفاق در جبهه ی رادیکالها‎ ‎

‏ ‏

تفاوت خاستگاه ایدئولوژیک و اجتماعی طبفهای مختلف جناح رادیکال انقلاب، رویارویی بین آنان را ناگزیر ‏می کرد، آنها اگر چه خواستهای مشابه بسیاری داشتند ولی با حذف دشمن مشترک یعنی لیبرالهای میانه رو، ‏ماه عسل رادیکالها نیز به پایان رسید. نیروهای معروف به خط امام با آغاز دهه ی شصت برخورد جدی با ‏مارکسیستها و چپگرایان اسلامی که حاضر به تمکین در برابر آیت الله خمینی نبودند را در دستور کار خود ‏قرار دادند. در واقع در این مرحله از تاریخ انقلاب شکاف افقی از میانه رو-رادیکال، به شکافی درونی در ‏بلوک رادیکالها مبدل شد. البته سیاستهای نیروهای معروف به خط امام بیشترین نقش را در عمیق شدن این ‏شکاف داشت. حالا در یک سو خط امامی ها بودند که البته موقتا برخی گروههای مارکسیستی را موتلف ‏خویش می دیدند و در سوی دیگر مجاهدین خلق، برخی گروههای کوچک مارکسیست و چپگرای اسلامی.‏

‏ ‏

در واقع خط امامی ها از این دوره به بعد سیاست حذف و طرد دیگر نیروهای انقلاب را با قدرت و قوت و ‏البته مرحله به مرحله پیش بردند. عزل بنی صدر، اعدام قطب زاده، انقلاب فرهنگی و سرکوب آن بخش از ‏روحانیت که مخالف تئوری ولایت فقیه و دخالت مستقیم روحانیون در سیاست بود گامهای نه چندان آهسته و ‏البته پیوسته ی خط امامیها در وصول به مقصود بود، تا آنجا که در حدود سال ۶۳ قائله ی مخالفین خط امام به ‏کلی پایان یافته محسوب می شد!‏

‏ ‏

‎ ‎بلوک جدید نظامیان به عنوان پشتیبان روحانیت انقلابی‎ ‎

‏ ‏

خط امام در واقع ائتلافی بود از دانشجویان جوان انقلابی که مسحور کاریزمای آیت الله خمینی بودند به علاوه ‏ی کمیته های انقلاب و بعدها سپاه پاسداران و روحانیت انقلابی(۳) که قصد قبضه کردن قدرت سیاسی را ‏داشت. این بخش از روحانیت از سپاه و دانشجویان جوان انقلابی برای بسط سلطه ی خود و تفوق بر دیگر ‏گروههای معارض حداکثر استفاده را کرد. خط امامیها کوشیدند هر کانون قدرت معارض با آیت الله خمینی را ‏از بین ببرند، حال چه آن کانون روحانیت سنتی باشد، چه یک حزب مارکسیستی. برخورد با مراجعی ‏نظیرآیت الله کاظم شریعتمداری بخشی از پروژه ی بسط سلطه ی خط امام بود. روحانیون هوادار آیت الله ‏خمینی همچنین کوشیدند با دستکاری در ساختار سنتی حوزه های علمیه و وابسته کردن آنها به دولت خود را ‏از خطر مخالفتهای روحانیت مستقل برهانند. انقلاب فرهنگی و تصفیه ی وسیع و گسترده ی دانشجویان و ‏اساتید نیز بخشی دیگر از پروژه ی سرکوب انقلابی خط امامی ها بود. نکته ی قابل توجه این است که سپاه در ‏پیشبرد تمامی این پروژه ها نقش کلیدی داشت. در واقع روحانیون انقلابی به فراست دریافتند که ارتش باقی ‏مانده از نظام شاهنشاهی به خاطر نوع تربیت و ساختار خود، بازوی مناسب و موتلف خوبی در پیشبرد پروژه ‏ی سرکوب و انحصارگرایی انقلابی نیست. خط امامیها با توجه به وقایعی نظیر نوژه حتی از ارتش هراس نیز ‏داشتند. از این رو بود که فکر یک تشکیلات نظامی جدید که هم بازویی مناسب باشد جهت سرکوب گروهای ‏مخالف و هم وزنه ای باشد برای مهار ارتش از همان ابتدا انقلابیون را به چاره جویی وادار کرد. تاسیس سپاه ‏پاسدارن که متشکل از وفادارترین نیروها به آیت الله خمینی بود حاصل همین چاره جوییها محسوب می شود. ‏سپاه هم در جبهه های جنگ و هم در پیشبرد پروژه ی سرکوب دولتی و غلبه بر هرج و مرج، مهم ترین ‏پشتیبان روحانیت انقلابی و در واقع منجی آن بود.‏

‏ ‏

‎ ‎اوج گیری نظامیان در بلوک قدرت‎ ‎

‏ ‏

با مرگ آیت الله خمینی نقش نظامیان در صحنه ی سیاسی ایران نه تنها کاهش نیافت که پر رنگ تر نیز شد. ‏بلوک جدید نظامیان البته به دنبال قضایای منجر به حذف آیت الله منتظری از ساختار قدرت جمهوری اسلامی ‏با تصفیه های نسبتا گسترده ای در سالهای آخر دهه ی ۶۰ نیز مواجه شد، رهبر جدید جمهوری اسلامی در ‏روزگار فقدان مشروعیت کاریزماتیک برای تحکیم موقعیت خود به سپاه نیاز داشت.شاید هاشمی رفسنجانی و ‏دیگرانی که نقش کلیدی در رهبری آیت الله خامنه ای داشتند هرگز در معادلات خود تصوری از دامنه ی نفوذ ‏و قدرتی که سپاه در آینده ی جمهوری اسلامی خواهد یافت، نداشتند.‏

‏ ‏

سالهای پس از ریاست جمهوری خاتمی اما آغاز حضور پر رنگ تر و علنی تر نظامیان در عرصه ی سیاسی ‏ایران بود. سردارن نظامی پروژه ی اصلاحات و توسعه ی سیاسی که امثال سعید حجاریان طراحی کرده ‏بودند را خطری جدی برای منافع بلوک اصلی قدرت در ایران می دانستند. در واقع دوم خرداد حاصل یک ‏اشتباه در محاسبه بود و حالا نظامیان نمی خواستند این اشتباه ابعاد فاجعه باری برای هسته ی اصلی قدرت در ‏جمهوری اسلامی داشته باشد. در عین حال هر چه ابعاد “فتنه ی خاتمی”(۴) گسترده تر شد نظامیان با پس ‏زدن سایر گروههای صاحب نفوذ در قدرت سعی کردند خود را به نوک پیکان مبارزه با تحول دموکراتیک در ‏ایران تبدیل کنند.روابط نظامیان و جناح اصلاح طلب که در واقع همان خط امامیهای قدرتمند و پر نفوذ دهه ی ‏‏۶۰ بودند، طی ۸ سالی که این جناح قوه ی مجریه و ۴ سالی که قوه ی مقننه را در دست داشت، روابطی ‏همواره پر تنش و غیر دوستانه بود. اوجگیری این تنشها شاید به ۱۸ تیر ۷۸ و اتفاقات پس از آن باز گردد. ‏نامه ی معروف فرماندهان سپاه به خاتمی که اصلاح طلبان و در راس آنها مجاهدین انقلاب(گروهی که خود ‏در تاسیس سپاه نقشی ممتاز داشت) از آن به عنوان تهدید به کودتا یاد کردندنیز نمود بارزی از این روابط غیر ‏دوستانه و حتی خصمانه بین نظامیان و اصلاح طلبان بود.‏

‏ ‏

در واقع سرداران نظامی با اقدامات خود اعتماد به نفس از دست رفته ی محافظه کاران را به آنها باز گرداند، ‏اتفاقی که اما رفته رفته رخ می داد فرا تر از این بود: نظامیان کم کم در جبهه ی مخالفان اصلاحات نقش اول ‏و اصلی را از آن خود می کردند. در واقع حاشیه نشینی روحانیون سرشناس محافظه کار از ناطق نوری ‏گرفته تا مهدوی کنی نمودی از این تغییر نقش نظامیان بود. قدرت سپاه بیش از هر چیز از امپراطوری ‏اقتصادی آن ناشی می شود. رفته رفته و با حذف تدریجی اصلاح طلبان از بلوک قدرت[ که فرایند آن از دور ‏دوم شوراها شروع شد و به انتخابات ریاست جمهوری نهم ختم شد]، تعارض افقی قدرت حول شکاف ‏روحانیت و نظامیان شکل گرفت.‏

آنگونه که مشهور است در انتخابات ریاست جمهوری نهم نظر “راس هرم” به کس دیگری به غیر از احمدی ‏نژاد بود ولی نظامیان حتی کاندیدای خود را به “راس هرم” نیز تحمیل کردندبی دلیل نبود که محمد باقر ‏ذوالقدر-یکی از پر نفوذ ترین سران سپاه- عملکرد “نظام” را در انتخابات ریاست جمهوری «پیچیده» ‏توصیف کرد.‏

‏ ‏

حالا روحانیت که زمانی برای حذف دیگر مدعیان “افقی” از کمک نظامیان استفاده کرده بود، با همان ‏نظامیان به عنوان یک رقیب افقی قدرتمند مواجه شده، در واقع غول چراغ جادو این بار گریبان علاءالدین را ‏گرفته است. افزایش بی سابقه ی قیمت نفت نیز جدال در کاست قدرت را افزایش داده.پول نفت انگیزه ی ‏نظامیان را برای قبضه ی کامل قدرت و کوتاه کردن دست شریک، دو چندان کرده. در واقع در تمام طول ‏حیات جمهوری اسلامی میزان در آمدهای نفتی تاثیرات شگرفی بر جغرافیای سیاسی کشور داشته است.‏

‏ ‏

در بستر چنین تحلیلی است که وقایعی نظیر تلاش روحانیان بلند پایه جهت تقویت موقعیت هاشمی رفسنجانی ‏در ساختار قدرت یا ورود بی سابقه و بی پروای سید حسن خمینی به صحنه ی سیاسی و انتقادش از ورود ‏نظامیان به سیاست قابل درک می شود.این در حالیست که همه می دانند توصیه ی آیت الله خمینی به منع ‏دخالت نظامیان در سیاست در همه ی سالهای پس از انقلاب هرگز از حد یک تعارف سیاسی فراتر نرفته ‏است.‏

حالا دیگر حتی روحانیون محافظه کار نیز خطر را بیخ گوش خود احساس می کنند. دعوت برخی از بلندپایه ‏ترین روحانیون قم از علی لاریجانی جهت نامزدی از قم و ارتباط مستمر منتقدین محافظه کار احمدی نژاد با ‏برخی روحانیون محافظه کار نظیر مهدوی کنی نیز در همین چارچوب قابل تبیین است، روحانیون می کوشند ‏تا در برابر حذف خویش از قدرت مقاومت کنند و در این مقاومت آنچه که طیف میانه روی جناح محافظه کار ‏نامیده می شود نقش عمده دارد. آنچه در این میان به خاطر ساختار عمیقا غیر شفاف قدرت، همچنان مبهم ‏است، نقش و موضع “راس هرم” در این معادله است. برخی معتقدند «راس هرم» می کوشد تا موازنه بین ‏روحانیان و نظامیان را حفظ کند، و در عین حال خود را در جایگاهی فراتر از هر دو قرار دهد. دسته ای نیز ‏مدعی تمایل بیشترراس هرم به نظامیان هستند.‏

‏ ‏

آنچه در این میان جالب توجه می نماید ظهور روحانیونی است که بیش از حوزه های علمیه نسب از سپاه می ‏برند. اگر روزی روحانیون برای تحکیم پایه های قدرت خود سپاه را ساختند امروز سپاه نیز برای خود ‏روحانی می سازد.در واقع جمهوری اسلامی هر روز که می گذرد هر چه بیشتر از حکومت روحانیان به ‏حکومت نظامیان مبدل می شود، منتها نه نظامیانی از جنس نظامیان ترکیه یا حتی پاکستان که دیدگاههایی ‏سکولار و غربگرا دارند، نظامیان متنفذ ایرانی دل در گروی اسلام سیاسی رادیکال دارند، و عظمت طلبی ‏شان همه ی جهان اسلام را هدف گرفته است. در واقع آنچه اکنون در ایران حکومت می کند آمیزه ایست از ‏نفت، قدرت نظامی-تبلیغی و اسلام سیاسی رادیکال(۵). در واقع حاکیت با توسل به همین مثلث است که هم می ‏تواند خوب سرکوب کند و هم خوب بسیج کند؛ چه در راهپیماییهای مناسبتی و حکومتی چه در روزهای رای ‏گیری.‏

‏ ‏

اما پرسش اینجاست که با توجه به این جدال، آینده ی دموکراسی در ایران چگونه خواهد بود؟ باید در نظر ‏داشت که هیچ کدام از طرفین این جدال به دموکراسی اعتقادی ندارند، هیچ نشانه ای هم دال بر تن دادن این ‏گروه به حداقلی از مناسبات دموکراتیک وجود ندارد. دعوای حاضر در سطوح بالایی هرم، دعوا برای سهم ‏بیشتر از «رانت» قدرت است. در چنین هسته ی اصلی قدرت هیچ مجالی به نیروهای تحولخواه و حتی ‏اصلاح طلبانی که خود رااصلاح طلبان میانه رو می دانند برای ورود به قدرت نمی دهد در مجموع انجام ‏اصلاحات دموکراتیک از طریق ورود به ساختار قدرت غیر ممکن به نظر می رسد (تجربه ی رد ‏صلاحیتهای اخیر و مقاومتهای صورت گرفته در برابر جنبش دوم خرداد موید این گزاره است). حداکثر سقف ‏اپوزیسیون مورد تحمل بلوک قدرت مهدی کروبی و حزب اعتماد ملی است[تازه این هم در سطحی کنترل ‏شده!]در نتیجه از دل موازنه ی حاضر هیچ تغییر دموکراتیکی حاصل نمی شود(۶).ضمنا باید به این نکته نیز ‏توجه داشت که در افق پیش رو هیچ چشم اندازی برای کاهش شدید قیمت نفت وجود ندارد، پس این موازنه ‏چگونه تغییر می کند؟ آیا درون جامعه ی ایران نیروی سیاسی یا جنبشی اجتماعی وجود دارد که با حرکتی ‏عمودی قادر به تغییر این موازنه ی افقی باشد و اگر وجود ندارد با توجه به شدت سرکوب و قدرت حکومت ‏در کنترل اعتراضات آیا شانسی برای به وجود آمدن چنین نیرو و جنبشی قابل تصور است، اگر نه پرسش ‏اساسی همچنان پا برجاست: عامل تغییر این موازنه از کجا باید بیاید؟

‏ ‏

‎ ‎پی نوشتها:‏‎ ‎

‏۱) موریس دوورژه، جامعه شناسی سیاسی ترجمه ی ابولفضل قاضی

‏۲) بررسی تعارضات عمودی در ایران محتاج مجالی دیگر است. این تعارضات اگر چه اکنون نمی توانند ‏تعیین کننده باشند ولی در فضایی که پایه های نظم کنونی موجود نباشند این تضادها اهمیتی اولیه خواهند یافت.‏

‏۳) در این نوشتار هر جا از تعارض روحانیان و نظامیان یاد می شود منظور آن دسته از روحانیان است که ‏دل در گروی اسلام سیاسی دارند و خواهان مداخله ی روحانیان در حکومت هستند.‏

‏۴) عنوانی که ظاهرا یکی از فرماندهان ارشد نظامی در توصیف دوم خرداد به کار برده بود

‏۵) آنچه معمولا حزب پادگانی نامیده می شود در واقع چیزی نیست جز اتحاد عناصر سه گانه ی پول نفت، ‏قدرت نظامی - تبلیغی و ایدئولوژی اسلامی-رادیکال

‏۶) در واقع باید دید الگوی گدار در ایران با توجه به موازنه ی توصیف شده چگونه خواهد بود. برخی از ‏تحلیلگران از دو الگوی فروپاشی از درون و الگوی اسپانیایی به عنوان گزینه های محتمل یاد می کنند.‏

منبع:خبرنامه امیرکبیر ‏