نگاهی به نمایش “غبار” به کارگردانی بهاره رهنما
اثری مونوفونیک و یک نواخت
نویسنده و کارگردان: بهاره رهنما. بازیگران: نسیم ادبی. الهام پاوهنژاد. سپیده گلچین. طراج صحنه: رضا مهدیزاده. طراح لباس: رعنا امیری. سالن سایه مجموعه تئاتر. ساعت ۳۰: ۱۹
خلاصه داستان: این اثر نمایشی درباره ۱۰ روز پایانی سقوط خرمشهر است. در این اثر سه زن جنوبی که در یک کارگاه خیاطی که متعلق به یک مرد ایران، عراقی است، کار میکنند. سه زن داستان نمایش غبار در روزهای سقوط خرمشهر مایل به ترک شهر نیستند و در نهایت مجبور میشوند با کمک یک افسر عراقی و مرد صاحب کارگاه، شهر را ترک کنند و…
هر متن دارای خصوصیتی اطلاق پذیر است، هر متن آکنده از بایدها و نبایدهاست. “غبار” نوشته و کارگردانی بهاره رهنما نیز منفک از این گذاره نیست. تجربهایی بسنده ـ نابسنده برای گروه و مخاطبان آن. اما این تجربه آسیب و مشکلات بسیاری را در نوشته و اجرا با خود به همراه دارد.
بهاره رهنما اثری خلق میکند، چندوجهی. “غبار” یی که او برای ما اجرا میکند این توان را دارد که از چند وجه مورد خوانش قرار بگیرد و این چندوجهی بودن نه از ماهیت طبیعی اثر هنری، بلکه از ساختار هنری اثر او نشأت میگیرد. تاکید بر این نکته است که این چند وجهی بودن از شرایط طبیعی اثر او نیست، بلکه عناصر شکل دهندهاش خودآگاه یا ناخودآگاه به شکلی در کار هم قرار گرفتهاند که امکان این خوانشهای متفاوت را برای مخاطب ایجاد میکند اما ان چه معلوم و مشخص است آن است که نویسنده کمترین تجربه را در ارائه شخصیتپردازی و و انتخاب کنشهای دراماتیک به همراه دارد. نویسنده در نگارش دیالوگ و جمله بندیهای اثر به درستی پیش میرود. او با توجه به وضعیت و موقعیت هریک از شخصیتهایش دست به نگارش عبارات و جملاتی میزند که ستودنی است. اما آنچه نمایشنامه را در مسیر نخست خود با مشکلات فراوان روبرو میسازد نه شکل دیالوگ نویسی بلکه ساختار و ساختمان نادرست و غیر آکادمی اثر است.
داستان نمایش در ظاهر دردناک و تراژیک مینماید. به تعبیر دیگر پی رنگ آن میتواند در مسیر حرکتی خود منجر به پایانی تراژیک شود. اما پرداخت نمایشنامه با توجه به لغزشها و پرشهای موجود در متن از تراژدی ایدهآل و منطقی فاصله میگیرد. نویسنده هرگز در طول اثر نمیتواند برای شخصیتهای اثرش تصمیم بگیرد. آنها را هدایت نماید و در مسیر اصلی اشان قرار دهد. هر کدام از این سه زن در داستانهای خود به سویی میروند که تنها نقطه اشتراک آنها “غبار” شخصیت غایبی است که هرگز ذهنیت مجهول مخاطب را نسبت به خود کامل نمیکند.
شاید مهمترین نقص متن، عدم شخصیتپردازی باشد. اتفاقات نمایش برای شخصیتها و عکس العمل آنها به رویدادها هرگز در جای خود قرار نمیگیرند. سه زن کنشهای خود را نیمه کاره رها میکنند. جنس روایت در اثر مشخص نیست و راوی هرگز در طول نمایش و اجرا خود را معرفی نمیکند.
بنابراین با توجه به مشکلات موجود در متن که اتفاقاً از پیرنگ و موضوع چشمگیری برخوردار است نمیتوان انتظار داشت که نمایشنامه «غبار» یک تراژدی در ارتباط با جنگ و آسیبهای ناشی از آن به شکلی مستند و داستانی را به مخاطب ارائه داده است. مطمئناً متن بیش از هر چیزی در شکل گیری یک اثر دراماتیک موثر است و بهاره رهنما بر خلاف آثار ارزشمندی که تاکنون به عنوان بازیگر در آنها حضور داشته؛ متن غیرقابل دفاعی را درباره این موضوع نوشته و برای اجرا اختصاص داده است.
کارگردان برای اینکه طوفان درون شخصیت قهرمانش را به نمایش بگذارد، با رویکردی ساده و واقعی نمایش را شروع میکند که در آن سه زن اطلاعاتی درباره فضا و موقعیت خودشان میدهند و در ضمن تا اندازهای فضا را برای ورود تماشاگر هم آماده میکنند، اما این شروع حتی میتوانست بهتر از اینها هم بر تماشاگر تاثیر بگذارد و فصل آغازین مناسبی برای ورود مخاطب به جهان کابوسهای قهرمان باشد. نمایش در ادامه رفته رفته تماشاگر را با شخصیتها و قهرمانش آشنا میکند و همچنان آرام و حساب شده ورود به دنیای کابوسها را نیز امکان پذیر میکند. در واقع تماشاگر پس از تحلیل ناخودآگاه شرایط عادی وارد دنیای کابوس میشود و شاید به همین دلیل هم هست که ذهنیتها آنچنان که تصور میشود شبیه به کابوس نیستند و آنگونه که شاید نمایش میخواهد طوفانی اتفاق نمیافتد.
متن قابلیت اجرایی بالایی ندارد و از طرف دیگر در هدایت بازیگران هم با توجه به نواقص علنی متن موفق نبوده است. مطمئناً بسیاری از حسها و حالتها در ارتباط با متن شکل میگیرد که اجرا از نبودنها آسیب دیده است.
اگر وظیفه رهنمابه عنوان کارگردان انتخاب نمایشنامه و هدایت بازیگران بوده باید گفت که در هر دو وظیفهاش با سهل انگاری روبرو شده است.
بهاره رهنما اثری خلق میکند، چندوجهی. “غبار” یی که او برای ما اجرا میکند این توان را دارد که از چند وجه مورد خوانش قرار بگیرد و این چندوجهی بودن نه از ماهیت طبیعی اثر هنری، بلکه از ساختار هنری اثر او نشأت میگیرد. تاکید برا این نکته است که این چند وجهی بودن از شرایط طبیعی اثر او نیست، بلکه عناصر شکل دهندهاش خودآگاه یا ناخودآگاه به شکلی در کار هم قرار گرفتهاند که امکان این خوانشهای متفاوت را برای مخاطب ایجاد میکند اما ان چه معلوم و مشخص است آن است که نویسنده کمترین تجربه را در ارائه شخصیتپردازی و و انتخاب کنشهای دراماتیک به همراه دارد.
عدم موفقیت نمایش نه تنها در ارائه بازیها بلکه در ارائه ایده شخصیتهایی است که در ذهن قهرمانهای اثر هم جای دارند.
کل نمایش تا بخش آخر یک باند مونوفونیک و یک نواخت است اما در انتها وقتی مرگ چونان خواب یا خواب چونان مرگ فرا میرسد، کارگردان به سبب ترس غریزی از مرگ ماجرا را به خوبی به صحنه نمیکشاند.ش