پاسخ به این سوال وحشتناک که چرا انقلاب کردیم بارها ما را در مقابل نسل بعد از انقلاب و بیشتر از آنها در مقابل خودمان عاجز و شرمنده میکند. گوئی هر پاسخی به این سوال باز کافی و قانع کننده نیست.
هر ساله با آمدن بهمن ماه ذهن من بی اختیار به دنبال علل وقوع انقلاب اسلامی ایران میرود. احساس میکنم اگر نه به نسل بعد از خود که حداقل به خودم باید توضیح دهم که چرا انقلاب شد؟ مصادف شدن بهمن امسال با چهل و پنجمین سالگرد واقعه سیاهکل و همزمان با به نتیجه رسیدن مذاکرات صلح، پس از جنگی پنجاه و چند ساله میان نیروهای چریکی فارک - نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا و دولت کلمبیا (در کشوری که زندگی میکنم ) که برای من به مثابه ناقوس مرگ مارکسیسم انقلابی تلقی میشود، این بار ذهن مرا بیشتر از همیشه به مرور جریان روشنفکری ایران قبل از انقلاب میبرد. برای من و آنهم به دلیل آشنائی نزدیک ام با سه رویداد تاریخی که هر سه در بهمن ماه اتفاق افتاد کفایت میکند تا پاسخ این سوال را که چرا انقلاب کردیم حداقل آنقدر که خودم را قانع کند پیدا کنم هرچند تسکینی بر دردی نباشد.
تمام پدیده ها برآیند و حاصل تاریخ گذشته خود هستند در تعامل و رویاروئی با جهان پیرامونشان. انقلاب اسلامی ایران نیز از این قانون مستثنی نیست. ده ها دلیل مختلف میتوان بر شمرد که وقوع انقلاب را ممکن کرد اما ذهن من به دنبال تجزیه و تحلیل های سیاسی و اقتصادی و طبقاتی و تئوری های توطئه و از این دست نیست. من در جستجوی پاسخ به این سوالم که چه عامل مشترکی در روح ملی ما باعث میشود نویسندگان و شاعران و فیلسوفان و روزنامه نگاران و هنرمندان و اساتید دانشگاه، نخبگان فکری و فرهنگی یک ملت همراه و در کنار بچه های در اعماق مولوی و میدان غار و هیات عزاداران مقیم تهران و صنف طّباخ و کلّه پز … در چنین روز هائی همه با هم به استقبال پیرمردی روحانی و عمامه به سر بروند که اکثریت امی و عامی مردم عکس او را در کره ماه می بینند و اقلیت نخبگان و فرهیختگان به سیمای ناجی؟ پیرمردی با سیمای روحانی که تمام دانش او از انسان و جامعه و جهانی که در آن زندگی میکند محدود به کتب اساطیری عهد عتیق است.
روشنفکران و نخبگان و فرهیختگان یک ملت جدای از آن ملت نیستند. آنها نیز مثل بقیه افراد آن ملت روح آن ملت را با خود حمل میکنند. روحی که در طول تاریخ پرورده شده است. تفاوت تنها در نگاه آنها به جامعه و سیاست و هنر و فرهنگ و … زبان آنها به دلیل دانش متفاوت آنهاست اما باز روح آن ملت را با خود حمل میکنند. بین نخبگان و عوام ملت ما چه عنصری روحی و فرهنگی مشترک بود که همه با هم به استقبال آیت الله خمینی رفتند؟
شاید ساده ترین و گویا ترین تحلیل را جمشید قرچه داغی که آن روزها در سازمان مدیریت صنعتی استاد من بود درست در بحبوحه انقلاب گفت ” اگر ده گربه را در یک کیسه گونی برای چند ساعت حبس کنید بی تردید وقتی گونی را باز میکنید چنان فرار میکنند که ممکن است سر خود را هم به دیوار بکوبند”. شاید این پاسخ برای خیلی ها کافی و قانع کننده باشد اما برای من نیست. من فکر میکنم آدم با گربه فرق دارد و همین اشاره کافیست که اگر فرهیختگان ما خود را در کیسه حس میکردند، اما باور نمی کنم که آن بچه های در اعماق سر و کارشان به اندرون کیسه افتاده باشد. سینمای فروزان و فردین میدیدند و سودای خریدن پیکان داشتند. پس چرا انقلاب کردیم؟ فکر نمی کنم که انقلاب اسلامی شورش گرسنه گان بود و یا مردم از نظر آداب طهارت اسلامی در تنگنا بودند اما یک ملت به استقبال آیت الله خمینی رفت. پیرمردی از نسل پیامبر و اهل البیت و نماینده امام زمان برای عوام و نماینده بی بدیل لباسی که تمام تاریخ ادبیات گذشته ما و فرهیختگان ملی ما به نام شیخ و عابد و زاهد و واعظ و قاضی و محتسب برای ما به میراث گذاشته بودند.
وقوع سه رویداد مهم سیاسی در بهمن ماه و مرتبط با جریان روشنفکری و روحیات و حیات روشنفکران ایرانی، داغی بس شاخص بر سرنوشت و تاریخ سرزمین ما زد و شاید با تامل در شخصیت ها و روحیات و رویاهای بازیگران آن و نگاهی دقیق تر به دقائق و ظرافت های این سه رویداد بتوان رد پای این عامل مشترک میان عوام و فرهیختگان را در روحیه ملی ما یافت. سه رویداد شاخص و به هم پیوسته سیاسی که تجلی و نماد و ائینه ذهنیت جریان روشنفکری و عالیترین نمادهای روشنفکر مسئول و متعهد و متهوّر شدند و تشعشعات آن رویدادها بر هنر به طور اعم، در شعر و موسیقی و سینما و ادبیات و محافل روشنفکری گسترده شد.
اول رویداد سیاهکل، بهمن 1349 که امسال چهل و پنجمین سالگرد آن است. آشنائی و نزدیکی من با این جریان در کتاب من و مقاله ” سیاهکل در زندان” آمده است.
پانزده جوان با سواد و تحصیل کرده و اهل کتاب با رویاهای بشردوستانه و بنای یک جامعه آرمانی بین بیست تا سی سالگی به کوه و جنگل میزنند تا یک نبرد نظامی و جنگ چریکی را علیه یکی از قدرتمند ترین ارتش های منطقه با امید و رویای پیروزی شروع کنند.
واقعه دوم اعدام دانشیان و گلسرخی بهمن 1352. در سناریوی کثیف پرویز ثابتی شاعرانی که با شور و شعر و شعار و شهادت خود مرز بین حق و باطل و نیک و بد و انقلابی و ضد انقلابی و قهر انقلابی را برای جامعه روشنفکری اخرین سالهای زمان شاه تعریف و ترسیم کردند. سایه گسترده شهادت این دو آنچنان سنگین بر جامعه روشنفکری آن سالها افتاد که ترازوی نیک و بد و معنا و ماموریت و وظیفه هنر و ادبیات و تجسم انسانی اسطوره روشنفکری تعریف شدند و بالاخره رویداد سوم و پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357 آنجا که فرهیختگان یک ملت در کنار مردمان عامی و امی پیروزمندانه سقوط دولت بختیار تحصیل کرده و سیاست شناس و جهان شناس را جشن میگیرد.
دریافت های من از جریانات روشنفکری مارکسیستی، چه در ایران و چه در کلمبیا و در گذر زمان به من یاد داده است که آنچه روشنفکران هر دو مملکت و احتمالا روشنفکران کشورهای زیادی در جهان سوم را بسوی مارکسیسم برد در اصل شعائر و نگاه انسانی و عدالت خواهانه نهفته در این ایدئولوژی است. این نگاه انسانگرایانه و عدالت خواهانه را من در تمام مارکسیست هائی که شناخته ام تشخیص داده ام. البته در مورد ما ایرانی ها این نگاه که تلفیق و ملغمه ای است از مفاهیم عرفانی ایثار و فنای فی الله و از خود گذشتگی و متاثر از اسطوره های شهادت مظلومانه در تراژدی کربلا رنگ و روی دیگری میگیرد که بهترین تجلی آن در واقعه سیاهکل بروز میکند و یا شهادت مظلومانه دانشیان و گلسرخی. مارکسیست ها همه، حداقل در رویاهای خود، خواب یک جامعه آرمانی را می بینند که در آن خبری از بی عدالتی و بی احترامی به انسان نباشد و البته بدیهی است مکتبی که بنیان آن بر تضاد و جنگ و اختلافات طبقاتی و قومی و خشونت و قدرتی که از لوله تفنگ بیرون می آید طبیعتاً نمیتواند جامعه ایده آل انسانی و مبتنی بر احترام به انسان بسازد.
جریان روشنفکری که وظیفه اصلی آن جستجوی راهی بهتر برای زندگی انسان هاست با ورود مارکسیسم به ایران برای همیشه و تا وقوع انقلاب اسلامی متاثر از جریانات و شخصیت هائی شد که حداقل دوره ای از زندگی را چپ اندیش بوده اند.
کودتای 28 مرداد، کودتای غرب علیه جریان و قدرت حزب کمونیستی توده و اهمیت همسایگی ایران با شوروی در جنگ قدرت میان هر دو بلوک انجام گرفت، دولت ملی دکتر مصدق تنها بهانه بود. حزب توده مضمحل شد اما آرمان ها و شعارها و رویاهای یک جامعه آرمانی در میان روشنفکران باقی ماند.
همین استیلای نسبی چپ ها بر عالم روشنفکری ایران که هنوز هم بقایای آن وجود دارد بود که تمام عرصه های هنری را زیر چتر و نفوذ خود داشت. در سالهای قبل از انقلاب اگر در محافل روشنفکری کسی تمایلات چپ گرایانه نداشت به سختی ارزشی داشت. بگذریم که مطلق گرائی در ما ایرانیان ریشه های بسیار عمیق و باستانی دارد. هر سه رویداد نمونه های خوبی از تجلی جریان روشنفکری در آینه های تاریخ و متن فرهنگ ملی ماست.
وقتی به تمام طول تاریخ ایران نگاه میکنیم مردم ما همیشه در خفقان و اختناق و فشار شریعت بودند و استبداد شاهان و حاکمین. برای همین هم فرهیختگان ما مردمانی گوشه نشین و درون گرا و گوشه گیر و رویائی و خیالپرداز بوده اند و به خلوت ها و خرابات و خانقاه ها و زاویه ها پناه بردند. همین جاست منشأ آن همه نازک خیالی ها و زیبائی های مبالغه آمیز در اشعار و ادبیات فارسی و آن همه مفاهیم بزرگ عرفانی در مقابل استبداد خفقان آور شریعت. بی آن گوشه گیری و رویا پروری ها و خیالپردازی ها ابداع این مفاهیم ممکن نمیشد. به همین دلیل هم در علوم عقلی که با عینیت و جهان مادی سر و کار دارد، کسی نیستیم اما در ادبیات و عرفان بر تارک مشاهیر دنیا. اما روی دیگر این سکه باز همین رویا پروری ها و خیالپردازی هاست که برای عوام به شکل ایثار در راه رسیدن به حق در واقعه کربلا و شهادت در راه اعتقادات به نوعی بخشی از اسطوره ها در روحیه ملی ما میشود. همین آرمان گرائی، اسطوره سازی و رویاهای دست نیافتنی است که مفهومی همچون امام موعود و ناجی آخرالزمان را ضروری و تسکین آلام و جزئی از فرهنگ مردم عوام کرده است؛ مردمی که هیچوقت این فرصت را نداشتند تا در کوچه و خیابان از روزگار و واقعیت های زندگی و سیاست حرف بزنند و در نتیجه ما ملتی درون گرا، رویائی و خیال پرداز و اسطوره ساز شدیم که این بار به رویای رسیدن به یک جامعه آرمانی و آنچه را که نداشتیم حتی داشته های خود را هم از دست دادیم.
ما ملتی رویا پرور و آرمانی هستیم، اسطوره ساز. در رویاها و خیالات مفاهیم و شخصیت ها را به صورت اسطوره، به صورت دلخواه ، خالی از خلل و خدشه و انتقاد پذیری نگاه میکنیم. قادر به تشخیص فاصله و طیف وسیع میان نیک و بد نیستیم. در رویاهای ما آدمها یا نیک مطلقند و یا بد مطلق. ما آنچه را که نمیخواهیم ببینیم نمی بینیم، هر آنچه رویاهای ما را خدشه دار میکند و چون قضاوت و حکم و داوری کردن همیشه ساده تر از اندیشیدن است نمی اندیشیم و شاه به یکباره دیو و اهریمن و مظهر تمام بدی ها و پلیدی ها و آیت الله خمینی فرشته و مظهر تمام خوبی ها میشود. عوام شعار برادری، برابری، حکومت عدل علی را سر میدهند و دانشجویان و شاعران برابری، برادری، حکومت کارگری تا پیرمردی از عهد عتیق دعای آنها را مستجاب کند.
همین مفهوم خیالپردازی بر عکس معروف ژاندارک انقلاب ایران ، دختری مصمم و مغرور و پیروز و مسلح ایستاده بر نفر بر ارتشی هم منطبق است. یک عکس ساختگی و ده ها تنی که مسحور این تصویر ساختگی و به رویای رسیدن به آن اوجی که در اذهان خود ساخته بودند به خاک و خون افتادند. عکسی که یادآور دوران رویا هائی است که با باد رفت.
ما آفرینندگان اسطوره ایم، اسطوره های تو خالی. اسطوره هائی که فقط در اذهان خود می پروریم. اینگونه است که نیک و بد بطور بسیار مبالغه آمیزی به صورت سیاه و سفید تعریف میگردد و یک واقعه سیاسی تاریخی تبدیل به داستانی از حماسه و اسطوره و اندوه میگردد تا بعد از هزار سال هنوز جوانان سرزمین ما با اعتقاد به حقانیت آن اسطوره ها به خاک و خون بیفتند و باز همین رویا پردازی ها و خیالپردازی هاست که همیشه ضمیر خود اگاه و ناخود اگاه ما را به جستجوی ناجی و قهرمان میبرد تا ما را از هر چه شّر در عالم است نجات دهد چون عالم خارج از ما همیشۀ تاریخ سخت و بیرحم بود و از همین جاست که همه منتظر بودیم، عوام و فرهیخته، غنی و فقیر و… همه منتظر بودیم تا کسی بیاید، کسی که مثل هیچکس نیست، تا ما را به جامعه آرمانی ساخته در خیالات ما ببرد. آرمانشهری که نمی دانستیم چگونه جامعه ایست و در رویاهای خود انتظار داشتیم کسی که در تمام طول حیاتش حتی یک جمله از محبت و احترام به انسان از او شنیده نشده بود و تا آخر هم شنیده نشد جامعه آرمانی ما را بنا کند. ما شیفتگان و عشاق رویاها و تصورات خود بودیم.
حق با جمشید قرچه داغی بود. روحیه ملی ما در درازای تاریخ خود در کیسه تنگ استبداد و اختناق شاهان و شریعتمداران همیشه رویای تنفس در هوای آزاد و یک جامعه آرمانی را داشت. با سیاست باز شدن فضای سیاسی در آن تنگنای خفقان آور هزار ساله برای اولین بار در طول تاریخ ایران حفره ای پدید آمد. همه ما در انقلاب بهمن با این روحیه آرمانگرائی و خیالپردازی و اسطوره سازی ملی و تاریخی به استقبال آیت الله خمینی رفتیم. دولت بختیار ادامه تاریخ هزار ساله بود ما به دنبال جامعه آرمانی بودیم. ثروتمندان و فقرا، طبقه متوسط، مذهبیون و لامذهب ها، فرهیختگان و لومپن ها، دانشگاهیان و بیسوادان، همه با هم از همه اقشار، از همه طبقات به استقبال مردی رفتیم که زاده تصورات و اسطوره سازی های تاریخی ذهن ما بود و سر خود را به دیوار واقعیت های تاریخ کوبیدیم.
با وقوع انقلاب اسلامی دنیای روشنفکری و فرهیختگان ما همچون دنیای عوام از عالم رویاهای هزار ساله هبوط کرد و بار رنجی را به نسل های آینده ایران به میراث گذاشت که همه در آن مقصریم و یا همه بیگناه. از آن که گفت آری و آن که گفت نه و آن که سکوت کرد، کدامین ما بیگناهیم؟
انقلاب اسلامی دردناکترین سیلی ها بر روحیه آرمانگرائی و خیالپردازی و اسطوره سازی ملی ما ناشی از یک تاریخ طولانی از اختناق و خفقان و استبداد است اما شاید به این بهای گزاف روشنفکران نسل و نسل های آینده ایران رویاها و الگوها و اسطوره های خود را بر مبنای واقعیات و تفکرات انتخاب کنند و نه تخیلات و اوهام.
نمیدانم چرا فکر میکنم این جمله برتراند راسل به تنهائی گویای حقیقت تفاوت بزرگ روحیه ملی ما و آنهاست، آنجا که با بیشرمی تمام میگوید: ” من هرگز حاضر نیستم بخاطر اعتقاداتم کشته شوم چون ممکن است غلط باشند”.
منبع:نشر ایران