شرح

نویسنده

در معرفی دکتر محمود زند مقدم و چگونگی انتشار کتاب

یک آدم حسابی تمام!

ناصر زراعتی

 

با نامِ و کارِ دکتر محمود زند مقدم از راهِ مطلبی کوتاه آشنا شدم نوشتۀ شاهرخ مسکوب ـ سبز و پایدار بماناد نامِ او ـ که کارِ ستُرگِ حکایتِ بلوچِ او را معرفی کرده بود در ـ اگر خطا نکنم ـ کِلِکِ علی دهباشی. و‌‌ همان مطلب بود که مرا کنجکاو کرد تا بگویم هر سه جلد حکایتِ بلوچ را دوستانم پیدا کنند و برایم بفرستند. (آن زمان، هنوز جلدهایِ بعدی آن منتشر نشده بود.)

کتاب‌ها که رسید، آن کارِ پژوهشیِ جامعه/ مردم‌شناختی را پشتِ سرِ هم، مانند رُمانی شیرین و جذّاب، خواندم و لذّت بُردم. نویسنده‌ای را کشف کردم که نثرِ جاندار، موجز، زیبا، تصویری و استادانه‌اش را می‌توان ـ به‌قولِ اهلِ ادب ـ دارایِ “اِستیل” خواند. پیدا بود او نیز مانند آنان که عُمری را بر سرِ کاری می‌گذارند و با عشق و پیگیری، به‌رَغمِ همۀ دشواری‌هایِ همیشگیِ روزگار، خود و زندگیشان را وَقفِ آن کار می‌کنند و در نتیجه، کارشان هم معمولاً خوب از آب درمی‌آید، روزگارِ جوانی تا سال‌هایِ پُختگیِ عمرَش را (از قولِ خودش: از بیست و دو سالگی تا اکنون که هفتاد و دو سال دارد) صَرفِ پژوهش و مطالعه در خِطۀ بلوچستان و مردمانِ بلوچ کرده است. جلدهایِ اوّل و دوّمِ این کتاب (در سال‌هایِ ۱۳۷۰ و ۱۳۷۱) توسطِ خود نویسنده منتشر شده و از سوّمین جلد (۱۳۷۸) به بعد در سریِ سلسله انتشاراتِ “انجمنِ آثار و مَفاخرِ فرهنگی” انتشار یافته است. شنیدم که خوشبختانه جلد ششم بهزودی منتشر می‌شود و به این ترتیب، جلد آخر (جلد هفتم) فقط باقی می‌مانَد که آن هم امیدوارم هرچه سریع‌تر انتشار یابد.

اگرچه تاکنون سعادتِ دیدارِ این دوستِ بزرگوارِ دست نداده است، اما در همین گفت‌وگوهایِ تلفنی و مکاتبه‌هامان، دریافته‌ام که سَوایِ دانش و تجربه و آگاهی‌هایِ فراوان، انسانی است بزرگ و بی‌نیاز، با سعۀ صَدری غبطه‌برانگیز و آرامشی حاصلِ نگاهِ فلسفیِ درستش به این جهان و کارِ جهان (که حافظِ شیرین‌سخن در باره‌اش چه خوب فرموده: «جمله هیچ در هیچ است!») و نیز فُروتن که مشخص است هرچه درخت پُربَروُبار‌تر، شاخه‌هایش سربه‌زیر‌تر…

پس از خواندنِ حکایتِ بلوچ (که سپُرده بودم دوستان گوش به زنگ باشند تا هرگاه، جلدهایِ بعدیِ آن نیز منتشر شد، تأمل نکنند در خریدن و فرستادنشان)، از هر فرصتی برایِ معرفیِ این کارِ ارزشمند و خواندنی و نویسنده‌اش بهره می‌گرفتم: در باره‌اش نوشتم، در برنامه‌ها و مصاحبه‌هایِ رادیویی، آن را معرفی کردم و به دوستان و آشنایانِ اهلِ فرهنگ و ادب و کتاب، سفارش کردم حتماً آن را بخوانند.

و چند باری، به بهانه‌هایِ گوناگون، گفتم و نوشتم که: متأسفانه از هر صد تن اهلِ کتاب، دشوار بتوان چند تن را یافت که نامِ “دکتر محمود زند مقدم” و کارِ بزرگش حکایتِ بلوچ را شنیده باشد! و به همین سبب است که چنین کتابی پس از دو دهه، هنوز به چاپِ دوّم نرسیده!

ـ چرا؟

زیرا نویسندۀ کتاب اهلِ خودنمایی نیست، ریاستِ محترمِ “روابطِ عمومیِ” شخصِ شخیصِ خویش را به عُهده نگرفته، اگرچه در کارش استاد است امّا ژِستِ “استادانه” نمی‌گیرد و در پوستِ “مُراد” نمی‌رَود تا “مُرید”‌هایی دور و برش گِرد آیند و پیوسته، این‌جا و آن‌جا، آن‌قدر از وی نام ببرند که شُهرۀ خاص و عام شود، اهلِ قیافۀ فکورانه گرفتن هم نیست که تکیه‌داده بر کُرسی‌هایِ ریز و دُرُشتِ پژوهشگری و ادیبی و نویسندگی و مُنَوّرالفکری، مصاحبه‌هایِ ریز و دُرُشت صورت دهد، نامِ کارهایِ کرده و ناکرده‌اش دائم در صَدرِ خبرهایِ رسانه‌هایِ حقیقی و مَجازیِ درون و بیرون باشد و نامِ نامیِ خود را ـ با حُروفِ ۲۴ به بالایِ سیاه ـ به چشم خلق‌الله بکشد…

از مُتولیانِ فرهنگی/ادبی/علمی/ قِس‌عَلیهذائیِ این سرزمینِ باستانی نیز که در هیچ دورۀ تاریخی نه باید و نه می‌توان چشمِ امید داشت که بروند سُراغِ “آدم‌حسابی”ها و امکانی فراهم آوَرَند برایِ نَشر و معرفیِ کار‌هاشان… تا وقتی هستند اساتید مُتبحر در هنرِ ملّیِ چیدمانِ بادمجان دورِ قاب‌هایِ رنگارنگِ حاکمان (حالا، هیچ فرقی نمی‌کند از چه نوع و رَقَمی باشند این حاکمان!)، چه نیازی است به زحمت کشیدن و رنجِ جُست‌وجو و مُطالعه را بر خود هَموارکردن؟

و از دیگرسوی، “ما” که خود را از اهالیِ “اندیشه” و “روشنی” و “روشنگری” دانسته و می‌دانیم، در کمالِ تأسُف، چنان دُچارِ بیماریِ دشوارعَلاجِ “نزدیک‌بینی” بوده و هستیم که فقط و فقط خودمان و “خودی”‌هامان را در می‌دانِ فوکوس عدسیِ دیدگانِ مادّی و معنویمان داریم و دور از خود و خودی‌ها را نمی‌بینیم یا ـ درست‌تر آن است که بنویسم ـ نمی‌خواهیم ببینیم…

از “مردم” نیز چه تَوَقعی می‌توانیم داشت؟ وقتی به‌قولِ عُبید نازنین: پیرانِ بابرکتِ قوم که ما باشیم…

باری، و بدین‌گونه، می‌بینیم آن‌چه بر این آب روان جاری است، بیشتر، چیزهایِ سبُک است؛ که انگار هرچه وزنی دارد و ارزشی، به دیده نباید بیاید.

وقتی خبر شدم که دکتر محمود زند مقدم کاری دارد قدیمی در مورد روسپی‌خانۀ تهران پیش از انقلاب پنجاه و هفت (ه‌مان قلعۀ شهرِنو)، تلفن زدم که اگر امکانِ چاپِ این کار فعلاً در ایران فراهم نیست، ما با کمالِ می‌ل، آماده‌ایم آن را این‌جا ـ گیرم در همین تیراژهایِ مَعدود و در حدّی محدود ـ چاپ و مُنتشر کنیم. خوشبختانه، پیشنهادم پذیرفته شد.

کُپیِ نُسخۀ دست‌نویس را دوستی آورد. آن را که تایپ کردیم، به‌شکلِ پ. د. اِف برایِ دوستی دیگر با ایمیل فرستادم که زحمت کشید و چاپ‌گرفته‌شدۀ آن را به نویسنده رساند. در تصحیح و بازبینیِ متنِ تایپ‌شده، آقای دکتر ضمنِ نگارش “پیش‌گفتار”، مَواردی را اصلاح کردند و تکّه‌هایی ـ در هر دو بخش اوّل و دوّم ـ بر متن افزودند. دوستِ دیگری زحمتِ آوردنِ آن را کشید. پس از تایپِ “پیش‌گفتار” و دَرجِ افزوده‌ها، برایِ بازبینیِ نهائی، بارِ دیگر نُسخۀ پِ. د. اِفشدۀ کتاب را با ایمیل فرستادم تا از لحاظِ خود بگذرانند.

دوستانِ عزیزی در مدّتِ آماده‌سازیِ این کتاب، چه در ایران و چه در این‌سو‌ها، بر من منّت نهادند، محبّت‌ها کردند و زحمت‌ها کشیدند. از همۀ این دوستداران و خادمانِ فرهنگ و ادب، سپاسگزاریم.

و در پایان، “خانۀ هنر و ادبیات” (گوتنبرگ) و “کتاب ارزان” (استکهلم) ضمنِ این‌که بابتِ انتشارِ این کتاب بر خود می‌بالند، امیدوارند خوانندگان با دکتر محمود زند مقدم و آثارِ خوبش آشنا شوند و حتماً بروند سُراغِ حکایتِ بلوچِ او که واقعاً کتابی است خواندنی.

اسفندماهِ ۱۳۹۰ [مارس ۲۰۱۲]