امام جمعه ارومیه ضرغامی را بیرون کرد

نویسنده

hasani.jpg

مازیار رادمنش

خبرنگار سایت خبری قدس از ارومیه گزارش کرد که عزت الله ضرغامی و مدیر شبکه استانی ارومیه از منزل آیت الله حسنی امام جمعه ارومیه بیرون رانده شدند. در این گزارش آمده است که بنا به گفته یک منبع مطلع، عزت الله ضرغامی چند روز قبل همراه با مدیر استانی صدا و سیما به منزل آیت الله حسنی مراجعت کرده، اما با واکنش تند و صریح وی مواجه شده است. ظاهرا در این جلسه آیت الله حسنی از آنچه “روند تخریب رئیس جمهور” نامیده و “برنامه های مبتذل صدا و سیما” ابراز نارضایتی کرده و زمانی که با سکوت ضرغامی در مقابل سوالاتش مواجه شده، خطاب به وی گفته: “از منزل من بیرون بروید.” این منبع مطلع افزوده: “این مساله باعث ناراحتی شدید ضرغامی شده است.” ظاهرا ضرغامی نیز مانند برخی دیگر از کسانی که قصد دارند برای انتخابات بعدی ریاست جمهوری نامزد شوند، سفرهای تبلیغاتی و استانی خود را شروع کرده اند.

غلامرضا حسنی کیست؟

حجت الاسلام غلامرضا حسنی بزگ آباد در روستای بزگ آباد (با گویش محلی: زولگآوا) در 20 کیلومتری نزدیکی ارومیه به دنیا آمده است. وی نه خانواده ای روحانی داشت و نه از خانواده ای معروف ازعشایر و ایلات آن منطقه به شمار می آمد. جوانی بود تنومند و درشت اندام که در روزهای جوانی تصمیم گرفت در کنار کار کشاورزی طلبه شود.از قضای روزگار طلبه شدن او فاصله ای چندان با ماجرای 24آذر 1324 نیاورد.

غلامرضا حسنی چندان سنّی نداشت که بعنوان سرباز وارد ارتش فرقه دموکرات در ارومیه شد. ارتشی که یکسال بعد با سیاست های دولت قوام السلطنه شکست خورد. بسیاری از هواداران و دست اندرکاران فرقه به شوروی گریختند و بخش اعظم مردم بی گناه و بی پناه در ایران ماندند.

حسنی جوان اسلحه را دوست می داشت. پس از پایان ماجرای فرقه دموکرات به روستا رفت و مدتّی در انظار عمومی ظاهر نشد. پس از مدتی تصمیم گرفت تا نظامی بشود و به ارتش راهی پیدا کند. به ارتش رفت و مدت کوتاهی در ارتش بود، اما بزودی از ارتش نیز بیرون آمد و به کشاورزی و ادامه طلبگی پرداخت. طلبه بودن در شهر ارومیه چندان موضوع آشنایی نبود، چرا که در نگاهی به تاریخ حوزه علمیه ارومیه، در می یابیم که حوزه ارومیه علی رغم بزرگی این شهر و جمعیت فراوان آن، از شهر کوچکی مانند خوی کوچکتر بود. در همان حوزه کوچک حسنی دروس اولیه فقهی اش را خواند و در روستا به کارش ادامه داد.

روحانیون ارومیه

در میان روحانیون صاحب نام ارومیه، نامهایی چون قریشی مطرح بودند. حجج اسلام قریشی و قره باغی و فوزی روحانیونی یودند که تقریباً تمام شان به گونه ای با دربار رابطه داشتند و اگر هم از ساواک پولی نمی گرفتند، حداقل دست علیا حضرت را در مراسم استقبال می بوسیدند. اما غلامرضا حسنی جوان چنین نمی کرد. نه خود را چنین بشمار می آورد و نه چنین بشمار می آمد. از این روست که بعدها گفته است که: پیش از انقلاب مبارزه مسلحانه می کرد، اما تا سال1356 از این روحانی تنومند و علاقه مند به سلاح گرم، اثری در انقلاب نبود. حسنی در سال 1356 و همزمان با اولین مخالفت های دانش آموزان شهر با حکومت شاه در نخستین تظاهرات انقلابی شرکت جسته و نام آیت الله خمینی را در ماه رمضان در مسجد اعظم ارومیه برزبان راند. بعدها گفت که: “با بیت رهبر انقلاب، دوستان و حلقه ایشان رابطه داشته است.”

این حکایت ادامه یافت. حسنی تقریباً در هر تجمعی که در شهر ارومیه علیه حکومت برگزار می شد در شهر حاضر و به سخنرانی علیه حکومت مرکزی دست می زد.اما وقتی کار جدّی می شد و امکان کشت و کشتار قوّت می گرفت، چندان رغبتی به ادامه حضور در صحنه از خود نشان نمی داد. تقریباً در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب بود که فردی به نام ساربان یکی از کردهای نزدیک به حزب دموکرات کردستان بود و کارش فروش اسلحه به مردم در خیابان اقبال شهر ارومیه بود و تقریباً این موضوع مثل روز برای مردمان شهر روشن و واضح و معلوم بود، در جریان تظاهرات درون یکی از مساجد توسط ساواک به قتل رسید. مجلس ختم او به تظاهراتی بزرگ تبدیل شد، حزب دوکرات نیز که در شهر نیروهای پنهان خود را داشت، قاتل را شناسایی کرده و او را در میان انبوه جمعیت تظاهر کننده کشتند. هفته بعد هم فرقه دموکرات با یک قربانی و هم ساواک با یک قربانی آماده مجادله خیابانی بودند.

لشگر 64 رضائیه قرار بود که به شهر بیاید، ارتش خیابان شهر را برای جلوگیری از تظاهرات بسته بود و در همین حال جنازه مامور شهربانی افتاده بود وسط خیابان. دو جیپ مسلح با شانزده پیشمرگ دموکرات وارد شهر شد و جلوی ارتش که می خواست چیزی شبیه حکومت نظامی برقرار کند، ایستاد. این شانزده نفر به داد مردم رسیدند و در جنگ مسلّحانه رو در روی ارتشی های حکومت شاه ایستادند. یک هفته بعد حسنی از برادران پیشمرگ دموکرات تشکر کرد. او گفت: “از این پیشمرگه های عزیز که این رشادت را نشان دادند تشکر می کنم”.

حسنی و پیروزی انقلاب

در شهر ارومیه و در روزهای انقلاب چنین نبود که رقابتی در کار باشد، جدال قدرت در این شهر چندان عمیق نبود. گروهی از روحانیون شهر به انحاء مختلف روحانیون رسمی بودند که با حکومت کنار آمده بودند. و بخش وسیعی نیز پیروان انجمن حجتّیه بوده که در شهر قدرتی و نفوذی فراوان داشتند، اما در میان انقلابیون چندان محبوب نبودند. به همین دلیل از همان روزهای آغازین انقلاب حجت الاسلام حسنی تقریباً تنها روحانی مهمّ شهر بود. شهری بنام ارومیه با مردمانی که تقریباً به نسبت مناطق دیگر استان با سوادتر، ثروتمندتر و مدرنتربه شمار می آمدند.

قارنا و مسئله کرد و ترک

استعداد نیروهای طرفدار حکومت به شیعه خوانده شدن و نیروهای مخالف حکومت به سنّی قلمداد شدن، مضافاً بر اینکه ترک ها شیعه و کردها سنّی بودند باعث شد تا تمایل به جنگ کرد و ترک در منطقه «قارنا» پیش از آنکه کسی به فکر حل مشکل بیافتد به قتل عام بیانجامد. در نقده تظاهرات مسلحانه شد و گروهی به این تظاهرات اعتراض کردند، درگیری شروع شد و از نقده به قارنا رسید. گفته شده است که حسنی و دار و دسته اش عامل کشتار قارنا بوده اند. اما شاهدان عینی دیگری گفته اند که حسنی بر خلاف بسیاری از گفته ها و شایعات در این ماجرا نقش نداشت، وی ساعتها پس از کشتار به قارنا رسید، اما کشتار به نام او و طرفدارانش در تاریخ این منطقه ثبت شد.

حسنی همه کاره شهر می شود

از این پس حسنی در افواه مردم منطقه بعنوان ترکی که مخالف کردها است، شناخته شدف هرچند نمی توان گفت که اثبات این مدعی به سادگی ممکن است. حسنی امام جمعه ارومیه شد. برای خودش محافظانی که اکثراً خویشاوندانی از روستای خودش بودند برگزیده و تقریباً در بسیاری از امور شهری دخالت می کرد. از طرفی در شهر ارومیه نفوذ آیت الله شریعتمداری بسیار بود و حزب خلق مسلمان در آنجا قدرتی داشت. در همین زمان حسن، پسر آیت الله شریعتمداری به ارومیه آمد و از او استقبال شایانی شد. حسنی در مقابل روحانیون طرفدار حزب خلق مسلمان که اکثریت داشتند، بسیار فعال بود، تا جایی که وقتی می خواست برای انتخابات مجلس شورای اسلامی به تهران برود، و می دانست که آنان دوست دارند که او به تهران برود تا از شرش راحت شوند، در سخنرانی اش گفت: “می خواهید من بروم از ارومیه تا از دست من راحت بشوید، من نماینده می شوم، اما می روم به تهران و فورا به ارومیه برمی گردم.”

ماجرای کشته شدن رشید حسنی

رشید حسنی هوادار سازمان چریکهای فدائی خلق از پیش از انقلاب جزو جوانانی بود که با حکومت مخالفت می کرد. اما پس از آنانکه عضو فعاّل چریک ها در منطقه مذکور شد، وقتی هجوم به گروه های سیاسی تندرو آغاز شد، او نیز دستگیر و اعدام شد. به گفته منابع مطلع، تمام آنچه که گفته شده است مبنی بر اینکه حسنی فرزندش را به دست خود کشته یا دستور کشتن وی را صادر کرده و یا از مرگ او احساس رضایت داشته است، شایعاتی است که در حقیقت به گردن حسنی افتاده و مثل بسیاری از داستانهای منتسب به او در میان مردم دهان به دهان می گردد.

حسنی و فاحشه های شهر

در منطقه “خازاران” روسپی خانه ای بود شناخته شده که از همان آغاز مردم قصد نابودی آنرا در سر می پروراندند. حسنی دخالت کرده و مانع از کشتن آنان شد. جلوی این منطقه کمیته انقلاب مقری ایجاد کرد، حسنی در نماز جمعه گفت: “می گویند انقلاب چه کرده؟ امروز نه نفر از خواهران … عزیز را به برادران ارتشی دادیم. الله اکبر.” و حتّی گفت: “حال که انقلاب شده و این خواهران … ما توبه کرده اند، بهتر است سربازان و پاسداران عزیز ما آنها را به همسری انتخاب کنند”. سخنان حسنی در مورد ازدواج فاحشه ها با ارتشی ها خشم گروهی از این نیروی انقلابی را برانگیخت و تا مدتّی از دست حسنی دلخور کرد.

فعالیت های اقتصادی حسنی

زمینهای متعلّق به حسنی محدود بود، اما نمی شد آنان را به حساب نیاورد. با رفتن بسیاری از زمینداران و ثروتمندان شهر مانند خاندان نظمی ( نماینده مجلس) که بسیار خوشنام هم بودند. سازمان زمین شهری زمین ها را گرفت و پخش کرد و پول زمین ها را از مردم گرفت. مردم زمین های آنان را غصب و برای خود در آن خانه یا محل کسب ساختند و به کار پرداختند. ضمناً بسیاری از زمین های کشاورزی که اربابانش از کشور خارج یا از منطقه گریخته بودند، نیز به دست عامه مردم افتاد. مدتّی بعد وکلای یکی دو تن از این ثروتمندان بازگشته و تلاش کرد تا با استفاده از راه های قانونی املاک خود را بازپس گیرند.

بعد از 12 سال دادگاه بنفع صاحبان زمین رأی داد و مشکلی پیچیده در شهر بوجود آمد، دوباره حسنی وارد کارزار شده و با دخالت او چنین مقرر شد که هر یک از غاصبین زمین ها یا 300هزارتومان داده تا مالک خانه شوند و یا 500هزارتومان بگیرند و محل غصبی را ترک کند. پسرآیت الله حسنی در این ماجرا فعال بود. او زمین های زیادی را در این ماجرا به دست آورد و از طرف دیگر ورود و خروج مواد شوینده ترکیه به ایران را نیز در اختیار گرفت. با کارخانه بزرگی در شهر وان که بزرگترین سهامدارش ایشان است.

بخش اعظمی از کسانی که زمین ها را به خانه یا محل کسب تبدیل کرده و اینک خانه های آنان چند میلیون تومان می ارزید ترجیح دادند که هر کدام 300 هزار تومان را پرداخت کنند. این راه حل نسبتاً منطقی باعث شد تا هم آن ملاکین خوشنام پول کلانی به دست آورند و هم خاندتن حسنی بخشی از این پولها را صاحب شود.

او زمین خرید و ابعاد زمینهای کشاورزی خود را توسعه بخشید و از میان اعضای خانواده 7 نفری اش، برخی در این سو و آن سوی مرز مراکز صنعتی از جمله کارخانه هایی را تاسیس و ثروتی کسب کردند. در این میان حسنی تنها به عنوان یک قدرت سیاسی در منطقه شناخته می شد. او تلاش می کرد که روابط خود را با دیگران در سطح خوبی نگه دارد.

حسنی و صبح امروز

حسنی تا پس از اصلاحات مشکل خاصی نداشت، صرفا قدرتی بود در منطقه و گاهی کسانی در منطقه گفته های او را موضوع خندیدن قرار می دادند، اما سرانجام غلامرضا حسنی توسط روزنامه صبح امروز کشف شد و همین باعث شد روزنامه معتبر صبح امروز به روزنامه ای بسیار پرخواننده تر تبدیل شود. جملات حسنی که گاه ترکیبی از اصطلاحات فارسی و ترکی بود، سخنان جدی او را به شکلی طنز درمی آورد. از سوی دیگر باورها و گفته های او چنان دور از سیاست های موجود به نظر می آمد و یا در حقیقت آنقدر صادقانه روی اصلی سکه روحانیت تندرو بود، که به سوژه کمیک مردم تبدیل شد. حسنی این موضوع را جدی نگرفت. وقتی به او گفتند این روزنامه ها دارند سخنان شما را به این شکل منتشر می کنند، و برو شکایت کن، گفت: “مگر من بیکارم از آنها شکایت کنم.” این نوشته ها پس از صبح امروز به طرق مختلف و در روزنامه های مختلف نیز منتشر شد. به نظر می رسید که مسوولان کشور نیز به او هشدار داده اند که مواظب حرف زدنش باشد، اما او کار خودش را می کرد. بعدا یکی از ناشرین کشور به اسم “انتشارات جامه دران” گزیده ای از سخنرانی های وی را که در حقیقت همان خلاصه نوشته های صبح امروز بود، به صورت دو جلد کتاب منتشر کرد. این کتابها بسرعت تبدیل به پرخواننده ترین کتاب های کشور در میان ایرانیان داخل و خارج کشور شدند و هشت تا ده بار تجدید چاپ شدند. حسنی بعدا با هفته نامه دانستنیها در روزهای توقیف مطبوعات مصاحبه ای نسبتا مفصل کرد و پس از آن نیز با روزنامه حیات نو و اخیرا در روزنامه چلچراغ مصاحبه هایی انجام داده است.

ابراهیم نبوی، پارودی حسنی

یکی از مسائل مهم درباره حسنی مجموعه ای از فایل های صوتی است که توسط ابراهیم نبوی طنز نویس روزنامه های اصلاح طلب از سال 1379 به صورت نوشته و از سال 1380 به صورت فایل صوتی منتشر شد. و تا مدتها عده ای شک داشتند کسی که این سخنان واقعا نطق های واقعی حسنی است، یا پارودی آنهاست. مدتها نیز گفته می شد که این صدای اکبر عبدی است، تا آنجا که رادیو اسرائیل به مدت یکی دو هفته فایل های صوتی ابراهیم نبوی را به عنوان صدای اصلی حسنی پخش کرد که این موضوع باعث شد ابراهیم نبوی مجبور به توضیح در مورد اخیر شود. پس از سال 1384 هم تولید این فایل های صوتی کم شد و هم سروصدای حسنی کمتر در افواه پیچید.

حسنی و احمدی نژاد

حسنی در جناح بندی های سیاسی بیست سال گذشته موضوع گیری مشخصی نداشت، همیشه طرفدار انقلاب بود و در سالهای اول انقلاب زندگی می کرد. او در دوران خاتمی روزنامه های اصلاح طلب را کمونیست می خواند و بطور کلی با روزنامه مخالف بود. در جریان بازدید خاتمی از ارومیه به استقبال او نرفت و علیه خاتمی و اصلاح طلبان سخنان بسیاری گفت. او نمایندگان مجلس ششم را گاو خطاب کرد و همین باعث شد که برخی نمایندگان موضوع را جدی بگیرند و بخواهند از او شکایت کنند، اما این موضوع جدی گرفته نشد. در انتخابات تیر 84 موضع گیری او به نفع هاشمی رفسنجانی بود، اما به نظر نمی رسد که او از اینکه چرا باید به هاشمی رای بدهد یا ندهد، اطلاع دقیقی داشته باشد. پس از روی کار آمدن احمدی نژاد، چند بار از وی حمایت کرد، اما این حمایت ها هم جدی نبود. به نظر می رسد علیرغم صورت خشن و تند غلامرضا حسنی امام جمعه ارومیه، وی چندان تمایلی به اینکه بیش از خطبه های نماز جمعه جدی رفتار کند، نداشته است. مردم ارومیه زندگی شان را می کنند و گاهی جوک هایی را که در مورد حسنی که اصرار دارد او را ملاحسنی صدا بزنند، نقل می کنند…