…به گمانم خیلی پیشتر از آمدن ما به محل هم آنجا بود، با آن ریخت و ترکیب چرکین و شتک زده اش کنار همان جوی متعفن که حال گویی از بوی بداش کاسته شده، نه که کاسته شده باشد، یحتمیل تعفن سایر نقاط کوچه بر این تارمی و جوی هم جواراش چربیده بود و لاجرم از تعفن اش کاسته بود. از همان ۱۵ سال پیش هم همان اندازه ی چند روز پیش سیاه بود، حکایت از چه قرار بود؟ نمی دانم، نان ها سپید بودند و آرد ها هم همین طور، شاید دست کودکان محل کمی سیاه بود یا کسی شب ها روی تارمی می خوابید و سیاه می کرد و شتک می زد… یحتمیل همان هیولای ترسناک متل های پدر بزرگ ها که شب ها پشت پنجره بود و روزها: درون خانه، کوچه،خیابان و یا روی برکت خدا چمباتمه زده بود؛ همان برکتی که عاقبت مشمول فیوضات دولت متعالیه، شد: برکت هدفمند شده ی خدا
اما تارمی نانوایی ما مشمول هیچ یک از عنایات دولت متعالیه نشد و نشد تا عاقبت دزدیده شد؛ بیشتر به هزل شبیه بود، “توری آهنی نانوایی را دزدیدند”، “بی پیر، پل آهنی جلوی نانوایی را هم کنده و برده” و… القصه سگ جان محل را بردند؛ هم او که یحتمیل “سرکشیدن جام زهر” هم کارگر اش نبود و تمام اوقات دههٔ ۶۰ را گواه صف های طویل نان بود و فریاد “به پیش لشکر مخلص خدا”، هم او که با دلار ۱۲ تومانی همان نکبتی بود که با ارز مرجع عالی مقام و با غیر مرجع اش هم همان “بی پیر” و کثبف شتک زده بود که بود؛ اما خدایی اش را بخواهید از همه بیشتر محل رجوع بود، چه نان ها را که خنک و ترد نکرد و چه دل ها را که برشته از بی نانی و بی نایی و بی جایی
الغرض “ بردند و لیوان آبی هم روی اش خوردند”، خبر اش بیش از همه در محل پیچید، باور اش سخت بود که مرجع تر از ارز مرجع را هم برده باشند، هم او که در “عصر سازندگی” هم پیراسته نشد و توسعه نیافت و دستی بر سر و روی اش نکشیدند، نه مشمول اصل ۴۴ شد و نه طعم تعدیل اقتصادی را چشید، روشن بود که مشمول مصادره ی انقلابی هم نشده است،چه اگر میوه و حاصلی داشت، این چنین نفرین شده جوار جوی محل نمی افتاد. اما هر چه بود؛ ناخواسته و ناخودآگاه مرجع بود: محل رجوع خلق ا…، “در این اوضاع شیر تو شیر به یک تکه آهن هم رحم نکردند”، لیکن حتی مرجعی آهنین را هم بردند؛ آخر جنس اش از آهن بود، زنگار گرفته نبود و اگر بود اهل محل چیزی نمی گفتند؛ عجالتن توری ظریفی به روی اش کشیده بودند اما قاعدتن در بادی امر سرخ پوش بوده و حسب عصر سازندگی توری نوعروسان به سر کرد اما همچنان مجاور جوی متعفن بود و بود تا همین ۲ شب پیش “که زدند و بردند”.
یحتمیل برای شی ای چون او سخت جانی آنچنانی برای عبور از سیاست تعدیل اقتصادی نیاز نبود، چه آنکه یک پای اش تکیه گاه قوت لایموت خلق الله بود و پای دیگر اش در جوار جوی موصوف و لیکن ارتزاق می کرد، کسی نمی دانست چطور و شاید آنچنان محلی از توجه نداشت که چطور؟ و چگونه؟ اما روزگار می گذراند حتی با روی کار آمدن آن مرد “تدارکاتچی” هم تکانی نخورد، مشعوف نشد اما شاید کمی مغبون و سر در همان جوی فرو برد و باز هم سیاه شد و باز هم شتک زد، هم از “قتل های زنجیره ای”جان به در برده بود و هم از توقیف ها و البته به ته دره هم سقوط نکرده بود؛ لاجرم شی ای بود از جنس دیگر، آهن بود و حسب طبع، مشت آهنین داشت تا ظهور میخ نیم کوفته ای که “معجزه ی هزاره ی سوم” لقب گرفت، الحق و الانصاف که اعجاز بود، قاعدتن زاد و رود سه دهه جد و جهد و جنگ و جدال، کودکی پیش فعال و پیشتر از سایر پیغامبران؛ هر روز معجرتی می نمود و شیپور را از سر گشاد نمی نواخت، بلکه می شکست. القصه اوصاف اعجازهای او سر به فلک می کشد اما به گمانم مهمترین معجزه ی او، شکستن طلسم تارمی نانوایی ما بود که بود و بود تا اینکه همین ۲ شب پیش “زدند و بردند”.