تازه چه خبر

نویسنده

اعترافات؛ یک سناریوی خسته کننده

جدا از مناصب حکومتی و جایگاه اجتماعی، نسل جوان ایران، محمد علی ابطحی را به عنوان یک “ وبلاگ نویس ” فعال می شناسد. او نخستین فرد  حکومتی  بود که به خانواده ی عظیم قلم به دستان اینترنتی ایران پیوست و عضوی از این جامعه ی میلیونی  شد. معاون رئیس جمهور پیشین  خیلی زود با حال و هوای وبلاگ نویسی ایران اخت شد و نوشته هایش در کوتاه زمانی محبوب غالب کاربران اینترنت شدند. شیوه ی بیان طنز و ارائه ی اخبار سران برجسته ی حکومت و تصاویری که او با موبایلش از شخصیت های سیاسی و اجتماعی ایران می گرفت، خیلی زود وب نوشت او را به یکی از پربیننده ترین وبلاگ های فارسی تبدیل کرد.

 

وی پنج سال پیش و در یاداشتی که برای بی بی سی نوشته بود، با اشاره به این نکته که وبلاگ نویسی یک امر کاملاً فرهنگی است، آورده بود:

”… روزهایی که من قصد شروع وبلاگنویسی را داشتم، اگر نگویم همه، قطعاً می توانم بگویم بسیاری از مقامات کشور با این نام حتی آشنایی نداشتند و اگر دورادور شنیده بودند، به طور طبیعی آن را از حوزه های قابل توجه خود نمی دانستند. اصلاً آدمها بخصوص کسانی که قدرت دارند وقتی پدیده ای را نمی شناسند، آن را حوزه ممنوعه می دانند.“ 

از زمان تاسیس شبکه های اجتماعی بالاترین و فبس بوک هم پست های روزانه ی محمد علی ابطحی معمولاً در ردیف پرخواننده ترین مطالب روز قرار می گرفت و لینک نوشته هایش در میان جوانان دست به دست می شد. اما حالا بیش از چهل روز است که خبری از نوشته های او نیست. بیش از چهل روز است که وب نوشت، نوشته ای ندارد و صاحب قلم نوشته ها در بند است. آخرین مطلب وب نوشت شرح راهپیمایی گسترده ی مردم در بیست و پنجم خرداد است. جایی که او در نوشته اش این رویداد را به حماسه مانند کرده و چنان همیشه با ادبیات خاص خودش که ملغمه دلنشینی از شوخ چشمی و اندیشه و سادگی است، نوشته:

”… من و کرباسچی همراه آقای کروبی سوار شدیم. آقای مهندس موسوی و آقای خاتمی هم قرار بود از دفترهایشان حرکت کنند و ساعت 5 همه جلو خیابان آذربایجان باشند که سخنرانی کنند. آقای کروبی گفت آن قدر رای ها مهندسی شده بود که اگر ننه جون من هم کاندیدا بود از این بیشتر برایش رای می خواندند. ما از بزرگراه یادگار امام رفتیم. نزدیک خیابان انقلاب معلوم بود خیلی بیشتر از 22 بهمن امده اند. راه بسته بود. پیاده شدیم. به خیابان آزادی رسیدیم. نتوانستیم طرف محل قرار بریم. آقای کروبی یک طرف، آقای کرباسچی یک طرف، من یک طرف رفتیم. من جلوتر بودم. از سر یادگار تا میدان آزادی به عنوان اولین نفری که از این مسیر آمده بودم مورد تشویق عجیبی قرار گرفته بودم. هزاران نفر جمعیت برای من داد می­زدند و حمایت می­کردند. شعار یک درصد، دو درصد، نه پنجاه و سه درصد و یا شعار ما خار و خاشاک نیستیم و یا این که تا فلانی هست اوضاع همین است، تمام خیابان را فراگرفته بود. آقای موسوی و خاتمی هم نتوانسته بودند یکدیگر را پیدا کنند. آن قدر جمعیت فراوان بود که دیگر به مجوز نیاز نداشت. اصلا قابل مقایسه با جمعیت دیروز نبود. که شبکه رادیو تلویزیون ایران آن همه روی آن کار کرد. دردناک است که این جمعیت کم­نظیر در رسانه ملی ایران دیده نمی­شود. باور نمی­کردند که مردم این قدر با جسارت خواهند آمد. روز حماسی عجیبی بود. همه می­گفتند که تو رو خدا کم نیارید، ما کم نمی­آوریم. “

هفته ی گذشته چند روز پیش از مراسم تنفیذ رئیس جمهور انتصابی، دیگر بار محمد علی ابطحی و  ادبیات شوخ چشمانه ی همیشگی اش در صدر اخبار روز قرار گرفتند…

 

باری سخن کوتاه، باز هم نمایش کسالت آور و خسته کننده و نخ نمای “اعترافات”. این بار انگار قرعه ی تکراری بازی به نام محمد علی ابطی و دیگر دوستان همراهش افتاده بود تا چهره ی دوست داشتنی جوانها در هیاتی کاملاً متفاوت، مقابل دوربین رسانه ها ی دروغ پرداز دولتی قرار بگیرد و در نبود وکیل و بی خبری مردم و خانواده، اقرار کند به جرم ناکرده، چنان چون دیگران که اعتراف کردند در این سالها به انجام نداده هاشان…

این نکته را می توان با اطمینان خاطر بیان کرد که حالا و از پس حضور یک دهه ای وسایل مدرن ارتباطات، میزان جمعیتی که تحت تاثیر سناریو های مدل استالینی قرار می گیرند به کمترین میزان خود طی سی ساله ی اخیر تاریخ جمهوری اسلامی رسیده است.  چه حالا کافیست  تا مخاطبان تنها و تنها یک بار و در جایی دیگر با ادبیات اعتراف کنندگان برخورد کرده باشند تا بتوانند به راحتی درست را از نا درست تمیز دهند و واقعیت را از متن نمایش.

کنون آیا مردمی که در بیست و پنجم خرداد به ابطحی اعلام کردند :  “تو رو خدا کم نیارید، ما کم نمی­آوریم ” این حرف های او را نشانه ای از “ کم آوردن” انگاشته اند؟ برای یافتن پاسخ مناسب کافی است با نگاهی منصفانه به دیدار جامعه ی وبلاگ نویس ایران برویم. همان جامعه ای که ابطحی را یکی از مهمترین و محبوب ترین اعضایش می شمارد. با یک بررسی کلی در مطالب ارسال شده و یادداشت ها و نظرات نویسندگان، به این نتیجه می رسیم که نه تمام، اما غالب وبلاگ نویس های ایران، حرف های او را هرگز “ کم آوردن ” معنا نکرده اند. بیشینه ی نویسندگان اینترنتی، محمد علی ابطحی واقعی را تنها اویی دانسته اند که با اشاره به لیوان آب روی میز، می گوید: “ الان در حال صرف صبحانه ام هستم.” این طنز واقعی و ادبیات راستین اوست. هم اویی که با  شیطنت به یادگار مانده از کودکی به ایمان مرآتی مجری همیشه پشت به دوربین تلویزیون می گوید : “ من گمان نمی کنم اعترافات  ما در جامعه تاثیر منفی داشته باشد…”.

 اما نخستین پی آمد این اعترافات در جامعه ی مجازی، هک شدن وبلاگ ایمان مرآتی بود که به دلیل حجم زیاد کامنتهای معترضین از سایت بلاگفا، حذف شد. کاربران اینترنتی در حمایت از وبلاگ نویس محبوبشان، وبلاگ مجری برنامه را با کلماتی نظیر “وطن فروش” و “خائن ” و… هدف حمله های اینترنتی قرار دادند تا این وبلاگ تنها یک روز پس از مصاحبه ی مضحک تلویزیون از صحنه ی اینترنت پاک شود.

ابطحی پیشتر، درباره ی پذیرش وبنوشت از سوی جوانان گفته بود:

”… پذیرش وب نوشت از سوی وبلاگ خوانان هم نشانه روح آزاده آنها بود که به اندیشه، بیشتر از تعصبات شکلی روزمره توجه دارند.”

و حالا هم آنان که در این سالها و از پس بازی های فراوان روزگار آموخته اند تا چگونه اندیشه شان را از آفت تعصب مصون نگه دارند به حمایت از آزادی اندیشه و رسالت قلم پرداخته اند. نویسنده ی وبلاگ “ نانوشته ” در نامه ای کوتاه محمد علی ابطحی را مخاطب قرار داده و نوشته:

” آقای ابطحی عزیز همه ی ما می دانیم که چه قدر در زندان آزار دیده اید و تحت فشار بوده اید و همه می دانیم که چقدر تهدید شده اید و در این مدت چه سختی هایی را متحمل شده اید. هم اطلاع داریم که خانواده ی شما از نبود شما پیوسته در بی تابی بوده و حتی یک دقیقه ی خوش نداشته. و می دانیم که اعترافات شما و شاید بسیاری از دوستان دیگر تحت تاثیر همین فشار های روانی و جسمیست … پس شک نداشته باشید آقای ابطحی که مردم حامی شما هستند و اعترافات شما هرچه باشد مردم شما را دوست دارند و برای شما بیشترین احترام را قائلند. آقای ابطحی شما و دیگر دوستان در بند بیشترین و بهترین حامیان را دارید پس شک نکنید که در این مسیر پیروزی برای شماست و بازنده ی اصلی این بازی آقایان مرتضوی و دیگر همکارانشان هستند که با زور و شکنجه از متفکرین ایرانی قصد اعتراف گیری دارند. اعترافات شما هرچه باشد و بر علیه هر که باشد ما به خوبی شما رو درک می کنیم و قوی ترین حمایت ها را از شما خواهیم کرد. به امید آزادی شما و همه زندانیان سیاسی در بند…”

نمونه های اینچنینی در فضای وبلاگ های فارسی بسیار است. از جمله این نوشته ها، یکی مطلب وبلاگ کاوه آهنگر است که در پیام کوتاهی نوشته:

“در تک تک کلمات ابطحی، آثار خون، شکنجه وحشیانه و تهدید به مرگ عزیزان هویدا بود. من آدم احساساتی نیستم، اما باورکنید هر چه تلاش می کنم، گریه نکنم…. اشک مجال نمی دهد.”

وبلاگ نویس دیگری هم در وبلاگ  “رونوشت های آخرین رئیس جمهور” با یک قیاس تاریخی، دادگاه گلسرخی را با دادگاه ابطحی مقایسه کرده و نوشته:

“چه بگویم؟ بدنم درد می کند. بغضی عجیب گلویم را می فشارد که یقینا با گریه بیرون نخواهدریخت. گریه عجز است ولی ما عاجز نیستیم. آنها عاجزند. آن که ظلم می کند بیچاره است. اگر چاره ای داشت که ظلم نمی کرد.

سالها فیلم محاکمه سانسور شده خسرو گلسرخی را به نام بیدادگاه شاه به ما نشان داده اند. چه بگویم؟

آنچه در فیلم محاکمه او واضح است این است که او هرچه دلش خواست گفت. اجازه داشت حداقل در دادگاه از عقایدش بگوید. راست بگوید. امروز چه کرده اند با محمدعلی ابطحی که در نوجوانی در زندانهای شاه لب به اعتراف نگشود ولی امروز در زندانهای نظام جمهوری اسلامی که سالها برایش جنگیده است، چنین مجبور به اعتراف می شود؟ ترس از جان؟ ترس از خانواده؟ یا…”

اکنون، در روزهایی که بیش از تمام همیشه ی تاریخ گذشته ی ایران، خواست مردم به شعور و منطق طلب می شود، جامعه ای که بیش از صد سال است برای آزادی مردمی می جنگد  در انتظار آزادی همه ی زندانیان اندیشه اش است و وبلاگ نویسان جامعه هم در انتظار مشق های دوباره ی وب نوشت.