مریم کاشانی
فرزندان عماد الدین باقی، دوشنبه بعد از 45 روز “توانستند پدرشان را در آغوش بگیرند”؛ البته در حضور دو ماموری که “یکی از آنها بالای سر آقای باقی ایستاد و دیگری بالای سر خانواده”. بعد از این دیدار که آنها “بغضهایشان را از تکیده شدن پدرشان در گلو شکستند” باقی به سلولی برگشت که پیش از این هم آن را تجربه کرده بود: سلول انفرادی. همان جایی که درباره اش گفته بود: “پدیده زندان انفرادی از مصادیق بارز شکنجه است و باید به هر نحوی موقوف شود.“
از نظر باقی “بدترین چیز با توجه به تجربه شخصی و تجربه بسیاری از افراد دیگر در زندان، شکنجه سفید یا سلول انفرادی است یعنی وقتی که افراد ایزوله می شوند.سلول انفرادی، آن هم در مدت طولانی، روان افراد را از هم میپاشاند”.[ ازگفتگو با شنوندگان برنامه روزهفتم بی بی سی]
یک انفرادی در بند 209 اوین؛ جایی که باقی آن را به “قبرستان” تشبیه می کند: “درواقع ما وارث سلولهایی هستیم که اسرائیلیها در کشور ما ساختهاند.بندی با دیوارهای سیمانی ؛ مساحت مفید هر سلول یک متر و هفتاد در یک مترو نود است که البته به این دلیل میگویم مساحت مفید که قسمتی از آن سرویس بهداشتی گذاشته بودند و به نظر من به گورستان زندگان شباهت دارد”.
او حالا دوباره در همین “قبرستان” است و 5 نامه اش به رییس قوه قضاییه، رییس دادگستری استان تهران، وزیر اطلاعات، رییس مجلس و قاضی پرونده هم بی ثمر بوده است. رفتارها در زندان با وی به گونه ایست که انگار ”قاچاقچی” گرفته اند. خانم فاطمه کمالی احمدسرایی، همسر باقی، از این رفتارها چنین گفته است:“دختران من بعد از 45 روز توانستند پدرشان را در آغوش بگیرند، اما بغضهایشان را از تکیده شدن پدرشان در گلو شکستند.آقای باقی به شدت لاغر شده بود، او با دو مأمور وارد سالن ملاقات شد. ما گمان میکردیم که او را تا سالن همراهی میکنند و کنار میایستند، اما با کمال تعجب به همه خانواده گفتند که دور میز بنشینید و بعد یکی از آنها بالای سر آقای باقی ایستاد و دیگری بالای سر خانواده. آقای باقی که از این رفتار شدیدا دلخور شده بود، گفت: “ما مثل تمامی زندگیمان شفاف هستیم و این رفتار شما توهینآمیز است”. اما با تقاضای خانواده، آقای باقی حضور آنها را نادیده گرفت. اما با اینکه این دو مامور یکسره بالای سر ما بودند، متاسفانه هنگام خروج از سالن ملاقات، من و دخترانم را به سمت اتاقی هدایت کردند تا بازدید بدنی کنند. این کار بسیار مورد تعجب و سؤال ما بود؛ زیرا اگر قبل از رفتن به ملاقات بازدید بدنی میکردند، شاید کمی قابل توجیه بود مثلا اینکه آنها با نگاه منفی و توهم توطئهای که نسبت به ما دارند، بخواهند جلوی خبررسانی مکتوب به آقای باقی را بگیرند اما گشتن به هنگام خروج چه منطقی به جز این میتواند داشته باشد که مبادا ما مکتوبی از باقی به بیرون زندان منتقل کنیم، آن هم در شرایطی که باقی کاغذ و قلم در اختیار ندارد؟ وضع طوری بود که دختر کوچکم به من گفت: “مادر! با این ملاقات من بیشتر نگران شدم. ببین چه فشارو شکنجه روانی به بابا تحمیل میکنند که با آن همه مراقبت هراس دارند از اینکه بابا به ما گزارش مکتوبی از وضعیت خود را بدهد”. ما درباره این بازرسی از مسؤولان زندان توضیح خواستیم اما خانمی که ما را به سمت اتاق راهنمایی کرده بود، با تحکم از ما خواست به صف شویم. رفتار تند او با مادر باقی برای به صف شدن موجب رنجش دخترانم شد و بعد از آنکه کیف دخترم را گشت و بازرسی بدنی کرد، دستکش به دست کرد و از او خواست که لباس زیرش را هم در بیاورد. دخترم که باور نمیکرد، با تعجب به من نگاه کرد و به آن مامور گفت: “تو گفتی چه کار کنم؟” و وقتی مامور با جسارت و خشونت تکرار کرد، دخترم ناگاه به هم ریخت و شروع به گریه و اعتراض کرد. او بهشدت اعتراض میکرد ومیگفت: “من اجازه این کار شنیع را به شما نمیدهم. مگر شما قاچاقچی را ملاقات دادهاید؟ شما از چه میترسید که حتی چند سانتیمتر کاغذ را از پدرم دریغ کردهاید؟ مدام با لای سر ما چشم به دهان ما دوخته بودید و دست و پای ما را میپاییدید. ما با حضور دو مأمور مرد چه طور میتوانستیم چیزی را آن هم این چنین، جاسازی کنیم؟ من هرگز به شما اجازه نمیدهم به من این همه توهین کنید. چرا در شأن افراد با آنها رفتار نمیکنید؟ آیا اینکه بنا را بر آزار روحی پدر من گذاشتهاید، کافی نیست؟” گریه و بغض دخترم به گونهای بود که خواهرانش و همه را متأثر کرد. فضا به گونهای بود که من بهسختی توانستم آرامشم را حفظ کنم؛ بخصوص اینکه برادر باقی به تازگی دچار سکته مغزی شده و عصبیت و هیجان برایشان خوب نیست. ایشان چون نگران حال آقای باقی بودند به سختی به ملاقات آمده بودند تا شاید با دیدن برادر خود، آرامش بگیرند اما متاسفانه دیدن باقی و منقلب شدن برادرزادههایش وضعیت او را به گونهای دگرگون کرده بود که من فکر میکنم خدا او را برای ما نگه داشت. من بسیار متأسفم از این همه ظلمی که در یک ملاقات 20 دقیقهای به بچهها و خانواده او روا داشتند. من نمیفهمم چرا اینقدر حرمتشکنی میکنند؟ کاش یکی بود و به این سوال پاسخ میداد. با توجه به اینکه باقی قلم و کاغذ ندارد و حتی چند سانتیمتر کاغذ را برای نوشتن شمارههای آیات قرآنی که تلاوت میکند، از او دریغ کردهاند، چگونه میتواند به ما چیزی بدهد؟ این بازرسی چه به وسیله وزارت اطلاعات و چه به وسیله زندان صورت گرفته باشد، چه معنایی جز اذیت روانی خانواده میتواند داشته باشد”.
با این حال “وضعیت روحی باقی خیلی عالی بود” چرا که: “به هر حال من فکر میکنم که انسان می تواند بدترین شرایط را برای خودش تبدیل به فرصت کند حتی زندان را.”[ از مصاحبه باقی] هر چند این مانع از آن نیست که وی حقوق زندانی را طلب نکند: “ایشان گفت درخواست قلم و کاغذ کرده است تا به مسئولان نامه بنویسد. اول گفتهاند خودکار ممنوع است. اما بعد از اعتراض باقی به غیرقانونی بودن این رفتار، تنها برای نوشتن نامه قلم و کاغذ دادهاند و بعد از نوشتن، از باقی گرفتهاند….“
و باقی می داند که نه فقط کاغذ و قلم، که بسیاری چیزهای دیگر جزو حقوق اولیه زندانیست: “در آیین نامه زندان ها حقوقی در مورد بهداشت، درمان، تغذیه، حقوق فرهنگی مثل استفاده از رادیو، تلویزیون، ارتباطات، ملاقات، مرخصی وتمام اینها به تفکیک ذکر شده و زندانیان اساساً نمی دانستند که چنین چیزی داریم.وقتی حتی با آنها بدرفتاری شده بود، ضرب و شتم نسبت به آنها صورت گرفته بود، فکر می کردند که حق شان بوده که اینجوری با آنها رفتار شود و کسی هم که با آنها اینگونه رفتار کرده محق بوده این کار را با آنها انجام دهد. جالب است که زندانیان سیاسی هم من دیده ام یعنی اغلب کسانی که با آنها سرو کار داشته ایم که اساساً اطلاع نداشتند ویک دور آیین نامه زندان را نخوانده بودند…“
ولی باقی این آیین نامه ها را خوانده: “هم طبق موازین بین المللی حقوق بشر، هم طبق تمام قوانین داخلی ایران، هم طبق شریعت اسلام، اساساً هر کسی که وارد زندان می شود با هر جرمی اعم از قتل وغیره حق و حقوقی داردو اگر محکوم شود فقط در رابطه با آن جرم مجازات می شود وسایر حقوق او ساقط نمی شود؛بنابراین تمام زندانیان از حقوقی برخوردارند و با هر جرمی این حقوقشان باید محفوظ باشد، حقوقی در زمینه های ملاقات، مرخصی، فرهنگی، استفاده از روزنامه، رادیو، تلویزیون یا حق حفظ حرمت و شخصیت شان که طبق قانون اساسی ممنوع است که حتی اگر کسی مجرم است و فرض کنید به دلیل قتل محکوم به اعدام است کسی نمی تواند هتک حرکت نسبت به حیثیت او انجام دهد”.
و اینها تجربه دوره اولیه زندان اوست که سه سال به طول انجامید. در آنجا بود که: “ وقتی شرایط زندان ها و زندانی ها را دیدم به این نتیجه رسیدم که بیرون، هیچ نهاد حمایتی یعنی حمایت از حقوق آنها وجود ندارد.بیرون که آمدم بنا رابراین گذاشتم که فراموش نکنم زمانی آنجا بودم و کسانی را در آن وضعیت دیدم. از توی زندان تصمیم گرفته بودم که چندنهاد مدنی راه اندازی شود.یکی از آنها انجمن دفاع از حقوق زندانیان بود یکی دیگر انجمن حق حیات. که این دومی اختصاصاٌ در مورد اعدام کار می کند. از یکی دوماه بعد از بیرون آمدن از زندان آستین بالا زدم و کار شروع شد و الان چهارمین سال فعالیت انجمن دفاع از حقوق زندانیان است.موضوعش هم عام است و منحصر به زندانی سیاسی نیست، هر زندانی با هر اتهام و یا هر جرمی موضوع کار ماست”.
و همین آستین بالا زدن بود که پس از زندان و دستگیری مجدد به23 بار احضار وی به دادگاه منجر شد که “آخرین آن روز یکشنبه 22 مهرماه 1386 بوده است. در این جلسه وی به عنوان رئیس هیاتمدیره انجمن دفاع از حقوق زندانیان به اتهام “تبلیغ علیه نظام و انتشار اسناد محرمانه دولتی از طریق همایشها و سخنرانیها از قول زندانیان بندهای امنیتی” مورد بازپرسی قرار گرفت و در نهایت رئیس شعبه ششم دادگاه انقلاب اسلامی برای عمادالدین باقی وثیقهای به مبلغ 50 میلیون تومان صادر کرد. وثیقه موردنظر در حال تامین از سوی خانواده بود که ماموران اجرای احکام زندان اوین در محل شعبه حاضر شدند و اعلام کردند آقای باقی از سال 1382 تاکنون یک سال حکم تعلیقی اجرا نشده دارد که باید همین امروز اجرا شود…”[از نامه خانواده باقی]
و این حکم در حال اجراست؛بدون اینکه کسی پاسخ دهد: “چرا یک زندانی که باید حکم تعلیقی خود را بگذراند باز در انفرادیست” و چرا “فرزندانش باید بازدید بدنی شوند؟” با این حال: “هنر ما این است که بتوانیم درهمین شرایط سخت کار کنیم و به دیگران بفهمانیم و بباورانیم که ما واقعا هدفمان یک کار انسانی است.“
هدفی که از جانب زندانبانان به “تقدیم کردن دودستی کشور به آمریکا” تلقی می شود، در صورتی که: “امریکا خیلی استقبال میکند از کسانی که با مرام و اندیشه ما مخالفند چون هر چه نیروهای خشنتر مسلط شوند بیشتر کمک به اهداف ضد ایرانی آمریکایی ها میشود، ولی وقتی که نیروهای اصلاحگر در ایران موقعیت پیدا میکنند آنها دیگر هیچ بهانهای برای محکوم کردن ایران به عقبماندگی، به ضد دمکراتیک بودن و به نقض حقوق بشر پیدا نمیکنند و در نتیجه دست شان برای پروژههای سیاسی شان در کل منطقه بسته میشود.“
و در باز بودن این دست هاست که باقی ترجیح می دهد در زندان ـ اگر بتواند ـ این آهنگ ها را بیشتر گوش کند: “اندک اندک جمع مستان میرسند و خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم”.