مسعود محرابی: سهراب شهید ثالث سینماگر نامی ایرانی، ده سال پیش در دهم تیرماه ۱۳۷۷ (اول ژوئیه ۱۹۹۸) در شیکاگو به بیماری سرطان کبد درگذشت، تنها ۳ روز قبل از آن ۵۴ ساله شده بود.
هنر روز خوانندگان خود را به خواندن دو مطلب در باره او دعوت می کند: مقاله “شورشی نا امید” نوشته علی امینی نجفی که از سایت فارسی بی بی سی نقل می شود، و فیلم شنا سی کامل سهراب نوشته مسعود محرابی به نقل از سایت شخصی او.
ده سال از خاموشی سهراب گذشت
شورشی ناامید سینمای ایران
شهید ثالث با دو فیلم برجستهای که در ایران ساخت، یک اتفاق ساده (محصول ۱۳۵۲) و طبیعت بیجان (محصول ۱۳۵۳) به عنوان یکی از برجستهترین چهرههای سینمای نوی ایران شناخته شد.
شهید ثالث در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۵) برای ساختن فیلم “در غربت” به کشور آلمان رفت و در این کشور ماندگار شد. او در سالهای بعد در آلمان حدود ۱۰ فیلم سینمایی ساخت که برخی از آنها در جشنوارههای بینالمللی به موفقیت رسیدند و جوایزی کسب کردند: زمان بلوغ (۱۹۷۶)، آخرین تابستان گرابه (۱۹۸۰)، فیلم مستند بلندی درباره آنتون چخوف نویسنده روس (۱۹۸۱)، اوتوپیا (۱۹۸۲) و گلهای سرخ برای آفریقا (۱۹۹۱).
اما سینمای شهید ثالث که برای سینمادوستان زبده، گیرایی ویژهای داشت، عامه سینمارو را راضی نمیکرد. او هرگز موفق نشد فیلمی بازارپسند و پربیننده بسازد. در سالهای آخر زندگی در آلمان، تمام تلاشهای او برای ساختن فیلمی تازه ناکام ماند.
شهید ثالث در جستجوی امکانات بیشتر به ایالات متحده مهاجرت کرد و نزد برادرش که مقیم شیکاگو بود، اقامت گزید. در آمریکا نیز تلاشهای این سینماگر برجسته برای ساختن فیلم به جایی نرسید و طرحهای بیشمار او روی کاغذ باقی ماند.
در آثار سینمایی شهید ثالث اشارات سیاسی مستقیم وجود ندارد. تنها فیلم او که تا حدی از نقد سیاسی آشکار نشان دارد، فیلم “گیرنده ناشناس” (۱۹۸۳) است که مضمون اصلی آن را میتوان انتقاد از بیگانهستیزی در آلمان دانست.
اما او تعلقات سیاسی خاصی داشت که معمولا آن را پنهان نگه میداشت: شهید ثالث حدود ۲۰ سال از زندگی خود عضو حزب توده ایران بود.
از زبان همرزمان سابق
فرهاد فرجاد، از مسئولان پیشین تشکیلات حزب توده در آلمان، به یاد میآورد:
”پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ من در تشکیلات برلین (حزب توده) فعال بودم. سهراب در گردهماییهای عمومی حزب شرکت نمیکرد، اما در جلسات بسته و مهمانیها همیشه حضور داشت. ما از حضور او در میان خود خوشحال بودیم، اما همه میدانستیم که از نظر سیاسی تجربه و دانش زیادی ندارد.“
آقای فرجاد حدس میزند که سهراب از طریق واهاک هاکوبیان به حزب “جذب” شد. آقای هاکوبیان از مسئولان پیشین تشکیلات حزب توده در آلمان است و اینک در شهر اولدنبورگ زندگی میکند. او که طولانی ترین و بیشترین تماسها را با شهید ثالث داشته، می گوید:
”من در سال ۱۹۶۳ در اتریش با سهراب آشنا شدم. دو دانشجوی جوان ایرانی بودیم که در وین با هم در یک خانه زندگی میکردیم. با وجود روحیات متفاوتی که داشتیم، با هم رفیق شدیم و این دوستی تا آخر عمر سهراب ادامه پیدا کرد. سهراب آدم پیچیده و سختی بود، اما بینهایت خوش قلب و مهربان بود.“
آقای هاکوبیان درباره سابقه حزبی شهید ثالث میگوید:
”فکر میکنم سهراب یک سالی قبل از انقلاب وارد حزب شد. خودش گفته بود که در آنکت عضویت به عنوان معرف اسم من و فرهاد فرجاد را ذکر کرده است، چون حزب از داوطلبان عضویت دو نفر معرف میخواست.“
دکتر سیاوش قائنی، که تا سال ۱۹۸۶ سرپرستی کمیته کشوری آلمان (حزب توده) را بر عهده داشته، به یاد میآورد:
”من در اوایل انقلاب به دستور رهبری حزب توده برای تقویت تشکیلات برون مرزی به آلمان اعزام شدم و در شهر فرانکفورت اقامت کردم. سهراب از همان اول با ما در تماس بود. مرتب در حوزههای حزبی شرکت میکرد، حق عضویت میپرداخت و چند بار در جلسات کمیته کشوری شرکت کرد.“
آقای قائنی درباره رفتار سیاسی شهید ثالث توضیح میدهد:
”سهراب تلاش میکرد عضوی جدی و بانظم باشد، اما روشن بود که تنها از روی احساسات به حزب آمده است. عاشق و شیفته حزب بود، اما واقعا نه از ایدئولوژی حزب اطلاعی داشت و نه از تاریخ و خط مشی حزب آگاه بود.“
آقای قائنی که چند سال دوستی نزدیک با شهید ثالث داشته و مدتی با او همخانه بوده به یاد میآورد:
”من به سهراب تنها به عنوان یک عضو ساده حزبی نگاه میکردم و مقام هنری او برایم اهمیتی نداشت. یک بار که در جلسهای از او انتقاد کردم، پس از پایان جلسه مرا کنار کشید و گله کرد که: تو باید بیایی ببینی که همکارانم با من سر صحنه فیلم چه رفتاری دارند. آنجا من به همه دستور میدهم و اینجا تو سر من داد میزنی! او واقعا آدمی عجیب بود، من آدمی به این بغرنجی ندیدهام. بهترین توصیفی که میتوانم از او بکنم این است که یک بچه احساساتی بود در هیکل آدمی بزرگ. ما حتی چند ماهی در فرانکفورت هم خانه بودیم و معاشرت با او واقعا سخت بود.“
آقای هاکوبیان درباره خصوصیات اخلاقی شهید ثالث عقیده دارد:
”سهراب یک هنرمند تمامعیار بود. سواد ادبی و هنری او بینظیر بود. ادبیات فرانسوی، انگلیسی و روسی و آلمانی را به خوبی میشناخت و آثار ادبی را به زبان اصلی میخواند. اما از نظر سیاسی اطلاعاتش خیلی پایین بود. فقط شعار میداد و به کمترین چیزی جوشی می شد. به خصوص اگر کسی از حزب انتقاد میکرد، به شدت عصبی میشد و قهر میکرد.“
در گیرودار سینما و سیاست
سهراب شهید ثالث نه به عنوان هواداری عادی، بلکه به عنوان سینماگری معروف به حزب توده پیوسته بود و طبعا مایل بود با کار و هنر خود به علایق سیاسی خود خدمت کند. سیاوش قائنی به یاد میآورد:
”سهراب آرزو داشت که تمام نیروی خود را در خدمت حزب قرار دهد، اما بدبختانه سینمای او اصلا به درد حزب نمیخورد. حزب به مبارزه انقلابی معتقد بود، اما در سینمای سهراب کوچکترین اثری از مبارزه وجود نداشت؛ نگرش شخصی او هم بی نهایت سیاه و بدبینانه بود. نمیدانم با چنین روحیهای چطور میتوان کمونیست بود و مبارزه کرد/“
دکتر مصطفی دانش، روزنامهنگار نامی و از دوستان قدیمی شهید ثالث در آلمان به یاد میآورد که این سینماگر مدعی بود که آثارش در خط ایدئولوژی و ارمان حزب توده قرار دارد. به گفته او:
”پس از “انقلاب ثور” در افغانستان که حزب توده با دولت کابل روابط خوبی داشت، سهراب چند بار به افغانستان رفت. من خودم یک بار در فرودگاه کابل او را دیدم و با هم گپ زدیم. او در افغانستان فیلمی هم ساخت که بودجه آن را تلویزیون چکسلواکی داده بود. داستان فیلم سرگذشت پسربچهای بود که زندگی او در ناآرامی های افغانستان نابود میشود، که علت آن “دخالت کشورهای امپریالیستی برای سرنگون کردن دولت انقلابی افغانستان” بود. خبر ندارم سرنوشت این فیلم چه شد و چه بلایی سرش آمد. فقط میدانم که سهراب بخشهای زیادی از آن را فیلمبرداری کرده بود، اما بالاخره تمام نشد.“
آقای قائنی نیز تائید می کند:
”در سالهای ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ که در افغانستان نجیب الله بر سر کار بود، سهراب چند بار به این کشور رفت، و فکر میکنم یک بار حد اقل ۷-۸ ماهی در آنجا ماند تا فیلم بسازد. او با رازداری خاص خودش این سفرها را از دیگران پنهان میکرد، اما من به عنوان مسئول حزبی در جریان بودم.“
جانشین خانواده
سهراب شهید ثالث کودکی سختی را گذراند و از حمایت و محبت خانواده محروم بود. برخی از دوستان سهراب عقیده دارند که او در حزب جانشینی میجست برای خانوادهای که هرگز نداشت. دوستان او به یاد میآورند که سهراب در گفتگوهای خصوصی، از حزب همیشه به نام “خانواده” یاد میکرد. سیاوش قائنی با تأسف میگوید که شهید ثالث تنها وارث تلخترین مصیبتهای این “خانواده” بود:
”متأسفانه سهراب موقعی به حزب توده روی آورد که حزب دستخوش بیشترین تلاطمات و تشنجات بود. حزب هم از بیرون زیر شدیدترین ضربهها رفته بود و هم از داخل دستخوش پراکندگی بود. همان طور که کودکان در طلاق آسیب میبینند، سهراب هم در برابر این ناملایمات به شدت آسیب دید. به نظر من فروپاشی اتحاد شوروی و شکست حزب توده به سهراب بسیار لطمه زد و روحیه او را داغان کرد.“
حزب توده با وجود حمایت همه جانبه از جمهوری اسلامی و “خط امام”، از آخر سال ۱۳۶۱ زیر سرکوب قرار گرفت، بیشتر سران و اعضای آن به زندان افتادند و بسیاری از آنها در سالهای بعد اعدام شدند.
بسیاری از سران حزب توده، از جمله نورالدین کیانوری دبیر اول حزب، به تلویزیون آمدند و به تخلفات بزرگی مانند ”جاسوسی و خیانت” اعتراف کردند. سیاوش قائنی به یاد میآورد:
”ما در خارج برای دفاع از رهبران حزب، کارزار تبلیغاتی بزرگی شروع کردیم و برای کارمان به فیلمی نیاز داشتیم که رفتار جمهوری اسلامی را با زندانیان سیاسی افشا کند. قصد داشتیم نشان دهیم که رهبران حزب تنها بر اثر شکنجههای شدید به گناهانی نکرده، اعتراف کردهاند. در این موقعیت سهراب کمک زیادی به ما کرد. او فیلمهای تلویزیونی را برداشت و با مونتاژ مجدد آنها فیلم کوتاهی ساخت که واحدهای حزبی آن را در سراسر اروپا نمایش دادند. در فیلم برخورد خشن جمهوری اسلامی با مخالفان سیاسی به خوبی بیان شده بود.”
واهاک هاکوبیان دوست قدیمی سهراب به یاد می آورد:
”سهراب در دفاع از حزب به شدت متعصب بود. وقتی ما در سال های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ انتقاد از رهبری و سیاست حزب را شروع کردیم، او با اینکه از جزئیات عملکرد سیاسی حزب هیچ اطلاعی نداشت، با سرسختی و لجبازی از مرکزیت حزب دفاع میکرد، در حالیکه بیشتر کادرها و اعضا سیاست حزب را زیر سؤال برده بودند. موقعی که ما از حزب جدا شدیم، یک مدتی رابطه ما شکرآب شد، و تنها با تلاش من بود که رفاقت قدیمی ما ادامه پیدا کرد.“
آقای هاکوبیان می افزاید:
”من در طول سالها به سهراب نشان داده بودم که دوستی ما پایه انسانی و عاطفی دارد و به عقاید سیاسی ما ارتباطی ندارد. موقع کار روی سناریوی فیلم “گلهای سرخی برای آفریقا” بیش از شش ماه در خانه ما زندگی کرد، و تمام کارهای مربوط به تدارک فیلمش را پیش ما انجام داد. سهراب از آمریکا گهگاه به من تلفن میکرد. من همیشه به او میگفتم که اتاقش محفوظ است و هر وقت دلش خواست میتواند پیش ما برگردد. او هم دلش میخواست که برگردد، اما سرطان به او مهلت نداد.“
فیلم شناسی کامل سهراب شهید ثالث
رها از عقدة روزمرة سیزیفی
شش سال از در گذشت سهراب شهیدثالث گذشت.
او، هرچند عمری داشت کوتاه، هرچند میان دو فیلم آخرش شش سال فاصله بود و از زمان آخرین فیلمش «گلهای سرخ برای آفریقا» (1991) تا زمان مرگش ( دهم تیر ماه ۱۳۷۷) دیگر فیلمی نساخت، اما کارنامهای دارد بسیار پربار و درخشان؛ چهارده فیلم بلند که هرکدامشان بهتنهایی برای ماندگاری نامش در تاریخ سینمای جهان کفایت میکند.
دوازده سال پایانی عمر ۵۴ ساله اش، بدترین و ناگوار ترین سال های زندگیش بود. سال های درد فراق و غم. غم نفهمیده شدن، درد پنهان عرقریزان روح. چانه زدن، سگدو زدن، رنج بردن برای پیدا کردن کسی، کاری، جایی تا با سرمایهای هرچند اندک، او را در تصویر کردن افکار شگفتش یاری کند. و هرچه رفت، دوید، ایندر و آندر زد، نیافت، نشد. نشد و او دق کرد از آن همه سلیقههای کج و معوج و کلیشهای و درهای بسته. دق کرد و آسوده شد؛ رها شد از عقده ی روزمره ی سیزیفی.
خود نیز، بی تقصیر نبود از آن چه بر او می رفت. مثل فیلمهایش تلخ و گزنده بود. آسان به کسی راه نمیداد. دل نازک بود و زود قهر، اما به قول آیدین آغداشلو «درون این پوستهی سفت، دلی خوابیده بود چه نرم و ظریف و تُرد.»
آخرین باری که با او صحبت کردم ( عید سال ۱۳۷۷)، بعد از مکالمهای طولانی و تلخ گفت: «خیله خب، دارم میرم. به “او” بگو بالاخره همهتون راحت میشین از دستم.» سه ماه بعد، خود ویرانگر بزرگ، مقارن روز تولدش، رفت.
حضورش موهبت و منتی بود بر ما. و باگنجینهی بزرگی که از او مانده، هنوز هم هست.
یاد و نامش همیشه گرامیست.
این فیلمشناسی را براساس عنوانبندی فیلمهای او (هشت فیلم بلند) و همچنین منابع مکتوب تهیه کردهام. شهیدثالث برای پذیرفته شدن در بخش سینمایی وزارت فرهنگ وهنر، فیلمی به نام قفس ساخت که اثری از آن در دست نیست. بعد از آن نیز، تعدادی فیلم مستند گزارشی ساخت که نه آثار با اهمیتی بودند و نه خود نامش را پای آنها گذاشت. او بعد از ساختن در غربت قصد داشت در سال ۱۳۵۵ فیلمی به نام قرنطینه بسازد که بعد از سه روز، فیلمبرداری آن متوقف شد و به انجام نرسید. در بعضی منابع به اشتباه از فیلمی به نام ‹‹ ساعت آبی›› نام برده شده که در واقع، همان فیلم هانس، نوجوانی از آلمان است.
بزم درویشان
کاری از: سهراب شهیدثالث. رنگی، 16 میلیمتری، 6 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1348.
گزارشی از مراسم ذکر و سماع دراویش در کردستان.
رستاخیز (تعمیر آثار باستانی تخت جمشید)
کارگردان و فیلمبردار: سهراب شهیدثالث. تدوینکننده: روحالله امامی. رنگی، 35 میلیمتری، 10 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، 1348.
- تصاویری از خرابههای تخت جمشید و مرمت و بازسازی بخشهایی از آن.
دومین نمایشگاه آسیایی (نمایشگاه 48)
فیلمبردار: کریم دوامی، محمود نوربخش و حسین کمالی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی و جمشید مجلسی. صدابردار: سیروس شبدیز. تدوینکننده: زری خلج. رنگی، 16 میلیمتری، 20 دقیقه و 40 ثانیه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1348.
گزارشی از آماده کردن غرفهها، افتتاح نمایشگاه در تاریخ 13 مهر و بازدید مردم تا دوم آبان همان سال.
رقصهای تربتجام
فیلمبردار: فریدون ریپور و تقی معصومی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی و عزتالله رمضانی. صدابردار: محمدصادق عالمی. تدوین: زری خلج. منشی صحنه: روبرت دووان. طراح لباس: هما پرتوی. تنظیم آهنگها: اسماعیل واثقی. ضرب: روبن خاچاطوریان. بازیها: فرزانه کابلی، شکوفه وکیلی، فتانه سرلک، فرخدخت محمودیان، ژاله نیکپی، غلامرضا سبحانی، جهانسوز فولادی، قاسم پاکرو، صادق خرسندی و صادق موسوی. رنگی، 35 میلیمتری، 11 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1349.
نمایش رقص سنتی و محلی تربتجام توسط رقصندگان حرفهای وزارت فرهنگ و هنر.
رقص بجنورد
فیلمبردار: فریدون ریپور و نقی معصومی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی. صدابردار: محمدصادق عالمی. تدوینکننده: زری خلج. منشی صحنه: روبرت دووان. طراح لباس: هما پرتوی. رنگی، 35 میلیمتری، 10 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1348
گروهی از مردان و زنان رقص سنتی و محلی بجنورد را بهنمایش میگذارند.
رقصهای محلی ترکمن
فیلمبردار: فریدون ریپور و نقی معصومی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی. صدابردار: محمدصادق عالمی. تدوینکننده: زری خلج. منشی صحنه: روبرت دووان. طراح صحنه و لباس: هما پرتوی. رنگی، 35 میلیمتری، 5 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1349.
اجرای رقصهای سنتی و محلی ترکمن توسط مردان.
آیا…؟
مدیر فیلمبرداری: فریدون ریپور. دستیار فیلمبردار: فرجالله ظهوریان و فؤاد مرعشی. صدا: احسانالله توفیق و ابوالقاسم فیروزه. تدوین تصویر و صدا: ابراهیم ابراهیمینژاد. مدیر تهیه: حبیبالله اکبریان. سیاهوسفید، 16 میلیمتری، 15 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل سمعی و بصری، 1350. برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه در چهاردهمین دوره جشنواره سپاس، تهران 1351.
- مستندی از مسایل مربوط به جوانان؛ طرز زندگی، تحصیل، معاشرت و تفریحهای گوناگون آنها در تهران آغاز دهه ی 1350.
«آیا…؟ فیلم تجربه بود… نه تجربی. تجربه از کارهای قبلی نبود، تجربه از نحوه ی برخورد آدمها بود. تجربه از نحوه ی برخورد آدمها که سر راهتان سبز میشدند، یا شما سر راهشان سبز میشدید. در دانشگاه تهران دانشجویان با فحشهای رکیک از ما پذیرایی کردند، خیلی خوش گذشت. مجموعه برخوردها و صحبتهای ما آیا…؟ را بهوجود آورد… این فیلم مرا وادار کرد که راه مشخصی برای فیلمسازی انتخاب کنم. راهی که حداقل برای خود من مطلوب بود.»
سینما 52، شماره دوم، شهریور ۱۳۵۲
سیاه و سفید
فیلمنامه: سهراب شهیدثالث. براساس طرحی از: آزاده عباسیفر. فیلمبردار: مهرداد فخیمی. دستیار کارگردان: امید روحانی و فیروز ملکزاده. بازیگران: جعفر و سعید ذهنی و حبیبالله اکبریان. سیاه و سفید، 35 میلیمتری، 4 دقیقه. محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1351.
- کاربرد رنگهای سیاه و سفید در این فیلم کوتاه تنها بهخاطر متمایز ساختن دو نوع نیرو در انسان است. نیروی متجاوز و بازدارنده، و نیروی خلاق و آفریننده.
«فیلمهای کوتاه من، فیلمهای کوتاه وزارت فرهنگ و هنر هستند. ولی بههرحال من سازنده ی این فیلمها هستم. این فیلمها در حد تجربه هم نیستند. یادم میآید که فیلمی فرنگستانی دیدم بهنام زندگی وارانه از آلن ژوسوآ. ولی چارهای نیست، از آنجا که ما در شهر میدان داریم، بولوار داریم، فیلم هم میسازیم…» - سینما 52، شماره دوم
«من دقیقاً نمیدانم که روی چه بهانههایی فیلم کوتاه بهوجود آمد. ولی باید بگویم که با این طریق راحتتر میتوان وارد کار سینما شد و میدانیم که در کشور ما فیلمهای کوتاه بیش از فیلمهای بلند به سینمای این مملکت خدمت کرده است و همین فیلمهای کوتاه بودند که باعث شدند مردم نسبت به سینما کمی جدیتر فکر کنند.»
فصلنامه فیلم، شماره 2، پاییز 1352
یک اتفاق ساده
فیلمنامه: سهراب شهیدثالث و امید روحانی. براساس طرحی از آزاده عباسیفر. دستیار کارگردان: امید روحانی. فیلمبردار: تقی معصومی. تدوین: روحالله امامی. صدابراران: داود باقری و اسحاق خانزادی. تدوین صدا: کاظم راجینیا. میکساژ و امور فنی صدا: محمدصادق عالمی. مدیر تهیه: ایرج کرور. بازیگران: آنهمحمد تاریخی، حبیبالله سفریان، هدایتالله نوید، مجید بقایی، حسینعلی بیدگلی، نورمحمد گوگلانی، ارازمحمد خواجه و محمد زمانی. رنگی، 35 میلیمتری، 88 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، 1352.
جایزه بهترین کارگردانی از دومین جشنواره ی فیلم تهران (1352). دیپلم هیأت داوری کاتولیکها بهاضافه ی چهار هزار مارک و دیپلم هیأت داوری پروتستانها و هزار مارک جایزه نقدی از جشنواره بینالمللی فیلم برلین ـ 1974 ( بخش Forum). نمایش در موزه هنرهای مدرن نیویورک در جشنواره فیلم لندن.
- محمد زمانی صبح از خواب بیدار میشود به مدرسه میرود، اما درس را نمیفهمد. پدرش ماهی قاچاق را به او میدهد تا به مغازهای برساند. پول ماهی را در یک مشروبفروشی به پدرش میدهد و بلند بلند نامهای را میخواند، به خانه میرود. مادرش بیمار و بستری است. شامش را میخورد. سطل را آب میکند و میخوابد (هر روز این دور تکرار میشود). مادرش می میرد. پدر به او توجه بیشتری میکند. با شامش نوشابه میخورد. با پدر میروند تا کتی برایش خریداری شود. معامله سر نمیگیرد. بهدنبال پدر در طول خیابان راه می افتد.
«تقریباً قسمت اعظم فیلم را بداههکاری کردیم. سناریو در دست بود و دکوپاژ هم شده بود. من همه را در موقع فیلمبرداری بههم میریختم ولی از خط اصلی هم دور نشدم… این اولین فیلم «من» است. از ساختش شرمنده نیستم و موجودیت آن را دربست قبول میکنم. در این فیلم سبک کارم را مشخص میکنم، و چون این فیلم «فیلم من» است، توقعی ندارم که کسی آن را بپذیرد. شاید هم یک وقت من منکر این فیلم بشوم! دست تقدیر بازیهای گوناگون دارد!» - سینما 52، شماره دوم
«از یک اتفاق ساده خیلی خوشم آمد و بیشتر بهخاطر صمیمیتش… این فیلم شباهتهای زیادی به خود شهیدثالث دارد.» عباس کیارستمی - بولتن دومین جشنواره فیلم تهران، آذر ۱۳۵۲
«سهراب شهیدثالث یکی از درخور اعتبارترین کارگردانهای جوانی است که در دهه هفتاد در سینمای دنیا سر برآورده است. و مطمئناً شاخصترین و مهمترین فیلمساز سینمای نوی ایران است. شهیدثالث همچون ارمانو اولمی، فیلمهای کوچک فروتنانه و بیادعایی میسازد که شدت کشش و عمق دریافتشان در پرداختن به مسایل روزمره، در فیلمهای تهاجمیتر و پردهدرتر بهندرت دیده میشود.» - کن ولاشن - کاتالوگ ماه اوت 1977 «نشنال فیلم تیهتر»
«… از نظر سبک، شهیدثالث زندگی پسربچه را به دقت و با شیوهای تقریباً مستندگونه زیر نظر دارد. بهعلاوه استفاده از مردم محلی شهرک، حالت و کیفیتی مستند به فیلم میدهد. کارهای پسربچه تکاندهنده است و در القای تنهایی او مؤثر. فیلمبرداری بهطور کلی دارای نوعی سادگی غنایی خاص خود است و شهیدثالث رنگهای مات و تیره ی خاکستریها و بژ (نخودی) محل را ضبط میکند. شهیدثالث برای تشدید حس یکنواختی، از تکرار استفاده میکند. قسمتی برجسته و قابلملاحظه که پیوسته نماهای مختلف تکرار میشود، قسمتی است که پسربچه در ساحل به تماشای پدرش که به آهستگی با قایق در حال مراجعت از دریاست، ایستاده است. این قسمت بهوضوح، مبارزهی آنها را برای بهدست آوردن روزی از دریا، بدون نیاز به گفتار، خلاصه میکند. یک اتفاق ساده اگرچه گهگاه ساده و طبیعی است. تصویری راستین از واقعیت و نیز تفسیری مضطربکننده درباره جامعه است.»
ژان یانگ، فیلم، مارس1974
طبیعت بیجان
فیلمنامه: سهراب شهیدثالث. تهیهکننده: پرویز صیاد. مدیر تولید: محمد کنی. دستیار کارگردان: مهدی کفایی. مدیر فیلمبرداری: هوشنگ بهارلو. فیلمبردار: ا. ابراهیمی. تیتراژ: مرتضی ممیز، هوشنگ بهارلو و سهراب شهیدثالث. صدابردار: محمدصادق عالمی، احمد خانزادی و م. فرشیان. بازیگران: زادور بنیادی، زهرا یزدانی، حبیبالله سفریان، محمد کنی، بقایی. رنگی، 35 میلیمتری، 93 دقیقه. محصول کانون سینماگران پیشرو و تلفیلم، 1354.
جایزه ی خرس نقرهای از هیأت داوری بینالمللی برای بهترین کارگردانی و جایزه ی بهترین فیلم از طرف منتقدان Fiprect و جایزه هیأت داوری کاتولیکها و هیأت داوری پروتستانها از جشنواره بینالمللی فیلم برلین (1974).
- سوزنبان پیری سالهای عمر خود را در محل دورافتادهای گذرانده و فراموش شده است. همسر او در خانه برای کمک به گذران زندگیشان قالیچه میبافد. تنها پسر آنها که به خدمت سربازی رفته، فقط یکبار هنگام مرخصی نزد پدر و مادر پیرش میآید، شبها را نزد آنها میگذراند و صبح روز بعد به شهر برمیگردد. یک روز بازرس راهآهن همراه دو نفر کارمند به محل خدمت پیرمرد میآیند. برای ساختمان محل دستوراتی میدهند، از پیرمرد چند سؤال میکنند و به شهر برمیگردند. بعدها، نامهای به دست پیرمرد میرسد که حاوی حکم بازنشستگی اوست. روز بعد سوزنبان جوانی از شهر به محل کار پیرمرد میآید. او جانشین پیرمرد است. این اتفاق برای پیرمرد باورنکردنی بهنظر میرسد. به شهر می‹ود تا با «رئیس» صحبت کند و از او بخواهد تا اجازه دهند به کار خود ادامه دهد. ولی رئیس تأکید میکند که زمان استراحت او فرا رسیده و باید کارش را ترک کند. پیرمرد، فردای آن روز بهاتفاق همسرش محل سکونتش را تخلیه میکند و میرود.
«ریتم این فیلم هم مانند فیلم قبلیام آرام است. ماجرایی در کار نیست و حادثهای رخ نمیدهد. من این نوع کار را بهشدت دوست دارم… و فیلمهای بعدیام هم در چنین زمینهای ساخته خواهد شد. در حقیقت آنچه که باعث شد این راه را ادامه دهم، عکسالعمل نمایش یک اتفاق ساده در فرنگستان بود؛ از آنجا که آدمها در انجا توقعشان کمتر و فرهنگشان پایینتر است، فیلم را بیشتر پسندیدند! چارهای نیست؛ برای ادامه ی کار بایستی برای فیلم تماشاچی و مشتری پیدا کرد. یک اتفاق ساده را تلویزیونهای آلمان و انگلستان خریدهاند. گویا قرار است در سینماهای آلمان هم نمایش داده شود. در این فیلم من تنها اشارههایی به نحوه زندگی آدمها و تسلیم بدون قید و شرطشان در برابر شرایطی که در زندگیشان وجود دارد میکنم. البته اگر نگویند که آدمهای فیلم شهیدثالث لال هستند و از کره مریخ آمدهاند، چون با هم حرف نمیزنند. فراموش نکنید که من نمایشنامه رادیویی نمینویسم، فیلم میسازم…» - سینما 53، شماره نهم، خرداد و تیر 1353
در غربت In Der fremde
فیلمنامه: سهراب شهیدثالث، هلگا هورز. دستیار کارگردان: اسماعیل ثابتی. مدیر فیلمبرداری: رامین رضامولایی. دستیار فیلمبردار: ولفگانگ کنیجی. صدابردار: فرانک سچرز. ضبط صدا: هربرت کرتز. دستیار صدا: ماکس گالینسکی. تدوین: روحالله امامی. مدیر تهیه: یورگن موربوتز. بازیگران: پرویز صیاد، جیهان آناسال، محمت یمیزکان، هوسامتین کایا، عمران کایا، ورودو پوشولو، اورسلا کسلر، رناته در، استانیسلاوس سولوتار، یاگیزر آگباوس، یونا بروار، یوته بوهلمان و رناته گاند. رنگی، 35 میلیمتری، 91 دقیقه. محصول شرکت تعاونی کانون سینماگران پیشرو، تلفیم و پروبیس فیلم هامبورگ، 1354/ 1975.
برنده ی جایزه منتقدان بینالمللی Fipreci جشنواره برلین، مورد تحسین دفتر بینالمللی فیلم و داوران فیلم Evanglish. نمایش در جشنوارههای لندن، تهران و شیکاگو.
- جمع کوچکی از کارگران ترک در آپارتمانی واقع در محلة کروتیزبرگ برلین زندگی میکنند. همه آنها برای یافتن کار به امید پسانداز به یک کشور پیشرفته صنعتی آمدهاند. «حسین» هم یکی از این کارگرهاست که در یک کارخانه برسسازی کار میکند. او چون بقیه، کار و زندگی یکنواخت و اندوهباری را در غربت و در جامعهای که متعلق به آن نیست، دارد. روزی هماتاقی حسین که پیش از این نامهای را از خانوادهاش در ترکیه دریافت کرده، چمدانش را میبندد و جمع را به قصد بازگشت به وطن ترک میکند.
«فیلم جدید کارگردان ایرانی سهراب شهیدثالث، بعد از فیلم طبیعت بیجان او ــ که سال قبل ساخته شده ــ تعمقی است دقیق به یک پدیدهی روزمره، یعنی شاغلین خارجی ساکن برلن، شهیدثالث موفق شده عمیقاً تأثیر بگذارد، البته بدون اینکه تصرفی در واقعیات کرده و یا تهییجی نامربوط را عامداً باعث شده باشد. او دوربین را در جای حساسی قرار داده تا مجبور شود واقعیت را از راه عدسی خود ببیند و ضبط کند، و این خود توانسته بهاندازه کافی مهیج، مؤثر و پرمعنی باشد… رئالیسم شهیدثالث نشان میدهد که وی میتواند و قادر است بدون در دست داشتن داستانی پرماجرا و سناریویی غوغابرانگیز، این واقعیات عمیق و نهفته را هرچه بهتر و دقیقتر بیان کند.» - Tip
وقت بلوغ (زمان بلوغ) Reife Zeit
فیلمنامه: سهراب شهیدثالث، هلگا هوزر. فیلمبردار: رامین رضامولایی. بازیگران: اوا مانهارت، مایک هنینگ، اوا لیسا، چارلز هانسنفوگت. سیاهوسفید، 35 میلیمتری، 106 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1976.
برنده جایزه هوگوی نقره از جشنواره شیکاگو، تحسین هیأت داوری جشنواره لوکارنو، نمایش در جشنوارههای تهران و لندن.
- نگاهی به تحولات روانی پسری که تنها با مادرش ـ که بیشتر شبها به سر کار میرود ـ زندگی میکند. او که در آرزوی داشتن یک دوچرخه است، خریدهای زن نابینایی را که در همسایگی آنها زندگی میکند، انجام میدهد و گاهی مختصری از پول پیرزن را به جیب میزند. در مدرسه او با کسی رابطه نزدیک ندارد، چون همه او را بهعنوان یک دزد، مظنون هستند. سرانجام وقتی پسرک متوجه میشود مادرش یک بدکاره است رابطهاش با او هم قطع میشود.
خاطرات یک عاشق (یادداشتهای روزانه یک عاشق) Tagebuch eines Liebenden
فیلمنامه: شهیدثالث، هلگا هوزر. فیلمبردار: منصور یزدی. دستیار کارگردان: زورابین تریاندافیلوس. دستیار فیلمبردار: هورتس شلویکا. صدابردار: گونتر کورتوید و ماکس کالیشکی. صداهای زمینه: کارل هینتز. ضبط صدا: ولف ـ دیترپترس. موسیقی: رالف بوور. تدوین کریستلاورتمان. لباس: راین هیلدپال. گریم: آندریا بکرس. لوازم صحنه: ولفگانگ بوشن. مدیر تهیه: هربرت کرتز. بازیگران: کلاوس سالگه، اوا مانهارت (کریستل)، اینگه بورگتیمندورف (مادر)، روبرت دیل، اورسلا آلک، دوروتا موریتس، گخلارد ولور، انالیزه دورتز و اینگه سیواریس. رنگی، 35 میلیمتری، 92 دقیقه. محصول 1977 آلمان فدرال.
تحسین هیأت داوری بخش Forum جشنواره برلین (1977)، جایزهی مؤسسه فیلم بریتانیا در جشنواره لندن، نمایش در جشنواره تهران.
- مرد سیسالهای که در یک فروشگاه بزرگ کار میکند، خاطرات روزانهاش ـ حوادثی را که بین خانه و رستوران و یک فروشگاه برایش اتفاق میافتد ـ در ذهن خود مرور و بازآفرینی میکند. توانایی او برای ایجاد رابطه با دیگران محدود است. گاهی مادرش به دیدن او میآید ولی رابطه بین آنها بسیار خشک و رسمی است و هیچ موضوع مشترکی برای صحبت پیدا نمیکنند. مرد پیوسته در انتظار نامزدش است که هیچوقت پیدایش نمیشود و از یادداشتهای مرد بهنظر میرسد که قصد دارد رابطهاش را با او قطع کند. مرد همچنان منتظر اوست و روزی که در حال رنگ کردن خانه است. پلیس سر میرسد و جسد نامزدش را از زیر تخت بیرون میکشد.
«… در سینما احساساتی بودن خیلی خطرناک است. در فیلم خاطرات یک عاشق، من برای بعضی از سکانسها یک صفحه آلمانی خیلی رمانتیک انتخاب کردم تا تماشاچی به یک داستان عاشقانه فکر کند. ولی در نمای بعدی، یک شوک دادم. این روش من است: معالجه با شوک، بهخاطر اینکه مردم فراموش نکنند چه چیزی دیدهاند و درضمن تصمیم بگیرند که دست به کاری بزنند.» - ماهنامه فیلم، شماره 13، خرداد 1363
تعطیلات طولانی لوته ایزنر Die Langen Ferin der Lotte Eisner
فیلمنامه: شهیدثالث. فیلمبردار: رامین رضامولایی. دستیار کارگردان: محمد حقیقت. موسیقی: فیلیپ کنساک. بازیگر: لوته هـ. آیزنر. سیاهوسفید، 16 میلیمتری، 60 دقیقه. محصول مشترک فرانسه و آلمان، 1979.
نمایش در جشنوارههای کن و لندن، افتتاحیه جشنواره مینیاپولیس و دریافت جایزهی ویژه از سینماتک انگلستان.
- مستندی دربارهی شخصیت معروف سینما ـ بازیگر، منتقد، مورخ و یکی از بنیانگذاران سینماتک فرانسه. او که در 1933 از برلین به فرانسه مهاجرت کرد. در این فیلم از همسرش فریتس لانگ کارگردان نامدار سینمای آلمان، خاطرات دوران کودکیاش، سایر کارگردانان اکسپرسیونیست، خاطرات در تبعید دوران جنگش و رابطهاش با هانری لانگلوا (یکی دیگر از بنیانگذاران سینماتک) صحبت میکند.
نظم Ordnung
تهیهکننده: مارتن ناگه. فیلمنامه: شهیدثالث، دیتر رایفارت، برت اشمیت. مدیر فیلمبرداری: رامین رضامولایی. موسیقی: رالف باوئر. بازیگران: هینز لیون، دورتی موریتز، داگمار هسنلاته، اینگرید دومان، دیتر شاد، پیتر شوتزه. سیاهوسفید، 35 میلیمتری، 94 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1980.
برندهی جایزهی هوگوی برنز از جشنواره شیکاگو، نمایش در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره کن، جشنواره برلین (بخش فیلمهای نوی آلمانی)، تورنتو، مونترال، آدلاید، سیدنی.
- یک مهندس 45 ساله آلمانی که مدتی طولانی بیکار است، از جانب همسر شاغلش زیر فشار قرار میگیرد تا هر کاری را بپذیرد؛ ازجمله فروشندگی در یک مغازه آهنفروشی. اما او تحمل نمیکند و پس از یک روز کار را رها میکند. صبح روز یکشنبه از خواب برمیخیزد و به خیابانها و کوچهها سر میزند و فریاد برمیدارد که: «برخیزید! بیدار شوید!» او با همسر و دوستانش به گردش میرود، نه بهخاطر اینکه دوست دارد، بلکه بهخاطر اینکه زنش اینطور میخواهد. او دارای یک جنبهی مقاومت منفی در مقابل وقایع است. همسرش که این موقعیت را خلاف موقعیت دیگران میداند، او را به تیمارستان میبرد. با درمان دارویی او را مرخص و آمادهی زندگی اجتماعی میکنند. زمانی که قرار است مرخص شود، در اتاقش تکه کاغذی را پیدا میکنند که رویش شعری نوشته شده ولی او منکر گفتن این شعر است.
آخرین تابستان گرابه Grabbes Letzter Sommer
تهیهکننده: رادیو برمن. فیلمنامه: شهیدثالث و توماس والنتین. فیلمبردار: رولف رومبرگ. صدا: کلامار اشمیت. تدوین: اونا رودلفا. گریم: دینو وبر و تیشه شلیما. مسئول فنی تصویر: ولفگانگ اسلور. دستیار کارگردان: گیزبلا سپت. نور: گرب شیل. لباس: اوته بورگمان. لوازم صحنه: گونتر نومان. مدیر تهیه: هانس کلابرت کروگ. پرداخت قصه: یورگن برست. بازیگران: ویلفرید گریمپ، رناته شروتز، اولریش فونباخ، سونیا کاربو، مارتا بولفه، اولریش فنبوک، اووه مایستر، گابریل فیشر. بوریس گواربزه، ابرهارد فیتز، اونتر مالزارر، الکساندر روتزوم، باینز ریب، اورل گینز، رویکر شولتز. کورت اوخرمال و تنس شولفمان. رنگی، 16 میلیمتری، 197 دقیقه. محصول 1980 آلمان فدرال.
برندهی سه جایزهی طلایی از جشنوارهی مارل بهعنوان بهترین فیلم تلویزیونی سال 1981. جایزهی مخصوص وزارت فرهنگ ایالت نورد ــ وست ـ فالن آلمان.
- فیلم برمبنای رمان توماس والنتین، دربارهی زندگی کریستیان دیتریش گرابه، شاعر و فیلمنامهنویس آلمانی است که بین دو عصر زندگی میکرد: «عصر گوته» و «عصر هاینریش هاینه» او تا زمان ساخت این فیلم هم آنطور که باید و شاید در آلمان شناخته شده نبود. در زمان حیاتش هم نمایشنامههایش بهخاطر محدودیتهای صحنهای غیرقابلاجرا بود. گرابه در 36 سالگی درگذشت.
آنتون پ. چخوف: یک زندگی Anton P. Tschechow: Ein Leben
فیلمنامه: شهیدثالث و پیتر اوریان. فیلمبردار: رامین رضامولایی. 16 میلیمتری، رنگی، 97 دقیقه. محصول مشترک آلمان فدرال و شوروی. 1981 (با همکاری کانالهایSFB, SWF, WDR و شرکتهای تهیه فیلم Provodis و Creative).
- مستندی از زندگی نویسندهی روس، آنتون چخوف که شغل اصلی او طبابت بود و در 1904 در بادن وایلر به علت بیماری سل درگذشت. فیلمی آرام با صحنههای طولانی که راه به مرکز و مکانهای واقعی زندگی چخوف میبرد؛ مسکو، تاکال روگ، مهلی چوود، بالتا ونیز و بادن وایلر. بجز استفاده از عکس و اسناد و دستنویسهای چخوف و نامههای یکه دیگران به او نوشتهاند. بخشهایی از دو نمایشنامهی مرغ دریایی و ایوانف با اجرای شهیدثالث در این فیلم آمده است.
«… فرهنگ من، چخوف است. قصد هم ندارم که خودم را از چخوف رها کنم، زیرا او خیلی واقعی است. روش نشان دادن اوست که ا همیت دارد. او دارای حس بشری بود. چخوف دیگران را دوست داشته و بهخاطر آنها رنج میبرده است.» - کلک، شماره 40، تیر 1374
اوتوپیا Utopia
تهیهکننده: شبکه تلویزیونی ZDF. مدیر تهیه: رینه گودلاخ. فیلمنامه: شهیدثالث و مانفرد گونر. فیلمبردار: رامین رضامولایی. موسیقی: رالف باوئر. تدوین: کریستل اورتمان. بازیگران: مانفرد زاپاتکا، ایمکه برانستد، گودولا پتروسکا. رنگی، 35 میلیمتری، 198 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1982.
تنها فیلم آلمانی بخش مسابقهی جشنواره برلین 1983. برندهی جایزهی تلویزیونی آکادمی هنرهای تجسمی آلمان، 1983.
- داستان پنج زن که پر از آرزو و خواهان یک زندگی ایدهال هستند. هر پنج زن به کلوب آرنا ـ یک عشرتکده ـ وارد شدهاند تا رای تحقق آرزوهایشان پولی بهدست آورند. صاحب عشرتکده آدمیست مبتلا به سادیسم که پنج زن را به گونهای زندانی روابط خودشان میکند، دست آخر، زنان او را میکشند.
«موضوع این فیلم برای من دارای یک اهمیت اساسی است. با این که داستان در یک خانهی بدنام اتفاق میافتد، موضوعی پورنوگرافی نیست. نمایش مستقیم انسانهایی است که در غرب، در یک سیستم خاص زندگی میکنند. این سیستم نیز انتخاب خودشان است. درحالیکه امکان انتخاب دیگری هم داشتهاند. در حقیقت آنها قربانی انتخاب خودشان هستند. در خلال این فیلم، یک جامعهی خاص بهنمایش درمیآید. سیستمی که میتوان در آن همهچیز را خرید و همهچیز را مصرف کرد. از اینروست که اوتوپیا رادیکالترین فیلم من است.» - کلک، شماره 40
گیرندهی ناشناس Empfanger Unbekannt
تهیهکننده: شبکههای ZDF و CrdativeAge. فیلمنامه: شهیدثالث. فیلمبردار: رامین رضامولایی. موسیقی: ولفگانگ هیتز. تدوین: کورنلا پلم. بازیگران: مانفرد زاپاتکا. ایریس فونرپیرت ـ بیسمارک، عمران ارتوک، دیتر شاد. سیاه و سفید، 16 میلیمتری، 110 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1983.
- زنی با موقعیت اجتماعی تثبیتشده، همسرش را ترک کرده و تنها به موفقیت شغلیاش فکر میکند. او با مهندس آرشیتکت بیکاری آشنا میشود که احساس بیخانمانی، رشتة رابط آنهاست. از راه نامهنگاری مثلثی بهوجود میآید که عدم توازن درک از زندگی آنها را برملا میکند. فیلم با این مضمون، درواقع به مسایل و گرفتاریهای کارگران خارجی مقیم آلمان که به آنها کارگران میهمان میگویند میپردازد و از این منظر انتقادهایی را متوجه جامعة آلمان میکند.
«روزی در روزنامه خواندم که یک زن ترک، خودش را زنده زنده در خیابان آتش زده است. زیرا از جامعهی آلمان دچار انزجار و وحشت شده بود به کانال اول تلویزیون آلمان رجوع کردم و پیشنهاد ساختن فیلمی برمبنای زندگی خارجیانی که در آلمان زندگی میکنند، ارائه دادم. مدیر شبکه گفت که مردم در انتظار دیدن چنین فیملی هستند. ولی برای من، این مورد دلیل ساختن فیلم نبود. برای من ساختن فیلمی روی این درام، تراژیکتر است. باید دلایل این داستان را به آلمانیها و همچنین به کارگردان مهاجر نشان داد…
… این فیلم داستان عجیبی دارد. دوسوم از گروه فنی را از تلویزیون فرانکفورت به من دادند که آدمهای حرفهای نبودند. من فقط دستیارم (دستیار کراگردان)، فیلمبردار و طراح لباس را خودم انتخاب کردم. بقیهاش از تلویزیون فرانکفورت بود و پنجاه نفر هم از چک و اسلواکی. یعنی حدود هشتاد نفر پشت دوربین بودند، دو تا مدیر تهیه داشتیم که اصلاً زبان همدیگر را نمیفهمیدند. خیلی وضعیت مشکل و پیچیدهای بود. اول، آخر فیلم را گرفتند، بعد وسطش را و دستآخر اولش را. دستیار فیلمبردار را که خرابکاری میکرد بیرون کردند. طراح صحنهی فیلم را بیرون کردند. فیلم را که مونتاژ کردند، شده بود سه ساعت و ده دقیقه، مثل همه فیلمهای خود من. گفتند ما دو ساعت و نیم بیشتر نمیخواهیم گفتم بسیار خوب خودم کوتاهش میکنم.» - کلک، شماره 40
هانس، نوجوانی از آلمان Hans, ein Junge im Deutschland
تهیهکننده: شبکه Hessen3. فیلمنامه: شهیدثالث و هانس فریک (اقتباس از کتاب «ساعتهای آبی» نوشتهی هانس فریک). فیمبردار: رامین رضامولایی. سیاه و سفید، 35 میلیمتری، 136 دقیقه. محصول مشترک آلمان/ فرانسه/ چکسلواکی، 83-1982.
- سرگذشت هانس فریک بین سالهای 1943 تا 1946. هانس، پسربچهای که هرگز پدرش را ندیده با مادر و مادربزرگ بیمارش زندگی میکند. مادرش در نامههایی از افراد ناشناس بهعنوان زنی یهودی و خودفروش نام برده میشود و پیوسته مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. هانس روزی شاهد قتل دوستش توسط افسران نازی است. ا واز بیم اینکه توسط دوست کشتهشدهاش بهعنوان کودک نیمهیهودی لو رفته باشد، شهر را ترک میکند. پس از گذشت زمان و شکست نازیها، به خانهاش بازمیگردد. مادربزرگ مرده است. هانس پس از مدتی میفهمد که مادرش کماکان نامههای تهدیدآمیز دریافت میکند؛ نامههایی که متن آنها عیناً مشابه نامههای پیش از شکست نازیهاست. افراد ناشناس مادرش را به حال خود نمیگذارند و تهدید، آزار و اذیت همچنان ادامه پیدا میکند.
درخت بید Der Weidenbaum
تهیهکننده: رادیو برِمِن و اسلواکی فیلم. فیلمنامه: شهیدثالث و یورگن برست (بر اساس داستن کوتاهی به همین نام از آنتون چخوف). فیلمبردار: رامین رضا مولایی. صدابردار: المار اشمیت و میشل مولریچ. موسیقی: ایگوت سرینا. بازیگران: یوزف اشتلیکه، پترا اشتانیک. میلان دورتار، ماریان زوتنیک، ولادمیر شمیر. رنگی، 35 میلیمتری، 92 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1984.
- پیرمردی به نام هیمز، سالهاست در کنار آسیایی، تکیه داده بر درخت بیدی، زندگی میکند. او با ماهیگیری از رودخانهای که از کنار درخت و آسیاب رد میشود، گذران زندگی میکند. روزی هنگام ماهیگیری، شاهد قتل مردی به دست مرد دیگری به نام ما نفرد است. مانفرد پس از قتل، کیف حاوی پول مقتول را در شکاف درخت بید میگذارد و از آنجا میرود. چندی بعد، هیمز کیف را برمیدارد و به شهر نزد مأموران پلیس میبرد و قتل را هم گزارش میکند. مأموران برای دستگیری قاتل اقدامی نمیکنند و هیمز را از ادارهای به ادارهی دیگر میفرستند. پس از چندی، مانفرد سراغ کیف میآید و چون اثری از آن پیدا نمیکند، با هیمز درگیر میشود. آن دو به پاسگاه پلیس میروند و کیف را طلب میکنند. اما پلیس نهتنها مانفرد را دستگیر نمیکند، بلکه او و هیمز را از پاسگاه میراند. یک روز صبح که هیمز در خواب است، مانفرد خود را در رودخانه غرق میکند.
فرزندخواندهی ویرانگر Wechselbag
نوشته: یورگن برست. فیلمبردار: میشلئل فاشت و الکساندر هونیش. صدابرداران: ولف دیتر، پترز ولریوس و تئو اشپیت. میکس: کورت شوبرت. مسئول فنی تصویر: یورگن شرام و یورگن هوولت. ضبط صدا: آنا کلاوس ماتیوس هارس.گریم: الکه نایبوکس و اولا لیوشر. لباس: فردریک بروخیم، هنینگ گیسل، اریکا واکرناگل، هلگا یسکا، الکاگیر سباخ، اینگه وایت، میشله اولیور، آسیل- فنواخت، لوتار کارتاریوس، گرمیسین، تابین توم، نیکول د. مادالنا و کاتارینا بارکالی. تهیهشده توسط Tele Film Saer. رنگی، 35 میلیمتری، زمان اصلی 213 دقیقه ( کوتاه شده ۱۳۵ دقیقه). محصول 1986 آلمان فدرال.
- هرمان و لوییز بچهدار نمیشوند و این را دلیل سردی و یکنواختی زندگیشان میدانند. به همین دلیل و برای رفع مشکل، دختربچهای به نام گابی را به فرزندخواندگی میپذیرند. زن چون در کودکیاش رابطهی بدی با مادرش داشته، نمیتواند با این کودک کنار بیاید ولی مرد میتواند. بچه هم با زن کنار نمیآید و او را اذیت میکند. پس از مدتی بچه نامهی خداحافظی مینویسد و زیر بالشش میگذارد و از هانری که اسمش را عمو گذاشته، خواهش میکند او را دوباره به پرورشگاه بازگرداند. لوییز هنگام تمیز کردن اتاق، نامه را پیدا میکند و میترسد که هم مرد را از دست بدهد و هم بچه برود. ظهر وقتیکه لوییز و گابی در حال خوردن غذا هستند لوییز نامه را جلوی گابی میگذارد و میگوید:«پارهاش کن، تو از اینجا هیچجا نمیروی.» گابی نامه را پاره نمیکند. لوییز پس از چند بار اصرار و امتناع گابی، با ملاقه بر سر او میزند که مقداری خون از دهان گابی میآید و از خانه بیرون میرود. غروب، هرمان او را به پرورشگاه میبرد و برمیگردد. در پایان، دوربین به طرف صورت لوییز میرود، درحالیکه نشسته و انگشتری را که مادرش به گابی هدیه داده و او آن را دزدیده بود در دست دارد. صدای معمول پاهای مرد میآید. در باز میشود، بسته میشود. در یخچال باز میشود، بسته میشود. در شیشه نوشابه باز میشود و تصویر صورت لوییز نزدیک و نزدیکتر میشود.
در فرهنگ لغات آلمانی برابر لغت Wechselbag چنین نوشته شده است: (به اصطلاح عوام) بچهای که از جانب ارواح خبیثه آورده شده باشد؛ بچهای که مورد توجه قرار نمیگیرد.
گلهای سرخ برای آفریقا Rosen fur Afrika
تهیهکننده: Infa film (مانفرد کوریتفسکی). فیلمنامه: شهیدثالث (بر اساس داستان کوتاهی از لودویک فونفلز). فیلمبردار: ارهارد شوی و لودویک مهیر.گریم: هلگا گلاشر و سوزان کاسپر. تدوین: کریستل اورتمان و کلودیا شومان. صدا: ایگون پاشکه و کلاوس یوخشتاینر. لباس: باربارا ابرت. نورپردازان: هایس بخ، کلاوس پترهوف، راینر شیفرشتاین، یوزف هکر. ضبط صدا: دیتمار هوخبرگر و مانفرد اچ کارتوشکی. دستیار کارگردان: اشتفان موربوتر. صداهای زمینه: هانس والتر کرامیسکی، آندریاس اشنایدر. همزمانی صدا و تصویر: لودویک بوزر. مدیر تهیه: مونیکا گولد.بازیگران: سیلوان پیرلریک، اورسلا روزنبرگ، یان بیچیکی، انتسی فوخس، اینگه بورگشونر، هانس هاخرمان، مانفرد زاپاتکا، آلکس گینز، آرنولف شوماخر، یوو ویتزال وایکانه، کورنیلا کوریا، لوییز لامپرشت، اولیویر لنتس، دیتمار ماینکا، رنگی. 35 میلیمتری، 183 دقیقه. محصول 1991 آلمان.
برندهی جایزهی تلویزیونی بهترین• فیلمنامه و کارگردانی فیلم سال آلمان، 1992
- مرد جوانی بدون حرفهای خاص و با وضع بد مالی، برای کسب درآمد، کارهای متفرقهای انجام میدهد. او در آفریقا برادری دارد که کارش بد نیست و آرزوی مرد جوان این است که به آفریقا برود. روزی در یک پارک به زن جوانی برمیخورد که گروهی مزاحمش شدهاند. در درگیری با این گروه کتک مفصلی میخورد، اما زن را نجات میدهد و با او آشنا میشود. این آشنایی منجر به ازدواج میشود و مرد به آپارتمان زن اسبابکشی میکند. پس از مدتی زن حامله میشود و این برای مرد در حکم از دست رفتن رؤیای سفر به آفریقاست. از این پس بین زن و شوهر همیشه دعواست. مرد سعی میکند بهگونهای باعث سقط بچه شود. زن با کمک پدرش مرد را از خانه بیرون میکند و او به خانة پیرمردی که همکار اوست میرود. دوستی غریبی بین آنها به وجود میآید.همسر پیرمرد، هفت سال پیش مرده، اما لباسهایش طوری در خانه آویزان است که گویی لحظهای بعد وارد میشود. مرد جوان از این بابت به پیرمرد حسودی میکند. رابطه او با پیرمرد گویی ادامه عشق به آن زن است و حسادت او ناشی از احساس وفاداری پیرمرد به زنِ مردهاش است. او مرتب پیرمرد را تشویق میکند که با هم به آفریقا بروند. پیرمرد، هفتتیری دارد که سه گلوله بیشتر ندارد. مرد جوان تصمیم میگیرد به یک بانک دستبرد بزند و پیرمرد را هم با خود میبرد. او نقشهاش را عملی میکند و در بانک با تهدید اسلحه و شلیک یک گلوله، اسکناسهای درشت را از کارمند بانک میگیرد. پیرمرد دخالت میکند و در بانک با تهدید اسلحه و شلیک یک گلوله، اسکناسهای درشت را از کارمند بانک میگیرد.پیرمرد دخالت میکند و به کارمند بانک میگوشد که این یک شوخی است. مرد جوان دست او را میکشد و میگوید خیلی هم جدی است. در همین حال پایش سُر میخورد و گلوله دوم درمیرود و به شاهرگ پیرمرد میخورد. پیرمرد را سوار ماشین میکند و پولها را روی پای او میگذارد و میگوید: «ببین حالا پول داریم و میرویم به آفریقا.» پیرمرد که صورتش پر از خون است، از او میخواهد که او را بر سر گور زنش ببرد. وقتی به گورستان میرسند، پیرمرد روی گور زنش میافتد و مرد جوان نیز بستههای پول را روی او میریزد و آنجا را ترک میکند و به همسرش تلفن میکند. زنش میگوید که بچه را سقط کرده است.مرد میگوید که «خوب شد، دیگر مجبور نیستم تاریخ تولدش را حفظ کنم»، و به او میگوید که دوستش دارد. بعد با ماشین جلوی خانهی زن میرود. صدای گلوله سوم از داخل ماشین شنیده میشود. مرد گلوله را در مغز خود شلیک کرده است. دوربین به مرد نزدیک میشود، از چشم او یک قطرهی قرمز به رنگ خون بیرون میآید. انگار که تمام زندگیاش را خون گریه کرده باشد. صدای هواپیما به گوش میرسد؛ رؤیای پرواز به آفریقا.
فیلمنامههایی که کارگردانی نکرد
1. چیز نامفهومی به نام عشق، آلمان، 1987.
2. یکشنبهها تعطیل (Sundays Off)، شیکاگو و لسآنجلس، 1997.
4. Shadow Box، شیکاگو، 1998.
3. عشق در سکوت (Love in Silence)، ناتمام، شیکاگو، 1998.