دیدار♦ سینمای ایران

نویسنده
علی امینی نجفی

مسعود محرابی: سهراب شهید ثالث سینماگر نامی ایرانی، ده سال پیش در دهم تیرماه ۱۳۷۷ (اول ژوئیه ۱۹۹۸) در ‏شیکاگو به بیماری سرطان کبد درگذشت، تنها ۳ روز قبل از آن ۵۴ ساله شده بود.‏

هنر روز خوانندگان خود را به خواندن دو مطلب در باره او دعوت می کند: مقاله “شورشی نا امید” نوشته علی امینی ‏نجفی که از سایت فارسی بی بی سی نقل می شود، و فیلم شنا سی کامل سهراب نوشته مسعود محرابی به نقل از سایت ‏شخصی او.‏

ده سال از خاموشی سهراب گذشت‏

‎ ‎شورشی ناامید سینمای ایران‎ ‎

sohrabshahidsalesb.jpg


شهید ثالث با دو فیلم برجسته‌ای که در ایران ساخت، یک اتفاق ساده (محصول ۱۳۵۲) و طبیعت بی‌جان (محصول ‏‏۱۳۵۳) به عنوان یکی از برجسته‌ترین چهره‌های سینمای نوی ایران شناخته شد. ‏

شهید ثالث در سال ۱۳۵۴ (۱۹۷۵) برای ساختن فیلم “در غربت” به کشور آلمان رفت و در این کشور ماندگار شد. او ‏در سال‌های بعد در آلمان حدود ۱۰ فیلم سینمایی ساخت که برخی از آنها در جشنواره‌های بین‌المللی به موفقیت رسیدند و ‏جوایزی کسب کردند: زمان بلوغ (۱۹۷۶)، آخرین تابستان گرابه (۱۹۸۰)، فیلم مستند بلندی درباره آنتون چخوف ‏نویسنده روس (۱۹۸۱)، اوتوپیا (۱۹۸۲) و گل‌های سرخ برای آفریقا (۱۹۹۱). ‏

اما سینمای شهید ثالث که برای سینمادوستان زبده، گیرایی ویژه‌ای داشت، عامه سینمارو را راضی نمی‌کرد. او هرگز ‏موفق نشد فیلمی بازارپسند و پربیننده بسازد. در سال‌های آخر زندگی در آلمان، تمام تلاش‌های او برای ساختن فیلمی ‏تازه ناکام ماند. ‏

شهید ثالث در جستجوی امکانات بیشتر به ایالات متحده مهاجرت کرد و نزد برادرش که مقیم شیکاگو بود، اقامت گزید. ‏در آمریکا نیز تلاش‌های این سینماگر برجسته برای ساختن فیلم به جایی نرسید و طرح‌های بیشمار او روی کاغذ باقی ‏ماند. ‏

در آثار سینمایی شهید ثالث اشارات سیاسی مستقیم وجود ندارد. تنها فیلم او که تا حدی از نقد سیاسی آشکار نشان دارد، ‏فیلم “گیرنده ناشناس” (۱۹۸۳) است که مضمون اصلی آن را می‌توان انتقاد از بیگانه‌ستیزی در آلمان دانست. ‏

اما او تعلقات سیاسی خاصی داشت که معمولا آن را پنهان نگه می‌داشت: شهید ثالث حدود ۲۰ سال از زندگی خود عضو ‏حزب توده ایران بود.‏

از زبان همرزمان سابق

فرهاد فرجاد، از مسئولان پیشین تشکیلات حزب توده در آلمان، به یاد می‌آورد:‏

‏”پیش از انقلاب سال ۱۳۵۷ من در تشکیلات برلین (حزب توده) فعال بودم. سهراب در گردهمایی‌های عمومی حزب ‏شرکت نمی‌کرد، اما در جلسات بسته و مهمانی‌ها همیشه حضور داشت. ما از حضور او در میان خود خوشحال بودیم، ‏اما همه می‌دانستیم که از نظر سیاسی تجربه و دانش زیادی ندارد.“‏

آقای فرجاد حدس می‌زند که سهراب از طریق واهاک هاکوبیان به حزب “جذب” شد. آقای هاکوبیان از مسئولان پیشین ‏تشکیلات حزب توده در آلمان است و اینک در شهر اولدن‌بورگ زندگی می‌کند. او که طولانی ترین و بیشترین تماس‌ها ‏را با شهید ثالث داشته، می گوید: ‏

‏”من در سال ۱۹۶۳ در اتریش با سهراب آشنا شدم. دو دانشجوی جوان ایرانی بودیم که در وین با هم در یک خانه ‏زندگی می‌کردیم. با وجود روحیات متفاوتی که داشتیم، با هم رفیق شدیم و این دوستی تا آخر عمر سهراب ادامه پیدا ‏کرد. سهراب آدم پیچیده و سختی بود، اما بی‌نهایت خوش قلب و مهربان بود.“‏

آقای هاکوبیان درباره سابقه حزبی شهید ثالث می‌گوید:‏

‏”فکر می‌کنم سهراب یک سالی قبل از انقلاب وارد حزب شد. خودش گفته بود که در آنکت عضویت به عنوان معرف ‏اسم من و فرهاد فرجاد را ذکر کرده است، چون حزب از داوطلبان عضویت دو نفر معرف می‌خواست.“‏

دکتر سیاوش قائنی، که تا سال ۱۹۸۶ سرپرستی کمیته کشوری آلمان (حزب توده) را بر عهده داشته، به یاد می‌آورد:‏

‏”من در اوایل انقلاب به دستور رهبری حزب توده برای تقویت تشکیلات برون مرزی به آلمان اعزام شدم و در شهر ‏فرانکفورت اقامت کردم. سهراب از همان اول با ما در تماس بود. مرتب در حوزه‌های حزبی شرکت می‌کرد، حق ‏عضویت می‌پرداخت و چند بار در جلسات کمیته کشوری شرکت کرد.“‏

آقای قائنی درباره رفتار سیاسی شهید ثالث توضیح می‌دهد:‏

‏”سهراب تلاش می‌کرد عضوی جدی و بانظم باشد، اما روشن بود که تنها از روی احساسات به حزب آمده است. عاشق ‏و شیفته حزب بود، اما واقعا نه از ایدئولوژی حزب اطلاعی داشت و نه از تاریخ و خط مشی حزب آگاه بود.“‏

آقای قائنی که چند سال دوستی نزدیک با شهید ثالث داشته و مدتی با او هم‌خانه بوده به یاد می‌آورد:‏

‏”من به سهراب تنها به عنوان یک عضو ساده حزبی نگاه می‌کردم و مقام هنری او برایم اهمیتی نداشت. یک بار که در ‏جلسه‌ای از او انتقاد کردم، پس از پایان جلسه مرا کنار کشید و گله کرد که: تو باید بیایی ببینی که همکارانم با من سر ‏صحنه فیلم چه رفتاری دارند. آنجا من به همه دستور می‌دهم و اینجا تو سر من داد می‌زنی! او واقعا آدمی عجیب بود، ‏من آدمی به این بغرنجی ندیده‌ام. بهترین توصیفی که می‌توانم از او بکنم این است که یک بچه احساساتی بود در هیکل ‏آدمی بزرگ. ما حتی چند ماهی در فرانکفورت هم خانه بودیم و معاشرت با او واقعا سخت بود.“‏

آقای هاکوبیان درباره خصوصیات اخلاقی شهید ثالث عقیده دارد:‏

‏”سهراب یک هنرمند تمام‌عیار بود. سواد ادبی و هنری او بی‌نظیر بود. ادبیات فرانسوی، انگلیسی و روسی و آلمانی را ‏به خوبی می‌شناخت و آثار ادبی را به زبان اصلی می‌خواند. اما از نظر سیاسی اطلاعاتش خیلی پایین بود. فقط شعار ‏می‌داد و به کمترین چیزی جوشی می شد. به خصوص اگر کسی از حزب انتقاد می‌کرد، به شدت عصبی می‌شد و قهر ‏می‌کرد.“‏

‎ ‎در گیرودار سینما و سیاست‎ ‎

سهراب شهید ثالث نه به عنوان هواداری عادی، بلکه به عنوان سینماگری معروف به حزب توده پیوسته بود و طبعا مایل ‏بود با کار و هنر خود به علایق سیاسی خود خدمت کند. سیاوش قائنی به یاد می‌آورد: ‏

‏”سهراب آرزو داشت که تمام نیروی خود را در خدمت حزب قرار دهد، اما بدبختانه سینمای او اصلا به درد حزب ‏نمی‌خورد. حزب به مبارزه انقلابی معتقد بود، اما در سینمای سهراب کوچک‌ترین اثری از مبارزه وجود نداشت؛ نگرش ‏شخصی او هم بی نهایت سیاه و بدبینانه بود. نمی‌دانم با چنین روحیه‌ای چطور می‌توان کمونیست بود و مبارزه کرد/“‏


دکتر مصطفی دانش، روزنامه‌نگار نامی و از دوستان قدیمی شهید ثالث در آلمان به یاد می‌آورد که این سینماگر مدعی ‏بود که آثارش در خط ایدئولوژی و ارمان حزب توده قرار دارد. به گفته او: ‏

‏”پس از “انقلاب ثور” در افغانستان که حزب توده با دولت کابل روابط خوبی داشت، سهراب چند بار به افغانستان رفت. ‏من خودم یک بار در فرودگاه کابل او را دیدم و با هم گپ زدیم. او در افغانستان فیلمی هم ساخت که بودجه آن را ‏تلویزیون چکسلواکی داده بود. داستان فیلم سرگذشت پسربچه‌ای بود که زندگی او در نا‌آرامی های افغانستان نابود ‏می‌شود، که علت آن “دخالت کشورهای امپریالیستی برای سرنگون کردن دولت انقلابی افغانستان” بود. خبر ندارم ‏سرنوشت این فیلم چه شد و چه بلایی سرش آمد. فقط می‌دانم که سهراب بخش‌های زیادی از آن را فیلمبرداری کرده بود، ‏اما بالاخره تمام نشد.“‏

آقای قائنی نیز تائید می کند:‏

‏”در سال‌های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ که در افغانستان نجیب الله بر سر کار بود، سهراب چند بار به این کشور رفت، و فکر ‏می‌کنم یک بار حد اقل ۷-۸ ماهی در آنجا ماند تا فیلم بسازد. او با رازداری خاص خودش این سفرها را از دیگران پنهان ‏می‌کرد، اما من به عنوان مسئول حزبی در جریان بودم.“‏

‎ ‎جانشین خانواده‎ ‎

سهراب شهید ثالث کودکی سختی را گذراند و از حمایت و محبت خانواده محروم بود. برخی از دوستان سهراب عقیده ‏دارند که او در حزب جانشینی می‌جست برای خانواده‌ای که هرگز نداشت. دوستان او به یاد می‌آورند که سهراب در ‏گفتگوهای خصوصی، از حزب همیشه به نام “خانواده” یاد می‌کرد. سیاوش قائنی با تأسف می‌گوید که شهید ثالث تنها ‏وارث تلخ‌ترین مصیبت‌های این “خانواده” بود: ‏

‏”متأسفانه سهراب موقعی به حزب توده روی آورد که حزب دستخوش بیشترین تلاطمات و تشنجات بود. حزب هم از ‏بیرون زیر شدیدترین ضربه‌ها رفته بود و هم از داخل دستخوش پراکندگی بود. همان طور که کودکان در طلاق آسیب ‏می‌بینند، سهراب هم در برابر این ناملایمات به شدت آسیب دید. به نظر من فروپاشی اتحاد شوروی و شکست حزب توده ‏به سهراب بسیار لطمه زد و روحیه او را داغان کرد.“‏

حزب توده با وجود حمایت همه جانبه از جمهوری اسلامی و “خط امام”، از آخر سال ۱۳۶۱ زیر سرکوب قرار گرفت، ‏بیشتر سران و اعضای آن به زندان افتادند و بسیاری از آنها در سال‌های بعد اعدام شدند. ‏

بسیاری از سران حزب توده، از جمله نورالدین کیانوری دبیر اول حزب، به تلویزیون آمدند و به تخلفات بزرگی مانند ‏‏”جاسوسی و خیانت” اعتراف کردند. سیاوش قائنی به یاد می‌آورد: ‏

‏”ما در خارج برای دفاع از رهبران حزب، کارزار تبلیغاتی بزرگی شروع کردیم و برای کارمان به فیلمی نیاز داشتیم ‏که رفتار جمهوری اسلامی را با زندانیان سیاسی افشا کند. قصد داشتیم نشان دهیم که رهبران حزب تنها بر اثر ‏شکنجه‌های شدید به گناهانی نکرده، اعتراف کرده‌اند. در این موقعیت سهراب کمک زیادی به ما کرد. او فیلم‌های ‏تلویزیونی را برداشت و با مونتاژ مجدد آنها فیلم کوتاهی ساخت که واحدهای حزبی آن را در سراسر اروپا نمایش دادند. ‏در فیلم برخورد خشن جمهوری اسلامی با مخالفان سیاسی به خوبی بیان شده بود.”

واهاک هاکوبیان دوست قدیمی سهراب به یاد می آورد:‏

‏”سهراب در دفاع از حزب به شدت متعصب بود. وقتی ما در سال های ۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ انتقاد از رهبری و سیاست ‏حزب را شروع کردیم، او با اینکه از جزئیات عملکرد سیاسی حزب هیچ اطلاعی نداشت، با سرسختی و لجبازی از ‏مرکزیت حزب دفاع می‌کرد، در حالیکه بیشتر کادرها و اعضا سیاست حزب را زیر سؤال برده بودند. موقعی که ما از ‏حزب جدا شدیم، یک مدتی رابطه ما شکرآب شد، و تنها با تلاش من بود که رفاقت قدیمی ما ادامه پیدا کرد.“‏

آقای هاکوبیان می افزاید:‏

‏”من در طول سالها به سهراب نشان داده بودم که دوستی ما پایه انسانی و عاطفی دارد و به عقاید سیاسی ما ارتباطی ‏ندارد. موقع کار روی سناریوی فیلم “گل‌های سرخی برای آفریقا” بیش از شش ماه در خانه ما زندگی کرد، و تمام ‏کارهای مربوط به تدارک فیلمش را پیش ما انجام داد. سهراب از آمریکا گهگاه به من تلفن می‌کرد. من همیشه به او ‏می‌گفتم که اتاقش محفوظ است و هر وقت دلش خواست می‌تواند پیش ما برگردد. او هم دلش می‌خواست که برگردد، اما ‏سرطان به او مهلت نداد.“‏

‏ ‏

tabiatbijannn.jpg


فیلم‌ شناسی کامل سهراب شهید ثالث

‎ ‎رها از عقدة روزمرة سیزیفی‎ ‎

‏ ‏

شش سال از در گذشت سهراب شهیدثالث گذشت. ‏


او، هرچند عمری داشت کوتاه، هرچند میان دو فیلم آخرش شش سال فاصله بود و از زمان آخرین فیلمش «گل‌های سرخ ‏برای آفریقا» (1991) تا زمان مرگش ( دهم تیر ماه ۱۳۷۷) دیگر فیلمی نساخت، اما کارنامه‌ای دارد بسیار پربار و ‏درخشان؛ چهارده فیلم بلند که هرکدامشان به‌تنهایی برای ماندگاری نامش در تاریخ سینمای جهان کفایت می‌کند.

دوازده سال‌ پایانی عمر ۵۴ ساله اش، بدترین و ناگوار ترین سال های زندگیش بود. سال های درد فراق و غم. غم ‏نفهمیده شدن، درد پنهان عرق‌ریزان روح. چانه زدن، سگدو زدن، رنج بردن برای پیدا کردن کسی، کاری، جایی تا با ‏سرمایه‌ای هرچند اندک، او را در تصویر کردن افکار شگفتش یاری کند. و هرچه رفت، دوید، این‌در و آن‌در زد، نیافت، ‏نشد. نشد و او دق کرد از آن همه سلیقه‌های کج و معوج و کلیشه‌ای و درهای بسته. دق کرد و آسوده شد؛ رها شد از ‏عقده ی روزمره ی سیزیفی.‏


خود نیز، بی تقصیر نبود از آن چه بر او می رفت. مثل فیلم‌هایش تلخ و گزنده بود. آسان به کسی راه نمی‌داد. دل نازک ‏بود و زود قهر، اما به قول آیدین آغداشلو «درون این پوسته‌ی سفت، دلی خوابیده بود چه نرم و ظریف و تُرد.»

آخرین باری که با او صحبت کردم ( عید سال ۱۳۷۷)، بعد از مکالمه‌ای طولانی و تلخ گفت: «خیله خب، دارم می‌رم. ‏به “او” بگو بالاخره همه‌تون راحت می‌شین از دستم.» سه ماه بعد، خود ویرانگر بزرگ، مقارن روز تولدش، رفت.

حضورش موهبت و منتی بود بر ما. و باگنجینه‌ی بزرگی که از او مانده، هنوز هم هست.

یاد و نامش همیشه گرامی‌ست.‏


این فیلم‌شناسی را براساس عنوان‌بندی فیلم‌های او (هشت فیلم بلند) و همچنین منابع مکتوب تهیه کرده‌ام. شهیدثالث برای ‏پذیرفته شدن در بخش سینمایی وزارت فرهنگ وهنر، فیلمی به نام قفس ساخت که اثری از آن در دست نیست. بعد از آن ‏نیز، تعدادی فیلم مستند گزارشی ساخت که نه آثار با اهمیتی بودند و نه خود نامش را پای آن‌ها گذاشت. او بعد از ساختن ‏در غربت قصد داشت در سال ۱۳۵۵ فیلمی به نام قرنطینه بسازد که بعد از سه روز، فیلمبرداری آن متوقف شد و به ‏انجام نرسید. در بعضی منابع به اشتباه از فیلمی به نام ‹‹ ساعت آبی›› نام برده شده که در واقع، همان فیلم هانس، ‏نوجوانی از آلمان است.‏


‎ ‎بزم درویشان‎ ‎


کاری از: سهراب شهیدثالث. رنگی، 16 میلیمتری، 6 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی ‏کشور، 1348.

گزارشی از مراسم ذکر و سماع دراویش در کردستان.‏

‎ ‎رستاخیز (تعمیر آثار باستانی تخت جمشید)‏‎ ‎


کارگردان و فیلمبردار: سهراب شهیدثالث. تدوین‌کننده: روح‌الله امامی. رنگی، 35 میلیمتری، 10 دقیقه. محصول وزارت ‏فرهنگ و هنر، 1348.‏

‏- تصاویری از خرابه‌های تخت جمشید و مرمت و بازسازی بخش‌هایی از آن.‏

دومین نمایشگاه آسیایی (نمایشگاه 48)

فیلمبردار: کریم دوامی، محمود نوربخش و حسین کمالی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی و جمشید مجلسی. ‏صدابردار: سیروس شبدیز. تدوین‌کننده: زری خلج. رنگی، 16 میلیمتری، 20 دقیقه و 40 ثانیه. محصول وزارت ‏فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1348.‏


گزارشی از آماده کردن غرفه‌ها، افتتاح نمایشگاه در تاریخ 13 مهر و بازدید مردم تا دوم آبان همان سال.‏

‎ ‎رقص‌های تربت‌جام‎ ‎


فیلمبردار: فریدون ری‌پور و تقی معصومی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی و عزت‌الله رمضانی. صدابردار: ‏محمدصادق عالمی. تدوین: زری خلج. منشی صحنه: روبرت دووان. طراح لباس: هما پرتوی. تنظیم آهنگ‌ها: اسماعیل ‏واثقی. ضرب: روبن خاچاطوریان. بازی‌ها: فرزانه کابلی، شکوفه وکیلی، فتانه سرلک، فرخ‌دخت محمودیان، ژاله ‏نیک‌پی، غلامرضا سبحانی، جهانسوز فولادی، قاسم پاک‌رو، صادق خرسندی و صادق موسوی. رنگی، 35 میلی‌متری، ‏‏11 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1349.‏


نمایش رقص سنتی و محلی تربت‌جام توسط رقصندگان حرفه‌ای وزارت فرهنگ و هنر.‏

‎ ‎رقص بجنورد‎ ‎


فیلمبردار: فریدون ری‌پور و نقی معصومی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی. صدابردار: محمدصادق عالمی. ‏تدوین‌کننده: زری خلج. منشی صحنه: روبرت دووان. طراح لباس: هما پرتوی. رنگی، 35 میلیمتری، 10 دقیقه. ‏محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1348‏

گروهی از مردان و زنان رقص سنتی و محلی بجنورد را به‌نمایش می‌گذارند.‏

‎ ‎رقص‌های محلی ترکمن‏‎ ‎


فیلمبردار: فریدون ری‌پور و نقی معصومی. دستیار فیلمبردار: محمدکاظم کاظمی. صدابردار: محمدصادق عالمی. ‏تدوین‌کننده: زری خلج. منشی صحنه: روبرت دووان. طراح صحنه و لباس: هما پرتوی. رنگی، 35 میلیمتری، 5 دقیقه. ‏محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل امور سینمایی کشور، 1349.‏


اجرای رقص‌های سنتی و محلی ترکمن توسط مردان.‏

‎ ‎آیا…؟‎ ‎


مدیر فیلمبرداری: فریدون ری‌پور. دستیار فیلمبردار: فرج‌الله ظهوریان و فؤاد مرعشی. صدا: احسان‌الله توفیق و ‏ابوالقاسم فیروزه. تدوین تصویر و صدا: ابراهیم ابراهیمی‌نژاد. مدیر تهیه: حبیب‌الله اکبریان. سیاه‌وسفید، 16 میلیمتری، ‏‏15 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، اداره کل سمعی و بصری، 1350. برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه در ‏چهاردهمین دوره جشنواره سپاس، تهران 1351.‏


‏- مستندی از مسایل مربوط به جوانان؛ طرز زندگی، تحصیل، معاشرت و تفریح‌های گوناگون آن‌ها در تهران آغاز دهه ‏ی 1350.

‏«آیا…؟ فیلم تجربه بود… نه تجربی. تجربه از کارهای قبلی نبود، تجربه از نحوه ی برخورد آدم‌ها بود. تجربه از ‏نحوه ی برخورد آدم‌ها که سر راهتان سبز می‌شدند، یا شما سر راهشان سبز می‌شدید. در دانشگاه تهران دانشجویان با ‏فحش‌های رکیک از ما پذیرایی کردند، خیلی خوش گذشت. مجموعه برخوردها و صحبت‌های ما آیا…؟ را به‌وجود ‏آورد… این فیلم مرا وادار کرد که راه مشخصی برای فیلمسازی انتخاب کنم. راهی که حداقل برای خود من مطلوب ‏بود.»

سینما 52، شماره دوم، شهریور ۱۳۵۲‏

‎ ‎سیاه و سفید‎ ‎


فیلمنامه: سهراب شهیدثالث. براساس طرحی از: آزاده عباسی‌فر. فیلمبردار: مهرداد فخیمی. دستیار کارگردان: امید ‏روحانی و فیروز ملک‌زاده. بازیگران: جعفر و سعید ذهنی و حبیب‌الله اکبریان. سیاه و سفید، 35 میلیمتری، 4 دقیقه. ‏محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1351.‏


‏- کاربرد رنگ‌های سیاه و سفید در این فیلم کوتاه تنها به‌خاطر متمایز ساختن دو نوع نیرو در انسان است. نیروی ‏متجاوز و بازدارنده، و نیروی خلاق و آفریننده.

‏«فیلم‌های کوتاه من، فیلم‌های کوتاه وزارت فرهنگ و هنر هستند. ولی به‌هرحال من سازنده ی این فیلم‌ها هستم. این فیلم‌ها ‏در حد تجربه هم نیستند. یادم می‌آید که فیلمی فرنگستانی دیدم به‌نام زندگی وارانه از آلن ژوسوآ. ولی چاره‌ای نیست، از ‏آن‌جا که ما در شهر میدان داریم، بولوار داریم، فیلم هم می‌سازیم…» - سینما 52، شماره دوم


‏«من دقیقاً نمی‌دانم که روی چه بهانه‌هایی فیلم کوتاه به‌وجود آمد. ولی باید بگویم که با این طریق راحت‌تر می‌توان وارد ‏کار سینما شد و می‌دانیم که در کشور ما فیلم‌های کوتاه بیش از فیلم‌های بلند به سینمای این مملکت خدمت کرده است و ‏همین فیلم‌های کوتاه بودند که باعث شدند مردم نسبت به سینما کمی جدی‌تر فکر کنند.»

فصلنامه فیلم، شماره 2، پاییز 1352‏

‎ ‎یک اتفاق ساده‎ ‎


فیلمنامه: سهراب شهیدثالث و امید روحانی. براساس طرحی از آزاده عباسی‌فر. دستیار کارگردان: امید روحانی. ‏فیلمبردار: تقی معصومی. تدوین: روح‌الله امامی. صدابراران: داود باقری و اسحاق خانزادی. تدوین صدا: کاظم ‏راجی‌نیا. میکساژ و امور فنی صدا: محمدصادق عالمی. مدیر تهیه: ایرج کرور. بازیگران: آنه‌محمد تاریخی، حبیب‌الله ‏سفریان، هدایت‌الله نوید، مجید بقایی، حسینعلی بیدگلی، نورمحمد گوگلانی، ارازمحمد خواجه و محمد زمانی. رنگی، 35 ‏میلیمتری، 88 دقیقه. محصول وزارت فرهنگ و هنر، 1352.

جایزه بهترین کارگردانی از دومین جشنواره ی فیلم تهران (1352). دیپلم هیأت داوری کاتولیک‌ها به‌اضافه ی چهار ‏هزار مارک و دیپلم هیأت داوری پروتستان‌ها و هزار مارک جایزه نقدی از جشنواره بین‌المللی فیلم برلین ـ 1974 ( ‏بخش ‏Forum‏). نمایش در موزه هنرهای مدرن نیویورک در جشنواره فیلم لندن.‏


‏- محمد زمانی صبح از خواب بیدار می‌شود به مدرسه می‌رود، اما درس را نمی‌فهمد. پدرش ماهی قاچاق را به او ‏می‌دهد تا به مغازه‌ای برساند. پول ماهی را در یک مشروب‌فروشی به پدرش می‌دهد و بلند بلند نامه‌ای را می‌خواند، به ‏خانه می‌رود. مادرش بیمار و بستری است. شامش را می‌خورد. سطل را آب می‌کند و می‌خوابد (هر روز این دور ‏تکرار می‌شود). مادرش می میرد. پدر به او توجه بیش‌تری می‌کند. با شامش نوشابه می‌خورد. با پدر می‌روند تا کتی ‏برایش خریداری شود. معامله سر نمی‌گیرد. به‌دنبال پدر در طول خیابان راه می افتد.

‏«تقریباً قسمت اعظم فیلم را بداهه‌کاری کردیم. سناریو در دست بود و دکوپاژ هم شده بود. من همه را در موقع ‏فیلمبرداری به‌هم می‌ریختم ولی از خط اصلی هم دور نشدم… این اولین فیلم «من» است. از ساختش شرمنده نیستم و ‏موجودیت آن را دربست قبول می‌کنم. در این فیلم سبک کارم را مشخص می‌کنم، و چون این فیلم «فیلم من» است، ‏توقعی ندارم که کسی آن را بپذیرد. شاید هم یک وقت من منکر این فیلم بشوم! دست تقدیر بازی‌های گوناگون دارد!» - ‏سینما 52، شماره دوم

‏«از یک اتفاق ساده خیلی خوشم آمد و بیش‌تر به‌خاطر صمیمیتش… این فیلم شباهت‌های زیادی به خود شهیدثالث دارد.» ‏عباس کیارستمی - بولتن دومین جشنواره فیلم تهران، آذر ۱۳۵۲‏

‏«سهراب شهیدثالث یکی از درخور اعتبارترین کارگردان‌های جوانی است که در دهه هفتاد در سینمای دنیا سر برآورده ‏است. و مطمئناً شاخص‌ترین و مهم‌ترین فیلمساز سینمای نوی ایران است. شهیدثالث همچون ارمانو اولمی، فیلم‌های ‏کوچک فروتنانه و بی‌ادعایی می‌سازد که شدت کشش و عمق دریافتشان در پرداختن به مسایل روزمره، در فیلم‌های ‏تهاجمی‌تر و پرده‌درتر به‌ندرت دیده می‌شود.» - کن ولاشن - کاتالوگ ماه اوت 1977 «نشنال فیلم تیه‌تر»‏

‏«… از نظر سبک، شهیدثالث زندگی پسربچه را به دقت و با شیوه‌ای تقریباً مستندگونه زیر نظر دارد. به‌علاوه استفاده ‏از مردم محلی شهرک، حالت و کیفیتی مستند به فیلم می‌دهد. کارهای پسربچه تکان‌دهنده است و در القای تنهایی او ‏مؤثر. فیلمبرداری به‌طور کلی دارای نوعی سادگی غنایی خاص خود است و شهیدثالث رنگ‌های مات و تیره ‏ی خاکستری‌ها و بژ (نخودی) محل را ضبط می‌کند. شهیدثالث برای تشدید حس یکنواختی، از تکرار استفاده می‌کند. ‏قسمتی برجسته و قابل‌ملاحظه که پیوسته نماهای مختلف تکرار می‌شود، قسمتی است که پسربچه در ساحل به تماشای ‏پدرش که به آهستگی با قایق در حال مراجعت از دریاست، ایستاده است. این قسمت به‌وضوح، مبارزه‌ی آن‌ها را برای ‏به‌دست آوردن روزی از دریا، بدون نیاز به گفتار، خلاصه می‌کند. یک اتفاق ساده اگرچه گهگاه ساده و طبیعی است. ‏تصویری راستین از واقعیت و نیز تفسیری مضطرب‌کننده درباره جامعه است.»

ژان یانگ، فیلم، مارس1974


‎ ‎طبیعت بی‌جان‎ ‎


فیلمنامه: سهراب شهیدثالث. تهیه‌کننده: پرویز صیاد. مدیر تولید: محمد کنی. دستیار کارگردان: مهدی کفایی. مدیر ‏فیلمبرداری: هوشنگ بهارلو. فیلمبردار: ا. ابراهیمی. تیتراژ: مرتضی ممیز، هوشنگ بهارلو و سهراب شهیدثالث. ‏صدابردار: محمدصادق عالمی، احمد خانزادی و م. فرشیان. بازیگران: زادور بنیادی، زهرا یزدانی، حبیب‌الله سفریان، ‏محمد کنی، بقایی. رنگی، 35 میلیمتری، 93 دقیقه. محصول کانون سینماگران پیشرو و تلفیلم، 1354.

جایزه ی خرس نقره‌ای از هیأت داوری بین‌المللی برای بهترین کارگردانی و جایزه ی بهترین فیلم از طرف منتقدان ‏Fiprect‏ و جایزه هیأت داوری کاتولیک‌ها و هیأت داوری پروتستان‌ها از جشنواره بین‌المللی فیلم برلین (1974).‏


‏- سوزنبان پیری سال‌های عمر خود را در محل دورافتاده‌ای گذرانده و فراموش شده است. همسر او در خانه برای کمک ‏به گذران زندگی‌شان قالیچه می‌بافد. تنها پسر آن‌ها که به خدمت سربازی رفته، فقط یک‌بار هنگام مرخصی نزد پدر و ‏مادر پیرش می‌آید، شب‌ها را نزد آن‌ها می‌گذراند و صبح روز بعد به شهر برمی‌گردد. یک روز بازرس راه‌آهن همراه ‏دو نفر کارمند به محل خدمت پیرمرد می‌آیند. برای ساختمان محل دستوراتی می‌دهند، از پیرمرد چند سؤال می‌کنند و به ‏شهر برمی‌گردند. بعدها، نامه‌ای به دست پیرمرد می‌رسد که حاوی حکم بازنشستگی اوست. روز بعد سوزنبان جوانی از ‏شهر به محل کار پیرمرد می‌آید. او جانشین پیرمرد است. این اتفاق برای پیرمرد باورنکردنی به‌نظر می‌رسد. به شهر ‏می‌‹ود تا با «رئیس» صحبت کند و از او بخواهد تا اجازه دهند به کار خود ادامه دهد. ولی رئیس تأکید می‌کند که زمان ‏استراحت او فرا رسیده و باید کارش را ترک کند. پیرمرد، فردای آن روز به‌اتفاق همسرش محل سکونتش را تخلیه ‏می‌کند و می‌رود.


‏«ریتم این فیلم هم مانند فیلم قبلی‌ام آرام است. ماجرایی در کار نیست و حادثه‌ای رخ نمی‌دهد. من این نوع کار را به‌شدت ‏دوست دارم… و فیلم‌های بعدی‌ام هم در چنین زمینه‌ای ساخته خواهد شد. در حقیقت آن‌چه که باعث شد این راه را ادامه ‏دهم، عکس‌العمل نمایش یک اتفاق ساده در فرنگستان بود؛ از آن‌جا که آدم‌ها در ان‌جا توقعشان کم‌تر و فرهنگشان پایین‌تر ‏است، فیلم را بیش‌تر پسندیدند! چاره‌ای نیست؛ برای ادامه ی کار بایستی برای فیلم تماشاچی و مشتری پیدا کرد. یک ‏اتفاق ساده را تلویزیون‌های آلمان و انگلستان خریده‌اند. گویا قرار است در سینماهای آلمان هم نمایش داده شود. در این ‏فیلم من تنها اشاره‌هایی به نحوه زندگی آدم‌ها و تسلیم بدون قید و شرطشان در برابر شرایطی که در زندگی‌شان وجود ‏دارد می‌کنم. البته اگر نگویند که آدم‌های فیلم شهیدثالث لال هستند و از کره مریخ آمده‌اند، چون با هم حرف نمی‌زنند. ‏فراموش نکنید که من نمایشنامه رادیویی نمی‌نویسم، فیلم می‌سازم…» - سینما 53، شماره نهم، خرداد و تیر 1353‏

‎ ‎در غربت‎ ‎‏ ‏In Der fremde

فیلمنامه: سهراب شهیدثالث، هلگا هورز. دستیار کارگردان: اسماعیل ثابتی. مدیر فیلمبرداری: رامین رضامولایی. ‏دستیار فیلمبردار: ولفگانگ کنیجی. صدابردار: فرانک سچرز. ضبط صدا: هربرت کرتز. دستیار صدا: ماکس ‏گالینسکی. تدوین: روح‌الله امامی. مدیر تهیه: یورگن موربوتز. بازیگران: پرویز صیاد، جیهان آناسال، محمت یمیزکان، ‏هوسامتین کایا، عمران کایا، ورودو پوشولو، اورسلا کسلر، رناته در، استانیسلاوس سولوتار، یاگیزر آگباوس، یونا ‏بروار، یوته بوهلمان و رناته گاند. رنگی، 35 میلیمتری، 91 دقیقه. محصول شرکت تعاونی کانون سینماگران پیشرو، ‏تلفیم و پروبیس فیلم هامبورگ، 1354/ 1975.‏


برنده ی جایزه منتقدان بین‌المللی ‏Fipreci‏ جشنواره برلین، مورد تحسین دفتر بین‌المللی فیلم و داوران فیلم ‏Evanglish‏. ‏نمایش در جشنواره‌های لندن، تهران و شیکاگو.‏


‏- جمع کوچکی از کارگران ترک در آپارتمانی واقع در محلة کروتیزبرگ برلین زندگی می‌کنند. همه آن‌ها برای یافتن ‏کار به امید پس‌انداز به یک کشور پیشرفته صنعتی آمده‌اند. «حسین» هم یکی از این کارگرهاست که در یک کارخانه ‏برس‌سازی کار می‌کند. او چون بقیه، کار و زندگی یکنواخت و اندوه‌باری را در غربت و در جامعه‌ای که متعلق به آن ‏نیست، دارد. روزی هم‌اتاقی حسین که پیش از این نامه‌ای را از خانواده‌اش در ترکیه دریافت کرده، چمدانش را می‌بندد ‏و جمع را به قصد بازگشت به وطن ترک می‌کند.

‏«فیلم جدید کارگردان ایرانی سهراب شهیدثالث، بعد از فیلم طبیعت بیجان او ــ که سال قبل ساخته شده ــ تعمقی است ‏دقیق به یک پدیده‌ی روزمره، یعنی شاغلین خارجی ساکن برلن، شهیدثالث موفق شده عمیقاً تأثیر بگذارد، البته بدون ‏این‌که تصرفی در واقعیات کرده و یا تهییجی نامربوط را عامداً باعث شده باشد. او دوربین را در جای حساسی قرار داده ‏تا مجبور شود واقعیت را از راه عدسی خود ببیند و ضبط کند، و این خود توانسته به‌اندازه کافی مهیج، مؤثر و پرمعنی ‏باشد… رئالیسم شهیدثالث نشان می‌دهد که وی می‌تواند و قادر است بدون در دست داشتن داستانی پرماجرا و سناریویی ‏غوغابرانگیز، این واقعیات عمیق و نهفته را هرچه بهتر و دقیق‌تر بیان کند.» - ‏Tip

‎ ‎وقت بلوغ (زمان بلوغ)‏‎ ‎‏ ‏Reife Zeit


فیلمنامه: سهراب شهیدثالث، هلگا هوزر. فیلمبردار: رامین رضامولایی. بازیگران: اوا مانهارت، مایک هنینگ، اوا ‏لیسا، چارلز هانسن‌فوگت. سیاه‌وسفید، 35 میلیمتری، 106 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1976.

برنده جایزه هوگوی نقره از جشنواره شیکاگو، تحسین هیأت داوری جشنواره‌ لوکارنو، نمایش در جشنواره‌های تهران و ‏لندن.

‏- نگاهی به تحولات روانی پسری که تنها با مادرش ـ که بیش‌تر شب‌ها به سر کار می‌رود ـ زندگی می‌کند. او که در ‏آرزوی داشتن یک دوچرخه است، خریدهای زن نابینایی را که در همسایگی آن‌ها زندگی می‌کند، انجام می‌دهد و گاهی ‏مختصری از پول پیرزن را به جیب می‌زند. در مدرسه او با کسی رابطه نزدیک ندارد، چون همه او را به‌عنوان یک ‏دزد، مظنون هستند. سرانجام وقتی پسرک متوجه می‌شود مادرش یک بدکاره است رابطه‌اش با او هم قطع می‌شود.

خاطرات یک عاشق (یادداشت‌های روزانه یک عاشق) ‏Tagebuch eines Liebenden‏

فیلمنامه: شهیدثالث، هلگا هوزر. فیلمبردار: منصور یزدی. دستیار کارگردان: زورابین تریاندافیلوس. دستیار فیلمبردار: ‏هورتس شلویکا. صدابردار: گونتر کورتوید و ماکس کالیشکی. صداهای زمینه: کارل هینتز. ضبط صدا: ولف ـ ‏دیترپترس. موسیقی: رالف بوور. تدوین کریستل‌اورتمان. لباس: راین هیلدپال. گریم: آندریا بکرس. لوازم صحنه: ‏ولفگانگ بوشن. مدیر تهیه: هربرت کرتز. بازیگران: کلاوس سالگه، اوا مانهارت (کریستل)، اینگه بورگ‌تیمن‌دورف ‏‏(مادر)، روبرت دیل، اورسلا آلک، دوروتا موریتس، گخلارد ولور، انالیزه دورتز و اینگه سیواریس. رنگی، 35 ‏میلیمتری، 92 دقیقه. محصول 1977 آلمان فدرال.‏

تحسین هیأت داوری بخش ‏Forum‏ جشنواره برلین (1977)، جایزه‌ی مؤسسه فیلم بریتانیا در جشنواره لندن، نمایش در ‏جشنواره تهران.

‏- مرد سی‌ساله‌ای که در یک فروشگاه بزرگ کار می‌کند، خاطرات روزانه‌اش ـ حوادثی را که بین خانه و رستوران و ‏یک فروشگاه برایش اتفاق می‌افتد ـ در ذهن خود مرور و بازآفرینی می‌کند. توانایی او برای ایجاد رابطه با دیگران ‏محدود است. گاهی مادرش به دیدن او می‌آید ولی رابطه بین آن‌ها بسیار خشک و رسمی است و هیچ موضوع مشترکی ‏برای صحبت پیدا نمی‌کنند. مرد پیوسته در انتظار نامزدش است که هیچ‌وقت پیدایش نمی‌شود و از یادداشت‌های مرد ‏به‌نظر می‌رسد که قصد دارد رابطه‌اش را با او قطع کند. مرد همچنان منتظر اوست و روزی که در حال رنگ کردن ‏خانه است. پلیس سر می‌رسد و جسد نامزدش را از زیر تخت بیرون می‌کشد.‏


‏«… در سینما احساساتی بودن خیلی خطرناک است. در فیلم خاطرات یک عاشق، من برای بعضی از سکانس‌ها یک ‏صفحه آلمانی خیلی رمانتیک انتخاب کردم تا تماشاچی به یک داستان عاشقانه فکر کند. ولی در نمای بعدی، یک شوک ‏دادم. این روش من است: معالجه با شوک، به‌خاطر این‌که مردم فراموش نکنند چه چیزی دیده‌اند و درضمن تصمیم ‏بگیرند که دست به کاری بزنند.» - ماهنامه فیلم، شماره 13، خرداد 1363‏

‎ ‎تعطیلات طولانی لوته ایزنر‎ ‎‏ ‏Die Langen Ferin der Lotte‏ ‏Eisner


فیلمنامه: شهیدثالث. فیلمبردار: رامین رضامولایی. دستیار کارگردان: محمد حقیقت. موسیقی: فیلیپ کن‌ساک. بازیگر: ‏لوته هـ. آیزنر. سیاه‌وسفید، 16 میلیمتری، 60 دقیقه. محصول مشترک فرانسه و آلمان، 1979.

نمایش در جشنواره‌های کن و لندن، افتتاحیه جشنواره مینیاپولیس و دریافت جایزه‌ی ویژه از سینماتک انگلستان.

‏- مستندی درباره‌ی شخصیت معروف سینما ـ بازیگر، منتقد، مورخ و یکی از بنیان‌گذاران سینماتک فرانسه. او که در ‏‏1933 از برلین به فرانسه مهاجرت کرد. در این فیلم از همسرش فریتس لانگ کارگردان نامدار سینمای آلمان، ‏خاطرات دوران کودکی‌اش، سایر کارگردانان اکسپرسیونیست، خاطرات در تبعید دوران جنگش و رابطه‌اش با هانری ‏لانگلوا (یکی دیگر از بنیان‌گذاران سینماتک) صحبت می‌کند.


‎ ‎نظم‎ ‎‏ ‏Ordnung


تهیه‌کننده: مارتن ناگه. فیلمنامه: شهیدثالث، دیتر رایفارت، برت اشمیت. مدیر فیلمبرداری: رامین رضامولایی. موسیقی: ‏رالف باوئر. بازیگران: هینز لیون، دورتی موریتز، داگمار هسنلاته، اینگرید دومان، دیتر شاد، پیتر شوتزه. سیاه‌وسفید، ‏‏35 میلیمتری، 94 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1980.

برنده‌‌‌‌‌‌ی جایزه‌‌ی هوگوی برنز از جشنواره شیکاگو، نمایش در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره کن، جشنواره برلین ‏‏(بخش فیلم‌های نوی آلمانی)، تورنتو، مونترال، آدلاید، سیدنی.

‏- یک مهندس 45 ساله آلمانی که مدتی طولانی بی‌کار است، از جانب همسر شاغلش زیر فشار قرار می‌گیرد تا هر ‏کاری را بپذیرد؛ ازجمله فروشندگی در یک مغازه آهن‌فروشی. اما او تحمل نمی‌کند و پس از یک روز کار را رها ‏می‌کند. صبح روز یک‌شنبه از خواب برمی‌خیزد و به خیابان‌ها و کوچه‌ها سر می‌زند و فریاد برمی‌دارد که: «برخیزید! ‏بیدار شوید!» او با همسر و دوستانش به گردش می‌رود، نه به‌خاطر این‌که دوست دارد، بلکه به‌خاطر این‌که زنش ‏این‌طور می‌خواهد. او دارای یک جنبه‌ی مقاومت منفی در مقابل وقایع است. همسرش که این موقعیت را خلاف موقعیت ‏دیگران می‌داند، او را به تیمارستان می‌برد. با درمان دارویی او را مرخص و آماده‌ی زندگی اجتماعی می‌کنند. زمانی ‏که قرار است مرخص شود، در اتاقش تکه کاغذی را پیدا می‌کنند که رویش شعری نوشته شده ولی او منکر گفتن این ‏شعر است.‏

‎ ‎آخرین تابستان گرابه‎ ‎‏ ‏Grabbes Letzter‏ ‏Sommer


تهیه‌کننده: رادیو برمن. فیلمنامه: شهیدثالث و توماس والنتین. فیلمبردار: رولف رومبرگ. صدا: کلامار اشمیت. تدوین: ‏اونا رودلفا. گریم: دینو وبر و تیشه شلیما. مسئول فنی تصویر: ولفگانگ اسلور. دستیار کارگردان: گیزبلا سپت. نور: ‏گرب شیل. لباس: اوته بورگمان. لوازم صحنه: گونتر نومان. مدیر تهیه: هانس کلابرت کروگ. پرداخت قصه: یورگن ‏برست. بازیگران: ویلفرید گریمپ، رناته شروتز، اولریش فون‌باخ، سونیا کاربو، مارتا بولفه، اولریش فن‌بوک، اووه ‏مایستر، گابریل فیشر. بوریس گواربزه، ابرهارد فیتز، اونتر مالزارر، الکساندر روتزوم، باینز ریب، اورل گینز، رویکر ‏شولتز. کورت اوخرمال و تنس شولفمان. رنگی، 16 میلیمتری، 197 دقیقه. محصول 1980 آلمان فدرال.

برند‌ه‌ی سه جایزه‌ی طلایی از جشنواره‌ی ‌مارل به‌عنوان بهترین فیلم تلویزیونی سال 1981. جایزه‌ی مخصوص وزارت ‏فرهنگ ایالت نورد ــ وست ـ فالن آلمان.

‏- فیلم برمبنای رمان توماس والنتین، درباره‌ی زندگی کریستیان دیتریش گرابه، شاعر و فیلمنامه‌نویس آلمانی است که بین ‏دو عصر زندگی می‌کرد: «عصر گوته» و «عصر هاینریش هاینه» او تا زمان ساخت این فیلم هم آن‌طور که باید و شاید ‏در آلمان شناخته شده نبود. در زمان حیاتش هم نمایشنامه‌هایش به‌خاطر محدودیت‌های صحنه‌ای غیرقابل‌اجرا بود. گرابه ‏در 36 سالگی درگذشت.‏

‎ ‎آنتون پ. چخوف: یک زندگی‎ ‎‏ ‏Anton P. Tschechow: Ein‏ ‏Leben


فیلمنامه: شهیدثالث و پیتر اوریان. فیلمبردار: رامین رضامولایی. 16 میلیمتری، رنگی، 97 دقیقه. محصول مشترک ‏آلمان فدرال و شوروی. 1981 (با همکاری کانال‌هایSFB, SWF, WDR‏ و شرکت‌های تهیه فیلم ‏Provodis‏ و ‏Creative‏).

‏- مستندی از زندگی نویسنده‌ی روس، آنتون چخوف که شغل اصلی او طبابت بود و در 1904 در بادن وایلر به علت ‏بیماری سل درگذشت. فیلمی آرام با صحنه‌های طولانی که راه به مرکز و مکان‌های واقعی زندگی چخوف می‌برد؛ ‏مسکو، تاکال روگ، مه‌لی چوود، بالتا ونیز و بادن وایلر. بجز استفاده از عکس و اسناد و دست‌نویس‌های چخوف و ‏نامه‌های یکه دیگران به او نوشته‌اند. بخش‌هایی از دو نمایشنامه‌ی مرغ دریایی و ایوانف با اجرای شهیدثالث در این فیلم‌ ‏آمده است.‏


‏«… فرهنگ من، چخوف است. قصد هم ندارم که خودم را از چخوف رها کنم، زیرا او خیلی واقعی است. روش نشان ‏دادن اوست که ا همیت دارد. او دارای حس بشری بود. چخوف دیگران را دوست داشته و به‌خاطر آن‌ها رنج می‌برده ‏است.» - کلک، شماره 40، تیر 1374‏

‎ ‎اوتوپیا‎ ‎‏ ‏Utopia


تهیه‌کننده: شبکه تلویزیونی ‏ZDF‏. مدیر تهیه: رینه گودلاخ. فیلمنامه: شهیدثالث و مانفرد گونر. فیلمبردار: رامین ‏رضامولایی. موسیقی: رالف باوئر. تدوین: کریستل اورتمان. بازیگران: مانفرد زاپاتکا، ایمکه برانستد، گودولا ‏پتروسکا. رنگی، 35 میلیمتری، 198 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1982.‏

تنها فیلم آلمانی بخش مسابقه‌ی جشنواره برلین 1983. برنده‌ی جایزه‌ی تلویزیونی آکادمی هنرهای تجسمی آلمان، 1983.

‏- داستان پنج زن که پر از آرزو و خواهان یک زندگی ایده‌ال هستند. هر پنج زن به کلوب آرنا ـ یک عشرتکده ـ وارد ‏شده‌اند تا رای تحقق آرزوهایشان پولی به‌دست آورند. صاحب عشرتکده آدمی‌ست مبتلا به سادیسم که پنج زن را به ‏گونه‌ای زندانی روابط خودشان می‌کند، دست آخر، زنان او را می‌کشند.‏


‏«موضوع این فیلم برای من دارای یک اهمیت اساسی است. با این که داستان در یک خانه‌ی بدنام اتفاق می‌افتد، ‏موضوعی پورنوگرافی نیست. نمایش مستقیم انسان‌هایی است که در غرب، در یک سیستم خاص زندگی می‌کنند. این ‏سیستم نیز انتخاب خودشان است. درحالی‌که امکان انتخاب دیگری هم داشته‌اند. در حقیقت آن‌ها قربانی انتخاب خودشان ‏هستند. در خلال این فیلم، یک جامعه‌ی خاص به‌نمایش درمی‌آید. سیستمی که می‌توان در آن همه‌چیز را خرید و همه‌چیز ‏را مصرف کرد. از این‌روست که اوتوپیا رادیکال‌ترین فیلم من است.» - کلک، شماره 40‏

‎ ‎گیرنده‌ی ناشناس‏‎ ‎‏ ‏Empfanger‏ ‏Unbekannt


تهیه‌کننده: شبکه‌های ‏ZDF‏ و ‏CrdativeAge‏. فیلمنامه: شهیدثالث. فیلمبردار: رامین رضامولایی. موسیقی: ولفگانگ ‏هیتز. تدوین: کورنلا پلم. بازیگران: مانفرد زاپاتکا. ایریس فون‌رپیرت ـ بیسمارک، عمران ارتوک، دیتر شاد. سیاه و ‏سفید، 16 میلیمتری، 110 دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1983.‏


‏- زنی با موقعیت اجتماعی تثبیت‌شده، همسرش را ترک کرده و تنها به موفقیت شغلی‌اش فکر می‌کند. او با مهندس ‏آرشیتکت بی‌کاری آشنا می‌شود که احساس بی‌خانمانی، رشتة رابط آن‌هاست. از راه نامه‌نگاری مثلثی به‌وجود می‌آید که ‏عدم توازن درک از زندگی آن‌ها را برملا می‌کند. فیلم با این مضمون، درواقع به مسایل و گرفتاری‌های کارگران ‏خارجی مقیم آلمان که به آن‌ها کارگران میهمان می‌گویند می‌پردازد و از این منظر انتقادهایی را متوجه جامعة آلمان ‏می‌کند.

‏«روزی در روزنامه خواندم که یک زن ترک، خودش را زنده زنده در خیابان آتش زده است. زیرا از جامعه‌ی آلمان ‏دچار انزجار و وحشت شده بود به کانال اول تلویزیون آلمان رجوع کردم و پیشنهاد ساختن فیلمی برمبنای زندگی ‏خارجیانی که در آلمان زندگی می‌کنند، ارائه دادم. مدیر شبکه گفت که مردم در انتظار دیدن چنین فیملی هستند. ولی ‏برای من، این مورد دلیل ساختن فیلم نبود. برای من ساختن فیلمی روی این درام، تراژیک‌تر است. باید دلایل این داستان ‏را به آلمانی‌ها و هم‌چنین به کارگردان مهاجر نشان داد…

‏… این فیلم داستان عجیبی دارد. دوسوم از گروه فنی را از تلویزیون فرانکفورت به من دادند که آدم‌های حرفه‌ای نبودند. ‏من فقط دستیارم (دستیار کراگردان)، فیلمبردار و طراح لباس را خودم انتخاب کردم. بقیه‌اش از تلویزیون فرانکفورت ‏بود و پنجاه نفر هم از چک و اسلواکی. یعنی حدود هشتاد نفر پشت دوربین بودند، دو تا مدیر تهیه داشتیم که اصلاً زبان ‏همدیگر را نمی‌فهمیدند. خیلی وضعیت مشکل و پیچیده‌ای بود. اول، آخر فیلم را گرفتند، بعد وسطش را و دست‌آخر اولش ‏را. دستیار فیلمبردار را که خرابکاری می‌کرد بیرون کردند. طراح صحنه‌ی فیلم را بیرون کردند. فیلم را که مونتاژ ‏کردند، شده بود سه ساعت و ده دقیقه، مثل همه فیلم‌های خود من. گفتند ما دو ساعت و نیم بیش‌تر نمی‌خواهیم گفتم بسیار ‏خوب خودم کوتاهش می‌کنم.» - کلک، شماره 40‏

‎ ‎هانس، نوجوانی از آلمان‏‎ ‎‏ ‏Hans, ein Junge im‏ ‏Deutschland


تهیه‌کننده: شبکه ‏Hessen3‎‏. فیلمنامه: شهیدثالث و هانس فریک (اقتباس از کتاب «ساعت‌های آبی» نوشته‌ی هانس ‏فریک). فیمبردار: رامین رضامولایی. سیاه و سفید، 35 میلیمتری، 136 دقیقه. محصول مشترک آلمان/ فرانسه/ ‏چکسلواکی، 83-1982.

‏- سرگذشت هانس فریک بین سال‌های 1943 تا 1946. هانس، پسربچه‌ای که هرگز پدرش را ندیده با مادر و ‏مادربزرگ بیمارش زندگی می‌کند. مادرش در نامه‌هایی از افراد ناشناس به‌عنوان زنی یهودی و خودفروش نام برده ‏می‌شود و پیوسته مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. هانس روزی شاهد قتل دوستش توسط افسران نازی است. ا واز بیم ‏این‌که توسط دوست کشته‌شده‌اش به‌عنوان کودک نیمه‌یهودی لو رفته باشد، شهر را ترک می‌کند. پس از گذشت زمان و ‏شکست نازی‌ها، به خانه‌اش بازمی‌گردد. مادربزرگ مرده است. هانس پس از مدتی می‌فهمد که مادرش کماکان نامه‌های ‏تهدیدآمیز دریافت می‌کند؛ نامه‌هایی که متن آن‌ها عیناً مشابه نامه‌های پیش از شکست نازی‌هاست. افراد ناشناس مادرش ‏را به حال خود نمی‌گذارند و تهدید، آزار و اذیت همچنان ادامه پیدا می‌کند.‏

‎ ‎درخت بید‎ ‎‏ ‏Der Weidenbaum


تهیه‌کننده: رادیو برِمِن و اسلواکی فیلم. فیلمنامه: شهیدثالث و یورگن برست (بر اساس داستن کوتاهی به همین نام از ‏آنتون چخوف). فیلمبردار: رامین رضا مولایی. صدابردار: المار اشمیت و میشل مولریچ. موسیقی: ایگوت سرینا. ‏بازیگران: یوزف اشتلیکه، پترا اشتانیک. میلان دورتار، ماریان زوتنیک، ولادمیر شمیر. رنگی، 35 میلیمتری، 92 ‏دقیقه. محصول آلمان فدرال، 1984.

‏- پیرمردی به نام هیمز، سال‌هاست در کنار آسیایی، تکیه داده بر درخت بیدی، زندگی می‌کند. او با ماهیگیری از ‏رودخانه‌ای که از کنار درخت و آسیاب رد می‌شود، گذران زندگی می‌کند. روزی هنگام ماهیگیری، ‌شاهد قتل مردی به ‏دست مرد دیگری به نام ما نفرد است. مانفرد پس از قتل، کیف حاوی پول مقتول را در شکاف درخت بید می‌گذارد و از ‏آن‌جا می‌رود. چندی بعد، ‌هیمز کیف را برمی‌دارد و به شهر نزد مأموران پلیس می‌برد و قتل را هم گزارش می‌کند. ‏مأموران برای دستگیری قاتل اقدامی نمی‌کنند و هیمز را از اداره‌ای به اداره‌ی دیگر می‌فرستند. پس از چندی، ‌مانفرد ‏سراغ کیف می‌آید و چون اثری از آن پیدا نمی‌کند، با هیمز درگیر می‌شود. آن دو به پاسگاه پلیس می‌روند و کیف را ‏طلب می‌کنند. اما پلیس نه‌تنها مانفرد را دستگیر نمی‌کند، بلکه او و هیمز را از پاسگاه می‌راند. یک روز صبح که هیمز ‏در خواب است، مانفرد خود را در رودخانه غرق می‌کند.‏

‎ ‎فرزندخوانده‌ی ویرانگر‎ ‎‏ ‏Wechselbag


نوشته: یورگن برست. فیلمبردار: میشل‌ئل فاشت و الکساندر هونیش. صدابرداران: ولف دیتر، پترز ولریوس و تئو ‏اشپیت. میکس: کورت شوبرت. مسئول فنی تصویر: یورگن شرام و یورگن هوولت. ضبط صدا: آنا کلاوس ماتیوس ‏هارس.‌گریم: الکه نایبوکس و اولا لیوشر. لباس: فردریک بروخیم، ‌هنینگ گیسل، اریکا واکرناگل، هلگا یسکا، الکاگیر ‏سباخ، اینگه وایت، ‌میشله اولیور، ‌آسیل- فن‌واخت، لوتار کارتاریوس، ‌گرمیسین، تابین توم، نیکول د. مادالنا و کاتارینا ‏بارکالی. تهیه‌شده توسط ‏Tele Film Saer‏. رنگی، ‌35 میلیمتری، زمان اصلی 213 دقیقه ( کوتاه شده ۱۳۵ دقیقه). ‏محصول 1986 آلمان فدرال.‏


‏- هرمان و لوییز بچه‌دار نمی‌شوند و این را دلیل سردی و یکنواختی زندگی‌شان می‌دانند. به همین دلیل و برای رفع ‏مشکل، دختربچه‌ای به نام گابی را به فرزندخواندگی می‌پذیرند. زن چون در کودکی‌اش رابطه‌ی بدی با مادرش داشته، ‏نمی‌تواند با این کودک کنار بیاید ولی مرد می‌تواند. بچه هم با زن کنار نمی‌آید و او را اذیت می‌کند. پس از مدتی بچه ‏نامه‌ی خداحافظی می‌نویسد و زیر بالشش می‌گذارد و از هانری که اسمش را عمو گذاشته، ‌خواهش می‌کند او را دوباره ‏به پرورشگاه بازگرداند. لوییز هنگام تمیز کردن اتاق، نامه را پیدا می‌کند و می‌ترسد که هم مرد را از دست بدهد و هم ‏بچه برود. ظهر وقتی‌که لوییز و گابی در حال خوردن غذا هستند لوییز نامه را جلوی گابی می‌گذارد و می‌گوید:‌«پاره‌اش ‏کن، تو از این‌جا هیچ‌جا نمی‌روی.» گابی نامه را پاره نمی‌کند. لوییز پس از چند بار اصرار و امتناع گابی، با ملاقه بر ‏سر او می‌زند که مقداری خون از دهان گابی می‌آید و از خانه بیرون می‌رود. غروب، هرمان او را به پرورشگاه می‌برد ‏و برمی‌گردد. در پایان، دوربین به طرف صورت لوییز می‌رود، درحالی‌که نشسته و انگشتری را که مادرش به گابی ‏هدیه داده و او آن را دزدیده بود در دست دارد. صدای معمول پاهای مرد می‌آید. در باز می‌شود، بسته می‌شود. در ‏یخچال باز می‌شود، بسته می‌شود. در شیشه نوشابه باز می‌شود و تصویر صورت لوییز نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود.

‏ در فرهنگ لغات آلمانی برابر لغت ‏Wechselbag‏ چنین نوشته شده است: (به اصطلاح عوام) بچه‌ای که از جانب ‏ارواح خبیثه آورده شده باشد؛ بچه‌ای که مورد توجه قرار نمی‌گیرد.‏

‎ ‎گل‌های سرخ برای آفریقا‎ ‎‏ ‏Rosen fur‏ ‏Afrika


تهیه‌کننده: ‏Infa film‏ (مانفرد کوریتفسکی). فیلمنامه: شهیدثالث (بر اساس داستان کوتاهی از لودویک فون‌فلز). ‏فیلمبردار: ارهارد شوی و لودویک مه‌یر.‌گریم: هلگا گلاشر و سوزان کاسپر. تدوین: کریستل اورتمان و کلودیا شومان. ‏صدا: ایگون پاشکه و کلاوس یوخشتاینر. لباس: باربارا ابرت. نورپردازان: هایس بخ، کلاوس پترهوف، راینر ‏شیفرشتاین، یوزف هکر. ضبط صدا: دیتمار هوخبرگر و مانفرد اچ کارتوشکی. دستیار کارگردان: اشتفان موربوتر. ‏صداهای زمینه: هانس والتر کرامیسکی، آندریاس اشنایدر. هم‌زمانی صدا و تصویر: لودویک بوزر. مدیر تهیه: مونیکا ‏گولد.‌بازیگران: سیلوان پیرلریک، اورسلا روزنبرگ، یان بیچیکی، ‌انتسی فوخس، اینگه بورگ‌شونر، ‌هانس هاخرمان، ‏‏‌مانفرد زاپاتکا، آلکس گینز، آرنولف شوماخر، یوو ویتزال وایکانه، کورنیلا کوریا، لوییز لامپرشت، اولیویر لنتس، ‏‏‌دیت‌مار ماینکا، ‌رنگی. 35 میلیمتری، 183 دقیقه. محصول 1991 آلمان.

‏ برنده‌ی جایزه‌ی تلویزیونی بهترین•‏ فیلمنامه و کارگردانی فیلم سال آلمان، 1992

‏- مرد جوانی بدون حرفه‌ای خاص و با وضع بد مالی، برای کسب درآمد، کارهای متفرقه‌ای انجام می‌دهد. او در آفریقا ‏برادری دارد که کارش بد نیست و آرزوی مرد جوان این است که به آفریقا برود. روزی در یک پارک به زن جوانی ‏برمی‌خورد که گروهی مزاحمش شده‌اند. در درگیری با این گروه کتک مفصلی می‌خورد، اما زن را نجات می‌دهد و با ‏او آشنا می‌شود. این آشنایی منجر به ازدواج می‌شود و مرد به آپارتمان زن اسباب‌کشی می‌کند. پس از مدتی زن حامله ‏می‌شود و این برای مرد در حکم از دست رفتن رؤیای سفر به آفریقاست. از این پس بین زن و شوهر همیشه دعواست. ‏مرد سعی می‌کند به‌گونه‌ای باعث سقط بچه شود. زن با کمک پدرش مرد را از خانه بیرون می‌کند و او به خانة پیرمردی ‏که همکار اوست می‌رود. دوستی غریبی بین آن‌ها به وجود می‌آید.‌همسر پیرمرد، هفت سال پیش مرده، اما لباس‌هایش ‏طوری در خانه آویزان است که گویی لحظه‌ای بعد وارد می‌شود. مرد جوان از این بابت به پیرمرد حسودی می‌کند. ‏رابطه او با پیرمرد گویی ادامه عشق به آن زن است و حسادت او ناشی از احساس وفاداری پیرمرد به زنِ مرده‌اش ‏است. او مرتب پیرمرد را تشویق می‌کند که با هم به آفریقا بروند. پیرمرد، هفت‌تیری دارد که سه گلوله بیش‌تر ندارد. ‏مرد جوان تصمیم می‌گیرد به یک بانک دستبرد بزند و پیرمرد را هم با خود می‌برد. او نقشه‌اش را عملی می‌کند و در ‏بانک با تهدید اسلحه و شلیک یک گلوله، اسکناس‌های درشت را از کارمند بانک می‌گیرد. پیرمرد دخالت می‌کند و در ‏بانک با تهدید اسلحه و شلیک یک گلوله، ‌اسکناس‌های درشت را از کارمند بانک می‌گیرد.‌پیرمرد دخالت می‌کند و به ‏کارمند بانک می‌گوشد که این یک شوخی است. مرد جوان دست او را می‌کشد و می‌گوید خیلی هم جدی است. در همین ‏حال پایش سُر می‌خورد و گلوله دوم درمی‌رود و به شاهرگ پیرمرد می‌خورد. پیرمرد را سوار ماشین می‌کند و پول‌ها ‏را روی پای او می‌گذارد و می‌گوید: «ببین حالا پول داریم و می‌رویم به آفریقا.» پیرمرد که صورتش پر از خون است، ‏از او می‌خواهد که او را بر سر گور زنش ببرد. وقتی به گورستان می‌رسند، پیرمرد روی گور زنش می‌افتد و مرد ‏جوان نیز بسته‌های پول را روی او می‌ریزد و آن‌جا را ترک می‌کند و به همسرش تلفن می‌کند. زنش می‌گوید که بچه را ‏سقط کرده است.‌مرد می‌گوید که «خوب شد، ‌دیگر مجبور نیستم تاریخ تولدش را حفظ کنم»، و به او می‌گوید که دوستش ‏دارد. بعد با ماشین جلوی خانه‌ی زن می‌رود. صدای گلوله سوم از داخل ماشین شنیده می‌شود. مرد گلوله را در مغز خود ‏شلیک کرده است. دوربین به مرد نزدیک می‌شود، از چشم او یک قطره‌ی قرمز به رنگ خون بیرون می‌آید. انگار که ‏تمام زندگی‌اش را خون گریه کرده باشد. صدای هواپیما به گوش می‌رسد؛ رؤیای پرواز به آفریقا.‏

‎ ‎فیلمنامه‌هایی که کارگردانی نکرد‏‎ ‎


‏1. چیز نامفهومی به نام عشق، آلمان، 1987.

‏2. یک‌شنبه‌ها تعطیل (‏Sundays Off‏)، شیکاگو و لس‌آنجلس، 1997.

‏4. ‏Shadow Box، شیکاگو، 1998.

‏3. عشق در سکوت (‏Love in‏ ‏Silence‏)، ناتمام، شیکاگو، 1998.‏