چند نگاه به محمد زهرایی
مردی که با کتاب عشقبازی می کرد…..
محمد زهرایی ، ناشر بی بدیل ایران در پشت میز کارش چشم بر جهان بسته است. پیکرش رابر شانه ها می برند و رد پایش برای همیشه می ماند از انتشارات نیل تا کارنامه.
غلامرضا امامی:نور حقیر حبابها
زندهیاد زهرایی انسانی فهیم، دوستی مهربان و خودساخته بود. با دریغ و درد امروز از پرواز نابهنگام او آگاه شدم و تصویرهایی از 40 سال آشنایی و دوستی با او رویاروی دیده و دلم زنده شد.
من زهرایی را از هنگامی که به تهران آمد، میشناسم که در یک کتابفروشی کار میکرد و پس از آن در کار نشر کارنامه شد و به نشر کتابهایی پرداخت فاخر، نفیس و ماندنی. هر چند که پرکار نبود، اما آنچه را نشر میداد، در گنجینهی نشر و ادب ایران ماندنی است. زهرایی به کاری که میکرد، عشق میورزید و میخواست آنچه را نشر میدهد، یگانه باشد و بسیار خوانندگان کتاب که وقتی نشانی و آرم نشر کارنامه را در کتابی میدیدند، میدانستند کتاب از حیث ویرایش و محتوا و چاپ و نفاست اثری ممتاز است.
تماس بیشتر من با او از هشت سال پیش آغاز شد. او میدانست من سالها داستانهای غسان کنفانی را ترجمه کردهام و از من خواست این قصهها را تنظیم کنم و برای چاپ به او بسپارم. این کار انجام شد و کتاب قصههای غسان کنفانی به همت او آخرین صفحاتش بسته شد و در آخرین تماسی که با او داشتم، گفت که آرزو دارم این کتاب به زودی و زیبایی منتشر شود.
زهرایی شمعی افروخت، قانع نشد به نور حقیر حبابها و میخواست در کاری که انجام میدهد، از هر حیث شایسته و بایسته باشد.
تصویری که من از او دارم، دوستی مهربان، انسانی کوشا و خودساخته و مردی بود که به مهربانی گرهها را میگشود.
در آخرین دیدارم با زهرایی، او در مثالی گفت که انسان باید همچون تیشه نباشد که به ریشه بزند، بلکه باید همچو رنده باشد که بخشی را برای خود و بخشی را برای دیگران بخواهد. او این مهم را به انجام رساند و در میان کارکنان نشرش همچون پدری مهربان و برادری دلسوز عمل میکرد. بیشک نام زهرایی ماندنی است، با زندگانی زیبایی که کرد و کتابهای نفیسی که نشر داد.
حسن کامشاد: مهربانی می کاشت
آشنایی من با محمد زهرایی تقریبا به سه دهه پیش بازمیگردد. اولینبار توسط دوست مشترکمان “آقافخر رمضانی” با هم آَشنا شدیم. آن روزها مشغول ترجمه کتاب “قبله عالم” دکتر “عباس امانت” بودم،چهار پنجسال وقت صرف ترجمه کتاب کرده بودم و تعلق خاطری به این اثر داشتم و دلم میخواست کتاب در قد و قامت موجه و تمیزی منتشر شود، آقافخر رمضانی گفت تنها کسی که میتواند این کتاب را منتشر کند، “محمد زهرایی” است و البته همینطور هم شد.
یادم هست همانروز بعد از دیدار با “زهرایی” قراری با دوستان قدیمیام کیکاووس جهانداری و نجف دریابندری داشتم، موقع ناهار خبرشان کردم که کتاب “قبله عالم” را برای چاپ سپردهام به “محمد زهرایی”، آنها نگاهی به هم کردند و بعد انگشتشان را زیر گلویشان کشیدند و گفتند: “حسابت را حسابی میرسد.” دلیلش هم وسواسها و زمانی بود که زندهیاد زهرایی برای انتشار یک کتاب باب میلش صرف میکرد. او با حسننیت تمام انتشار یک کتاب را برعهده میگرفت، صدها بار یک متن را میخواند و میخواند و حروفچینیاش را تغییر میداد تا به آنچه خواهانش است برسد و نکتهای که همه اینها را برای مولف قابل تحمل میکرد، خیرخواهی او بود. همین حالا هم دو کتاب و یک نمایشنامه پیش او دارم که پروسه نشر را طی میکنند، البته نمیدانم به چه مرحلهای رسیدهاند، یکیشان نمایشنامهای از “دیوید هئر” بود با نام “اتفاق میافتد” که درباره حمله آمریکا به عراق و بیتفاوتیهای “دونالد رامسفلد” بود نسبت به دروغهایی که در حمله به عراق گفته بود و دستآخر در جواب به خبرنگارها گفته بود: “اتقاق میافتد.” وقتی ترجمه نمایشنامه را به محمد زهرایی دادم، شیفته این نمایشنامه شد و گفت: “همینروزها منتشرش میکنم.” اما همینروزها در کارزار انتشار کتاب در نشر کارنامه تعریف دیگری داشت، یادم هست وقتی متن ترجمه قبله عالم را به او دادم، خیلی زود متن را داد به یکی از کارمندان دفترش و گفت: “خیلی زود این متن را ماشین کنید” و چند روز بعد هم با پیک مخصوصش متن ماشین شده را برایم فرستاد، اما این رفتوآمدها برای انتشار کتاب تقریبا پنج سال طول کشید. هر بار که سراغ کتاب را از او میگرفتم، با همان صلابت کلام میگفت: “بهزودی.” و من هر بار مجاب میشدم. اما درنهایت این رفتوآمدها سبب شد که کتاب قبله عالم در تمیزترین و شکیلترین قامت ممکن منتشر بشود. خودش میگفت: “اگر کسی حتی یک غلط چاپی در این کتاب پیدا کند، به او جایزه میدهم.” او به شکل عجیبی شیفته کارش بود و عجیب زحمت میکشید. برای عکسهای کتاب قبله عالم بارها با من در لندن تماس میگرفت و ایمیل میزد و آدرس میداد که عکسها را باکیفیت بهتر و بزرگتری در کتابخانههای اینجا جستوجو کنم و برایش بفرستم. او با کتاب عشقبازی میکرد، محمد زهرایی عشقباز کتاب بود. بارها با هم درباره این حجم از وسواس با او حرف میزدم و میگفتم: این همه وسواست را کسی درک نمیکند، چرا اینقدر وقت برای ریزهکاریها میگذاری و هر بار جواب میداد: “اهمیتی ندارد، من همه اینها را برای خودم انجام میدهم، خودم باید راضی باشم..”
کتاب تاریخ بیخردی نوشته باربارا تاکمن را هم بعد از یک چاپ به او سپردم، چاپ اول کتاب سرنوشت ناگواری داشت و با سیصد غلط چاپی و شلختگی منتشر شده بود، زهرایی میگفت من قدر این کتاب را میدانم و حیف است که انتشارات کارنامه آن را منتشر نکند، البته هم همینطور شد. او کتاب را با وسواس بسیار منتشر کرد و هفتهها درباره طراحی جلدش با من مشورت میکرد و هر بار ایدهای نو به ذهنش میرسید و دوباره از اول کار را پیش میبرد.
محمد زهرایی از نوادر عرصه نشر ایران بود، از نوجوانی با کتاب زیسته بود، از کارگری در چاپخانه شروع کرده بود و چنان فوتوفنهای کار را میدانست که به جرات میتوان گفت کسی به گرد پایش نمیرسید. اما اینهمه خصیصههای او نبود، زهرایی یکی از گشاده دستترین ناشران بود، هیچ مضایقه مالی نداشت و حساب و کتابش به غایت درست بود. از صبح امروز که خبر درگذشت او را به من دادهاید، تا همین حالا بهتزدهام، آخرین گفتوگوی ما میگردد به دو هفته پیش که صدای زنده و سرحالش با همان ادبیات همیشگی را شنیدم و گفت: “بهزودی.” صنعت نشر ایران آدم بزرگی را از دست داده است. او پشت میز کارش و درست در میانهی کار چشم از دنیا فروبست. روحش شاد.
حسن کسائیان: 50 سال تمام
محمدزهرایی، یکی از چهرههای تاثیرگذار صنعت نشر ایران بود. آشنایی من با ایشان درست شش ماه بعد از زمانی بود که شروع به کار کرده بودم. سال ۶۳ چند کتاب از کتابهای نشر نیل از سوی ناشران دیگری منتشر شده بود و ایشان پیگیر این داستان بودند.به خاطر همین به کتابفروشیها سر میزد تا ببیند که کتابها به چه شکلی و از چه طریقی منتشر و در کتابفروشیها پخش شدهاند. در همین راستا به کتابفروشی قدیمی نشر چشمه هم آمدند و آشنایی من با ایشان از آنجا آغاز شد و سالهای متمادی ادامه پیدا کرد.
او بسیار گزیده کار بود و حجم آثاری که منتشر کرد زیاد نیست اما با این حال اکثر کارهایی که تصمیم به چاپشان گرفت، کارهایی خاصی بود که با دقت زیادی منتشر شده بود.دلیل کندی کارش هم همین وسواسی بود که در کارش داشت. اما این وسواس به معیاری در صنعت نشر ما تبدیل شد و خیلی از همکاران دیگر ما در طی این سالها تلاش کردند که مثلا کتابهایشان را با همان شستهرفتگی و همان چشمنوازی چه از نظر محتوا و چه از نظر فیزیک منتشر سازند.
وقتی آقای زهرایی شهرکتاب نیاوران را تحویل گرفت، میتوان گفت که شهرکتاب را دوباره راهاندازی کرد و معیارهای کار را در آنجا تغییر داد. هرچند انتقاداتی در این زمینه از طرف بعضی همکاران از ایشان میشد ولی در حوزه فروش کتاب نیز نمره بالایی داشت..
او حدود ۶۶ سال داشت و از این میزان، پنجاه سالش رادر حوزه نشر کار کرد. کسی که چنین سابقهای داشته باشد حتما دارای یک پتانسیل بالا در این زمینه است و این تجربه بلندمدت کاری و تلفیق آن با ذوق و سلیقهای که داشت طبعا میتوانست تاثیرگذار باشد.
آنقدر کار سطح بالایی داشت که استانداردهای نشر کتاب را نسبت به گذشته تغییر داد و بالا برد و این برای ناشران یک جور امتیاز بود که بتوانند به معیارهای او در کار کتاب برسند.