بیست و دوم اردیبهشت ماه، محمود دولت آبادی خالق اثر جاودانه “کلیدر” در نشست ادبا و شعرای حامی میرحسین موسوی شرکت کرد و طی سخنانی، ضمن انتقاد شدید به انقلاب فرهنگی، اقدامات عبدالکریم سروش را زیر سئوال برد. او طی سخنانش گفت: “انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود.” دولت آبادی سپس عبدالکریم سروش را خطاب قرار داد و گفت: “آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و بازهم تحویل بدهید.”
محمود دولت آبادی کیست؟
محمود دولت آبادی، 10 مرداد سال ۱۳۱۹ در دولت آباد بیهق و در خانواده ای کشاورز متولد شد. روستایی با 140 خانوار جمعیت در هفت کیلومتری جنوب سبزوار. پدرش کشاورز بود و سواد خواندن داشت، مادرش خانه دار و بی سواد بود. خانواده از نظر مالی در مضیقه بودند. محمود، چهارمین فرزند این خانواده بود. آنچنان که می گوید در خانواده شان یک شب آرام وجود نداشت، حضور دو مادر و همزمان دو گروه فرزند در خانه و پدری که از مشکلات مالی رنج می برد، آرامش را از فرزندان ربوده بود. اما سال ها پس از آن محمود دولت آبادی، کامل ترین آموزگار خود را پدرش و غمگسار خود را مادرش عنوان کرد.
نقش پدرش در زندگی وی، سر نوشت ساز است. مردی که ضمن گرفتن “آب شفا” از درویش دوره گرد برای حفظ و درمان گوسفندانش، با حافظ و سعدی بیگانه نبود. دولت آبادی درباره مادر و پدرش می گوید: “بزرگ ترین آموزگار خود به خودی من پدرم بود با تمام روحیات عصبی، طنزگویی و نکته سنجی و ظرافت طبع، حساسیت فوق العاده و سختجانی. پدرم، به گمانم یکی از بزرگ ترین استعدادهای مردم ما بود که در شرایط وحشتناک دیکتاتوری که ارمغانی بجز رعب و تحقیر برای مردم نداشت، هم چون سایر استعدادها از میان رفت و تلف شد؛ اما همین که خودش زنده بود و وجود داشت، گرچه من ناچار شدم به جست وجوی کار زود از خانم بکّنم، برایم ارزنده و بسی مؤثر بود. سیمای مادرم نیز خلاصه می شد در اندوه و انتظار، سوره “ربّکما تکذبان” و گریههای خاموش و بغض مداومِ مدارا.”
کودکی محمود تا هفت سالگی در همان روستا سپری شد، سپس به بیهق رفت تا در آنجا تحصیل کند؛ “من در ده به مدرسه رفتم و ابتدایی را خواندم و گمانم در یک سال دو کلاس را خواندم، دقیق یادم نیست. بماند که ما بچههای ده در حین درس خواندن کار هم میکردیم، کارهای مربوط به صحرا و حَشَم.”
آشنایی به خواندن و نوشتن پیش از مدرسه
پیش از آنکه پدرش وی را به مدرسه بفرستد، او زبان فارسی را یاد گرفته بود و علاقه بسیاری با داستان های کلاسیک ایرانی نظیر شاهنامه و حافظ داشت. خود وی می گوید؛ “پیش از آغاز مدرسه، قصه های عامیانه مکتوبی را که در دسترس داشتم، می خواندم. همچون چهل طوطی، حسین کرد شبستری، گرشاسب نامه و به ویژه امیر ارسلان نامدار، که آن را دو سه بار دوره کردم.” پدرش، چون شوق و علاقه محمود را به مطالعه می بیند به فکر فرستادن او به شهر برای طلبه شدن می افتد، اما تنگی دست این امکان را فراهم نمی کند، به این ترتیب محمود به مدرسه ده می رود. او تفریحات خود را در این دوران خیالپردازی، خواندن و شنیدن عنوان می کند. حضور در مراسم نقالی، شمایل گردانی، هنرهای مطربی، گوش سپردن به مدیهه خوانی درویش دوره گرد، نشستن پای صحبت پیرمرد تنهایی که در کنج مسجد کوچک ده مأوا گرفته بود، شنیدن تعزیه و شاهنامه خوانی، رفتن به مراسم های عروسی دوستان خانواده و عزاداری دهه عاشورا از جمله تفریحات وی در دوران کودکی بودند.
چیزهایی که تخیل را در ذهنش کاشتند و به آن جان دادند و داستان هایش را ساختند. 13 سالش بود که مجبور شد موقتا درس را رها کند تا به اقتصاد خانواده کمک کند. به اجبار آغوش خانواده را ترک کرد، تا در زمین ملاکی به کار بپردازد. هرچند پیش از آن به کارهای گوناگون روستایی از کاشت تا گوسفندداری سرگرم بود. پس از آن چندی به عنوان پادو و وردست در یک کفاشی کار کرد، مدتی با برادران خود در کارگاه تخت گیوه کشی و بعد هم شاگرد دوچرخه ساز شد. سپس در یک کارخانة پنبه پاک کنی کار کرد، و بعد به آرایشگری پرداخت. پیشه ای که تا سالیان دراز، در مواقع اضطرار ممر معاشش می شد. بعد از آن، مدتی به صورت کارگر فصلی در “ایوانکی ” روی زمین کار کرد.
در آرزوی مهندسی و وکالت اما در قامت هنرپیشه
19-20 سالش بود که چون جوانان آن دوره، آرزوهایش را در تهران جستجو کرد و به آن شهر مهاجرت کرد. اول می خواست مهندس کشاورزی شود تا به پیشه خانوادگی یاری رساند، پس از آن تصمیم گرفت حقوقدان و وکیل شود، اما سخنی های زندگی به وی اجازه نداد که حتی مدرک دیپلم دبیرستان را اخذ کند. گرچه مشمول خدمت سربازی شده بود، اما از معرفی خود اجتناب کرد و تلاش کرد تا در کلاس تئاتر “آناهیتا” تهران نام نویسی کند. او در تهران در جستجوی رویای تازه ای بود؛ بازیگری. از بخت بد وی، زمان نام نویسی گذشته بود.
ناگزیر به تئاتر پارس در لاله زار رفت و اعلام کننده برنامه ها شد. آنچنان که خود می گوید نمایشنامه “تنگنا” که اساس و حتی شخصیت ها و جزئیاتش ربوده شد و از فیلم “گوزنها” سر در آورد، محصول تجربه های این دوره است. دولت آبادی از پای ننشست و بی دیپلم دبیرستان، در اثر پا فشاری سال 41-40 به کلاس آناهیتا راه یافت و چنان استعدادی از خود نشان داد که شاگرد اول رشته هنرپیشگی شد. آغازی برای یک تجربه که چند سال طول کشید و تا لحظه بازداشت به عنوان هنرپیشه تئاتر در چند نمایشنامه بازی کرد و یک بار هم در فیلم گاو داریوش مهرجویی ظاهر شد.
همکاری با حاتمی و بیضایی
دولت آبادی در این دوران به صورت حرفه ای با تئاتر آشنا شد و ۶ ماه نظری و ۶ ماه هم عملی درس تئاتر خواند. پس از آن “شبهای سفید” داستایوسکی را بازی کرد و بعد “قرعه برای مرگ” اثر واهه کاچا؛ بازی در نمایش اینس مندو، “تانیا”، “نگاهی از پل” اثر آرتور میلر، و بعد از آن کار در اداره برنامه های تئاتر بود. سپس به گروه هنر ملی پیوست و دوره پرباری برای او آغاز شد. بازی در نمایش “شهر طلایی” تدوین عباس جوانمرد، “قصه طلسم و حریر و ماهیگیر” نوشته علی حاتمی، “ضیافت و عروسکها” نوشته بهرام بیضایی، سه نمایشنامه پیوسته “مرگ در پاییز” نوشته اکبر رادی و “تمام آرزوها” نوشته نصرت نویدی و پس از آن بازی در نمایش “راشومون” که کارگردانی آن را بعدها خود به عهده گرفت. بعدها مشارکت در انجمن تأتر، بازی در نمایشنامه “حادثه درویشی” نوشته آرتور میلر با کارگردانی ناصر رحمانی، “نژاد چهره های سیمون ماشار” اثر برشت با کارگردانی مشترک محسن بلغانی و سعید سلطان پور به همراه نمایشنامه نویسی از عمده فعالیت های وی تا زمان دستگیری اش در سال 53 بودند. حتی در سال ۱۳۵۳ مهین اسکویی، کارگردان تئاتر از او دعوت کرد که در نمایشنامه در اعماق اثر ماکیسم گورکی ایفای نقش کند.
زندگی هنری در کنار کارهای سخت
دولت آبادی هرچند فعالیت هنری داشت اما برای امرار معاش مجبور بود کار کند و حتی یکبار از فقر به مشهد بازگشت. پس از آمدن به تهران، دولت آبادی نخست در یک چاپخانه، حروفچینی کرد و مدتی در کشتارگاه به سلمانی گری پرداخت. آن گاه مدتی به دولت آباد و از آنجا به مشهد رفت. به تهران که باز آمد، دکلاماتور تئاتر و گاهی سوفلور و همزمان با آن کنترلچی سینما شد. سپس مدتی برای روزنامه کیهان آگهی گرفت که به قول خودش از بیکاری “سیزیف” برایش سخت تر بود، بعد در بخش تجارتی دایره شهرستان های روزنامه کار کرد، که در اثر اشتباه در “فارسی نویسی” اخراج شد و به انبار داری و فیش کردن صورت اجناس در یک شرکت پرداخت.
خستگی و بیهودگی کار سرانجام موجب شد که وی کار را رها کند و در یک تئاتر تلفن چی شود و سرانجام در سال های 1348 به عنوان کارمند موقت در کانون پرورش فکری استخدام شد، مدتی که زندگی اش آرامش داشت اما با دستگیری اش در اسفند 53، این شغل برای همیشه از وی گرفته شد. او زندگی اش را با کار عجین می داند و در این باره می گوید: “انسان تا کار نکند نمی تواند به شناخت چیزی برسد. انسان از رهگذر کار به قابلیت ها، ناتوانی ها و توانایی های خود پی می برد و از همین راه است که روابط اجتماعی و اقتصادی و مناسبات انسانی را لمس و حس می کند.”
داستان نویسی و فاصله از هنرپیشگی
محمود دولت آبادی در این باره می گوید: “کمتر از بیست سال داشتم که با نویسندگی به عنوان یک هنر و یک حرفه آشنا شدم و بعد از تمرینها و سیاه مشق های نه کم، اولین داستانم را به نام “ته شب” نوشتم و سعید آن را در مجله آناهیتا (که آن سالها، 41 به نظرم، ما هنرجوی تئاتر آناهیتا بودیم) چاپ کرد. کار نخست این بود که بازیگری تئاتر را به تدریج کنار بگذارم و تمام وقت بپردازم به تجربه و آموزش ادبیات. پس کار کردم و کار برای یک جوانی که جوهر نویسندگی را در خود یافته است و میداند که باید نویسنده بشود، فقط نوشتن نیست. بلکه کار نویسنده با عشق آغاز میشود، در یک کلام: “عشقِ وجود.” من شیفته بودم بزرگان بیشماری را که آثاری گران مایه و جاودانه برای آدمی از خود باقی گذاشته اند بیابم و ایشان را از طریق ترجمههایی که در دست بود درک کنم که شاید فرصت بیابم و روزی جزئیات را در این باره بنویسم.”
آنچنان که می گوید آشناییش با ادبیات جدید در همان دولت آباد، و از زبان کسانی که گرایش های سیاسی داشتند، آغاز شد. خواندن آثار صادق هدایت، صادق چوبک و بزرگ علوی در کنار ترجمه هایی از آثار بزرگان که به دستش می رسیدند او را بیشتر و بیشتر به وادی نویسندگی کشانید. دولت آبادی تا سالهای 38- 1337 بیشتر داستان پلیسی می خواند تا آنکه از رهگذر تماشای چند فیلم خارجی به ویژه “لک لکها پرواز می کنند” و “سرنوشت یک انسان” همچنین خواندن چند داستان از چخوف در می یابد که؛ “نویسندگانی هم در دنیا بوده و هستند که درباره واقیعت و حقیقت نوشته اند و می نویسند.” دولت آبادی با خواندن آثار هدایت همچنین پی می برد که باید بنویسید. از آن پس وی حس کرد که جرات دارد قلم بر دارد و سیاه مشق هایی بنویسد، و آنچه را که تا پیش از نوشتن “ته شب” در خلال سال های 37-41 نوشته بود، به دست آتش سپرد. او پس از آن به طور همزمان نوشتن چندین داستان را آغاز کرد.
مرگ دو برادر، ضرباتی ناگهانی و شهرت نویسندگی
در سال 46، برادرش نورالله که 4 سال از وی کوچکتر بود به دلیل سرطان جوانمرگ شد. این اتفاق، تاثیر بدی را در روحیه دولت آبادی می گذارد. او به خانه ای دیگر نقل مکان می کند و سعی می کند آنچه که تا به امروز نوشته را جمع آوری کرده و به دست نشر بسپارد. پس از “تهشب”، دولتآبادی “ادبار” را به همراه داستان های “بند”، “پای گلدسته امامزاده”، “هجرت سلیمان” و “سایههای خسته”، در مجموعه “لایههای بیابانی” در سال ۱۳۴۷ منتشر کرد. با انتشار داستان هایش در روزنامه ها و مجلات ادبی آن دوره به شهرت رسید و زندگی اش شکل دیگری گرفت. پس از آن به فکر نوشتن رویای دیرینش یعنی رمان “کلیدر” می افتد. از این سال تا چاپ اثر کلیدر یک بار در سال 54 و دوره کامل ده جلدی آن در سال 63 وی کتاب های بسیاری نوشت.
“هجرت سلیمان” و “سایههای خسته”، داستان هایی هستند که دولت آبادی پس از شهرت نسبی به رشته تحریر در آورده است. اثر بعدی وی “بیابانی” است که نقطه عطف آثار دولتآبادی نیز به شمار می رود؛ روایتی از ناکارآمدی ساخت و ساز نوین اجتماعی. پس از آن، دولت آبادی اولین رمانش را تحت عنوان “سفر” به چاپ رساند. به اعتقاد کارشناسان، رمان از طرح داستان محکمی برخوردار نبود. داستان با یک بحران آغاز می شود؛ از بیکار شدن مختار و طلیعه دنیای جدید و ورود ماشین که این گرفتاری ها را آغاز کرده است.
پس از آن دولت آبادی رمان “اوسنه بابا سبحان” را منتشر کرد که از ساخت خوبی برخوردار است. رمان بعدی دولتآبادی “باشبیرو” است که این اثر با آثار قبلی دولت آبادی تفاوت بسیاری دارد. پس از آن “گاواره بان را مینویسد که رمانی کوتاه تر از “باشبیرو” و نه به خوبی “اوسنه بابا سبحان” است، “گاواره بان” نیز چون همیشه با یک بحران آغاز می شود.
داستان بعدی دولتآبادی، “مرد” است که در سال ۵۱ نوشته شده ولی در سال ۵۳ به دست مخاطبان می رسد. داستان روایت مرد شدن یک نوجوان است. شاید علت آن وضعیت سختی بود که دولت آبادی به آن دچار شده بود. یکی دیگر از بردارانش به نام علی در سال 51 در تصادف رانندگی جانش را از دست می دهد و دولت آبادی سعی می کند تا مسئولیت خانواده وی را به دوش بکشد. اثر بعدی او “عقیل عقیل” است که حوادث پیش آمده پس از زلزله را در خانواده ای مرور می کند. پس از آن “از خم چنبر” را منتشر کرد که کارشناسان امتیاز بالایی به آن ندادند. “دیدار بلوچ” سفرنامه کوتاهی است که شرح سفری است که دولت آبادی به زاهدان و آن محمدوده داشته است. اثر بعدی او “جای خالی سلوچ” (سال 57) است. این داستان با غیبت سلوچ با جای خالی او آغاز میشود، پدر نقطه اتکا و اطمینان خانواده ناگهان نیست شده یا از بین رفته است.
فعالیت های سیاسی- اجتماعی و تجربه زندان
تماشای وضع روستا، فقر و وضعیت اجتماعی- سیاسی جامعه او را به جنبش چپ ایران چون دیگر روشنفکران آن زمان مربوط کرد. او خفقان را حس می کرد. آنچنان که خود می گوید نه برج عاج نشین بوده و نه دست پرورده مرام های وارداتی یا جعلی داخلی. در نتیجه تمایل نداشت تا با نظام حاکم کنار بیاید و در بازی های سیاسی اش شرکت کند. خود می گوید آنچه همیشه می اندیشید، به زبان می آورد، موضوعی که گریبانش را در سال 53 گرفت.
دولت آبادی معتقد است: “تا وقتی انسان دچار نباشد شب ها در کنار خیابان بخوابد نمی تواند حدود بی مسئولیتی محیط اجتماعی را نسبت به فرزندان خود درک کند، و تا از لامکانی روی پشت بام آغل خانه نخوابد نمی تواند قدر و ارزش امنیت اجتماعی و ضرورت آن را برای یکایک مردم جامعه بفهمد و تا توی یک خانه سی متری که جمعیت در آن موج می زند، زندگی نکند و از بوی گند شکم روش آن زن رختشور بیمار نتواند بخوابد مشکل بتواند بر این عقیده بماند که انسان ابتدا می باید از حداقل امکانات زندگی و حرمت انسانی بر خوردار باشد و بعد به جنگ منفورترین موجودات، یعنی بیکاره های مفتخور و انگل ها و تنبل ها، که غالبآ نیروهای سیاه جامعه را تشکیل می دهند برود.”
دولت آبادی در اسفندماه سال 53 به دلیل فعالیت های سیاسی دستگیر می شود. زندان وی درست دو سال طول می کشد و اسفند 55 از زندان آزاد می شود. دورانی که وی را تبدیل به دشمن حکومت پهلوی می کند. پس از تجربه زندان، دوباره به خانه ای جدید نقل مکان می کند، مسئولیتی در سندیکای هنرمندان تئاتر به عهده می گیرد، علیه رژیم سخنرانی می کند و به همراه دیگر نویسندگان آن ایام، اقدامات سرکوبگرانه رژیم را محکوم می کند. همزمان با پیروزی انقلاب 57 وی “جای خالی سلوچ” و “ققنوس را می نویسد که در سال های 57- 58 منتشر می شوند. او به خاطر می آورد که در همین دوران، داستان “پایینی ها” را نوشته که در شر و شور آن دوران ربوده یا گم شده است.
پس از انقلاب و جاودانه ای به نام “کلیدر”
محمود دولت آبادی درباره وقایع پس از انقلاب می گوید: “دورانی که در آن به طرز مضاعفی پیر شدیم؛ یعنی ما را پیر کردند و خواستند که بمیرانند. و این بیش از آنکه از نظر من امری تراژیک باشد، یک سوال است.” با این همه وی مهم ترین رمان خود را در سال های پس از انقلاب منتشر کرد. در سال 63 رمان ده جلدی معروف “کلیدر” که ایرانیان اغلب دولت آبادی را با همین نام شناخته اند منتشر شد. کلیدر، یک رمان عظیم روستایی است بالغ بر ۳ هزار صفحه که دولت آبادی بیش از ۱۵ سال از عمرش را صرف نگارش آن کرده است و حجیم ترین رمان فارسی به شمار می رود.
وی درباره موضوع کتاب و روند شکل گیری آن می گوید: “موضوع کلیدر و بهخصوص قهرمان اصلی آن گل محمد از دوران اولیه کودکی، از طریق واگوی این و آن در یاد من نشسته بود. یعنی این قهرمان در همان دوران کودکی من، با اینکه دیری از کشته شدن آن نگذشته بود (در سه – چهار سالگی من) افسانه شده بود. اما عمده کار کلیدر از سال 49 آغاز شد تا سال 53 که البته تا آن زمان علاوه بر کارهای نامبرده مقالات و سخنرانی هم می نوشتم و باید بگویم که اوج و حدّت نوشتن کلیدر از سال 50 تا 53 -52 بود که بازداشت شدم. بعد که از زندان آمدم و به بازنویسی آن پرداختم و به چاپ دادم، حاصل کار تا سال 53 شده بود 4 جلد که در دو مجلد چاپ شد.”
پس از آن وی کلیدر را کامل کرد و در سال 63 تمامی مجلدات آن را در انتشارات چشمه منتشر کرد. دولت آبادی، در ادامه جلد دوم “مردم سالخورده” را نوشت که زندگی همه آدمهایی است که چون راوی دردمند این اثر زخمها را از این زمانه بیرحم بر جان خود احساس می کنند؛ فقر. اثر بعدی او “سلوک” است که جنجالهای بسیاری را به پا کرد. و محمدعلی سپانلو، در ماهنامه جشن کتاب در دورانی که خودش سردبیری آن را بر عهده داشت، نقد مفصلی بر آن نوشت.
زندگی خصوصی دولت آبادی
دولت آبادی، تاریخ های مهم زندگی اش را با “کلیدر” می سنجد؛ “دو سال بعد از شروع کار کلیدر با مهرآذر، نامزد شدیم.” در اواخر سال 51 و در سن 32 سالگی، وی متاهل شد، چندی نمی گذرد که فرزندشان، سیاوش پا به دنیا می گذارد، گرچه از دیدن پدر تا نزدیک به 3 سالگی محروم می ماند. سارا، متولد سال های انقلاب است، نقاشی خوانده و هنرمند است. دولت آبادی یادآوری می کند که برادران و والدینش را از دست داده، چند باری زیر تیغ جراحی رفته و به زندان افتاده است؛ “حالا که به خودم نگاه میکنم می بینم که دندان سالم در دهان ندارم، کچل شدهام، دیسک گردن گرفته ام، ریه و معده ام ناسالم شده اند، عینکی شده ام، عصبی هم که بوده ام.” برادر محمود دولت آبادی، “حسین”، از رمان نویسان خارج نشین است و از مخالفین رژیم جمهوری اسلامی به شمار می آید. “کبودان”، “گدار” و “آدم سنگی” از جمله کتاب های حسین دولت آبادی هستند.
حواشی
دولت آبادی از جمله 17 نفری است که در کنفرانس معروف برلین به دعوت حزب سبزهای آلمان و بنیاد هاینریش بل پس از انتخابات مجلس ششم در فروردین 79 حضور یافت. کنفرانسی که برای مدعوینش خوش یمن نبود و همگی آنها را پس از بازگشت به ایران دچار دردسرهای فراوانی کرد.
دولت آبادی اغلب با این سئوال مواجه می شود که برعکس آنچه می گوید دوران کودکی خوبی داشته، او در پاسخ به این سئوال که خان زاده بوده می گوید؛ “اشتباه میکنید. دولت آباد اصلاً خان ندارد. ۱۵ سال تمام در خانههایی که اگر خوانده باشید و در “تنگنا” آمده، ۱۵ سالی که نویسندگی می کردم در چنین خانههایی بودم و جای کار نداشتم. شما می دانید من کنار خیابان گرگان خوابیدم؟ من ۱۵ سال گرسنگی کشیدم.”
عمده آثار دولت آبادی عبارتند از
ته شب (داستان )
هجرت سلیمان و مرد (مجموعه داستان)
لایه های بیابانی (مجموعه داستان)
آوسنه بابا سبحان (داستان بلند)
تنگنا (نمایشنامه )
باشبیرو ( نمایشنامه )
گاواره بان (داستان)
ناگریزی و گزینش هنرمند ( مجموعه مقاله )
عقیل عقیل ( داستان )
موقعیت کلی هنر و ادبیات کنونی ( مجومعه مقاله )
دیدار بلوچ (سفرنامه)
کلیدر ( رمان)
جای خالی سلوچ ( رمان)
ققنوس ( نمایشنامه)
آهوی بخت من گزل ( داستان)
ما نیز مردمی هستیم ( گفت و گو )
کارنامه سپنج ( مجموعه داستان و نمایشنامه )
مجموعه مقالات دو جلد و روزگار سپری شده مرد سالخورده ( رمان)