چطور شد که در پائیز 1390 نخستین شب آبان ماه این کتاب را به قصد خواندن از دوستی به امانت گرفتم؟ به خاطر قبولی فرزندم و دوری دانشگاه از منزل ناگزیر شدم نزدیک دانشگاه خانه یی رهن و اجاره کرده و به خاطر کمبود فضا کتابخانه ام را در مغازه خالی دوستی جایگزین و درش را فقل و کنیم و من دستم از دامن کتابخانه کوتاه به کتابخانه کوچک دوستی که همین “جامعه شناسی نخبه کشی” را هم داشت چنگ بزنم.
امروزه ناشران برای فروش کتاب از ابزار تبلیغات و به قول زنده یاد دکتر امیر حسین آریانپور (آوازه گری) نهایت بهره برداری را می کنند و شگرد آنان هم همیشه موفق است: طرح روی جلد بسیار مناسب بهره گیری از ذوق گرافیست ها و استفاده از تکنولوژی و دامنه فن آوری اینترنت، قید چاپ بیستم یا صدم بر روی جلد، قید جوایزی که کتاب نصیبش شده است و در پشت جلد هم سنگ تمام گذاشتن برای معرفی کتاب و نویسنده که: بعله… بهترین نوسنده جهان است و نامزد جایزه نوبل و چه و چه و چه…
هر خواننده ایی معمولاً مرعوب آوازه گری های ناشر می شود. خوب !… خواننده که کف دستش را که بو نکرده، مطبوعات و رسانه های منتقد هم که الحمدلله وجود ندارد و در جامعه مدرن و پسا مدرن اصولا باب نقد و نظر بسته است و تا بخواهی هنر نمایی های مداحان و نان قرض دادن ها و من بمیرم، تو نمیری و گاه سفره های چلو کباب و نوچه راه انداختن…. باید بپذیریم که هیج کس نمی تواند از چنگال جادوی آوازه گری بگریزد یا در برابر آن مقاومت کند…
این قلمزن با دشواری بسیار توانست دندان روی جگر بگذارد و خودخوری کند و 44 صفحه از کتابی که چاپ بیست و دوم خورده را بخواند.
جامعه شناسی نخبه کشی
نویسنده: علی رضا قلی
نشر نی
اگر فرض بر این مبنا گذاشته شود که هر چاپ از کتاب جامعه شناسی نخبه کشی ۲۲۰۰ نسخه در آمده نزدیک به پنجاه هزار نفر کتاب را خریده یا خوانده است که آمار خوبی است.
این قلم نمی خواهد به پیش گفتار و آوازه گری نویسنده و ادعاهای او بپردازد به قول معروف “ کسی به ماست خودش نمی گوید ترش”!…… ببینیم آقای علی رضا قلی (والا) در سال ۱۳۶۷ (تاریخ پیش گفتار کتاب ) در ۱۴ صفحه یعنی از صفحه ۲۹ تا صفحه ۴۴، چه افاضاتی بیان کرده و دستاورد تئوریک و پژوهش او در زمینه نگاه به تاریخ ایران، و “ جامعه شناسی نخبه کشی” چیست؟
از صفحه ۲۹ کتاب، پس از پیش گفتار، آغاز می کنیم:
میگوید: “جلال آل احمد که روشنفکری با بصیرت بود” صفحه ۲۷ سطر ۱۷ توجه می فرمائید که آقای رضا قلی (والا) درباره کارنامه داستان نویسی و سفرنامه های آل احمد داوری نمیکند بلکه آل احمد را از دریچه “روشنفکر با بصیرت” می بیند و به کتاب “غربزدگی” او که در این دوران خواننده یی ندارد و هیچ عنصر روشنفکری حاضر نیست آنرا بخواند، اشاره دارد.
کدام بصیرت؟ کدام روشنفکری؟ آیا دانستن دورانی که با پول نفت آغاز شده و مصرف کالاهای غربی، نشاندهنده بصیرت است؟ رفتگرهای کوچه پس کوچه های تهران هم میدانستند که از طریق فروش درآمد نفت،کالای خریداری می شود!…. در رمان “ نفرین زمینی” آل احمد، به تکنولوژی حمله ور می شود و نگرش آل احمدی این است که به جای کارخانه های مدرن آرد سازی (به عنوان مثال عرض می کنم) از آسیاب های بادی استفاده شود و به جای استفاده از کولر، از بافت معماری سنتی یزد و بادکش های آن و به جای یزدی برق از چراغ موشی!… نویسنده که “جامعه شناسی نخبه کشی” را می نویسد، نگرش حاکم بر کلیت تحلیل های او بر این است که علل ریشه عقب ماندگی جامعه ایران در طول تاریخ و بویژه پانصد ساله اخیر، “ خود جامعه ایرانی است”!
و برای اینکه ثابت کند که راز عقب ماندگی جامعه ایران را کشف کرده است، سند می آورد که :
“تاریخ صفویان نیز سرگذشت بی پایانی است از قتل و کور کردن اعضای خاندان سلطنتی “و جامعه ایرانی را در صفحه ۴۲ به شرح ذیل توصیف می کند:
“اسماعیل دوم بوسیله بستگانش به قتل رسید، محمد خدابنده لو را کور کردند و عباس اول حتی یکی از پسران خود را سالم نگذاشته بود و نادر شاه افشار….”
این تصویری است از جامعه ایرانی! برای اینکه نادر شاه را هم مفتضح کند، نادر شاهی که مهدی اخوان ثالث شاعر میهن دوست و بزرگ ایران درباره او می سراید:
نادری پیدا نخواهد شد “امید”
کاشکی اسکندری پیدا شود
” امید” تخلص اخوان است. آری! علی رضا قلی درباره نادر شاه می نویسد:
” نادر شاه افشار غلام اسیر یکی از ایلات، که بعدها به راهزنی پرداخت….”
این تصویر است از نادر شاه که هفده شهر قفقاز را بر باد نداد، اجازه نداد مشتی از خاک افغانستان را که آنوقت خاک ایران بود نیروهای استعمارگر از پیکره ایران جدا کنند و کسی در روزگار او جسارت نداشت وجبی از خاک ایران را تجزیه و جدا کند و به اربابان انگلیسی و یا روسی تقدیم کند!
برای اینکه خواننده به دید کلی نویسنده کتاب “جامعه شناسی نخبه کشی” پی ببرد و از میزان عداوت، تنفر و بیزاری و خشم و کینه اش نسبت به ایران، تاریخ ایران، مردم ایران تصور روشنی داشته باشد، به اظهارارت نویسنده و چکیده افکار او نظری می اندازیم:
درایران هیچ تحولی به چشم نمی خورد صفحه ۳۸ سطر۳
حاکمیت قانون و خود قانون، برخلاف تصور ایرانیان، نه خریدنی است و نه وارد کردنی
همان صفحه
توجه بفرمائید که نویسنده به نسبیت اعتقادی ندارد و همه جا با قطعیت حکم می دهد.
احکام مطلق و قطعی او از نظر خودش جای چون و چرا ندارد و نباید داشته باشد “هیچ تحولی” – “ تصور ایرانیان”….
از نظر نویسنده، ایرانیان همگی متهم اند که حاکمیت قانون و خود قانون خریدنی و وارد کردنی است!….
در صفحه ۳۹ “مردم” و “حاکمیت” را (البته در همه دوران ها) با یک چوب می راند و یکی می داند و اظهار فضل می فرماید:
“مردم و حاکمیت، امینیت اجتماعی به معنی وسیع کلمه را با نظیمه، امینه، کلانتری، دادگاه های کیفری، زندان و شکنجه و کشتار عوضی گرفته اند…..” صفحه ۳۹
برای اینکه مردم را شریک جرم حاکمان کند و مردم و حاکمان را از یک قماش و یک جنس بداند، چنین استدلال می کند:
“مردم از آن جهت در اشتباهند که هر بار که می خواهند از “ناامنی اجتماعی” خلاصی یابند و بر آن بشورند، ابتدا به اینها حمله ور می شوند” صفحه ۳۹
می خواهد بگوید اگر مردم در جریان انقلاب فرانسه به زندان باستیل حمله ور شدند مرتکب اشتباه تاریخی شده اند و ستارخان و باقرخان و حیدرخان عمواغلی و یار محمد خان کرمانشاهی و ملک المتکلمین و فرخی یزدی و میرزاده عشقی….، اگر زندان و شکنجه و مظاهر ستم را در جریان انقلاب مشروطیت زیر سوال برده اند همگی اشتباه کرده اند چون: “این ها خود معلول عوامل اجتماعی اند”!… معلوم نیست از نظر ایشان وقتی ناوگان انگلیس به خاک آمریکا تعرض کرد، مردم آمریکا چه باید می کردند، آیا باید بادکنک هوا می کردند؟
اگر نویسنده کتاب “جامعه شناسی نخبه کشی” به جای اظهارات کلی، تاریخ انقلاب فرانسه، نبرد مردم آمریکا علیه برده داری؛ تاریخ انقلاب مشروطیت به روایت “کسروی”، تاریخ انقلاب چین و نبرد مردم ویتنام علیه تجاوز به کشور خود به رهبری “هوشی مین”….. را با دقت می خواند و مرور می کرد، به خود اجازه میداد چنین اظهارات سطحی و مبتذلی را منتشر کند؟
در جای دیگر می فرماید: “تجارتی که به علت ناتوانی و و عجز و پوسیدگی فرهنگ ایران در آن روز به این کشور تحمیل شد…” صفحه ۳۶ / دو سطر مانده با آخر/….
این برخورد یا نگرش که “ تجارتی که به علت ناتوانی به این کشور تحویل شد، یک مفهوم مشخص دارد و اینکه گفته شود عجز و پوسیدگی فرهنگ ایران”….
با راستی ایشان می فهمد چه می گوید و چه می نویسد؟ چرا نویسنده عنان قلم را رها کرده و هر چیزی به ذهنش رسیده بر زبان رانده؟ چرا؟
چه بر سر ما آمده که هر کس هر چه می گوید و بر زبان می راند، تأمل نکرده، برایش هورا می کشیم و او را به گفتن اظهارات بی پایه و اساسش تشویق می کنیم،
در روزگار سلطان محمودی غزنوی که انگشت در سوراخ سنبه های جهان می کرد و “قرمطی” جستجو می کرد، شخصیتی فرهنگی پا به عرصه وجود گذاشت که هنوز هم جهان از خلق و تکرار آن درمانده و عاجز است. آقای علی رضا قلی (اگر این نام مستعار نباشد)، در جهان ما یکی در قد و قواره حکیم فردوسی توسی را نشان بدهد؟ البته اگر ایشان درک و دریافت کامل و درستی از “شاهنامه” داشته باشد.
در همان روزگار سلطه مغولان که نویسنده در صفحه ۳۲ صفحاتی را به آنها اختصاص داده، دو شخصیت برجسته ادبی ظهور کردند یکی “سعدی” فرزانه و شیرین سخن که همتای او را به ندرت می توان در سطح گیتی نشان داد و دیگری در قلمرو طنز که طنز او با بهترین طنزآوران تاریخ رقابت می کند یعنی “عبید زاکانی” دیگر از یکی مثل سلمان ساوجی یا خواجوی کرمانی و همتای او سخن به میان نمی آوریم.
این چه فرهنگ درمانده و پوسیده ایست که در تاریخ بشریت چنین نام آورانی به جهان عرضه کرده است، نام آورانی همچون: فردوسی توسی، حکیم عمر خیام، حافظ، سعدی، مولوی، شیخ فرید الدین عطار، نظامی گنجوی، صائب تبریزی، بیدل دهلوی، مسعود سعد سلمان….. و این چه فرهنگ عاجز و پوسیده ایست که در تاریخ معاصر ایرج میرزا، فرخی یزدی، میرزاده عشقی، دهخدا، جمالزاده، صادق هدایت، صادق چوبک، فروغ فرخزاد، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، غلامحسین ساعدی و بسیارانی دیگر عرضه کرده؟ دیگر بیهقی و ناصر خسرو قبادیانی جای خود. در عرصه دلاوری و مبارزه قهرمانانی مانند بابک خرمدین با کارنامه نبردی بیست ساله علیه اشغالگران سرزمین جاوید ایران جای خود، ابن مقفع و مازیار و آریو برزن جای خود…. مزدک بنیانگذار سوسیالیست تخیلی در جهان جای خود… این چه فرهنگ پوسیده ایست که آقای رضا قلی از آن سخن می گوید و نزدیک به پنجاه هزار نفر با خواندن سخنان او قند رد دلشان آب شده است…..
حالا قلم رضا قلی وقتی سراغ انگلیسی ها می رود ملاحظه بفرمائید که با چه طنطنه یی از شکوه و جلال و ابتکار و قدرت آنها سخن می گوید: آنها می توانند “جنگلی را از منطقه یی بکنند و در نزدیکی رودخانه یا دریایی غرس کنند که در واقع برداشتی از سخت کوشی انگلیسی های زمان خود او بود” صفحه ۳۵ پاراگراف اول
و نمی نویسد که همین انگلیسی ها افغانستان را از ایران جدا کردند و در زمان رضا شاه خیال داشتند که کردستان و خوزستان را هم جدا کنند.
و ایشان نمی خواهد به یاد بیاورد که به فرمان داریوش شاه سرمدی سوئز حفر شد، باز هم نمی خواهد بداند که بخشی از مردم جهان مدارای کورش، بلند نظری او دیدگاه های انسانی اش چنان برایشان اهمیت داشته که در کتاب مقدس خود در جایگاه پیامبر از او یاد کرده اند….
هر کس که شخصیت های ملی و بزرگ ما را که در جهان مایه فخر و آبروی بشریت اند زیر سوال برد، یکعده برایش هورا کشیدند و کف کوبیدند، همان عده قلیل پنجاه هزار نفره و دشمن تاریخ و ملیت ایران.
مردم ایران فراموش نمی کنند که آن مترجم و شاعر نما و روزنامه نگار ایرانی وقتی در برابر یک مشت آدم مست و تا خرخره عرق خورده به فردوسی تاخت و او را متهم کرد که به زنان توهین کرده (دروغی بزرگ و آشکار) برخی ها چقدر برای او کف کوبیدند!
راستی این برخی ها چه کسانی هستند که تا مغز استخوان دشمن سوگند خورده فرهنگ و شخصیت های فرزانه و بزرگ ایرانند؟ چرا دشمنی با ایران؟
این قلم در این یادداشت کوتاه نمی خواهد وارد بحثی پیچیده بشود. اگر این قلم بخواهد کتاب ۲۳۸ صفحه یی “جامعه شناسی نخبه کشی” را به طور کامل نقد و بررسی کند، باید یک کتاب دو هزار صفحه یی بنویسد و در روزگاری که نظیر این آثار به کمک تکنولوژی چاپ، فقدان یک نماد کارشناسی و در غیاب افرادی که پیش از چاپ چنین آثاری را می خوانند و در گام نخست رد می کردند، مرتب منتشر می شوند و به کمک تبلیغات و آوازه گری به خورد خواننده داده می شود، تکلیف چیست.
به یکی دیگر از احکام قطعی و تئوریک آقای علی رضا قلی متولد ۱۳۲۶ توجه بفرمائید: “عموما دیده می شود آنها که سنگ اجرای قوانین و عدالت اجتماعی را به سینه می زنند نمی دانند از چه دفاع می کنند و آنها که آنرا رد می کنند نمی دانند چه چیز را رد می کنند و آنهایی هم که می خواهند اصلاح کنند نمی دانند چه چیز را می خواهند اصلاح کنند…” صفحه ۴۱ پاراگراف ۲
نیاز به توضیح بیشتر ندارد که از نظر رضا قلی، که آل احمد را روشنفکری با بصیرت می داند، هیچ کس در جامعه ایران هیچ چیز نمی داند. اگر بصیرتی وجود دارد در قلمرو رضا قلی باید آنرا جستجو کرد و بعد هم سراغ “غرب زدگی” رفت….
از نظر رضا قلی زمانی که در اروپا “متقابل بودن حقوق و تعهدات قراردادی طبقات مختلف، دولت و پایگاه فئودال – آریستوکراتیک آن وجود داشته است…“، “در ایران یک امینت چماقی بر همه امور استیلا داشته است”
هر چند شنیدن این سخنان مورد خوشایند برخی ها نیست، به موردی از همین امینت متکی به چماق البته به روایت تاریخ اشاره می کنیم:
“رصاخان در فوریه سال ۱۹۲۱ به فرماندهی دیویزیون قزاق منصوب شد. اولین اقدام وی اخراج مستشاران انگلیسی دیویزیون بود. از طبقات پائین ملت افسرانی را به دور خود جمع کرد…. اولین اقدامات رضاخان، انگلستان را به دست و پا انداخت” صفحه ۱۵۱ سر مقاله درباره انقلاب مشروطیت م. پاولویچ – و.تریا- س.ایرانسکی ترجمه: م. هوشیار
به پاراگراف دوم همین کتاب در صفحه ۱۵۴ توجه بفرمائید که چرا سمبل همین امنیت متکی بر چماق، مستشاران انگلیسی را اخراج می کند:
“در ایالات فارس و لارستان که مجاور خلیج فارس است و همچنین در کردستان که هم مرز بین النهرین می باشد، انگلستان تلاش زیادی برای اجرای سیاست تجزیه طلبی اعمال می کرد… سرکوبی یاغیان و تابع نمودن مناطق تجزیه طلب به دولت مرکزی فقط از عهده یک ارتش ملی بر می آمد.”
آقای رضا قلی با قطعیت اظهار می دارد: “تمامی تاریخ ایران شاهدی است بر تجاوز های متعدد و مداوم به جان و مال مردم…”
به راستی “ تمامی تاریخ ایران ” این گونه بوده است؟