بحران خاور میانه با شدتی فزاینده رو به گسترش است و چشم اندازی روشن برای صلح و یا دستکم کاهش سطح منازعه دیده نمی شود. در حال حاضر سوریه بدترین وضع را دارد که بیش از چهار سال و نیم جنگ داخلی را تجربه کرده است افغانستان، عراق و یمن در مرحله وخامت بعدی قرار دارند که هر کدام به درجاتی درگیر جنگ داخلی هستند. منازعه بیش از نیم قرنی اسرائیل و فلسطین نیز ادامه دارد اگر چه شدت درگیری به صورت موقت و تا اطلاع ثانوی کاهش یافته است. بحرین و مصر نیز با بی ثباتی دست و پنجه نرم می کنند. پاکستان بستر رشد افراطی ترین وخشن ترین گروه های اسلامی است. روند سیاسی در لبنان ماه ها است در بن بست به سر می برد. در ترکیه نیز اخیرا موج جدیدی از درگیری ها بین کرد ها و دولت مرکزی شکل گرفته است. کشور های دیگر نیز به درجاتی با بحران مشروعیت مواجه هستند وثبات ظاهری آنها نیز شکننده و ناپایدار به نظر می رسد.
تحولات در خاور میانه به سمت عبور از نظم موجود و شکل دادن نظمی جدید در حال تغییر است. فضا فعلا در حال شدن است و امکان گمانه زنی در خصوص اینکه خاور میانه فردا چه شکلی خواهد داشت مقدور نیست. تقریبا هیچ دولت و جریانی نمی داند پسامد رویارویی های اخیر چه خواهد بود. آنجه مسلم است مرز های سیاسی در حال دگرگونی است و حتی ممکن است مرز های جغرافیایی نیز دستخوش تغییر گردد.
نقطه نظرات متنوع و مختلفی پیرامون چرایی استمرار و گسترش ناآرامی در خاور میانه طرح گشته است. این نوشته در ورای درگیری های کنونی و علل نزدیک و روبنایی آنها می خواهد به علت ریشه ای تری بپردازد که در سایه درک و فهم آن بهتر می توان سرشت و ماهیت منازعات را تبیین کرد.
آنچه بحران و کشمکش را در خاور میانه استمرار بخشیده و باعث بازسازی آن در ادوار مختلف شده است، برخاسته از دیدگاه های ذات گرا و ویژگی خاص و متمایز جوامع این منطقه نیست. آنچه اکنون در منطقه شاهد ان هستیم از جنس درگیری هایی است که اروپا و جهان را به دو جنگ جهانی خانمانسوز کشاند. عامل زیر بنایی کشمکش ها در خاور میانه عدم شکل گیری و نهادینه شدن دولت های مدرن و مناسبت دولت-ملت است. غلط نیست اگر بگوییم دولت به معنای جدید آن هنوز در این قلمرو تثبیت نشده است.
مشکلات عقب ماندن از قافله تمدن جهانی برای بیش از چهار قرن و انباشت ناکارامدی های حکومت های بی کفایت وفاقد ارتباط اندام واره با جامعه باعث شده است تا ناپایداری و پیشبینی ناپذیری وجه مشخصه این جوامع باشد. ژرف کاوی چرایی ضعف عمیق سامان یابی سیاسی و تنزل رقابت های سیاسی به رویارویی های زیان بار نشانگر ارتباط با اگوی کهن حکمرانی در این جوامع است. دولت ها حتی آنهایی که سعی کرده اند از اشکال مدرن دولت در سطح روبنایی برخوردار شوند، فاقد جوهره معنایی ومبانی نظری دولت مدرن هستند. همچنین الگو و پارادایم آنها،دولت- ملت مبتنی بر اداره جامعه بر اساس واحد شهروند واجد حقوق مشخص نیست. صرفنظر از ایدئولوژی ها و نظم های عقیدتی و مسلکی، هنوز آرزو و میل فروخورده شده بازسازی امپراطوری ها و نظام های با شکوه گذشته در قالب خلاقت و یا حکومت های عرفی قدرتمند باعث شده است تا کشور ها پذیرای مرز ها و موجودیت سرزمینی کنونی نباشد. برخی از کشور ها تاریخچه ای پشت سر آنها وجود ندارد و در خاکستر های بجا مانده از جنگ جهانی اول با قلم بر روی نقشه جهانی ساخته شده اند. این کشور ها از گروه های قومی و زبانی نا منسجمی تشکیل شده اند.
در دوران گذشته قلمرو ها در خاور میانه هر کدام تقریبا واحد های خود مختاری بودند که در داخل یک گفتمان مذهبی کلان مشترک، بخشی از امپراطوری ها و یا ممالک محروسه بودند. آنها دولت- ملت نبودند و حتی خود آگاهی نسبت به تعلق به ملتی مشترک بین عموم مردمی که در واحد های سیاسی ماقبل جنگ جهانی اول در خاور میانه زندگی می کردند، وجود نداشت. بعد از فروپاشی نظام خلافت عثمانی و تشکیل کشور های جدید، ترکیبی از حکومت های سلطنتی، دولت های نظامی بر پایه کودتا، سکولاریسم اقتدار گرا و نظام های سیاسی اسلام گرا بر پایه تفسیر ایدئولوژیک شکل گرفتند اما همه آنها تقریبا در گذار از سنت به مدرنیته و یا ساختن جامعه بر اساس نظام ارزشی مورد نظر ناکام شده اند. این شکست و سپری شدن دوران سنت باعث اختلال در توسعه و رشد خشونت در مناسبات منطقه گشته است. در عمده کشور ها هنوز مناسبات قبیله ای حاکم است. در جوامعی هم که قبیله ها و ایل ها از بین رفته و یا ضعیف شده اند، باز احزاب و گروه های سیاسی از روابط شبه قبیله ای پیروی می کنند.
اهمیت نفت و تجارت بین المللی پای قدرت های جهانی را به خاور میانه باز کرد که با پیگیری منافع خود بر اساس نگاه های مقطعی و کوتاه مدت و همچنین عدم شناخت درست از معادلات سیاسی بر مشکلات افزوده و لایه هایی را بر پیچیدگی مشکلات افزوده اند.
ماحصل کار این شده است که تقریبا هیچیک از دولت های منطقه مرز های کنونی خود را عملا به رسمیت نمی شناسند و خواهان توسعه قلمرو خود به لحاظ جغرافیایی و سیاسی هستند. این باعث می شود که راهکار های دیپلماتیک و متمدنانه در حل و فصل اختلافات کنار رفته و شیوه های سخت افزاری و زور آزمایی ها و چنگ و دندان نشان دادن ها جایگزین شود. همچنین برخی از گروه ها مانند کرد ها که در دوران ماقبل مدرن در موضع عصیان بوده اند و توازن قدرت شکننده با امپراطوری ها موقعیت آنها را تعیین می کرده است، در دوران مدرن نیز جذب ملت ها نشده اند و این واگرایی لایه ای دیگر به تنش های موجود افزوده است.
متزلزل بودن مرز های سیاسی و جغرافیایی در خاورمیانه نسبت مستقیمی با الگوی نظام های امپراطوری به عنوان حکومت های بی مرز دارد. مرز هر امپراطوری را قدرت آن و موازنه قوا با همسایگان تشکیل می داد و جنبه ثابت و تعیین شده ای نداشت. امروز نیز کشور های قدرتمند منطقه سودای مشابهی را دارند این تمایل فقط محصول اراده قدرت های حاکم نیست بلکه ذهنیت عمومی جامعه پشتیبان آن است. در ایران هر دو پارادایم سنتی اعم از مذهبی و ملی در اندیشه توسعه مرز ها است. عظمت ایران بزرگ و بازسازی امپراطوری ایران مهمترین منبع الهام برای نخبگان سیاسی و دولتمردان ایرانی است. مذهبی ها دوست دارند امپراطوری اسلامی را با هژمونی شیعیان بازسازی نمایند تا این بار حق خلافت که بعد از علی (ع) از خاندان پیامبر گرفته شده بود به آنها باز گردد. گرایش ملی نیز در آرزوی دسترسی مجدد به قلمرو حکومت های هخامنشی و ساسانی است و اگر آنها را نا ممکن بداند، بازسازی محدوده حکمرانی سلسله صفویه را امری طبیعی می پندارد. حکومت آل سعود در سودای بازسازی خلافت اسلامی با محوریت اهل سنت و حجاز است. اردوغان در ترکیه تکرار اپراطوری عثمانی را در مخیله شان می پروراند. مصر نیز سودای محوریت جهان اسلام را دارد. عراق اگر چه اکنون ضعیف است اما گرایش دولتمردان این کشور به محض عبور از مشکلات، میدان داری در منطقه خواهد بود. حتی کشور های کوچکی مانند قطر نیز سودا های بزرگی در سر دارند وبه دنبال بسط نفوذ خود هستند. علاوه بر دولت ها جریان های مختلفی چون بنیاد گرا های اسلامی، گروه های نژادی و قومی در قالب پان های مختلف نیز به دنبال تاسیس واحد های سیاسی و یا بلوک های تازه قدرت هستند. تا زمانی که جریان های فوق عملا مناسبات دولت- مدرن را نپذیرند و “شهروند صاحب حقوق” واحد اصلی حکمرانی و تعریف ملت آنها نشود، ناپایداری و چرخه بی پایان درگیری و بحران در خاور میانه استمرار خواهد داشت. مستقل از اینکه ادعا های تاریخی هر یک و آرز وهای شان تا چه میزان مشروع بوده و از حقانیت برخوردار است، لازمه ثبات در خاور میانه پذیرش مرز های جغرافیایی کنونی و پذیرش و درونی سازی الگوی ملت- دولت است. در این فضا رقابت ها می تواند شکل سازنده یافته و در قالب منازعات مخرب نظامی و سیاسی دنبال نشود
اما بحران خاور میانه پدیده تک عاملی نیست و وجوه مختلف در شکل گیری آن موثرند. در این مقاله فقط یکی از عوامل پایه ای و ریشه ای در حد طرح مسئله شرح داده شد.