چندی است که پاره ای از دوستان “اصلاح طلب” ما هجوم سنگینی را در دانشگاه ها وسالن های سخنرانی و یا مطبوعات ایران علیه اندیشه های سوسیالیستی آغاز کرده اند.
شکل این سخنرانی ها ونوشتارها به گونه ای است که به سختی می توان باور کرد که این دسته های چپ ستیز بدون برنامه ریزی در پشت صحنه وبه شکلی کاملا تصادفی حملات همه جانبه به چپ را آغاز کرده باشند.
این امر درست زمانی رخ می دهد که هیچ کتاب ونشریه ای در دفاع از چپ ایران وتاریخ آن امکان انتشارندارد، و ویترین کتابفروشی ها مملو از کتاب های ضد چپ وحاوی تحریف هایی در تاریخ چپ ایران است. اکثر نویسندگان این آثار در خارج از ایران زندگی می کنند ولی به اصطلاح آثارشان به راحتی از ممیزی می گذرد وبه زیور چاپ آراسته می شود.
اولی ساکن امریکاست، دومی در آلمان اقامت دارد وسومی…حال آنکه کسانی که عمری در این آب وخاک خون دل خورده اند حتی از حق انتشار خاطرات خود- در صورتی که چند دشنام به چپ ندهند- محرومند.
این موارد شاید زیاد دور از انتظار نباشد.اما آنچه عجیب وغیر قابل باور می نماید بیانیه ها وسخنرانی کسانی است که مدعی مبارزه با سانسور وهواداری از آزادی هستند، ولی از امکانات خود بیش از هر چیز برای مبارزه با چپ سود می جویند.
نیروهای راست در ایران از آنجایی که بر منابع قدرت وثروت مسلط بوده اند هیچگاه نیازی به استدلال وتجزیه تحلیل ندیده اند. درست برعکس نیروهای راست، نیروهای چپ ایرانی که همواره مورد سرکوب بوده اند واموال وزندگیشان به تاراج رفته است ویا مورد شکنجه ها وضرب وشتم ها قرار داشته اند و یا در حصار تنگ زندان ها سال های جوانی وزندگانی خودرا سپری کرده اند ویا به جوخه های اعدام وتیرباران سپرده شده اند ویا به مهاجرت وجلای وطن مجبور شده اند، تنها سلاحشان استدلال ومنطق بوده است.
در سال های اخیر بخشی از نیروهای راست که به اصلاح طلب معروف شده اند به علت رانده شدن از حکومت، به ناچار در برخورد با رقیبان حکومتی سلاح نقد را بر گزیده اند، اما حیرت وتعجب در آن است که همین نیروها وقتی به مصاف چپ ها می روند باز همان سلاح کهنه وپوسیده اتهام زنی، دروغگویی وبددهنی وفحاشی را به دست می گیرند، گویی دو صحنه کارزار برای آن ها از دو فضای گوناگون ودو جهان متفاوت شکل یافته است. سخن را کوتاه وبه گفتار این حضرات بپردازیم.
آقایی می گوید: “دانشگاه های ما، پس از رخوتی چند، دوباره عرصه تاخت وتاز چپ ارتدوکسی (به روایت لنین، استالین وحزب توده [ایران] ) شده است که بی هیچ شرمگینی، در حالی که خود هنوز از فشار خشونت نیمه جان است علیه لیبرالیسم شعار می دهد واساتید لیبرال را تهدیدمی کند. این اژدهایی که یک چند بی جانش می پنداشتیم وگمان می بردیم که نعش با شکوه آن به درد نمایش می خورد، ظاهرا در برف فراق در خواب زمستانی بوده واینک که آفتاب برآن تابیده، بر خویش جنبیدن گرفته است. به باور من نهال گفتار ایدئولوژیک وخشونت که نتیجه ناگزیر آن است به دست چپ غرس شد.” [اعتماد 11 اردیبهشت]
در برابر این همه بددهنی و وافترا که بدون هیچ دلیل ومدرکی بیان می شود چه می توان گفت؟! ادامه گفتار نویسنده سطور بالا را از اعتماد می خوانیم: “به کاربردن واژه ی امپریالیسم برای من نا خوشایند است. امپریالیسم عبارت است از یک تفسیر مسلط از پدیده ای به نام قدرت متراکم لیبرالی…وقتی کتاب هایی در باره خشونت غیر فابل باور راست وچپ افراطی می خوانیم تا چند روز آرام وقرار نمی گیریم.به جز این دو بنیادگرایی را هم به خوبی می شناسیم. به عراق نگاه کنید.
دراین شرایط، چه تفکری بیرون می آید؟ کسانی که امپریالیسم را نقد می کنند، از طرفی بسیاری از چیزهایی که در باره جنگ ویتنام گفته می شود داستان های ژورنالیستی است. فاجعه غذای ژورنالیسم. اما افتخار لیبرالیسم غرب این است که اگر سربازامریکایی به زنی ویتنامی تجاوز کرد محاکمه شد.رابطه ی قدرت وخشونت را دراین گونه های مختلف را بررسی کنید.القاعده، نازیسم، کمونیسم ودنیای لیبرال دموکراسی. اگر به خاطر الفت وانس با سخنانی متفاوت از این، جا نخورید، باید گفت ماموریت حفظ دنیادر مقابل نا امنی های ناشی از این تفکرات سه گانه بر دوش قدرت متراکم لیبرالی است. لیبرالیسم گرچه ارزش هایش را تبلیغ می کند، اما برای این کار اسلحه بر نمی دارد. قدرت متراکم لیبرالی ایده هایش را با کتاب، سینما وتلویزیون منتشر می کند.” [تاکید از نویسنده]
این همه آشفته ذهنی فقط وفقط برای آن است که در مقابل اندیشه های چپ، آلترناتیوی همچون آدمک های سر جالیز ساخته وپرداخته شود. اگر فحش ها را از نوشتار بالا بتکانیم آنچه که باقی می ماند این است که:
1- نام واقعی امپریالیسم ، قدرت متراکم لیبرالی است،
2- لیبرالیست های امریکایی، جنایتکاران این کشوررا خودشان محاکمه می کنند،
3- قدرت متراکم لیبرالی وظیفه حفاظت از جهان را عهده دار است،
4- قدرت متراکم لیبرالی از ابزارهای فرهنگی استفاده می کند ونه ابزارهای نظامی.
اینکه عده ای نام من در آوردی برای امپریالیسم ابداع واختراع کرده اند مشکل خودشان است، اما واژه امپریالیسم واژه ای است جا افتاده و واژه پیشنهادی ایشان به خودشان تعلق دارد. اما در مورد محاکمه کردن سربازان جنایتکار امریکایی، اولا تاکنون فقط آن دسته از سربازان تبهکاری محاکمه شده اند که جنایات آن ها از پرده بیرون افتاده است، در حالی که تجاوز به زنان وکودکان از سوی سربازان امریکایی نه تنها در ویتنام، که در کره جنوبی، ژاپن، عراق، افغانستان و… بارها وبارها رخ داده است.
ثانیا چرا “قدرت متراکم لیبرالی” حاضر نیست این تبهکاران را تحویل دادگاه بین المللی نماید؟ وچرا به صورت غیر منطقی اصرار دارد که آن هارا در چهارچوب سیستم قضایی خود محاکمه کند؟ اگر دادگاه های بین المللی غیر قانونی هستند، پس باید برای همه چنین باشد واگرچنین نیست، جنایتکاران جنگی امریکایی هم باید مانند دیگر جنایتکاران جنگی در همین دادگاه ها محاکمه شوند.
اما در مورد استفاده لیبرالیسم از “ابزارهای فرهنگی” معلوم نیست چرا “ قدرت متراکم لیبرالی” در عراق وافغانستان به جای استفاده از سینما، کتاب وتلویزیون از بمب ناپالم، بمب هایی با مواد رادیو اکتیو ضعیف شده وبمب های فسفری وخوشه ای استفاده می کند؟
جالب آن که نویسنده سطور بالا پیشتر وقبل از آنکه “قدرت متراکم لیبرالی” مورد ستایش ایشان به شکستی فاحش در عراق وافغانستان دچار شوند، به همین گونه وبا همین لحن در ضمیمه همشهری 15 اسفند 1381 با همه صلح دوستان جهان که علیه جنگ افروزی فدرت مورد ستایش ایشان دست به تظاهرات زده بودند برخورد کردند: “ نکته ی چشمگیر دراین اعتراضات دسته جمعی از نظر دوربین ها وگزارشگران، تعداد شرکت کنندگان بوده ودر لندن، پاریس، مادرید، مسکو، جمعیت بسیاری که از حیث تعداد کم سابقه بودند، به صحنه آمدند وطرفداری خودرا از صلح به نمایش گذاشتند. در پی این، بسیاری از تحلیل گران وتبلیغ گران سیاسی از طرفداران مداخله ی نظامی خواستند افکار عمومی جهان را محترم بدارند و صلح جهانی را تهدید نکنند و… در ملبورن ومادرید… احزاب رقیبی که فعلا آفتاب نشین هستند… طرفداران خودرا زیر چتر کبوترهای سپید به صحنه تظاهرات نمی کشانند، طرفدارانی که چه بسا اصلا ندانند عراق کجای نقشه جهان است وجنگ چه نسبتی با حقوق بشر دارد و… بعضی از صحنه های این تظاهرات مشاهده گری چون من را نا خود آگاه به یاد جریان حاشیه نشین اجتماعی ومعترض سیاسی نظیر بیتل ها وپانک ها می اندازد.”
ایشان که خود از انعکاس این گفتار در ذهن خواننده متحیر ومتعجب، آگاهی دارند ادامه می دهند: “ممکن است که بخندید، اشکالی ندارد. ولی من جدی هستم،… رگه هایی از آن چه جنبش فرومایگان خوانده شده است، دراین راهپیمایی های صلح دیده می شود.”
آیا با وجود چنین دشمنانی انتظار دارید که چپ درایران باردیگر سر بر نیاورد؟ متاسفانه این تنها ایشان نیستند که به این شیوه سخن می گویند- هرچند که شاید ایشان بی مهاباتراز دیگران باشند- مثلا اقایی دیگر در ویژه نامه 30 اردیبهشت 1386 اعتماد نیز با شیوه ای مشابه ابراز می کنند: “مارکسیسم – لنینیسم حتی در التقاط با ایدئولوژی های دیگر نیز در تاریخ معاصر ایران فاجعه آفریده است.”
ایشان فراموش می کنند وقتی که هنوز بسیاری از دوستان اصلاح طلب شده امروزینشان درقدرت بودند فجایع سالهای آغاز دهه شصت و نیز یکی ازبزرگ ترین فاجعه های تاریخ ایران وجهان در مرداد و شهریور 1367 به وقوع پیوست وکمترین گناه ایشان ودوستانشان سکوت در برابر این فاجعه ملی بود. ایشان در عین حال فراموش می کنند که هیچ پدیده ی مدرنی در ایران به وقوع نپیوسته ویا نطفه نبسته است که سوسیالیست های ایرانی در آن پیشتاز نبوده باشند.
اولین مدارس زنان، اولین احزاب واقعی، اولین سندیکاها واتحادیه ها، به وسیله آنان ایجاد وپایه گذاری شد. در مورد آزادی زنان وحقوق آنان، اصلاحات ارضی، جنبش 8ساعت کاردرروز، بیمه های تامین اجتماعی، جنبش صلح، حقوق اقوام وملیت های ایرانی…. این سوسیالیست های ایران بودند که پیشتاز بودند. تقش بی بدیل حیدرعمواوغلی ودیگر مبارزان سوسیالیست ایرانی در جنبش مشروطه تا بدانجا بود که ستارخان – گرد دلاور وسردار ملی ایرانیان – همواره می گفت “حرف همان است که حیدرخان بگوید”.
اما سخنان تاسف آور به همین جا ختم نمی شود. آقایی دیگر هم اخیرا لازم دیده بگوید: “ما بر سر موضوعاتی همچون احیاگری دینی ودفاع آن ها شوخی نداریم. الان مارکسیست ها در دانشگاه ها فعال هستند وبر عکس با آنها مشکلی ندارند. ما باید روی هویت خود بایستیم.”
اینکه الان کسی با مارکسیست ها کاری ندارد، دروغ آشکار وعیانی است. دستگیری های متعدد، چه بیرون از دانشگاه – همچون دستگیری آقای ناصر زرافشان، مضروب شدن آقای فریبرز رئیس دانا و دستگیری این نگارنده – وچه در درون دانشگاه، محرومیت از تحصیل، پیگرد، ربودن، دستگیری و شکنجه دانشجویان مستقل، نمایانگر غیر واقعی بودن ادعای فوق است.
اما این ادعاها از سوی کسی مطرح می شود که در روزنامه یاس نو به تاریخ 16/1/1382 به دنبال انتقاد از “فضای خبری وتبلیغات رسمی کشور” اندیشه های خودرا چنین به زیور نگارش در می آورند: “یکی از مضامینی که در جریان خبر رسانی در این روزها القا می شود، مضمون “مقاومت مردم” است. در صورتی که در عراق ما شاهد مقاومت مردم نیستیم، بلکه شاهد ترس، وحشت، انفعال آن ها هستیم، حرکت نیروی میلیشیای صدام (یا فدائیان او) که از لات واوباش منطقه تکریت تشکیل شده اندرا نباید مقاومت مردم خواند.این درست است که مردم با ورود ارتش خارجی ومتجاوز در عراق جشن نگرفته اند، ولی هیچ معلوم نیست در آینده که ماشین جنگی صدام فروپاشید، مردم کوچه وبازار خوشحال نشوند. بنابراین مقاومت نیروی نا منظم ارتش بعثی به نام مقاومت مردم عراق نیز در آینده اثرات معکوس خواهد داشت. “
از جمله دلایل رویکرد بسیاری از دانشجویان به اندیشه های سوسیالیستی همین گونه تفسیر هاست. آنها بخوبی این گونه نظرات را با نظریات سوسیالیست های ایرانی مقایسه ونتیجه گیری کرده اند.
در جایی دیگر استاد دانشگاهی که به قول روزنامه هم میهن “در سالیان اخیر در مجمع های دانشجویی حضوری مغتنم دارد” در نشستی در کمیته حقوق بشر سازمان دانش آموختگان ایران “سانسور عقاید کمونیستی توسط حکومت را دلیل کنونی اقبال دانشجویان به این عقاید” اعلام می کنند وچنین ادامه می دهند “امروز که عقاید کمونیستی یطور کامل منسوخ شده است برخی جوانان ایران، به این عقاید روی آورده اند ودلیل آن نیز عدم اگاهی است. زیرا وقتی همه دنیا چشم به سقوط کمونیست ومسائل مربوط به آن داشت در ایران هیچکس در این باره صحبت نکرد وهیچ آگاهی در این زمینه به مردم داده نشد.”
جناب استاد فراموش کرده اند که بخش بزرگی از دانشجویانی که امروز به قول ایشان به “عقاید کمونیستی” اقبال نشان می دهند روزگاری هوادار اصلاح طلبان بوده اند. چرا استاد و دوستانشان در همان موقع از نا آگاهی اینان سخن نگفته بودندوچرا امروز که این دسته از دانشجویان به مدد تجربه ودانش بیشتر از گذشته راه دیگری را برای رهایی ملت ایران بر گزیده اند این چنین از سوی رهبران سابق خود مورد دشنام قرار می گیرند؟
براستی اگر “جناب استاد” معتقدند که سانسور عامل رشد نیروهای چپ شده است چرا خود در جمع خودی هایی که برایشان سخنرانی می کردند دست به سانسور زده واز دعوت حتی یک نفر از هواداران چپ خودداری کردند تا کسی نباشد که جواب آن هارا بدهد وبه آزادی بتوانند با تک صدایی کامل، هرچه دل تنگشان خواست بر زبان رانند.
نه “جناب استاد”، چپ در سرتاسر این جهان در دموکراسی ودیکتاتوری، در حکومت نظامی وزندان های پیچ در پیچ پینوشه ای ویا دموکراسی های جوامع نابرابر رشد می کند، چرا که آنان از منطق زندگی واز ذات انسانی که از نابرابری ودیکتاتوری بیزار است نیرو می گیرند. آنان عاشقان صادق زندگی ومردم هستند واز تاریخ مبارزان خود وجهان واز قافله بی پایان جان باختگان راه آزادی و استقلال، برابری وعدالت جویی مردم خود تغذیه می کنند.
تجربه صد ساله ایران معاصر نمایانگر آن است که نه نمایش اعترافات تلویزیونی زیر هولناک ترین شکنجه ها و فشارهای روانی، نه زندان وشلاق وتیرباران های دسته جمعی، ونه دوران های کوتاه تنفس در تاریخ سراسر استبداد این آب وخاک، سد راه حرکت وجوشش آنان نشده است.
آنکه آزادی این مردم را می خواهد نمی تواند در کنار مستبدان چپ کش قرار گیرد. این گونه سخنان هیچ کمکی به دموکراسی وآزادی نمی کند وتنها باعث ایجاد تفرقه در صفوف آزادی خواهان می شود.امید آنکه دوستان اصلاح طلب ما بجای صرف نیرو وانرژی در راه عبث مبارزه با چپ، این توان را در جهت همبستگی همه نیروهای هوادار روزبهی مردم ایران قرار دهند وامر چپ ستیزی را به پینوشه ها، بوش ها، هیتلر ها و…. وشکنجه گران تعلیم یافته واگذار کنند، چرا که: عرض خود می برند وزحمت ما می دارند.
ما به هیچ وجه از حملات شما به اندیشه های سوسیالیستی هراسی نداریم.این حملات نه تنها آسیبی به چپ نمی زند، که به علت سستی وبی بنیانی آن به تقویت هرچه بیشتر آن می انجامد. ما فقط نگران تخریب فرهنگ سیاسی این مملکت به وسیله شما هستیم.
نگرانی دیگر ما این است که چه چیزی باعث چنین موضع گیری های این گروه از اصلاح طلبان شده است؟ کدام نیاز حاد را در جنبش احساس کرده اند؟ چه رابطه ای بین این چپ ستیزی با مذاکره ایران وامریکا وجود دارد؟ ایا این آقایان می خواهند به آمریکا بباورانند که صالح تر از مذاکره کنندگان دولتی هستند؟ پاسخ به این سئوالات را به آینده واگذار می کنیم. فقط یاد آور می شویم که، مردم ایران به آن حد از بلوغ سیاسی رسیده اند که با مقایسه شیوه ها وروش ها ومنطق ما وشما دست به انتخاب بزنند.