ممنوع

نویسنده

به ستاره های دربند، ضیاء، مهدیه و مجید

“ممنو‌ع” از آن کلید‌واژه‌هایی است که حکومت‌های استبدادی علاقه‌ شگرفی به آن دارند. در برابر این کلمه در فرهنگ لغات این کشورها می‌توان معادل‌های حذف، پاک‌ کردن صورت مسئله و حتی گاهی نیست و نابود کردن را پیدا کرد.

گاه ممنوع می‌کنند بازیگری را که در سینما و تلویزیون دیده نشود، اسم‌اش را می‌گذارند ممنوع‌التصویر؛ خواننده را که نگذارند بخواند و شنیده شود می‌شود ممنوع‌الصدا؛ نویسنده و روزنامه‌نگار ممنوع‌القلم می‌شوند؛ زندانی که حق دیدار خانواده‌اش را نداشته باشد، ممنوع‌الملاقات است که خود بر دو قسم است؛ ممنوع‌الملاقات حضوری و ممنوع‌الملاقات کابینی. اگر اجاز تلفن کردن را هم از او بگیرند، ممنوع‌التلفن. که این یکی دیگر به جز تجاوز به حریم حقوق افراد، تجاوزی یک جا به زبان فارسی و عربی و فرنگی هم هست.

برای بعضی از این ممنوعیت‌ها، هنوز کلمه ممنوع‌دار نساخته‌ یا هنوز جا نیانداخته‌اند. مثلا سیاست‌مداری که دادگاه حق کار سیاسی و فعالیت در احزاب را از او می‌گیرد، که هنوز ممنوع‌الکار سیاسی را برایش کشف نکرده‌اند.

گاهی هم محض خلاقیت شکل کلمه را عوض می‌کنند. مثلا از “هست بودن” که ممنوع می‌کنند، به جای ممنوع الحیات، اسم‌اش را می‌گذارند “اعدام” و یا “ترور به دست عوامل خارجی”.

از میان ایرانیان کمتر کسی است که خود یا یکی از نزدیکان‌اش به یکی از این القاب ممنوع‌دار ملقب نشده باشد و زخم محرومیت جان‌اش را نسوزانده باشد.

اما میان این “ممنوع‌ال…‌”ها یکی هست که هم روز ممنوع شدگان را خراب می‌کند و هم فردای‌شان را تحت تاثیر قرار می‌دهد و چون نیک بنگری فردای وطن را هم.

از قضا این سال‌ها، عده‌ی ملقبان به این لقب هم کم نیست؛ “ممنوع‌التحصیل” را می‌گویم. کافی است دانشجویی جمله‌ای بگوید که آقایان را خوش نیاید یا حتی گاه احتمال دهند جوری می‌اندیشد که ممکن است فردا روزی چنین جمله‌ای بگوید،آن وقت مثل آب خوردن از تحصیل محروم‌اش می‌کنند؛ ممنوع‌الکلا‌س‌اش می‌کنند، ممنوع‌الامتحان‌اش می‌کنند، ممنوع الورودش می‌کنند، ممنوع‌الخوابگاه‌اش می‌کنند، تعلیق‌اش می‌کنند. در یک کلام از تحصیل محروم‌ و حق‌اش را پایمال می‌کنند؛ برای یک ترم، برای یک سال، برای دو سال و در بسیاری موارد بیش از این، تا جایی که به اخراج دانشجو بیانجامد.

اگر از دست‌شان در رود و از قضا چنین دانشجویی فارغ‌التحصیل شود، این بار پل‌ صراط‌ شان کنکور کارشناسی ارشد است که روی این پل، بسیار بسیار “ستاره” مهیا کرده‌اند و به هر دانشجوی منتقد سه‌تایی ستاره می‌دهند؛ به نشان اینکه شایستگی علمی و هوش تحصیلی داری اما حق تحصیل در مدارج عالی نداری. همان که گفتم ستاره‌دارشان می کنند.از بهاییان و دانشجویان اخراج شده و پشت کنکور مانده‌شان نگویم بهتر است که این قصه، قصه پردرد سال‌ها است.

چنان‌ حق انسانی تحصیل رااز بهترین استعدادهای ایران سلب می‌کنند، که گویی دانشگاه ملک پدری‌شان هست و ایشان میزبانِ هر که بخواهند.

تازه این پایان راه‌شان هم نیست. در مقابل چشم میلیون‌ها ایرانی می‌نشینند و اصرار می‌کنند که ما دانشجوی محروم‌ از تحصیل نداریم، که دانشجوی ستاره‌دار نداریم، که این روند مربوط به دولت‌های قبلی بوده است و ما متوقف‌اش کردیم؛ کاش این دروغ پایان ظلم‌شان به این محروم‌شدگان بود.

اما دانشجویان محروم از تحصیل وجود داشتند و گفتن اینکه هستیم، که محرومیم، کمترین واکنش‌شان بود، که برنتابیدند  و به زندان انداختندشان. تو گویی اگر به زندان باشند، نیستند.

از ضیاء نبوی، از مهدیه گلرو، از مجید دری و دیگر اعضای شورای دفاع از حق تحصیل می‌گویم. که جزای افشاگری‌شان سال‌ها حبس است. آن هم به اتهام محاربه از طریق همکاری با سازمان مجاهدین خلق.

به دروغ ادعا کردند که شورای دفاع از حق تحصیل تحت نفوذ و هدایت این سازمان بوده است اما چه پاسخ زیبایی داد ضیاء نبوی به این ادعا که: “نسبت دادن پیگیری دفاع از حق تحصیل به مخالفان نظام، چیزی از مشروعیت حق تحصیل نمی‌کاهد، بلکه به اعتبار آن مخالفان می‌افزاید و از سویی نظام را به عنوان مانع حق تحصیل می‌نمایاند. اثبات این نسبت ناروا به نفع کیست؟ نظام یا مخالفان‌اش؟”