عشق و فاجعه در پنج پرده

نویسنده

» مروری بر اتللو؛ شاهکار ویلیام شکسپیر

نمایش/ صحنه – کسری رحیمی: اتللو، نوشته ویلیام شکسپیر، چون دیگر آثار او، همواره مورد توجه بوده است و جدای از اجراهای متعدد این متن درخشان در سرتاسر جهان و به تمامی زبان‌ها، بارها مورد اقتباس سینمایی نیز قرار گرفته است که از آن میان می‌توان به فیلم‌های کارگردانانی چون سرگئی یوتکه‌ویچ، اورسون ولز، استوارت برج و اولیور پارکر اشاره کرد.

“اتللو” داستان سرداری مراکشی در خدمت ارتش ونیز است که از خود دلاوری‌ها نشان داده و مورد احترام ونیزیان قرار گرفته است. این اعتبار و افتخار اما در شکل وارونه‌اش، بدخواهانی را برای اتللو تراشیده است، افسر مادون او، یاگو، سخت به او حسد می‌ورزد و مدام در گوشش می‌خواند که همسر زیبای او با دیگری نرد عشق می‌بازد… وسوسه‌های یاگو در اتللو اثر می‌کند و فاجعه اتفاق می‌افتد. اتللو در پنج پرده تنظیم شده است؛

پرده‌ی اول؛ این پرده با مکالمه‌ی ردریگو و یاگو آغاز می‌شود. از سرودخوانان خبری نیست و ردریگو و یاگو به شکلی وظیفه‌ی آنان را در انتقال بخش مهمی از اتفاقات نمایش به عهده دارند. یاگو درونمایه‌ی نمایش را در چند جمله آشکار می‌کند: “من ارزش خود را می‌دانم. به مردانگی قسم کم‌تر از این مرتبه شایسته‌ی من نیست.” او از اتللو دلخور است، چرا که او را به عنوان نایب خود انتخاب نکرده و کاسیو را به جای او برگزیده است. جمله‌ای که او درباره‌ی کاسیو به زبان می‌آورد، به طور ضمنی خبر از دسیسه‌ای می‌دهد که در آینده قرار است با طعمه قرار دادن کاسیو برای اتللو چیده شود: “می‌دانی این نایب کیست؟ آدمی که برای زن خوشگلی فورن خودش را می‌بازد.” نخستین دسیسه علیه اتللو در همین پرده تنظیم می‌شود. باخبر کردن برابانشیو پدر دزدمونا از ازدواج پنهانی دخترش با اتللو. دلباختگی ردریگو به دزدمونا هم در همین پرده از همین آغاز آشکار می‌شود. دو نفر از اتللو کینه به دل دارند؛ یکی برای مقام و دیگری برای عشق. این دو لبه‌ی قیچی در همین پرده به هم وصل می‌شوند و تیز می‌شوند تا اتللو و دزدمونا را از هم جدا کند و اتللو را از زندگی و مقام‌اش محروم سازد. این‌مقدمه‌چینی از آن‌جا که از همان آغاز مخاطب را در اصل ماجرا و بحران قرار می‌دهد، بی‌نظیر است. بحران اولیه شکل می‌گیرد. آن‌ها برابانشیو را بیدار می‌کنند و علیه اتللو می‌شورانند. در صحنه‌ی ششم این پرده، برابانشیو به فرماندار شکایت می‌برد. فرماندار اتللو را خواسته که به قبرس بفرستدش. برابانشیو از فرماندار داد می‌خواهد و فرماندار دزدمونا را احضار می‌کند. در نهایت برابانشیو ناگزیر رضایت می‌دهد که اتللو و دزدمونا با هم بمانند. برابانشیو که درمانده‌ است، جمله‌ای را به اتللو می‌گوید که خود بذر فاجعه را در روان اتللو می‌کارد؛ “اگر چشم بینا داری، مواظب زنت باش! پدرش را فریب داد تو را هم فریب می‌دهد!” اتللو از فرماندار خواسته که دزدمونا را همراه خود به قبرس ببرد و موافقت می‌شود.

در صحنه‌ی ششم، ردریگو و یاگو باز با هم مکالمه‌ای دارند. در تمام پرده‌های نمایش، هرگاه این دو کاراکتر با هم حرف می‌زنند، می‌خواهد اتفاق بدی بیفتد و دسیسه‌ای چیده شود تا خوشی به کام اتللو زهر شود. ردریگو که دلسوخته‌ی عشق دزدموناست می‌خواهد خودش را غرق کند اما یاگو مانع می‌شود و راه حل بهتری را به او نشان می‌هد؛ پولی فراهم کن و به قبرس بیا! باید از دزدمونا کام دل بگیری!

در صحنه‌ی نهم، یاگو تانهاست و با خود می‌گوید؛ “اتللو مرا دوست دارد از این جهت نیرنگ من بهتر خواهد گرفت. باید انتقام خودم را بگیرم.”

پرده‌ی دوم در قبرس می‌گذرد. صحنه‌ی اول، خبر پیروزی اتللو بر سپاه دشمن داده می‌شود. در صحنه‌ی دوم جایی که دزدمونا، کاسیو، یاگو و ردریگو حضور دارند، کاسیو به احترام، دست دزدمونا را می‌بوسد. یاگو از همین نشانه نقشه‌ی شوم خود را طراحی می‌کند: “راحت باش کاسیو! با همین تار باریک، مگس درشتی چون تو را به دام خواهم انداخت.”

در صحنه‌ی چهارم، یاگو به ردریگو می‌گوید که دزدمونا عاشق کاسیو شده است. باید کاسیو را تخریب کنیم و تو باید او را از جا به در ببری.

در صحنه‌ی ششم، یاگو تمهید این تخریب را می‌چیند؛ کاسیو را به مجلس شراب می‌برد، او را مست می‌کند و ردریگو مهلت می‌یابد که او را عصبانی کند. کاسیو شمشیر به دست هم در پی او می‌گذارد و با خبر شدن اتللو، نام نیک کاسیو لکه دار می‌شود. اتللو کاسیو را خلع می‌کند.

در شروع پرده‌ی سوم، دزدمونا به کاسیو می‌گوید که شفاعت‌اش را نزد اتللو خواهد کرد.

در صحنه‌ی دوم، دزدمونا در حضور امیلیا زن یاگو و یاگو، شفاعت کاسیو را می‌کند.

در صحنه‌ی سوم، یاگو مقدمه‌چینی بحران دوم و بزرگ را آغاز می‌کند. او که فرصت را مهیا می‌بیند، به دروغ عنوان می‌کند که کاسیو و دزدمونا با هم رابطه دارند.

در صحنه‌ی چهارم، اتللو با خودش حرف می‌زند. یاگو را مرد دلسوز و شریفی می‌داند و دزدمونا را ناپاک می‌خواند.

در صحنه‌ی پنجم اتللو غمگین نشسته است دزدمونا می‌آید و علت ناراحتی‌اش را می‌پرسد. اتللو سردرد را بهانه می‌کند. دزدمونا می‌خواهد دستمالی را برای کاهش سر دردش به سرش ببندد، اما اتللو آن را کناری پرت می‌کند. در صحنه‌ی ششم، امیلیا تنهاست و دستمال را بر می‌دارد، شوهرش دیاگو بارها از او این دستمال را خواسته است. او نمی‌داند چرا و حالا خوشحال است که می‌تواند این لطف را به او بکند. در صحنه‌ی هفتم، امیلیا دستمال را برای یاگو می‌اورد. در صحنه‌ی هشتم که یاگو تنهاست، با خودش می‌گوید که می‌تواند دستمال را در اتاق کاسیو بیندازد. صحنه‌های بعدی، علاوه بر اتفاقات مهمی که می‌افتد، ژکیدن مداوم اتللو بر خویش و خودخوری‌هایش از گمان خیانت دزدمونا، مقدمات فاجعه را فراهم می‌کند و کاسیو نیز بر آتش فاجعه می‌دمد. اصرار دزدمونا بر شفاعت کاسیو و درخواست‌های مکررش از اتللو، هرچه‌ بیشتر اتللو را نسبت به او بدگمان می‌کند. در صحنه‌ی سوم، اتللو از دزدمونا دستمالش را طلب می‌کند. او می‌خواهد که دزدمونا دستمالی را که به او هدیه داده بیاورد. و اضافه می‌کند که آن دستمال را زنی مصری به او داده، دستمالی که در بافت آن جادو به کار رفته و گم کردن‌اش فلاکت و بدبختی به بار می‌آورد.

در پرده‌ی چهارم، یاگو تمهیدی می‌بیند تا تیر خلاص را به اتللو بزند، از او می‌خواهد تا در جایی کمین کند تا او زیر زبان کاسیو را بکشد و از او بشنود که با دزدمونا رابطه دارد. کاسیو با چیره‌دستی حرف‌هایی را از کاسیو می‌کشد که بر رابطه‌اش با دزدمونا دلالت می‌کند. از اقبال بد، همین لحظه، بیانکا دوست دختر کاسیو که دستمال را از او گرفته می‌آید و می‌گوید این دستمال چیست که به من داده‌ای من نمی‌توانم مانند آن ببافم! در روان بیمار اتللو دیگر حرفی برای گفتن نمی‌ماند؛ آن‌ها با هم رابطه دارند و دزدمونا به من خیانت ورزیده است.

در صحنه‌ی چهارم، اتللو از نهان‌گاهش بیرون می‌آید و به یاگو می‌گوید چه طور باید او را بکشم؟!

پرده‌ی پنجم، پرده‌ی خون است و اوج بحران نمایش و بحران روانی اتللو. او به یقین رسیده است که دزدمونا به او خیانت ورزیده است. او را می‌کشد. ردریگو هم باز به توطئه‌ی یاگو، کاسیو را می‌کشد. تعلیق به انگشتان فاجعه گشوده می‌شود. امیلیا جریان دستمال را به اتللو می‌گوید، اتللو می‌فهمد که تمام این ماجراها دسیسه‌ای بیش نبوده است. او خود را از میان می‌برد.

یاگو؛ نمادی عینی از ابلیس است. او به چیره‌دستی، همه را بر علیه هم می‌شوراند تا خود به خواسته‌اش برسد. حتا ردریگو نیز از ترکش او جان سالم به در نمی‌برد. نکته‌ی جالب این نمایش، تک‌پرده‌هایی است که در آن‌ها کاراکترها با خویش سخن می‌گویند. این تمهید بسیار شبیه کلوزآپ در سینماست که به وسیله‌ی آن، می‌توان در پرسوناژها نفوذ کرد و درون آن‌ها را دید.

دزدمونا قربانی می‌شود اما کسی که همه‌چیز را یک‌شبه از دست می‌دهد، اتللوست.