فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

باران های بهاری از راه رسید و با خود موج تازه ای از فیلم های سرگرم کننده و گاه تفکر برانگیز را آورد. سینمای اروپا و آمریکا در هفته گذشته شاهد نمایش فیلم های متنوع و گاه پول سازی بود که از میان شان هفت فیلم را برای معرفی برگزیده ایم…

فیلم های روز سینمای جهان

cin_foreign01-doomsday.jpg

روز قیامت

Doomsday

نویسنده و کارگردان: نیل مارشال. موسیقی: تایلر بیتس. مدیر فیلمبرداری: سام مک کوردی. تدوین: اندرو مک ریچی، نیل مارشال. طراح صحنه: سایمون باولز. بازیگران: رونا میترا[ادن سینکلر]، باب هاسکینز[بیل نلسون]، آدرین لستر[نورتون]، الکساندر سیدیگ[جان هچر]، دیوید اوهارا[مایکل کاناریس]، ملکوم مکداول[کین]، کریگ کانوی[سول]. 105 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا، آفریقای جنوبی.

ویروسی مرگبار در بریتانیا شیوع پیدا کرده و جان میلیون ها انسان را می گیرد. دولتمردان برای جلوگیری از گسترش بیشتر ویروس، با اتخاذ سیاستی غیر انسانی بخش جنوبی کشور-اسکاتلند- را قرنطینه افراد آلوده اعلام کرده و پس از کشیدن دیواری فلزی در سراسر شبه جزیره در قسمت شمالی آن ساکن می شوند. سی سال بعد، ویروس کشنده بار دیگر در شهرهای بزرگ ظاهر می شود. تنها راه اعزام گروهی از مامورین زبده به آنسوی دیوار فلزی و داخل قرنطینه است. چون اطلاعات موثقی در باب نجات برخی انسان ها در آن قرنطینه به دست آمده است. سرپرستی این گروه به عهده ادن سینکلر است که سی سال قبل هنگام شیوع ویروس مرگبار، مادرش را از دست داده و اینک قاتلی بی رحم در خدمت سیستم است. گروه از دیوار عبور کرده و در اولین توقف شان در گلاسکو با گروهی از اوباش آدم خوار به رهبری سول برخورد کرده و تعدادی از نفرات کشته می شوند. سینکلر به همراه تنی چند و دختری به نام کالی که یکی از نجات یافتگان ویروس به شمار می رود، بعد از کشتن دوست دختر سول از آنجا می گریزد. اما مدتی بعد همگی به دام کسی می افتند که گفته می شود واکسن ضد ویروس را کشف کرده است: دکتر کین، کسی که سینکلر و افرادش برای یافتن او پا در راه این ماموریت نهاده بودند. اما کین با افرادش که همگی زره های فلزی قدیمی بر تن دارند، در یک قلعه زندگی می کند. و از همه مهم تر کین به زندگی کسانی که آن سوی دیوار زندگی می کنند هم اهمیتی قائل نیست. همزمان در آن سوی دیوار، نخست وزیر هچر نیز آلوده شده و خودکشی می کند. معاون وی کاناریس جای او را می گیرد، اما جنگ قدرت میان او و رئیس سینکلر به نام بیل نلسون نیز شکل گرفته است. سینکلر موفق می شود از چنگ کین و افرادش گریخته و بعد از رویارویی مجدد با سول، دختر نجات یافته را تحویل کاناریس بدهد.

چرا باید دید؟

یک فیلم پسا آخرزمانی دیگر و این بار با طعم اسکاتلندی!

روز قیامت یک فیلم علمی تخیلی و آینده نگرانه است. چیزی در سبک و سیاق اهریمن مقیم که در آینده ای نزدیک رخ می دخد. بار دیگر پس از 28 روز و 28 هفته، انگلستان صحنه شیوع ویروسی کشنده شده و شکل های قدیمی زندگی جمعی نیز در آن ظاهر می شود. مانند زندگی فئودالی کین دانشمند سابق که شخصیتی شاه لیر گونه هم دارد و به گفته کارگردانش از روی شخصیت کورتز در رمان دل تاریکی جوزف کنراد گرفته شده است. مارشال دوست داشت این نقش را کانری بازی کند، اما ظاهراً کانری نپذیرفته، ولی در عوض سازمان گردشگری اسکاتلند با آغوش باز مقداری از هزینه فیلم را تقبل کرده است.

مارشل مدتی قبل گفته بود که دلیل رو آوردنش به ترسناک سازی علاقه سرمایه گذاران به این ژانر است، چون راهی مطمئن برای پول در آوردن محسوب می شود. به همین خاطر این بار بودجه ای متناسب با داستان فیلم در اختیار وی گذاشته شده تا ادای دینی به فیلم های دوران نوجوانی اش بنماید. فیلم هایی مانند مکس دیوانه و فرار از نیویورک، اما به نظر می رسد این بار بر خلاف دو فیلم پیشین بخت چندان با مارشال یار نبوده است.

بازیگر اصلی فیلم کوشیده تا پا جای پای کسانی چون سیگورنی ویور، آنجلینا جولی، کیت بکینسل و میلا یوویچ بگذارد، اما سرمای چهره اش اجازه همذات پنداری که سهل است، حتی همراهی با وی را نمی دهد. فیلمنامه نیز با وجود تلاش های مارشال در سکانس مربوط به قلعه کین اندکی باسمه ای و ناهمرنگ با دیگر قسمت های فیلم دیده می شود. پانک های گلاسکویی که قسمت عمده ای از زد و خوردهای قهرمان مونث فیلم به آنها اختصاص داده شده، چهره هایی پذیرفتنی تر و آخر زمانی تر دارند و مخوف تر هم دیده می شود. کسانی که به آدمخواری روی آورده اند.

روز قیامت بر خلاف دو فیلم پیشین مارشال چندان از قالب ژانر رها نشده و نکته بدیعی ندارد. این فیلم می توانست در دهه 1980 ساخته باشد و با حضور قهرمان مذکر تا کابوس های پس از جنگ اتمی میان دو ابرقدرت شرق و غرب را رنگی تازه ببخشد. فیلم کمی نومید کننده و دیرهنگام است، اما دوستداران آثار مارشال دلایل کافی برای تماشای آن خواهند یافت. شخصاً حضور دو بازیگر کار کشته چون مکداول و هاسیکنز مرا جذب فیلم کرد، شما هم دلایل خودتان را جست و جو کنید!

[برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این فیلم می توانید به مصاحبه با کارگردان آن در همین شماره مراجعه کنید]

ژانر: اکشن، درام، علمی تخیلی، مهیج.

cin_foreign_02-spiderwick_c.jpg


وقایع نامه اسپایدرویک

The Spiderwick Chronicles

کارگردان: مارک واترز. فیلمنامه: کاری کیرک پاتریک، دیوید برنبائوم، جان سیلز بر اساس کتابی از تونی دی ترلیزی و هالی بلیک. موسیقی: جیمز هورنر. مدیر فیلمبرداری: کالیب دشانل. تدوین: مایکل کان. طراح صحنه: جیمز دی. بیزل. بازیگران: فردی هایمور[جرد/سایمون]، مری لوئیز پارکر[هلن]، نیک نولتی[مولگارت]، سارا بالجر[مالوری]، اندرو مک کارتی[ریچارد]، جوآن پلورایت[عمه لوسیندا]، دیوید استراتیرن[آرتور اسپایدرویک]، هاگسکوئل[ست روگن]، تیمبلتاک[مارتین شورت]. 107 و 97 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: The Spiderwick Chronicles: The IMAX Experience.

هلن گریس که به تازگی از شوهرش جدا شده، به همراه پسران دوقلویش جرد و سایمون و دختر بزرگش مالوری به خانه ای قدیمی در املاک اسپایدرویک- متعلق به عمه لوسیندا- اثاث کشی می کنند. در شب اول اقامت شان در خانه جدید، مالوری پشت دیواری کاذب یک آسانسور کوچک و یک کلید عجیب پیدا می کند. جرد با استفاده از آسانسور و کلی به اتاقی مخفی راه پیدا می کند که متعلق به صاحب قدیمی خانه آرتور اسپایدرویک است. جرد با استفاده از کلید صندوقی را باز کرده و نوشته های آسپایدرویک را می یابد. کتابچه ای که حاوی اسرار سرزمین پریان است و اسپایدرویک طی یاداشتی از یابنده خواسته تا محتویات خطرناک کتاب را نخواند. اما جرد اخطار را نادیده گرفته و مهر از کتاب برمی گیرد. مدتی بعد جرد با موجود کوتوله ای به نام تیمبلتاک برخورد می کند که از موجوداتی کوچک و معمولاً نامرئی با وی سخن می گوید و اینکه موجودی پلید به نام مولگارت در صدد دستیابی به کتابچه اسپایدرویک است تا بر تمامی سرزمین پریان حکمرانی کند. اسپایدرویک سال ها قبل ناپدید شده، اما قبل از رفتن حصاری جادویی پیرامون خانه برای حفاظت از دخترش تعبیه کرده است. جرد موضوع را با برادر و خواهرش در میان می گذارد، اما آنها حرف های جرد را جدی نمی گیرند. تا اینکه سیمون توسط گابلین های شرور مولگارت دزدیده و به اسارت گرفته می شود. همزمان جرد با گابلینی خوش قلب و دشمن مولگارت به نام هاگسکوئل آشنا می شنود. مولگارت سایمون را رها م یکند تا کتابچه را برای وی بیاورد. اما جرد و مالوری او را از کار برحذر می کنند و در نتیجه با حمله گسترده گابلین ها به خانه روبرو می شوند. به نظر می رسد تنها کسی که می تواند به آنها کمک کند وارث خانه، یعنی لوسیندا دختر سالخورده اسپایدرویک است. اما عمه لوسیندا به آنها می گوید تنها راه نجات آنها یافتن آرتور اسپایدرویک است…

چرا باید دید؟

مارک استفن واترز متولد 1964 کلیولند، اوهایو آمریکاست. از سال 1997 با نوشتن و کارگردانی فیلم خانه تفاهم شروع به کار کرد. خانه تفاهم در جشنواره سندنس با نامزدی جایزه داوران و بعدها در جشنواره های شیکاگو و دیوویل خوش درخشید. اما دو فیلم بعدی او کمدی درام های معمولی بودند که توجه کسی را جلب نکردند. تا اینکه در سال 2004 واترز با ساختن دختران شرور توانست آب رفته را به جوی بازگرداند و اولین جوایزش را نیز دریافت کند. دختران شرور نیز یک کمدی درام به شدت زنانه بود که هفت جایزه از جشنواره های آمریکایی مانند انتخاب نوجوان ها و MTV Movie Awards به دست آورد و موقعیت او را در میان تهیه کنندگان تثبیت کرد. فیلم بعدی وی که در همین صفحات معرفی شد همچون بهشت نام داشت که یک کمدی عاشقانه ۵۸ میلیون دلاری با مایه های ماوراء الطبیعه و شباهت های فراوان با روح- دیوید زوکر- بود. فیلم جدا از فروش معقول توانست ستایش منتقدان را به خاطر بازی هنرپیشگانش، مخصوصاً مارک روفالو، کسب کند. وقایع نامه اسپایدرویک ششمین فیلم بلند واترز است که با بودجه ای سنگین در حدود 90 میلیون دلار ساخته شده و در طول مدت کوتاهی که از نمایش آن می گذرد 70 میلیون دلار در سینماهای آمریکا به دست آورده است.

فیلم بر اساس مجموعه پنج جلدی کتاب های محبوب نوجوان به همین نام نوشته تونی دی ترلیزی و هالی بلیک ساخته شده است. اولین جلد این مجموعه در سال 2003 منتشر شد و چهار جلد دیگر در همین سال و سال بعد راهی بازار شدند. در سال 2007 و 2008 نیز دو جلد تازه تحت عنوان فراسوی روزنگار اسپایدرویک به چاپ رسید. فیلم هر چند تفاوت هایی اندک با این مجموعه دارد و بیشتر روی حوادث جلد چهارم آن متمرکز شده، تا امروز نقد های خوبی از سوی منتقدان آمریکایی دریافت کرده است.

با این حال فیلم از سه گانه ارباب حلقه ها یا قطب نمای زرین و حال و هوای حماسی آنها-حتی هری پاتر- دور است و در نتیجه بر خلاف آنها چندان جایی در ذهن ها اشغال نخواهد کرد. با این واترز ماجراهایی قابل حدس را به شیوه ای هوشمندانه پشت سر هم روایت کرده و تماشاگر را مجذوب فیلم یم سازد. شخصاً فیلم را یک سرگرمی زیبا و آبرومندانه برای نوجوانان ارزیابی می کنم که جلوه های ویژه رایانه ای قابل قبولی نیز دارد، اما جادوی آن مقداری اندک است. ستاره اصلی فیلم بی تعارف فردی هایمور است که قبلاً او را در فیلم های چارلی و کارخانه شکلات سازی و آرتور و آدم کوچولوها دیده بودیم. بازی او در نقش دو برادر دوقلو بسیار باور پذیر است. فیلم تا این لحظه فروش جهانی 150 میلیون دلار را نیز پشت سر گذاشته و بدون شک یکی از موفق ترین فیلم های نوجوان در سال 2008 خواهد بود.

ژانر: ماجرایی، خانوادگی، فانتزی، مهیج.

cin_foreign_03-Superhero-Mo.jpg


فیلم ابرقهرمان

Superhero Movie

نویسنده و کارگردان: کریگ میزین. موسیقی: جیمز ال. ونیبل. مدیر فیلمبرداری: تامس ئی. آکرمن. تدوین: اندرو اس. ایزن، کریگ هرینگ، دن اسکالک. طراح صحنه: باب زیمبکی. بازیگران: دریک بل[ریک ریکر/دراگن فلای]، سارا پاکستون[جیل جانسون]، کریستوفر مکدانلد[لو لندرز/ Hourglass]، لزلی نیلسن[عمو آلبرت]، جفری تمبور[دکتر وایتبای]، برنت اسپینر[دکتر استورم]، ماریون راس[عمه لوسیل]، کوین هارت[تری]، رایان هنسن[لنس لندرز]، تریسی مورگان[آقای زاویر]، رجینا هال[بانو زاویر]، کیت دیوید[کارلین]، پاملا آندرسون[دختر نامرئی]، کریگ بیرکو[ولورین]. 85 دقیقه. محصول 2008 امریکا. نام دیگر: Superhero!.

ریک ریکر، که به والدینش را در کودکی از دست داده، نزد عمو آلبرت و عمه لوسیل زندگی می کند. هیچ کس در دبیرستان او را دوست ندارد و عملاً یک بازنده تمام عیار است. تا اینکه در یک بازدید از آزمایشگاهی علمی، ریک توسط سنجاقک گزیده شده و صاحب قدرت های غیر عادی می شود. ریک تصمیم دارد از این قدرت ها برای انجام کارهای خوب و به دست آوردن جیل جانسون دختر همسایه که سخت شیفته اوست، استفاده کند. همزمان لو لندرز حامی مالی آزمایشگاه که به شدت بیمار و در آستانه مرگ است، پروژه ای مخفی را هدایت می کند. او پس از اینکه تصمیم می گیرد دستگاه ساخته شده را روی خود امتحان کند، معالجه شده و با گرفتن زندگی دیگر انسان ها قادر به ادامه حیات می شود. خیلی زود لندرز تحت نام ساعت شنی شهرتی منفی پیدا می کند، چون او باید برای زنده ماندن هر چه بیشتر بکشد. همین امر سبب می شود تا راه او و ریک ریکر که اکنون با پوشیدن لباسی سبز رنگ و با نام سنجاقک شهرتی در تادیب خلافکاران یافته، با هم تلاقی کند…

چرا باید دید؟

کریگ میزین متولد 1971 بروکلین، نیویورک است. با نوشتن فیلمنامه RocketMan در 1997 وارد سینمای آمریکا شده و با دومین فیلمنامه اش Senseless در سال بعد شهرتی اندک کسب کرد. دو سال بعد برای ساختن استثنایی ها روی صندلی کارگردانی نشست. ولی عمده شهرتش را با نوشتن قسمت های سوم و چهارم فیلم ترسناک نزد تماشاگران ساده پسند این نوع کمدی ها به دست آورد. دومین تجربه کارگردانی او بعد از هشت سال همین فیلم ابرقهرمان است که تهیه کنندگی و نوشتن فیلمنامه آن را نیز بر عهده داشته است.

اگر مجموعه فیلم ترسناک را دیده باشید، با نوع شوخی های آن آشنا هستید. اگر از این شوخی ها خوش تان آمده، هجویه تمام عیار، 35 میلیون دلاری و حتی عامیانه و هرزه درایانه میزین بر فیلم اسپایدرمن و کمی تا قسمتی مردان ایکس را خواهید پسندید. بدیهی است چنین فیلمی که ریشه در فرهنگ آمریکایی و شوخی های سخیف رایج در آن دیار دارد، برای بسیاری جالب توجه باشد. مخصوصاً اگر دو فیلم مورد ارجاع سازندگانش را دیده باشد، این شوخی ها برایش جذاب تر خواهند بود. دست انداختن اسطوره های معاصر نیز یکی از آن کارهایی است که در سال های اخیر در هالیوود به شدت رایج شده و بعد از درخشش هر فیلم یا قهرمانی بلافاصله هجویه و نقیضه آن روانه سینماها می شود. این پدیده در نگاه اول می تواند نشان دهنده طرز نگاه کاسبکارانه هالیوودی ها به هر پدیده هنری/فرهنگی باشد، اما با کمی تعمق می شود سویه دیگر را نیز دید، یعنی تماشاگران این گونه فیلم ها که به دست انداختن هر چیزی می خندند. البته در مورد فیلم ابرقهرمان این اتفاق تکرار نشده و بازخورد مناسبی در گیشه نیافته است. البته این امر ناشی از فروکش کردن تب این نوع هجویه سازی ها یا عدم قبول شان در میان تماشاگران نیست، بلکه ناشی از ملاط اندک افزوده شده به پیرنگ منبع ارجاع آن است. میزین فیلمساز قابل اعتنایی نیست و در این فیلم نیز تمامی هم و غم خود را معطوف نوشتن شوخی های پایین تنه ای-مخصوصاً برای عمو فرانک که نیلسن نقش وی را بازی می کند و سابقه ایفای چنین نقش هایی را در دارد- یا استفاده مکرر از گوز که مدتی است سکه رایج صحنه های کمیک فیلم های عامه پسند شده است. یقیناً چنین دستمایه ای اگر در دستان برادران زوکر که پیشکسوت این کار هستند، قرار می گرفت شاید نتیجه بهتری حاصل می شد. اما در شکل فعلی فقط برای ساعتی خنده سطحی و سپس فراموشی مناسب تر است. شاید بدها هیچ کدام از شوخی هایش را به خاطر هم نیاورید!

ژانر: اکشن، کمدی، علمی تخیلی، مهیج.

cin_foreign_04-Music-Within.jpg


موسیقی درون

Music Within

کارگردان: استیون سوالیچ. فیلمنامه: برت مک کینی، مارک اندرو، کلی کنمر. موسیقی: جیمز تی. سیل. مدیر فیلمبرداری: ایرک هارتوویچ. تدوین: تیموتی آلورسون. طراح صحنه: کریگ استیمز. بازیگران: ران لیوینگستون[ریچارد پیمنتل]، ملیسا جورج[کریستین]، مایکل شین[آرت هانیمن]، یول وازکز[مایک اشتولتز]، دبکا دمورنی[مادر ریچارد]، هکتور الیزاندو[بن پادرو]، لزلی نیلسن[بیل استین]، کلینت یونگ[پدر ریچارد]، پل مایکل[جو]، جان لیونگستون[آقای پارکز]. 94 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. برنده جایزه تماشاگران جشنواره دالاس.

ریچارد پیمنتل جوانی صاحب استعداد سخنوری برای جمع است. اما سرمشق او در این کار دکتر بن پادرو به او می گوید که تنها داشتن استعداد سخنوری کافی نیست. باید صاحب انگیزه و دیدگاهی باشی تا سخنانت معنی و ارزش داشته باشد. ریچارد که سرخورده شده، در ارتش ثبت نام کرده و به ویتنام می رود. مدتی بعد در اثر انفجار خمپاره، شنوایی خود را تا حدود زیادی از دست داده و به وطن بازمی گردد. او اینک یک معلول به حساب می آید و به همین خاطر اولیای دانشگاه از پذیرش او شانه خالی می کنند. ریچارد به زودی با معلول های دیگری از جمله آرت آشنا شده و درمی یابد که انسان ها و مخصوصاً مسئولان دولتی رفتاری غلط با معلولین دارند. کسانی که اغلب با وجود داشتن معلولیت هایی جزئی، صاحب توانایی ها و استعدادهایی هستند که نادیده گرفته می شوند. ریچارد سرانجام درمی یابد که آهنگ درون خود را یافته و تلاش می کند تا از قدرت خود برای قانع کردن مسئولین جهت اعتماد به معلولان و پذیرش آنها در جامعه استفاده کند. او با آرت که مشکل گفتاری دارد، دوستی عمیقی برقرار می کندو همزمان با کریستین زیبا نیز آشنا و عاشق می می شود. به زودی کارهای پیمنتل ثمر می دهد. در سینمارهای متعددی شرکت می کند و کتابی نیز منتشر می کند. سرانجام در دهه 1990 با انتخاب جورج بوش پدر حقوق معلولان به تمامی در جامعه به رسمیت شناخته می شود. واقعه ای که پیمنتل سهمی به سزا در وقوع آن دارد…

چرا باید دید؟

داستان واقعی زندگی ریچارد پیمنتل که یکی از درخشان ترین کوشندگان اجتماعی روزگار ماست، بر خلاف ظاهر آن یک کمدی درام بسیار جذاب با حاشیه صوتی خاطره برانگیز است. تم و مضمون اصلی فیلم نبرد یک جمع کوچک به رهبری یک مرد برای رسیدن به حقوق انسانی خویش است. مهم نیست که ریچارد و دوستانش در جنگ ویتنام معلول شده اند یا مادرزاد صاحب نقص عضو هستند، آنچه مهم است برخورد همشهریان ساده اندیش با آنهاست که توانایی هایشان را دست کم گرفته و در حق شان تحقیر و توهین روا می دارند. از طرف دیگر فیلم تلاشی برای القای این موضوع مهم است که باید هدف و دیدگاهی مشخص در زندگی اختیار کنید، چیزی که در اینجا موسیقی درون نام گرفته و نام دیگر نبوغ ذاتی فرد یا استعداد است. اگر این موسیقی را کشف کنید و جهتی درست را اختیار کنید، به هر جا که بخواهید می رسید. کارگردان با این فیلم قراردادهای اجتماعی، فردی و اخلاقی-مانند رفتار سبکسرانه کریستین در امور جنسی، برخوردهای عموم با معلولین- را در کنار هم به چالش کشیده است. البته پیرنگ فرعی عاشقانه فیلم را نیز نباید فراموش کرد. دیالوگ های سنجیده و به یاد ماندنی، بازی خوب سه شخصیت اصلی، مخصوصاً بازی مارتین شین در نقش آرت درخشان و به یاد ماندنی و از نقاط قوت فیلم است. شخصاً از تماشای آن لذت بردم و بر خلاف منتقدان آمریکایی ارزش کاری که پیمنتل کرده را قابل قیاس با رفتار ارین براکوویچ[شخصیت اصلی فیلمی به همین نام ساخته استیون سادربرگ] قابل مقایسه هم نمی دانم. چون ارین با مسموم شدن مردم توسط شرکت ها می جنگید و پیمنتل زهری را که در روان هر فرد وجود دارد[نفرت از معلولین]، نشانه گرفته است.

استیون ساوالیچ متولد 1977 کاربوندیل، ایلینویز است. در سال 2000 با ساختن فیلم کوتاه یکشنبه در پارک به همراه جورج و فیل آغاز کرده و موسیقی درون اولین فیلم بلند او در مقام تهیه کننده و کارگردان است.

ژانر: درام، کمدی.

cin_foreign_05-Ben-X.jpg


بن ایکس

Ben X

کارگردان: نیک بالتازار. فیلمنامه: نیک بالتازار بر اساس رمان “Niets is alles wat hij zei” و نمایشنامه Niets. موسیقی: پراگا کان. مدیر فیلمبرداری: لو برگمانس. تدوین: فیلیپ راوئت. طراح صحنه: کورت لوینس. بازیگران: گرگ تیمرمانس[بن]، لورا رولیندن[اسکارلیت]، ماریکه پینوی[مادر]، ل گوسن[پدر]، تایتوس د ووگت[بوگارت]، مارتن کلایسنس[دسمت]، تانیا وان در ساندن[سابین]، یوهان هلدنبرگ[معلم دینی]. 93 دقیقه. محصول 2007 بلژیک، هلند. برنده جایزه بزرگ و جایزه هئیت داوران کلیسای جهانی از جشنواره مونترال، برنده جایزه تماشاگران و انتخاب کارگردان ها برای بهترین فیلم خارجی از جشنواره سدونا، برنده جایزه فیپرشی از جشنواره استانبول.

بن جوانی متفاوت و گریزان از واقعیت است و همه چیز برای او در دنیایی مجازی اتفاق می افتد. او در کودکی صاحب حافظه ای قوی بوده، اما بعدها دچار بیماری اوتیسم شده است. تنها دوستی که دارد دختری به نام اسکارلیت است که روز صبح با او روی اینترنت Archlord بازی می کند. همکلاسی هایش در دبیرستان مرتباً سر به سر او می گذارند و یک روز هم شلوار از پای او کشیده و فیلم آن را روی اینترنت قرار می دهند. همزمان پیامی از اسکارلیت دریافت می کند که خواستار آشنایی رو در رو با اوست. چون بن بالاترین امتیاز را همواره در این بازی به دست می آورد. در روز موعود بن خانه را ترک و به دیدار اسکارلیت می رود. اما قادر به سخن گفتن با او نیست. بعد از بازگشت به خانه همراه پدر و مادر به سفری دریایی می روند. در آنجا بن در برابر دوربین خود خودکشی می کند. در مراسم تشیع جنازه همه همکلاسی هایش حضور دارند و با نمایش فیلمی از رفتارشان با بن به شدت ناراحت می شوند. بن نیز گویی هنوز زنده است و مرگ وی چیزی جز بازی پایانی وی نیست….

چرا باید دید؟

نیک بالتازار متولد 1946 گنت، اوست ولاندرن، بلژیک است و بن ایکس اولین فیلم اوست. تنها سابقه ای که از وی در منابع موجود یافت می شود تجربه بازی در نقش هایی کوتاه در دو فیلم به سال 1995 و 2003 است. اما با همین فیلم اول خود موفق شده کلی سر و صدا در جشنواره ها به پا کند و چهار جایزه معتبر هم به دست بیاورد. بن ایکس که به عنوان نماینده رسمی بلژیک به مراسم اسکار معرفی شده بود، به اوتیسم نمی پردازد. بلکه بیماری شخصیت اصلی فیلم بهانه ای است تا از طریق آن رفتارهای ناهنجار اجتماعی مانند قلدری و تحقیر دیگران زیر شلاق گرفته شود. البته این امر باعث نمی شود تا به مصائب زندگی در دنیای مجازی نیز پرداخته نشود. بالتازار از لحظه شروع فیلم دنیای ذهنی قهرمانش را همچون یک بازی رایانه ای تصویر می کند. اما نماهای ثابت از صحبت های نزدیکان بن را نیز در لابلای آنها می گنجاند تا ظاهری مستندگونه نیز به اثر خود بدهد. فیلم میان روایت ذهنی، فیلم مستند و داستانی فانتزی در رفت و آمد است و به خوبی موفق می شود تعادلی میان همه این دنیاهای متضاد برقرار کند. و از همه حیرت انگیزتر اینکه فیلم بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است!

این فقط بن نیست که قلدری و خشونت نوجوان های همسن و سالش سبب وحشت هر روزه اش شده، این کابوس همه ماست. قهرمان فیلم هلندی است و اکثریت صحنه های آن نیز در هلند می گذرد. در واقع می شود آن را مطالعه ای در باره جوانان امروز هلندی دانست که مواد مخدر، روابط جنسی بی بند و بارانه و ابراز خشونت در نزد آنان چیز عجیب یا نابهنجاری نیست. در نزد آنها صحبت از خدا، دین، قراردادهای اجتماعی و حتی اخلاقی تمسخرشان را برمی انگیزد و بن سعی می کند تا با سیلی محکمی آنها را به خود آورد. این سیلی در قالب خودکشی و فیلمی که در مراسم تدفین وی نمایش داده می شود به صورت جامعه هلند نواخته می شود. آن هم از سوی کسی که تلفظ سر هم نامش در زبان هلندی- بنیکس- هیچ کس معنی می دهد.

فیلم با سرمایه ای معادل یک و نیم میلیون یورو تولید شده و همین مقدار را در بلژیک به دست آورده است. یک فیلم اروپایی استخوان دار، که سبک دیداری شنیداری کارگردانش سخت به دل می نشیند. برای آشنا شدن با سینمای امروز هلند یکی از بهترین نمونه ها است و برای کارگردانش سنگ زیرین یک کارنامه درخشان در آینده!

ژانر: درام.

cin_foreign_06-Pora-umierac.jpg


زمانی برای مردن

Pora umierac

نویسنده و کارگردان: دوروتا کدژیرزاوسکا. موسیقی: ولودژیمیرژ پاولیک. مدیر فیلمبرداری: آرتور رینهارت. تدوین: دوروتا کدژیرزاوسکا، آرتور رینهارت. طراح صحنه: آلبینا بارانسکا. بازیگران: دانوتا شافلارسکا[آنیلا]، کریشتف گلوبویش[پسر آنیلا]، مارتا والدرا[عروس آنیلا]، پاتریسیا شوژیک[نوه آنیلا]، پیوتر زیارکیه ویچ[ترباچ]، کامیل بیتاو[داستایوسکی]، یوانا شارکووسکا[آنیلای جوان]، مالگورزاتا روژنیاتووسکا[دکتر]. 104 دقیقه. محصول 2007 لهستان. نام دیگر: Time to Die. برنده جایزه تماشاگران-بهترین بازیگر زن-بهترین صدابرداری وجایزه منتقدان از جشنواره فیلم های لهستانی.

آنیلای سالخورده در خانه ای بزرگ در ورشو زندگی می کند. او شیفته این خانه است، چون ایام خوشی را در آن گذرانده و تصمیم دارد تا زمان مرگش در آن سکونت کند. تنها همدم وفادار او سگی به نام فیلاست. تنها پسر وی ازدواج کرده و با همسر و دخترش در جایی دیگر زندگی می کند. آنیلا روزها را با یادآوری روزگار شاد گذشته و مرور خاطراتش می گذراند، اما وقتی یکی از همسایه ها با پیشنهاد خرید از راه می رسد، همه چیز به هم می ریزد. پسرش می پذیرد تا نزد همسایه رفته و او را منصرف کند. اما شب هنگام آنیلا متوجه حضور پسرش در خانه همسایه می شود و از صحبت های او با عروسش می فهمد که پسر تصمیم به گرفتن امضاء از مادر و فروش خانه گرفته است. در اقدامی از سر یاس لباس های محبوبش را پوشیده و در بستر مرگ دراز می کشد. اما دقایقی بعد به خود آمده و تصمیمی دیگر اتخاذ می کند. حیاط خانه او محل بازی کودکانی است که یک گروه موسیقی نیمه حرفه ای دارند. او که با یکی از پسران گروه ملقب به داستایوسکی آشنا شده، به سراغ سرپرست آنان می رود. روز بعد با تنظیم وصیت نامه خانه را به گروه موسیقی کودکان بخشیده و انگشتری اش را نیز برای عروسش که از وی در برابر تصمیم پسرش دفاع کرده بود، به ارث می گذارد. و پس از استقرار کودکان در خانه، به طبقه بالا رفته و در آرامش راهی جهان دیگر می شود.

چرا باید دید؟

دوروتا کدژیرزاوسکا فرزند یادویگا کدژیرزاوسکا[کارگردان مونث لهستانی] است که در 1957 در لوج به دنیا آمده، در 1981 از مدرسه ملی سینما در همین شهر فارغ التحصیل و سپس دو سالی را نیز در مسکو آموزش کارگردانی دیده است. او که اینک یکی از زنان فیلمساز برجسته لهستان و دنیاست، بعد از مدتی مستندسازی به ساختن فیلم های داستانی روی آورده است. کدژیرزاوسکا اغلب نویسنده و تدوینگر فیلم های خویش است.

فیلم های مشهور او شیاطین، کلاغ ها، هیچ و من هستم تاکنون بیش از 13 جایزه با ارزش بین المللی برای کارنامه وی کسب کرده اند. وی در فیلم هایش روی تجربیات دوران کودکی فقرا متمرکز است. اغلب شخصیت هایش را زنان تشکیل می دهند که به شکلی نومیدانه برای عشق به مردان شان می جنگند. آخرین فیلم او یک شاهکار سیاه و سفید به نام زمانی برای مردن است که زندگی روزانه زنی مسن را توسط بازیگر برجسته سینما و تئاتر لهستان بانو دانوتا شافلارسکا بازی می شود. فیلم در واقع محملی برای نمایش استعداد شگفت انگیز بازیگری این زن 91 ساله و سگش فیلا است که یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین زوج های سینمایی سال های اخیر را شکل داده اند.

آنیلا مانند بسیاری از سالخوردگان، در حسرت از دست رفتن جهان پاک و بی آلایش و اخلاقی گذشته روزگار می گذراند. از سرمایی که قلب فرزند و نوه اش را فرا گرفته، رنجیده خاطر است و حتی تصمیم می گیرد که بمیرد. اما اراده او حکم می کند معنایی به زندگیش ببخشد. درسی به فرزند ناخلف بدهد و از عروسش تشکر کند. او با اهدای خانه به کودکان فقیر آینده ای مطمئن را به آنها می کند، در حالی که پسرش که زمانی او هم کودک بوده، حاضر به فریب مادر شده تا خانه را از چنگ وی به در آورد.

فیلم غمنامه ای با وقار در باب احترام به سالخوردگان است، به والدین و کسانی که روزی ما نیز به شکل آنان در خواهیم آمد. پس به یاد داشته باشید که اعضای جوان تر خانواده ما نیز می توانند رفتاری ناشایست با ما داشته باشند. تاکنون از کدژیرزاوسکا فیلم دیگری ندیده بودم، اما همین فیلم کافی بود تا به استعداد وی در روایت پی ببرم. او از کوچک ترین و بی اهمیت ترین کارهای روزانه یک پیرزن حادثه ای می آفریند و فقط با یک بازیگر موفق می شود شما را تا پایان فیلم با خود همراه کند. و از همه مهم تر حسی انسانی را در شما بیدار کند و وادارتان کند در غم مرگ آنیلای دوست داشتنی گریه کنید. زنی که در لحظه مرگش، حتی برای همدم بی زبانش بهشت را آرزو می کند. اگر تا امروز سینمای لهستان را با وایدا و کیلسلوفسکی می شناختید، در تماشای زمانی برای مردن درنگ نکنید. چون غول های تازه ای از خاکستر سینمای آنان برخاسته است!

ژانر: درام.

Cin_foreign_07-Ex-Drummer.jpg

طبال سابق

Ex Drummer

کارگردان: کوئن مورتیر. فیلمنامه: کوئن مورتیر بر اساس رمان هرمن بروسلمانز. موسیقی: آرنو، فلیپ کوولیر، میلیونر، گای وان نوتن. مدیر فیلمبرداری: گلاین اسپیکارت. تدوین: مانو وان هووه. طراح صحنه: خیرت پاره دیس. بازیگران: دریس وان هگن[دریس]، نورمن بئرت[کوئن د گیتر]، گونتر لاموت[یان وربیک]، سام لوویک[ایوان وان دروپ]، فرانسوا بیوکلیر[پدر وربیک]، برنادت دامان[مادر وربیک]، نانسی دنیس[همسر ایوان]، دلورس بوکیرت[لیو]، ویم ویلیرت[جیمی]، شانتال وانین[کریستین]، تریستان ورستون[دوریان]. 90 و 104 دقیقه. محصول 2007 بلژیک. برنده جایزه داوران جشنواره رین دنس، نامزد جایزه ببر از جشنواره رتردام، برنده جایزه ویژه داوران جشنواره ورشو.

سه مرد تصمیم گرفته اند تا یک گروه موسیقی راه انداخته و برای یک بار هم که شده یک بار روی صحنه بروند. اما هر کدام از این آدم ها جدا از مشکلات زندگی صاحب معلولیت هایی نیز هستند. کوئن آواز خوان اختلال گویشی دارد، یکی از دست های یان نوازنده باس به خاطر حادثه ای در کودکی اختلال حرکت دارد و اوان گیتاریست نیز مشکل شنوایی دارد. از طرف دیگر برای تکمیل شدن گروه به یک طبال نیز نیازمندند و برای همین یک روز پشت در خانه نویسنده ای مشهور به نام دریس ظاهر می شوند. دریس ابتدا دعوت آنها را جدی نمی گیرد، چون او هم مشکل خاص خودش را دارد: دریس قادر به نواختن طبل نیست!

با این حال دریس که زندگی مرفه و راحتی دارد برای شوخی هم که شده پیشنهاد این سه نفر را قبول می کند. او که با زنی زیبا زندگی و گاه همراه او سکس گروهی را نیز تجربه می کند، به محض آشنا شدن با اعضای گروه متوجه مشکلات خصوصی آنها نیز می شود. کوئن یک نازی است و علاقه عجیبی به کتک زدن زنها دارد، پدر یان دیوانه و در خانه بستری است و خود او نیز همجنس گراست، ایوان نیز زندگی بی سر و سامانی با همسرش را می گذارند. با این حال هر سه نفر استعداد عجیبی در نواختن دارند و به زودی نام فمینیست ها را برای گروه خود برگزیده و شروع به تمرین می کنند. کم کم دریس به گروه علاقمند می شود و هر کاری را که لازم می داند برای سر گرفتن اولین و آخرین اجرای آنها انجام می دهد. اما همه چیز رفته رفته به شکلی بغرنج در هم می ریزد….

چرا باید دید؟

در یک کلام: برآشوینده و تکان دهنده!

تا قبل از دیدن طبال سابق کوئن مورتیر را نمی شناختم. جست و جو در اینترنت و منابع مکتوب هم کمک چندانی نکرد. جز اینکه در طول 12 سال گذشته چهار فیلم ساخته و با دومین فیلمش کار یک روز سخت در 1997 چند جایزه دریافت کرده و به شهرت رسیده است. طبال سابق آخرین کار او و دومین اثر موفق اش به شمار می رود که شهرتی همسنگ گاسپار نوئه فرانسوی برای وی به ارمغان آورده است. کسانی که برگشت ناپذیر را دیده باشند، با حال و هوای فیلم های نوئه آشنایند و می توانند حدس بزنند فیلم های مورتیر از چه سنخی است. فیلم یک جمله بگویم که برای افراد مومن و معتقد و اخلاق گرا و حتی آدم هایی با قلب ضعیف قابل تماشا نیست.

سبک بصری مورتیر برای تصویر کردن زندگی چند بازنده که می توانند نمونه هایی دقیق از جامعه امروز هلند باشند، بدیع و گاه آزارنده است. او بازنده هایی را تصویر می کند که می خواهند به اوج برسند. کسانی که در فقر، اعتیاد، روابط جنسی و خانوادگی انحراف آمیز غرق شده اند. اعاری از احساس هر گونه مسئولیت روزگار را به بطالت می گذرانند و به راک اند رول عشق می ورزند. زندگی حال آنها شکننده است و آینده ای هم وجود ندارد.

خشونت هراس آور و سکس جزئی از این کمدی سیاه و ابسورد هستند که می توانند شما را به یاد برگشت ناپذیر، پرتقال کوکی و انسان سگ را گاز می گیرد بیندازد. داستانی که از زبان یک نویسنده ثروتمند، مشهور و بی درد روایت می شود که برای فرار از آسایش محیط خود به میان اوباش اوستند پناه می برد. ما نیز همراه او پا به دنیای پر از پلشتی این افراد می گذاریم و سرانجام به این نتیجه می رسیم که تمامی این شوربختی ها در نتیجه سیاست های غلط دولت ها شکل گرفته است. قهرمان فیلم در جایی به زنی که شب قبل در سکس گروهی با وی خوابیده بود، می گوید اندوه جمعی وجود ندارد. هر چه هست شخصی است!

اما در پایان فیلم دوست داریم بر خلاف او به اندوه جمعی ایمان بیاوریم. طبال سابق فیلمی برای همه کس نیست. حتی دوستداران آن نیز بعد از اتمام تماشای فیلم برای رهایی از کثافت آن باید سری به حمام بزنند. اما بی تردید یکی از بهترین و تکان دهنده ترین فیلم های اروپایی اخیر است که نگاه های عمیق تر و جدی تر را طلب می کند!

ژانر: کمدی، جنایی، درام، موسیقی.