نگاه ♦ سینمای جهان‏

نویسنده
سینا صابری

“میکی رورک” در این فیلم جادو می کند. بازی او متسحق هر تحسینی است. او چنان در نقش رندی فرو رفته است که ‏بیننده شاید در بسیاری از لحظات فیلم گمان نمی برد که مشغول به تماشای یک فیلم است…‏

mickirorekb.jpg

نگاهی به فیلم کشتی گیر
‎ ‎سرگذشت غریب “کشتی کج کار”‏‎ ‎

چه کسی دیوانه تر از “دارن آرونوفسکی” می توانست تنهایی های یک “کشتی کج کار ” را جلوی تصویر برد. چقدر اصلا ‏در راهروی تخیلمان مصائب “کشتی کج کاران” را مرور کرده ایم. هیچ اندیشیده بودیم که این غول پیکران با آن شمایل ‏هولناک می توانند چقدر دردناک و تلخ زندگی کنند. یا فرا تر از آن هرگز هق هق یک کشتی کج کار در ذهنمان نقش بسته ‏بود. فیلمساز برخاسته از “بروکلین” نیویورک ما را به آنجا خواهد برد. به دالان سرد و غمناک زندگی یک کشتی کج کار”‏
تیتراژ آغازین فیلم با موزیک الکترونیک و هیجان انگیزش خود بخش مهمی از فیلم است. در واقع ما از دل مرور بریده ‏های روزنامه ها که در تیتراژ به تصویر کشیده می شود و صدای گزارشگر مسابقات تا اندازه ای با پس زمینه حرفه ای ‏ورزشکاری به نام “رندی رم” که در دهه هشتاد در “کشتی کج” شهرتی بی همتا داشته است آشنا می شویم.‏

رندی که سالهاست از دوران اوج خود به دور است همچنان عاشق حرفه اش است. هر از چندگاهی در مسابقه ای شرکت ‏می گزیند کارگردان که تکیه زیادی بر روی دیالوگ های میان کشتی کج کاران پیش از شروع مسابقات دارد ما را به ‏زیبایی با پارادوکسی عمیق آشنا می سازد. ورزشکارانی که بر روی رینگ باید نشان دهند که از یکدیگر تنفر دارند و به ‏خون یکدیگر تشنه اند، در رختکن صمیمانه به بررسی سناریویی که قرار است روی رینگ اجرا کنند مشغولند. آن ها مدام ‏یکدیگر را در آغوش می گیرند و می کوشند تا رقیب را مطمئن سازند اوضاع طبق میل و اراده او پیش خواهد رفت. در ‏واقع وقتی فیلم جلو تر می رود تضادی که فیلمساز برای نشان دادن نقش بازی کردن آدم ها برای سرگرم کردن دیگران ‏تاکید دارد پر رنگ نر می شود. رندی دلداده زنی است که در کلوپ های شبانه برهنه می رقصد. زنی که به مردان که دور ‏سن برای دیدن او حلقه زندند ابراز عشق می کند اما در پشت صحنه از تمامشان متنفر است. درست بر عکس کشتی کج ‏کاران. ‏

‏”میکی رورک” در این فیلم جادو می کند. بازی او متسحق هر تحسینی است. او چنان در نقش رندی فرو رفته است که ‏بیننده شاید در بسیاری از لحظات فیلم گمان نمی برد که مشغول به تماشای یک فیلم است. او تنهایی زندی، مهربانی اش، ‏صداقت و پاکبازی او را یکجا عرضه می کند بی آنکه ذره ای تصنع در آن به چشم آید. راندی رابینسون رامسینسکی ( نام ‏کامل رندی که او از آن بیزار است) همان قدری واقعی می نماید که جک لاموتا گاو خشمگین حقیقی به نظر می آمد. رندی ‏گاه با بچه ها با بازی با نینتدو می پردازد، گاه به پم ( زن رقاص) ابراز علاقه می کند، دلتنگ دخترش است، عاشق پریدن ‏از نرده های بالای رینگ روی حریف است، تنش سراشر از ماهیچه های آهنین است، صدایی آرام و مهربان دارد، از زخم ‏زبان تنها دخترش اشک می ریزد، موقعی که بغض می کند سعی می کند پوزخند زند، برای امرار معاش در فروشگاهی با ‏پیرزن های غرغرو زنان خانه دار سر و کله می زند. “میکی رور” در نقشی رندی تمام این ضد و نقیض ها را بازی می ‏کند بی آنکه ثانیه ای تصور کنیم شخصیتی رندی واقعی نیست.‏

رندی به شدت بیگانه است با دنیای بیرون از رینگ. اگرچه دنیای بیرون حقیقت است و دنیای رینگ و تماشاچیانش نمایش ‏اما رندی بیزار است از دنیای واقعی که برایش جز درد و بی اعتنایی و غم چیزی ندارد. درست بر عکس پم.‏
پم از قواعد کلوب بیزار است. اما به آنها سرسپرده است. در هزارتوی کلوب رقاص ها می توانند مشتریان را اغوا کنند و ‏روبروی آنان برقصند اما حق ندارند عاشقانه آنها را لمس کنند. آن ها فقط باید فریب دهند کسی حق ندارد از خط قرمز ها پا ‏فرا گذارد. ‏

سکانس های مبارزات بی اندازه حقیقی است. خون هایی که در مسابقات ریخته می شود اگرچه برنامه ریزی شده است اما ‏همچنان برای بیننده درد آور است. صحنه ای که رندی با تیغ تیز پیشانی اش را می درد تا تماشاچیان بیشتر به وجد آیند یا ‏جایی که رقیب ریشوی وی مهربانانه از او می پرسد آیا با “ماشین منگنه” مشکلی ندارد به وضوح نگاه تاسف آور فیلمساز ‏به مزاج خشونت طلب نسل امروز بشر اشاره دارد. در حقیقت شاید آرونوفسکی کوشیده است با خشونت عریان به نقد ‏خشونت خواهی برخیزد.‏

مردمی که بیست دلار می دهند تا از خونریزی لذت برند. در حالی که شاید بسیاری از آنان باخبر باشند که این خونریزی ها ‏و خشونت ها توسط خود ورزشکاران پیش بینی شده است اما باز چنان عاشق دیدن خشونت هستند که نمایشی بودن یا نبودن ‏آن محلی از اعراب ندارد. به قول “ای.او اسکات” منتقد برجسته روزنامه نیویورک تایمز: “ همه می دانند که کشتی کج ‏حرفه ای دغل کاری است. همه همین نظر را راجع به فیلم دارند. و در هر دو نورد تماشاچیان مشتاق هم زمان تصنع را ‏تحسین می کنند و تظاهر می کنند که حیله ای در کار نیست برای آنکه به خویش اجازه دهند تا باور کنند آن آدم ها آن پایین ‏در رینگ، یا آن بالا بر روی پرده سینما به راستی مشغول وارد کردن درد بر پیکر یکدیگر هستند.“‏

همچنان که در آن سو در کلوبی که پم در آن کار می کند مردان هوسران تنها می آیند تا زنی برهنه را ببینند که در قلبش ‏هیچ برای آنان ندارد اما در ازای دریافت دلار حاضر است رقص تنش را ارزانی آنان کنند. بازی خانم “مارسیا تومی” در ‏نقش “پم” در عینی بودن آن نقش به سزایی دارد. پم عشوه گرانه به سراغ مردهای کلوپ می رود. اما تا دست رد به سینه ‏اش می خورد نگاهش مضطرب می شود و به سراغ میزی دیگر می رود. ‏

رندی و پم هر دو بیزار از وضع امروز هستند و با شنیدن یک موزیک متعلق به دهه هشتاد از آن سال ها به خوبی یاد می ‏کنند. “ دهه هشتاد بهترین دهه همه دوران بود”…“دهه نود آشغال بود”. در کافه ای که پم و رندی در روز در کنار هم ‏ازادانه نوشیدنی می خورند ما با بندهای روبرو می شویم که سیستم بر پای پم زده است. پم اگرچه از کلوب محل کارش دور ‏است اما آنچنان در سیطره سیستم است که به ناگاه بوسه های عاشقانه خود و پم را متوقف می کند و با اضطراب یادش می ‏آید “ نباید به مشتری ها دست زد”‏

اما برای هر دوی آنها نقطه عطفی در کار است. نقطه عطفی که باز شوربختانه قادر نیست آنان را به بکدیگر نزدیک کند ‏که باز دوری را به همراه دارد. رندی خسته از دنیایی که برای او پشیزی قائل نیست عزم خود را جزم می کند تا علی رغم ‏خطرات پزشکی کشتی کج که ممکن است مرگ او راقم زند به رینگ برگردد تا تحقیر دنیای برون را بیش از این تحمل ‏نکند. پم اما در نقطه عطفش دراماتیک تر است. او مشغول رقص بر روی سن یکباره نگاهی غریبانه به تماشاچیان می ‏اندازد و در همان لحظه تصمیمش را می گیرد تا از کلوپ بگریزد.‏

تلخی نگاه و گزندگی که ما درفیلم سال 2000 آقای ارونوفسکی “مرثیه ای برای یک رویا” با آن مواجه بودیم در “کشتی ‏کج کار” نیز به وضوح به چشم می خورد. فیلمساز معترضانه می کوشد مخاطب را با این واقعیت روبرو کند که چگونه با ‏دریوزگی سکس و خشونت راه خود را گم کرده و در حال اضمحلال اجتماعی بی صدایی است.‏‎ ‎‏ ‏

‏ عنوان نوشته برگرفته از‎ ‎عنوان فیلم “سرگذشت غریب بنجامین باتون” ساخته 2008 دیوید فینچر